رفتن به محتوای اصلی

ماجراهای مَش رمضون

ماجراهای مَش رمضون

ماجرای اول:

به زمین و زمان فحش میداد. کارش از دردبیضه هایش به کفر گفتن کشیده بود که عربده باباش دراومد. رگ گردنش اندازه یه زالو ورم کرده بود، رو به پسرش کرد و گفت: آخه حروم لقمه به خدا و پیغمبر چکار داری؟ چرا کفر میگی پدر... ؟ مگه اونا زدن تو تخمت که داری به اونا فحش میدی؟ حالا بیا ببینم چطور شده؟ پسره ی لندهور، آدم با کسی که زورش بهش نمیرسه سرشاخ نمیشه که لامصب! بیا جلو ببینم. شلوارتو بکش پایین نشون بده به کجای بیضه ات زده.

پسر با عصبانیت کفت: چی چی رو نشون بدم. مگه بیضه آدم چقده که میگی به کجاش زده. شده اندازه یه طالبی، تازه هم دیدی، مگه کاری ازت برمیاد؟ کی حکیم شدی ما نمیدونستیم؟

پدر: آخه ناسلامتی پیش ملا باقرِ شکسته بند مدتی وردستش بود. حالا میخوای برم ازش برات یه کم مرحم بگیرم بمالی بهش؟

پسر: با یه کم کارم راه نمی افته. گفتم شده اندازه یه طالبی. یه من مرحم میخواد تا به همه جاش برسه.

پدر: آخه اون بی ناموس مگه چه جوری زده که شده قد یه طالبی؟

پسر: دیگه چه جوری نداره. زده دیگه مادر قهوه...

پدر: نمیتونستی جاخالی بدی؟

پسر: جا خالی دادم ولی حرومزاده اندازه پاش چهل و هشته. یه گوشه پاش گرفت که این بلا سرم اومد. اگه همه پاش گرفته بود که الان پیش ننه خدا بیامرز درازکش بودم.

پدر: مگه خورده حسابی باهش داشتی؟ آخه الکی که آدم با کسی درگیر نمیشه.

پسر: اون به من گیر داد.

پدر: آخه آدم که الکی به کسی گیر نمیده. تو که با اون دمخور نیستی. حتی گروه خونتونم به هم نمیخوره. اون با آدمایی میپره که تو قعله تلکه گیرن. آجانا هم ازشون حساب میبرن. بُزات سر کوه بودن یا اینکه طرفای اون بُزچرونی میکردی؟

پسر: تو هم وقت گیر آوردیا. پیله چرا میکنی اینقد؟

پدر: پیله نمیکنم. میخوام بدونم که چی شده. آدم که بیدلیل نمیزنه تو تخم کسی. میخوام از خودت بشنوم نه از چارتا ... نَشور سر بازارچه.

بعد از کمی منّو منّ کردن بلاخره مُقر اومد.

پسر: سر فاطی بود.

پدر: فاطی؟ فاطی دیگه چه صیغه ایه؟

پسر: چه صیغه ایه، یعنی چه؟ فاطی ، آبجی همین مادر ... که زده تو ...

پدر: تف بروت. جایی دیگه نمیتونستی پایین تنتو بچرخونی که این بلا سرت نیاد؟ فاطی مگه قطه تو این خراب شده که تو همه رو ول کردی و چسبیدی به آبجی این بی همه چیز.

پسر: حوصله داریا. مگه همه چی دست خود آدمه. میشه دیگه. نخ داد منم گرفتم، درثانی روحم خبر نداشت که آبجی اونه.

پدر: از کجا شصتش خبردار شود؟

پسر: نوچه هاش زاغ سیاه منو چوب میزدند، منم روحم خبر نداشت. مثه اینکه منو اونطرفا دیده بودن بعد به اون ندا داده بودن که من زیاد اونطرفا می پلکم. خلاصه هرچی که بود، بز آوردیم.

‍‍‍پدر: بز آوردیم؟ تو بز آوردی نه من.

پسر: حالا هر جور میخواهی حساب کن. ممکنه سراغ تو هم بیاد.

پدر: سراغ من برا چی؟

پسر: چه میدونم. فقط گفت به بابات بگو با هاش کار دارم.

پدر: با من کار داره؟ با من چیکار میخواد داشته باشه؟ لابد تخم منم رو گذاشته تو نوبت؟ آره؟ ببین سر پیری ما رو گیر چه بی ناموسی می اندازی! با من کار داره... بعد چی شد؟ تعریف کن ببینم.

پسر: امروز که اونطرفا بودم دیدم داره میاد.رفتم جلو سلام کردم و قضیه را براش گفتم. گفتم که خاطرخواه آبجی اخوی ام و اخرسر گفتم که بابامو میخوام بفرستم خواستگاری، اگه اجازه بفرمایید. خیلی مودب بودم. طوری باهاش حرف زدم که یوقت بهش برنخوره. خلاصه بعد از اینکه قد و بالای من برنداز کرد دستی کشید رو سیبیلاش و زیرچشمی بهم زل زد ودست آخر گفت که بهتره که با ننت بیایی.

گفتم مادرم عمرشو داده به شما و فقط بابابم مونده.

گفت: حیف شد.

گفتم چی حیف شد؟

گفت: شد.

گفتم: شد، یعنی چی؟

گفت: ما رسم مون اینه که ننه ها برن زن بستونن واسه پسرا. حالا چون ننه نداری یعنی اینه که ول معطلی.

گفتم این که نشد حرف...

نزاشت حرفم تموم بشه گفت چی گفتی؟

فکر کردم که خوب نشنیده. گفتم این نشد حرف که بروبا ننت بیا. برم از تو قبر درش بیارم؟

گفت: اگه بشه که خوبه. هم کار تو راه میفته هم کار ما. آبجی ما هم سروسامون میگیره.

گفتم: یعنی جنازه ننم رو بیارم اینجا برا خواستگاری؟

قربونه دهنت. حالا تازه داره یواش یواش دستگیرت میشه.

گفتم: مهم هم نیست که حرف نزنه؟

گفت: نه. فقط حضور ایشون اینجا برا ما بسه. سنت ما هم اجرا شده.

گفتم ما رو دست انداختی؟

گفت: نه به ابلفضل. هر موقع با ننت اینجا بودی منم دست آبجی مو میزارم تو دستت. خب حالا چی میگی؟ قبول؟

گفتم ببخشید ننه خودت زندس؟

یه هوا زل زد به من واینبار با صدای خیلی آروم بهم گفت اونم پیش ننه شما تشیو دارن.

گفتم پس هر دو رو با هم بیارم چطوره؟

گفت: عالی میشه. قربون محبتت. دمت گرم. خوشم میاد که حالیته. خب بگو ببینم بچه کجایی که اینقده شجاعی؟

پیش خودم گفتم این بابا یا خودش خره یا ما رو خول گیرآورده.

دیگه داشت یواش یواش آمپرم میرفت بالا. گفتم این آدم باید یکی از پیچ و مهره هاش شول باشه فقط امیدوارم بودم که آبجیش همین مریضی رونداشته باشه...

بابام حرفمو با عصبانیت قطع کرد و گفت: آخه من نمیدونم که تو مَشنگِ مَفَنگی از ... و ترکه خودم هستی یا یکی دیگه تخم تورو کاشت تو شکم ننت؟

الله و علم. من که دم دروازه نبودم ببینم کی میاد کی میره. فعلا جلوت نشستم و اسم توهم رو منه. گره ای داری برو با اون خدا بیامرز حل و فصلش کن.

پدر: آخه دیونه! تازه فکرکردی یا اون خره یا تورو خل گیر اورده؟ نتونستی بفهمی که مَچَلِت کرده بود.

بگو ببینم برا چی زد تو تخمت؟

پسر: جوش نیار شیرت خوشک میشه. مگه شاش داری؟ دارم میگم دیگه.

پدر: حرف دهنتو بفهم چی داری میگی الدنگ یلا قبا. زودباش تموم کن ببینم چی شد.

پسر: آره. بهش گفتم ببین داداش بیا مثه دوتا مرد با هم بشینیم و موضوع رو بین خودمون حلش کنیم.

دراین موقع بابام دودستی زد توسرش وگفت آخه کی میخوای آدم بشی؟ تو هنوز شاشت کف نکرده اونوقت با آدمی که سه برابر سِنّه تورو داره اینطوری حرف میزنن؟ آه اگه ننت زنده بود!!!

پسر: میزاری حرفمو تموم کنم؟

پدر: بگو جانم، بگو! فقط نمیدونم چه جوری از دستش زنده دررفتی!؟

پسر: خلاص خیلی شاکی شده بودم که چرا قضیه رو جدی نمیگیره. بلاخره رو کردم بهش، گفتم: ببین داداش، تو که نمیخوای آبجیت تو خونه بمونه بتُرشه، پس چه بهتر تا دیر نشده من بابامو بفرستم و قال قضیه رو فعلا با یه صیغه راست و ریست کنیم. خب چی میگی...؟

منتظر بودم که که بگه آره یا نه ... ولی یه لحظه حس کردم که منو به پریز هزار ولتی وصل کردن. چشام فقط برق میزد. نگو بی ناموس با اون دست سنگینش همچین زده بود زیر گوشم که چشام عین چراغ برقای زیر بازارچه چشمک می زد. فقط یه لحضه دیدم که یه پاش رو هوا داره میاد سمت من. تنها کاری که تونستم بکنم جاخالی دادن بود و دیگه نفهمیدم به کدوم سمت دارم فرار میکنم. فقط دستگیرم شد که که این آدم قصد وصلت کردن با ما رو نداره. حالا نمیدونم با این طالبی وسط پام چه کنم. فکر میکنی بادش بعد از چند روز بخوابه؟ هان، چی فکر میکنی؟

بابام یه دستش رو پیشونی و دست دیگرشو به حلقه در آویزون کرد، و در حین بلند شدن گفت: بریم بابام جان ... بریم پیش درویش ببینم چکار میتونه برات بکنه....

یکی گشاد گشاد و دیگری خمیده به سمت مغازه سلمانی درویش راه افتادن ...

ادامه دارد

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید