فرهنگ و هنر

بهمن رودی
هیچ جا بند نمیشود
حتی پشت میلهها
این سو
تکیه داده
و به هر دختر یا زنی
که داخل واگن میشود
لبخند میزند
در همه ی خطوط مترو
آرمیتا ایستادهاست
حتی پشت میلهها
این سو
تکیه داده
و به هر دختر یا زنی
که داخل واگن میشود
لبخند میزند
در همه ی خطوط مترو
آرمیتا ایستادهاست

رحمان
صداهایِ مهیب بر ویرانه های شهر
خوشه هایِ متراکمِ سنگ و آهن
و غبار و دود،
صدایِ شکستنِ استخوانها
و جمجمه ها
خواب از چشمانِ خستهِ شب
می رباید
خوشه هایِ متراکمِ سنگ و آهن
و غبار و دود،
صدایِ شکستنِ استخوانها
و جمجمه ها
خواب از چشمانِ خستهِ شب
می رباید

کانون نویسندگان ایران
محمد کلباسی در ۱۳۲۲ در اصفهان زاده شد و رشتهی ادبیات تطبیقی را در دانشگاه تهران به پایان برد. او نگارش داستان کوتاه را از دههی ۴۰ آغاز کرد، و از نویسندگان نوگرایی بود که در میانهی این دهه با دیگر همفکران خود هوشنگ گلشیری، ابوالحسن نجفی، محمد حقوقی ، احمد میرعلائی و شماری دیگر سلسله نشستهایی برگزار میکردند تا به طرح دیدگاههای تازهی خود در مقابله با جریانهای سنتگرا بپردازند.

رحمان
ما از میانه تیغ و سرما
یادگاری از زخمها
بر تنِ سپیدارها گذشتیم
و آنگاه با ترنمِ گلِ سرخ
شامگاهان، تا روشنییِ سرخ فلق
شعله ور...دمی بی مجال ماندیم
پایِ عشقی جانسوز
بی محابا در دهانِ مرگ جان باختیم
یادگاری از زخمها
بر تنِ سپیدارها گذشتیم
و آنگاه با ترنمِ گلِ سرخ
شامگاهان، تا روشنییِ سرخ فلق
شعله ور...دمی بی مجال ماندیم
پایِ عشقی جانسوز
بی محابا در دهانِ مرگ جان باختیم

بهمن رودی
پشت پنجره ی بیمارستان
ایستاده ای
و دست تکان می دهی
گل های نسترن
با تو می خندند
سراسیمه
خاموشی می دهند
اما نمی دانند
در چشم هایت
جاده ای ست
که مارا
به مقصد می رساند
ایستاده ای
و دست تکان می دهی
گل های نسترن
با تو می خندند
سراسیمه
خاموشی می دهند
اما نمی دانند
در چشم هایت
جاده ای ست
که مارا
به مقصد می رساند

س. خرم
به نام من نیست'
سند آن کوه بلند در آن دور دستها.
از ذوب برفهایش می نوشم اما'
می نشیند خنکای نفس اش بر گونه هایم.
صلابت اش می دهدم نیرو .
پس مال من است آن کوه.
سند آن کوه بلند در آن دور دستها.
از ذوب برفهایش می نوشم اما'
می نشیند خنکای نفس اش بر گونه هایم.
صلابت اش می دهدم نیرو .
پس مال من است آن کوه.

س. خرم
دارم دو گل سرخ .سه برگ سبز،
بر شاخه هایم.
آمده ام شانه به شانه "باور"*
از راهی دور .
گذشته ام از دیوار هایی بلند.
ریشه گرفتم در قلب مادری اسیر.
ایستادم برخاکی از جنس عشق.
بر شاخه هایم.
آمده ام شانه به شانه "باور"*
از راهی دور .
گذشته ام از دیوار هایی بلند.
ریشه گرفتم در قلب مادری اسیر.
ایستادم برخاکی از جنس عشق.

رحمان
دیشب،
تکه های جنازه ام را
تا طلوعِ صبحِ خونین
به خاک می سپردم
دیشب تمام نمی شدم
و برای چندمین بار کشته شدم
و هنوز به دنبال جنازهایم
زیر آورها می گردم
تکه های جنازه ام را
تا طلوعِ صبحِ خونین
به خاک می سپردم
دیشب تمام نمی شدم
و برای چندمین بار کشته شدم
و هنوز به دنبال جنازهایم
زیر آورها می گردم

ازیز دادیار
منم هان! آرمیتا
از دل تهران
که می گوید که من اندر کُما خوابم
حواسم نیست، بیهوشم؟
منم آن زاده ی گرد آفرید و دختر بابک
از تباررستم دستان و تهمینه،
خواهر یاسِر
از دل تهران
که می گوید که من اندر کُما خوابم
حواسم نیست، بیهوشم؟
منم آن زاده ی گرد آفرید و دختر بابک
از تباررستم دستان و تهمینه،
خواهر یاسِر

رحمان
کیستی تو،
که تَرس وانهاده
وز نگاهت می گریزد
شِکفتهِ رهایی...
در اعماق تاریکی
شیفتهِ، لاله هایِ دامنه هایِ البرز
چه عشقی...
در جانت شعله می کشد!
که تَرس وانهاده
وز نگاهت می گریزد
شِکفتهِ رهایی...
در اعماق تاریکی
شیفتهِ، لاله هایِ دامنه هایِ البرز
چه عشقی...
در جانت شعله می کشد!

ازیز دادیار
آرمیتا، منم ان آرمیتا از دل تهران، که میگوید که من اندر کما خوابم، حواسم نیست، بیهوشم، منم آن زاده گردآفرید و دختر بابک، از تبار رستم دستان و تهمینه خواهر یاسر، به راه آرمان حیدر و ستار، به سان طاهره اندر بدش ای جان، نام من در هر خیابان کوچهها و کوی و هر برزن، چه غوغاها درافکنده به هر بازار در کشور

س. خرم
زنده است هوای آن روز در من./ خیس ام از اشک شوق آن روز./ تابش، اررانی نور آن روز،/ تا بتابد بر سیاهی./ امید ارزانی امروز من،/ که یقین دارم به آن روز.

رحمان
من اما دلتنگ آخرین نگاهم/ و آخرین خداحافظی/ که از پشتِ سر دنبالم می آمد/ و خانه ای که حرفهایم را/ در سکوت به خاطر می سپارد/ حالا این من وُ... این تو/ و این جاده، که حرفهای زیادی/ از شبروانِ پاییز دارد،/ راه در پشتِ پلکهایِ شقایق/ به مقصد می رسد

م. شفق
برقص!/ میان دشتهای تشنه برقص/ برقص!/ کنار کودکان برهنه برقص/ در عطش آب و خیال آفتاب برقص/ برقص در نگاه مادرت/ که پوست بر استخوان/ و شیون در گلو/ صبح اش مرثیه ای دوباره می شود/ برقص، برقص!/ تا عمیقترین آبها/ در نقطه های دور دریا، برقص!

رحمان
چقدر کوچک است/ جهان در مردمک چشمان تو/ کوچکتر از تخمِ کبوتری/ در مشتهای گره کرده/ نمی داند که عشق شبانگاه/ یکباره در قلبت طلوع می کند.

س. خرم
سرودی نخواندید شما./ آنچه خواندید ترانه بود،/ در گوش یک سرزمین،/ به سادگی نوجوان/ به معصومیت کودک./ به نجابت عشق./ به زیبایی غزل./ به هیبت حماسه.

محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره پایانی، پاره های 13 و 14، است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است. پاره های دیگر این داستان پیشتر در "به پیش" انتشار یافته اند.

رحمان
من هزار بار در فصلِ یخبندانِ زمین/ مُرده بودم/ و در غَسالخانه با کافور/ زخمهایِ کاردآجین مردِ غریبی را/ بخیه می زنم/ که شناسنامه اش را/ در اقیانوسِ غُربتِ مرگ،/ گم کرده بود/ و شبها در قعر زمین/ سرگردان به دنبال آفتاب بود.

س. خرم
من گریخته ام، نه از مرگ،/ که از سکون./ سکون زندگی نیست./ مرگ هم نیست./ مرده ای است زنده./ یا زنده ای است مرده./ هر بودنی را عمر نیست،

محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است، که در اینجا پاره های 9 و 10 از نظر خوانندگان می گذرد. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" انتشار خواهند یافت

اسد عبدالهی
هوارد فاوست نشان میدهد تا زمانی که خشونت و سرکوب در میان است؛ هرگز قرار نیست صلح یا توافقی میان ستمگر و ستمدیده برقرار شود و جامعهی آزادیخواه حتی اگر گویا شکست بخورد، هرگز دست از تلاش برای رسیدن به آزادی و مبارزه با بیدادگری برنمیدارد.

س. خرم
برای کودک کار: 'دو مردمک مشکی' پنهان/ در دو کاسه زرد،/ لانه کرده است ترس زیر پلکها./ شعله ور است طغیان تمنای کودکانه،/ در قرنبه های بی فروغ.

بهمن رودی
خوشه ها که می رسند/ ساقه ها/ دست ات را/ می گیرند/ که برقصی/ باد که می وزد/ پرنده به/ پرواز درمی آید/ تا تو بخوانی

محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است، که در اینجا پاره های 9 و 10 از نظر خوانندگان می گذرد. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" انتشار خواهند یافت

رحمان
حالا خوب که نگاه کنی/ تمام پولدارها شبیهِ هم هستند/ می پرسی چرا؟/ چون تعدادشان خیلی کم است/ اما بقیه چی؟/ آنها هم شبیهِ هم هستند/ چون تعدادشان بیشمار است/ و لابلای کندوها می لولند.

محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است، که در اینجا پاره های 7 و 8 از نظر خوانندگان می گذرد. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" منتشر خواهد شد

رحمان
مادر بزرگ،/ نمی دانی چقدر دلتنگم/ و تاریکم-/ آنقدر که دلم پَر می کشد/ در آغوشم بگیری/ و من با بویِ پیراهنت/ به خواب بازیهای کودکی می روم/ چرا مرا از این رویا درنمی آوری..؟

محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است، که در اینجا پاره های 5 و 6 از نظر خوانندگان می گذرد. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" انتشار خواهند یافت.

س. خرم
گذشت سالها
جوان فرود آمد.
از رویا و آسمان.
بلعید او را شهر درخشان.
و آن نقش هست هنوز بر دیوار.
رنگها درهم
قاصدک ناپیدا.
جوان فرود آمد.
از رویا و آسمان.
بلعید او را شهر درخشان.
و آن نقش هست هنوز بر دیوار.
رنگها درهم
قاصدک ناپیدا.

رحمان
در پشتِ دیوارهای سیاه/ در چشمان خونگرفته دژخیم-/ در شبِ خسته/ در ضربانِ شقیقه هایم/ غمین مباش/ آسوده بخواب در حَریر جانت/ که شبها،/ ستاره ها با رؤیای تو به خواب می روند.

کانون نویسندگان ایران
واقعهی سفر به ارمنستان به «اتوبوس قتل نویسندگان» و «اتوبوس ارمنستان» شهرت یافت. این واقعه برگی مهم از تاریخ سانسور و سرکوب در ایران معاصر است که همواره با شکستن قلمها، بستن روزنامهها، ممنوعالقلم کردن نویسندگان، ممانعت از انتشار کتاب، حذف کلمات، ارعاب، تهدید، بازداشت، زندان، شکنجه، اعدام، قتل و حذف فیزیکیِ نویسندگان مستقل و آزادیخواه همراه بوده است. تاریخی خونین و محنتبار که در ماجرای سفر به ارمنستان، ماهیت خشن و صلب استبداد و تکصدایی بار دیگر آشکار میشود.

محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است، که در اینجا پاره های 3 و 4 از نظر خوانندگان می گذرد. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" انتشار خواهند یافت.

رحمان
شهریور خواب از چشمانم ربوده
تندیس کشته ها
با سرانگشتان اشتیاق
نغمه فردا را، در میادین شهر
با حنجره های خونین می خوانند.
جمعه، بیحال وُ گرمازده،
با من به خواب می رود.
تندیس کشته ها
با سرانگشتان اشتیاق
نغمه فردا را، در میادین شهر
با حنجره های خونین می خوانند.
جمعه، بیحال وُ گرمازده،
با من به خواب می رود.

محمود شوشتری
نوشته حاضر دو پاره است از یک مجموعه داستان به نام «پرواز ۲۴۲۵». مجموعه داستان چهارده پاره است. پاره های بعدی به طور هفتگی در "به پیش" انتشار خواهند یافت.