رفتن به محتوای اصلی

فرهنگ و هنر

محمود میرمالک ثانی
اما رمضون از جنس پدربزرگش، کَل علی بود و به کسی باج نمی داد چه برسه به مهدی سه گوش. بیخود نبود که مهدی سه گوش براش حساب جداگونه ای باز کرده بود. دست مهدی سه گوش اومده بود که رمضون آدم لوده ای نیست و بایستی با او جور دیگه ای تا کنه. مهدی سه گوش فهمیده بود که رمضون پیغامی رو هم که ازطریق جواد براش فرستاده بود رو به گوش نگرفته تا خود من برم سراغش.
رحمان
تو خود گواهی،
به سان بالا آمدن آفتاب
نشسته بر درگاه خانه ها
و بر پنجره خانه ها
که در شبیخون شب-
می تابی،
همچون شکوفه های بهار
ارژنگ، ماه‌نامۀ ادبی، هنری و اجتماعی نویدنو، دورۀ اول - سال دوّم - شمارۀ ۱۷ - فروردین- اردیبهشت ۱۴۰۰

با آثاری از: ن. ابراهیمیان - خ. استفانیا - م.ا.ثالث - ا. ه. افتخاری‌راد - ش. اقبال‌زاده - امید - م. اوجی - ب. برشت - ف. پادیاب‌ فومنی - ع .م. جابری - ش. حسنی - د. جلیلی - س. م. حسینی - ب. حمیدی - م. خلجی - م.خلیلی - خ.درمنکی - ع.دستغیب - م.رشیدی - آ. زیس - پ. شهریاری - س.ع.صالحی - ا. طبری - ه. عباسی - ب. فراهانی - م. فیروزیان - ا. کابلی - م. گل‌آرا - م. ر. لطفی - ب. مطلب‌زاده - س. منتظری - پ. موسوی - ش. موسوی‌زاده - م. مهرآور - ن. میر - س. ع. میرافضلی - ب.نجدی - م. یاقوتی - ع.یزدانی - م. یزدانی و ... منتشر شد.
محمود میرمالک ثانی
مش اکبر قصد داشت قبل از اینکه به اتاق خودش برود سری به حسن آقا شوهر طاهره خانم بزند. با خودش هم مقداری میوه آورده بود که دست خالی نباشد. مدتی بود که حسن آقا بخاطر مریضی به سر کار نمی رفت و تو خونه مونده بود و جعفر پسرشان جوابگوی مخارجشان بود. طاهره خانم هم زن قناعت کاری بود و مو را از ماست می کشید تا اندک درامد جعفر کفاف زندگیشان را بکند.
رحمان
زمانی که بِرشت مُرد،
تاتر جان گرفت،
زمانی که تاتر مُرد،
نمایشنامه ها از صحنه ها گریختند
و پنهانی از گنجه ها
بر روی صفحه های کاغذ آمدند
پرده ها فرو می افتد،
محمود میرمالک ثانی
روزها می گذشت بی آنکه اتفاق خاصی رخ دهد. مش اکبر مثل همه روزها صبح زود برای خرید بار به میدان میوه فروش ها می رفت تا بار خوب گیرش بیاد. بعد از آن جعبه میوه ها رو بار وانتی میکرد به سمت مسجد شاه. رمضون هم بعد از نیم ساعتی سرو کله اش پیدا میبشد و مشغول ظفت و روفت بساط بود تا مشتریها پیداشون بشه. این کار هر روزشان بود. هفت روز هفته.
رحمان
سیلی خوردهِ خیابان و روزگارِ تلخ
عطر آلودهِ جان میاید
در گلویش،
بغضِ سالهای دور نشسته
نگاهش در امتدادِ خیابان
می دود،
با دستان خالی ...
ابوالفضل محققی
جوانی با چشمانی هوشیار و درخشان به من نزدیک می شود. او نیز نردبانی بر دست دارد و می خندد :"هرنسلی نردبان رویاهای خود را دارد بلند تر از نسل قبل. چرا که جهان به تکامل است. فراخنای علم گسترده و افق دید بازتر! هیچ چیز پایان نیافته و هرگز پایان نخواهد نیافت.
محمود میرمالک ثانی
به طاهره خانم گفته ام که امروز مرخص میشی ... اونم گفت که برامون ناهار درست میکنه ... راستش باهاش صحبت کرده ام که اگه براش زحمت نیست وقتی براخودشون غذا درست میکنه ... هرچی که درست میکنه... برا ما هم درست کنه... نه اینکه دو جور غذا درست کنه فقط بیشتر درست کنه... من هم از خجالتش برمیام... منظورم این نیست که مجانی درست کنه... پول بهش میدم و از میوه هایی هم که شب میمونه براشون میارم.... خب چی فکرمی کنی؟ دیگه احتیاج نداری که به غذا فکر کنی...
بیژن میثمی
فایل صوتی برنامه تلگرامی جشن نوروز با حضور بیژن میثمی و گفتگو در مورد جایگاه شادی و «عدد ۷» در فرهنگ و هنر ایران!

https://t.me/joinchat/VDmNcphXJ7HBeRkq
ارژنگ ، ماه‌نامۀ ادبی، هنری و اجتماعی نویدنو، دورۀ اوّل - سال دوّم - شمارۀ ۱۶ - اسفند ۱۳۹۹ با آثاری از : م. آریاپاد - ع. آهنین - ل. احمدی افضلی - ش. اقبال‌زاده - س. اقتصادی‌نیا - ک. باژن - ه. بنی‌طُرفی - خ. پارسا - ع. توده - ع. جعفری(ساوی) - ه. حسینی - ا. دهقان - س. م. راستگو - ف. رییس‌دانا - آ. زیس - م. ع. سپانلو - ک. سیمونوف - ه. عباسی - س. ع. صالحی - ا. طبری - ر.علامه‌زاده - ک.فرج‌اللهی - ع. مجتهدجابری - ب. مطّلب‌زاده - ش.موسوی‌زاده - م. مهرآور - ن.میر - ب.نجدی - ا. واحدی - ع. یزدانی و دیگران ... منتشر شد.
رحمان
زمان هم از یاد می رود
محو می شود در امتداد غباری
بر سینه دیواری
چیزی به یاد نمی آوری
چیزی از وجودت کنده شده
افتاده تو نیمه جدا شده ای
در آیینه شکسته ای
تکه تکه شدی
محمود میرمالک ثانی
اکبر سواد خواندن و نوشتن را پیش ملای ده، "مش باقر" آموخته بود تا جایی که می توانست رفع و رجوع حساب و کتابش باشد. و هرگاه از شهر برمی گشت مجله های کهنه ای را که پیدا می کرد با خود به ده می آورد و شب ها در اوقات فراغت به آنها نگاهی می انداخت و تلاش می کرد تا توان خواندن خود را افزایش دهد. خواندن مطالب متفرقه توانسته بود بر روی او تاثیر بگذارد بی انکه خود واقف بر این امر باشد. شاید این فکر که مادرش نباید بعد از مرگ پدرش بدون شوهر بماند نتیجه ناخواسته از همین خواندن ها بوده باشد.
رحمان
تو ... زنی،
عشق را به ارمغان آوردی
ای حیات بخش هستی!
زندگی بخش انسان.
محمود میرمالک ثانی
مش اکبر رفت و بعد از بیست دققه ای با یه کاسه حلیم و نون بربری داغ برگشت ... گل از لب رمضون شکفت ...بوی حلیم و عطر دارچین فضای سالن انتظار بیمارستان را در خودش غرق کرد و توجه آن چند نفری را که منتظردکتر نشسته بودند را به خودشان جلب نمود. رمضون بدون توجه به کسی شروع کرد به خوردن و مش اکبر هم دنبالش رفت.
رحمان
ریزه خوار ها،
قدرت پرواز
از بالِ آهن و طناب گرفتند
یاوه می بافند وُ
در کاسهِ خون
ظهر و شب نان
تیلیت می کنند
ابوالفضل محققی
اما شوخ و بازیگوش، باتمام سرمائی که بر جانش نشسته بود.، هرگز تن به اسارت سرما نسپرد. پنجه در پنجه لشگر سرما افکند. سر سلطان شب دیجور زمستانی را بر سنگ کوبید. طاقت آورد بر فصل زمستان چرا که رویای بهارش بود. حال پشت پنجره من ایستاده تن بر شیشه می کشید. پنجره را می گشایم. خود اوست: "پیک بهار".
محمود میرمالک ثانی
عرق سردی رو پیشونی رمضون نشست و احساس کرد که با ده تا میخ طویله مثل قاطرهای ده به زمین بستنش. مات و مبهوت به باباش نگاه میکرد و پاک لال شده بود. چشماش داشت از حدقه بیرون میزد و تصویر خودش را در مقابل خودذش میدید که چادر به سر از محله شان داره میره به سمت بیمارستان. پیش خودش فکر کرد اگه بچه های محل پی ببرند چی؟ دردسر اول حل که نمیشه هیچ، دردسر دیگه ای هم به اون اضافه میشه. آنوقت خر بیار و باقالی بار کن. رمضون در عالم خودش در حال حلاجی کردن بین چادر و طالبی وسط پاش بود که با عربده باباش که گفت: مگه لال مونی گرفتی؟ به خودش آمد.
ارژنگ، ماه‌نامۀ ادبی، هنری و اجتماعی نویدنو، دورۀ اوّل - سال دوّم - شمارۀ ۱٥ - بهمن ۱۳۹۹

با آثاری از: آ.عثمانی - ف.ارژنگ - س.ع.اصغرزاده - ک.اعتمادزاده - امید - م.امیدی - ر.ایولت - ع.توده - د.جلیلی - د.جین - م.چارکراوارتی - آ.حضرت - ش.دادگستر - م.دلیجانی - آ.زیس - ش.زیبا - ع.ج.ساوی - س.ع.صالحی - ا.طبری - پ.فروهر - م.ع.فیروزآبادی - ا.کنوفل - ف.مسعودی - ب.مطلب‌زاده - ش.موسوی‌زاده - ن.میر - ع.نسین - ر.نوشمند - ر.هاتفی - ر.همراه و دیگران ... منتشر شد.
م. پناهی
ولی در این میان کنش های سیاسی، اجتماعی و طبقاتی موثر را بیشتر گروه ها، سازمانها، احزاب و مردان و زنانى از تیره ی گیوه برکشیدهه ها، از جان گذشته ها و امیدوار به پیروزی خلق خویش بیشتر مادیت بخشیده و عملى كرده اند.
رحمان
تا به حال که بودیم
زین پس چیزی مقابلمان است
که همیشه می گفتی
دیدی..!
ما که از تعلق خویش
گذشتیم
پایِ آن چه می خواستیم
ایستادیم .
محمود میرمالک ثانی
تنها، زهرا مادر رقیه بود که صحنه زندگی کودکی خود را می دید که چگونه اینبار در قامت دخترش در حال سرریز شدن در وادی ناکجا آباد بود. چاره ای برای خروج از این بن بست به فکرش نمی رسید جز اینکه با جریان آب همراه شود وسرنوشت دخترخود را به دست تقدیر بسپارد. همانگونه که تقدیر سرنوشت خود او را رقم زده بود. آرزو می کرد که می توانست جلوی این وصلت را بگیرد اما کاری از دستش برنمی آمد جز اینکه نظاره گر محوشدن دوران کودکی فرزندش باشد. غم سراپای وجودش را در برگرفته بود وبر قلبش چنگ میزد، اما تلاش می کرد که چهره ای شاد از خود نشان دهد تا رقیه و دیگر فرزندانش به آنچه که در درونش می گذرد، پی نبرند.
محمود میرمالک ثانی
منتظر بودم که که بگه آره یا نه ... ولی یه لحظه حس کردم که منو به پریز هزار ولتی وصل کردن. چشام فقط برق میزد. نگو بی ناموس با اون دست سنگینش همچین زده بود زیر گوشم که چشام عین چراغ برقای زیر بازارچه چشمک می زد. فقط یه لحضه دیدم که یه پاش رو هوا داره میاد سمت من. تنها کاری که تونستم بکنم جاخالی دادن بود و دیگه نفهمیدم به کدوم سمت دارم فرار میکنم. فقط دستگیرم شد که که این آدم قصد وصلت کردن با ما رو نداره.
جلال سرفراز
لمس سیانور در زیر دندان، تحمل شکنجه و زندان، از دست دادن همرزمان یکدل و یک جان و مقاومت تا پای جان در برابر دژخیمان و ادامۀ پیکار دل شیر می خواست و این نسل از آن بی نصیب نبود. یادآوری پیکار آرمانی مبارزان چپ از سویی تبلور قطره اشکی در چشم آدمی، و از دیگرسو نشستن لبخندی از غرور است.
رحمان
آخرین گلوله را چه کسی بر سینه شب
شلیک کرد !؟
و قهقهه مستانه اش
از فراز جنگل گذشت -
که مردگان را
در شب نشینی با ابلیس
به هراس افکند!
رحمان
اینبار نشانی از گلوله نبود
نه بر پیشانی شان
و نه بر قلب شان
ردِ خونی بر روی برف نبود
از کوهستان،
بویِ مرگ می آمد
و باز صدای شیون زنان
گروه تئاتر اگزیت
در پی انتشار مانیفست تئاتر استقلال در شماره‌ی پیشین صحنه‌ معاصر، پرسش‌هایی جدی در پیش رویمان قرار گرفت که لازم دیدیم پاسخی در خور به آن‌ها داده شود. طبعاً آنچه که در این پرسش‌ها مطرح شده بود، در چهارچوب مانیفست نمی‌گنجید و پرداختن به آنها مجالی دیگر می‌طلبید. از این رو، برای روشن شدن نکات احتمالاً مبهم مسیری که در تحقق اهداف مانیفست متصوریم، بر آن شدیم که در ادامه‌ی راه و در تکمیل آنچه در مانیفست بیان کرده‌ایم، کوشش کنیم به این پرسش‌ها بپردازیم.
ارژنگ ناجی
من به اين تلخ، يقين دارم
من كه چون قطره‌ای بر گِرداگِردِ اين دريا چرخيدم،
وَز تماشای اجسادِ امواجِ به‌جان‌آمده در مَسلَخِ ساحل‌ها
از دو دريای پريشان‌ام، امواجی به‌تنگ‌آمده را ديدم-
كه چه‌گونه سر بر ساحلِ من می‌كوبند.
رحمان
از کجا می داند،
جوانی سَرخوش و خنده رو
انتظارش را می کشد
شانه هایش را در چنگ می گیرد
و خستگیِ سالهایِ خسته
از تن اش،
قطره-قطره بیرون می ریزد
نسیم خاکسار
اگرچه عمل روشنفکر چریک در آن زمان، عملی بیشتر سیاسی بود اما در کلیت خود حرکتی بود در جهت شناختن خود و اثبات وجود خود مانند یک انسان شهروند دارای حق در جامعه و جهان. یا به گونه‌ای یکجور شورش یا عصیانی فلسفی بود در کشف وجود خود، تا حرکتی بطور مطلق سیاسی. او هرجا که از خودش و از کوشش برای شناختن خودش چون وجودی که در عمل آنرا یافته است دور می‌شود، خطا می‌کند.
کاوه حیدرآبادی
"سرخ دار" جوان
از لای درختان
به خورشید نگاه کرد
باد در دیلمان پیچید
و سیاهکل
از مه بیرون آمد
جهانگیر ولیان پور
نیازم این بود که بگویم، پختگی امروزما یعنی تغییر کردن از چریک فدایی به سوسیالیسم دمکراتیک، عشق و احترام ما را به رفقایی که جان خود را در راه میهن مان فدا کردند، نفی نمی کند. در عین حال این شعر بیانگر اعتقاد ما به ادامه جدی مبارزه ی سیاسی منتها به سبک و شیوه ای متفاوت با گذشته است.
جهانگیر ولیان پور
این شعررا در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۶٨، یکسال بعد از کشتار سال شصت و هفت نوشتم. چند روزی بود که احساس ناامنی می‌کردم و شب هایم همرا با کابوس و ناله بود. روزانه به زندانیان سیاسی فکر می کردم.
خسرو گلسرخی
این شانه های ما
باید که رنج را بشناسیم
وقتی که دختر رحمان
با یک تب دو ساعته می میرد
باید که دوست بداریم یاران
باید که قلب ما
سرود و پرچم ما باشد