در فروبسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آور،
دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی که به هم پیوسته است!
فریدون_مشیری
رحمان هاتفی؛ از زبان رحمان هاتفی
نوشته ای که که در پایین همین متن از نظرتان می گذرد،از رفیق رحمان هاتفی(حیدرمهرگان)
،سردبیر روزنامه کیهان قبل از انقلاب، و دوره کوتاهی بعد از انقلاب واز بنیانگذاران سازمان نوید در سال ۱۳۵۴ است. درباره رفیق رحمان بسیار گفتند و نوشتند و نیازی به معرفی شخصیت وارسته و توضیح فعالیتها و مقاله های سیاسی، فرهنگی و نقد ادبی او نیست، اما کوتاه و به اختصار نکاتی را مطرح میکنم،
رحمان با صداقتی سرشار، که خورشید مجذوب زیباییهای روح وجانش میشد، عصاره انسانیت را در نگاه و قلمش شکوفا کرد. و با وسواس تمام و احترامی سرشار از مهر به هنگام عبور از کنارش و درافق نگاهِ سبزش،
شرفش روشنی می بخشید، و خضوع و تواضع بی مانندش، ستاره ها رابه ستایش برمی انگیخت. قلم توانانیش واژه ها را جوانه می زد و طراوت بر جانها و لبها می نشاند.(من هنوز به سرانگشتانش می اندیشم، وقتی باغها را به تماشای شکوه زندگی می خواند)، رحمان بسان پروانه ای ازیپله اش سرباز زد و به پرواز درآمد، و گلهای پژمرده را شکوفا و در فصلِ برگریزان و فضایِ خسته و درمانده را معطر از بوی خوش زندگی کرد.
جدا از شخصیت و منش انسانی او، مقاله های رفیق رحمان در نشریه های نوید و بعدها در روزنامه های مردم بسیار وزین، گیرا و تاثیر گذار بود و نشان از اطلاعات عمیق تئوریک و سیاسی، فرهنگی، با پختگی که در نثر او سراغ داریم، خواننده متاثر از قریحه سرشارش میشد.
رفیق رحمان در نوشته پایین، به زیبایی و با قلمی سحرانگیز که از ویژه گیهای سبک نگارش و نثر شعرگونه اوست، تصویری ماندگار از مبارزان تاریخ سرزمین مان را در مقابل خوانندگان قرارداده است. بیگمان در این نوشته، گزیده گویی و ایجاز، دنیایِ سرشار از امید و آمال، درآمیخته با عشق به انسان و زحمتکشان و مبارزانی که در کوران مبارزه، چون فولاد آبدیده شدند و در آخر، بر سرِ آمال و آرزوهای-شان، جان باختند، خوانندگان را متاثر و مجذوب وهمراه با خویش می سازد.
بدون تردید رفیق رحمان، با حماسه آفرینی در سیاهچاله های رژیم ج- ا، خود در کنار همان قهرمانانی قرار گرفته است که بر تارک جنبش مردمی و چپ کشورمان، نامشان نقش بسته است. همانانی که راهنمای عمل نسلهایی شدند که ادامه دهنده جنبش کمونیستی و کارگری در کشورمان بودند، در ادامه این راهِ پرفراز ونشیب، انسانهای بیشماری بودند و هستند که زنده یاد رفیق رحمان تنها به تعداد معدودی از آنان را با نثری فصیح و شاعرانه توصیف شان کرده. آنانی که راهگشای مبارزان، درتمام شرایط دشوار و روزهای تاریک وصعب با رژیمهای مستبد و خون آشام هم عصر خود به مبارزه برخواستند.
یاد و خاطره رفیق رحمان هاتفی که دژخیمان رژیم جمهوری اسلامی در سیاهچاله ها با شکنجه های وحشیانه، قهرمان توده ای را به شهادت رساندند، اما سکوت او فریادی بود که رعشه بر جان دژخیمانش افکند و آرزوی گشودن دهانش را بر قلب سیاهِ آدمخواران برای همیشه باقی گذاشت. یاد و خاطره تابناک رفیق رحمان هاتفی همواره مانا و گرامی ست.
*
تو کیستی..؟
من...
من هزار بار مرده ام و باز هزار بار متولد شدم،
کدام نامم را می خواهی...؟ در پشت هر یک از نامهای من، سرهایِ از بدن جدا شده، مناره شدند، تن های در آتش سوخته و پیکرهای به دار آویخته صف کشیده اند.
من بردیایِ دروغینم که از من بزرگترین دروغ تاریخ را ساختند و چون لقمه هایی از گوشتِ تنم در دهان فرزندانم گذاشتند، من به چهره
اشرافیت آدمخوار تُف کردم. زمین را به آن کس که با ناخن و عرق خود آن را بارور می کرد دادم. من گفتم: عدالت، اما به قصاص این گناه به نام عدالت سر از تنم جدا کردند... من
مزدکم که فریاد زدم همه گرسنه ها باید سیر
شوند، همه چیز برای همه کس، و به شکمهای فربه مشت کوبیدم. آنها مرا واژگونه در گور نوشیروانی دفن کردند.
من صاحب الزنجم که هزاران برده را از مهمره تا بصره شوراندم، به پاهای برهنه آنها کفش پوشاندم و به جای زنجیری که بر گردن و داغی که بر پیشانی داشتند شمشیر در کفشان نهادم.
من بابک ام که بر قله های سهند ایستادم و خود را در رویاهای سرخم آتش زدم. به من گفتند زندگیت را از خلیفه بخواه، اما من تفاله
زندگیم را به صورت خلیفه تف کردم.
من ستارم که از لوله تفنگ هایامیرخیز جرقه زدم و در آبهای ارس منتشر شدم
من حیدرم که با کوله باری از نان آمدم و زمینهای وطنم را شیار زدم و هر تکه از وجودم را چون دانه گندم در این شیارها کاشتم...
من روزبه ام که در میدان همه شهرهای سرزمینم ایستاده ام و از هر زخمم صدایی میاید که گرسنگان و شهدا آن را خوب می شناسند.
من نام های بیشماری دارم که هر یک از آنها سنگ گورِ شریف ترین مردم است،
آیا هنوز مرا نمی شناسی.؟
رحمان- ا
افزودن دیدگاه جدید