رفتن به محتوای اصلی

«پرهیبی» و «از آن پس»

«پرهیبی» و «از آن پس»
دو شعر و یک متن از جلال سرفراز

از جنبش دانشجویی نوشته یی، و یادنگاره هایی از "اتاق کوه" و کوه پیمایان فدایی و چپ در دانشگاه صنعتی، و گریزی زده یی به زندانهای آن زمان و بعد از آن زمان تا سالهای ۶۷، و شماری از نامها را در این نوشته ردیف شده اند، ( https://bepish.org/node/4824) که اغلبشان دیگر در میان ما نیستند. یاد و خاطرۀ همۀ آن بالابلندان طیفِ رنگارنگِ جنبش چپ ایران گرامی باد.

با آن که من در آن روزگار روزنامه نگار ساده یی بیش نبودم، و فقط جسته و گریخته در جریان برخی رویدادهای تلخ و شیرین قرار می گرفتم، و نیز، درست یا نادرست، پایان خوشی برای برخی شیوه های مبارزه پیش بینی نمی کردم، اما همواره نوعی حس همدلی با این نسل آرمانخواه داشتم و هنوز هم دارم.

من بر آنم که این نسل استثنایی بر قاعدۀ مبارزه در آن روزگار بود و با وجود عدم روشنبینیِ لازم، و فراز و فرودهایی که پشت سر گذاشت، جایگاه ملموسِ خود را در تاریخ معاصرحفظ خواهد کرد. نسلی با نگاهی حماسی و انسانی، که می خواست فلک را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد. و چشمگیرترین تفاوتش با دو نسل بعد از خود ، یعنی همین نسلی که امروز دارد سینه از خاک بلند می کند و گام به گام از حاشیه به سمت متن می آید، در همان از جان گذشتگی بیش از حد او بوده و هست.

نسل امروز، اگرچه از زمان و زمانه بسیار آموخته است، اما از برخی استثناها که بگذریم، شاید به درستی، حاضر نیست تا پای جان از دیدگاه های انسانی و حق طلبانۀ خود دفاع کند. البته بعید نیست که در گذرگاهی دیگر چهرۀ مصمم تری از خود نشان بدهد.

شما و هم اندیشانتان در آن روز و روزگار تجربه های تلخی داشتید،

لمس سیانور در زیر دندان، تحمل شکنجه و زندان، از دست دادن همرزمان یکدل و یک جان و مقاومت تا پای جان در برابر دژخیمان و ادامۀ پیکار دل شیر می خواست و این نسل از آن بی نصیب نبود. یادآوری پیکار آرمانی مبارزان چپ از سویی تبلور قطره اشکی در چشم آدمی، و از دیگرسو نشستن لبخندی از غرور است.

یاد زنده یاد رحمان هاتفی می افتم که می گفت: ما در سر یک پیچ بزرگ تاریخی زندگی می کنیم.

امید که ثمرۀ جانفشانی های جامعۀ مدنی، و جنبش چپ عبوری از مهلکۀ امروزِ و فراروییِ دورانی باشد که صلح و آزادی و عدالت نسبی رویایی دست نایافتنی نباشد.

جلال سرفراز

----------------------

پرهیبی

 

دهل زنان بر بام شدند

سایه در سایۀ هم

بر بلندی ها و آفاق

عشق را

گوشواری کردند و گذشتند

و کودگان بیاد نیاوردند

آن قلندرانِ سادۀ بی برگ و بار را

که مثل آزادی زیبا بودند

و مثل شب تنها

 

از آنان اما پرهیبی بر ایوان مانده است

نه پرچمی که فرودش آورد

نه صخره یی که منفجرش کرد

تنها پرهیبی

نابردبار و گم

...

دهل زنان بر باد شدند

برلین – مهر ۶۷

*******************

از آن پس

 

تا دروازۀ سنگستان با ایشان بودم

از آن پس

دیواری بماند و من

تشنگان

به هوایِ جویی به دیوار برشده بودند

 

از آنان تنها اسبی مانده بود

چشمی آفتاب و چشمی خون

با سُمهای سوخته

و یالِ برافروخته

یَله در خاکستر و آتش

و گلی بر شاخۀ دور از دستی وُ

مرغی در هوا

 

گفتند: نیمروز به بامی بَر بودند و پَسین

به نیامی دَر

 

برلین – مهر ۶۷

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید