رفتن به محتوای اصلی
دوشنبه ۱۵ دسامبر ۲۰۲۵
دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴

نخستین شکوفه  بدون بهار

نخستین شکوفه  بدون بهار

 

نخستین شکوفه  

بدون بهار

غروبِ روزهای آخر پاییز

شکفته بود در باغ

و من آخرين جمعه ى سال

مُعطر بودم از گلاب  وُ بهار

شاخه گلی روییده

در جمجمه و دستانم

جمعه غروب آفتاب را

انتظار می کشید

کنارِ سنگ گوری

نگاهِ رنگ پریدهِ ستاره

پیچ و تابهایِ بی قرار

وز سالها فراق

نشست در نگاهم

و آن که آرمیده  در این خاکِ تفته

شاید به یاد می آورد

که از یادم نرفته

بی گمان او زنده است

در واپسین پیمان-اش

و من مَست از باور-ش

زیر لبها زمزمه ای برخاست

می خواند،

زن از قامتِ برافراشته سرو می خواند

و قلب خاوران می تپید

گاهی چشمانِ آسمان

نم برمی داشت

شاخهِ گلی پرپر بود

مزار بی سنگ و نام

خیس بود از گلاب وُ  استخوان

جمعهِ اندوهش را فروبلعید

خاوران مغروق ستاره ها بود.

 

رحمان-ا    

 

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید