فرهنگ و هنر

می وزد
و در پشتِ دیوار
خاموش میشود
تنها گلی رُسته،
در میانهِ خشگ-
بر مردمک چشمانم می نشیند
همیشه منتظر است،
و گر پاهایم توانِ رفتن باشد
از پله ها پایبن بیایم



با تنپوشهایی از بوی عرق
شبِ خستهِ باز می گردند
و هیچگاه رویایِ نان،
رهایشان نمی کند
در بیهوده گی پر آشوب سایه ها،
انگشت اشاره،
دهان دارد بی صدا
چشم دارد و بو می کشد
کسانی از روشنایی میایند
گُم می شوند در تاریکی بی صدا

بر گرمای آبادان بارید
لبِ تشنه و زخمی کارون
از خونابه تَر شد
انگار از چشم های سرخ و اندوه ِ روان
کارون ِ خاکستری و آرام
دوباره برخاست و آبی شد!

چگونه بغض برچینم،
که آبادان به خون خفته است،
ورنگین جامگان چون برگ میریزند،


زخمهایم را
بیشمار است، تمام نمی شود
هر چی جمع میکنند
باز هم جمع میشوم


برای همه کار و نان و مسکن می خواستیم برای همه مسکن هایی مشابه می خواستیم با یک چشم خندان به آن می نگرم، یا یک چشم گریان

کانون نویسندگان ایران بر اساس منشور خود اعتراض به گرانی وحشتناک این روزها و نیز کاربرد اینترنت برای بیان این اعتراض را حق مسلم و بیچون و چرای همگان میداند و سرکوب و سانسور و بازداشت و کشتار مردم مظلوم و بیدفاع را محکوم میکند.

کانون نویسندگان ایران بازداشت کیوان مهتدی و دیگر فعالان صنفی و سیاسی و نیز پروندهسازی برای آنان را محکوم میکند و حمایت خود را از حق تشکلیابی و ارتباط با نهادهای همسو اعلام میدارد.

من قلب شورشم، سرشار از خشم، سراپای انزجار، با نشانی ازگلوله های شلیک شده، به بهای سنگین نان،

- در پی انتشار فراخوانی برای اعتراض عمومی به گرانیها و بازداشتهای امنیتیِ چند روز اخیر شهرهای خوزستان، اینترنت موبایل در بسیاری از شهرهای این استان قطع یا به شدت کند شد.

سرم را پایین انداختم و به طرف پل خواجو حرکت کردم چند قدمی نرفته بودم که ناگهان سرم را بلند کردم در جلو چشمم صحنه ای دیدم که ناخودآگاه موهای تنم سیخ شد و از تمام سلول های بدنم حرارت خارق العاده ای خارج می شد احساس کردم گر گرفته ام مرد جوان سی و هفت هشت ساله ای با قد بلند و عضلات پیچیده، تا شده، با دست یک کیسه گونی گرفته و درپشت سرش دختر شش هفت ساله ای با صورتی از سرما سرخ شده و دستانی که کیسه گونی

بار دیگر نهادهای امنیتی به محل زندگی و کار چند تن از فیلمسازان هجوم برده و لوازم شخصی و کاری آنها را ضبط، بازخواستها و بازداشتها را آغاز کردهاند.

تکه آهنی گداخته، درجنهم سود، زیر پای دپوی سرمایه، در فشار مناسبات زاده میشوم، به فراوانی جمعیتی بزرگ، به سرسختی حلقه های زنجیر،

از کدامین سو می آیی با نغمه هایی در گلو و کلماتی که همانند گنجینه اسرارِ ستاره ها بر آسمان نشسته

این پایداری ۵۴ ساله شده است؛ با تمام فرازها و نشیبهایش. در تمام این سالها نویسندگانی پیش آمدهاند و با یقین به ضرورت آزادانه اندیشیدن و آزادانه گفتن و با یقین به همگانی بودن حق این آزادی بر ستیز جمعی با قدرت سرکوبگر پای فشردهاند ...

من که هستم..؟ خانه ای ویران در برهوتِ سرزمینم! یا روحی سرگردان در میان خوشه هایِ بی شمارِ ستاره گان

کسی قصه نمیخواند با قصه نمیخوابند کودکان این سرزمین هر سلامی اما آغاز یک قصه است و هر وداعی پایان یک قصه ناتمام،

اینجا چمدانها به تنهايی تبديل به نمادهای مهمی شدهاند. صفهای طولانی انسانی با چمدانهای فراوان و چهرههای بهتزده و كودكانی كه نمیدانند كجایند و چه بايد بكنند. گاهی صدايی از عروسكها میشنويد. خرسهای قهوهای كه چشمهايی مهربان دارند و تنها يار و ياور كودكان در اين مكان سرد و بیرحماند. بچهها با چند آبنبات و يك جای خواب خيالشان راحت است و انگار نمیدانند كه چه اتفاقی برایشان افتاده است

در ماههای اخير، حکومت موج جدیدی از آزار و احضار و به بند کشیدن فعالان صنفی را به راه انداخته است. بسیاری از نویسندگان، معلمان، فعالان زنان و کارگری به زندان احضار شدهاند یا ابلاغیههایی برای وثیقهگذاران آنان ارسال شده است. دو تن از اعضای کانون نویسندگان ایران، علیرضا ثقفی و هاله صفرزاده نیز ماه گذشته در مراسمی در کرج بازداشت شدند و بلافاصله حکم زندان پیشین آنان اجرا شد.

هیچگاه تنها نبوده ام، گرمای تن مادر جادوی ان چشمها دل سپردن به اندیشه ای هزار ریشه

اتوبوس رسید و گروه سوار شد.پسرها کنار هم نشستند و دخترها هم همینطور.دخترها که جابجا شدند.فروغ تنها ماند.امیر در این مدت این پا و آن پا کرده بود تا بفهمد بالاخره فروغ روی کدام صندلی می نشیند.فروغ که آخرین ردیف پشت سر دخترها نشست ، امیر هم بلافاصله کنار یکی از پسرها نشست.دلش می خواست می توانست آزادانه کنار فروغ بنشیند و با هاش حرف بزند.یا اصلا چیزی نگوید و از فروغ بخواهد که حرف بزند و امیر فقط نگاهش

حزب چپ ایران (فدائیان خلق) درگذشت رضا براهنی، نویسنده، شاعر و منتقد نامدار کشورمان را، به نویسندگان و شاعران میهنمان، به مردم آزادهی ایران و بهخصوص به خانواده و فرزندان او تسلیت میگوید.

او تا پایان عمر بر این حسرت انگشت گذاشت که چرا نتوانست ذوق، قریحه و توانمندی ادبیاش را به زبان مادری شکوفا کند و چرا از ادای دین ادبی به این زبان محروم ماند. براهنی با نگاه درون کاو به خود، این حقیقت را به ژرفی دریافته بود که تبعیض علیه مردمانی متکلم به زبانی دیگر، ستم در حق آن زبان هم است. این تبعیض، محروم کردن یک زبان از استعدادهای ادبی و هنریاش است.

منوچهر هزارخانی از چهرههای برجستهی روشنفکری در دههی چهل و پنجاه ایران بود. ترجمههای هزارخانی فضای جدیدی را پیشروی جامعهی روشنفکری متحول ایران در اواخر دههی چهل و اوائل دههی پنجاه میگشود. هزارخانی نویسندگان زیادی را به جامعهی ایران معرفی کرد و با انتقال مباحثی که در میان چپ نو در جهان مطرح بود، مرزهای بستهی چپ سنتی را درهم ریخت. جزو اولین کسانی بود که آنتونیو گرامشی را معرفی و بخشهائی

ای لبخند سبز برلبان بغض، میدانم که می آیی، باجوانههای برآشفته، برشاخههای درخت، با صدای مهیب جنگ در تنگنای سال،

با برگزاری مراسم چهارشنبه سوری، به استقبال سال نو برویم و با برافراشتن آتش، پیروزی نور بر تاریکی را جشن بگیریم و امید به سالی بهتر را، در پس هر شعله ای، در دلهایمان زنده نگه داریم!

من که بهخاطر رابطهی دوستی کتاب را در دست گرفتم، اما پس از خواندن چند صفحه خود کتاب مرا بهدنبال خود کشاند. واقعیتاش این است که یکی دیگر از انگیزههای من برای خواندن کتاب این بود که از فضای خاطرات دردناک خودم فاصله بگیرم. اما این کتاب حال پریشان مرا پریشانتر کرد و زاویهی دیگری از زندگی آن دوره را در خاطرم زنده نمود. بتول خاطراتش را پس از ورود به استانبول و عبور از مسیر آلمان شرفی تا رسیدن به

جنگ است آنها کودک میکشند اینها هم کودک میکشند قاتلان رو به دوربین، در مرگ کودکان میگریند و باز هم کودک میکشند