رفتن به محتوای اصلی

نقش ضرورت در تاریخ

نقش ضرورت در تاریخ

تقدم ضرورت؛ رهکرد دیالکتیکی – ماتریالیستی مسmله آزادی و ضرورت را به مثابه عینیتی نخست می بیند، اراده و آگاهی انسان را در جایگاه ثانوی می گذارد.

انسان از آغاز تاریخ، از آنجایی که قادر به درک اسرار طبیعت نبود، به برده عدم درک ضرورت تبدیل گردید، براین پایه انسان آزاد نیست. هرچقدر که انسان به شناخت عینی قوانین پرداخت، به همان اندازه فعالیت وی آگاهانه و آزادانه تر گردید.

تاریخ اندیشه های اجتماعی بطور سنتی به این موضوع ختم میشد، که آیا انسان دارای ازادی اراده میباشد؟. بدیگر سخن، تمهیدات و رفتار او توسط شرایط خارجی تعیین میگردد، یا نه. آزادی و ضرورت مقولات فلسفی هستند که رابطه میان فعالیت انسان و قوانین عینی طبیعت و جامعه را بیان میدارند. پس ضرورت در طبیعت و جامعه در شکل قوانین عینی موجود است و قوانین ناشناخته بصورت یک ضرورت "کور" رخ میدهند.

گذشته از قوانین طبیعت، محدودیت آزادی انسان مشروط بر وابستگی انسان به نیروهای اجتماعی حاکم بر آنها و در یک شرایط تاریخی خاص نیز میباشد. جوامعه ای که به طبقات متخاصم تقسیم شده باشند، روابط اجتماعی میان حاکم و فرمانبردارخصمانه است.

بخشی از جامعه در قالب آیده آلیستها، قالبا آزادی و ضرورت را امری برخلاف هم از جایگاه تعیین سرنوشت روح، به عنوان اراده آزاد یا به عنوان امکان عمل مطابق با اراده ای که توسط شرایط بیرونی تعیین نمیگردد، درک مینمایند. برپایه اعتقاد این دسته از مردم، ایده دترمینیزم که ضرورت رفتار انسانها را مشخص میدارد، بطور کامل مسئولیت انسان را حذف کرده، ارزیابی کارکردهای اخلاقی وی را غیرممکن میسازد. از نظر این دسته، تنها آزادی بدون مرز و بدون قید و شرط اساس مسئولیت انسانها و در نتیجه اخلاق است.

طرفداران دترمینیزم مکانیکی دیدگاه کاملا متضادی دارند. انان نافی آزادی اراده هستند، میگویند که کارکرد و رفتار انسان در اعم موارد توسط شرایط بیرونی خارج از اراده وی صورت میگیرد. این مفهوم متافیزیکی به معنی مطلق شمردن ضرورت عینی که به فاتالیسم منجر میشود، است. مارکسیسم بر رابطه ارگانیک میان آزادی و ضرورت تاکید دارد. درک مارکسیستی از آزادی و تعادل دیالکتیکی آن مخالف با اراده گرایی، که اعمال خودسرانه انسان را موعظه مینماید،همانند فاتالیسم(جبرگرایی) که همچیز را از پیش تعیین شده میبیند، است. لوتر میگوید، من اینجا ایستاده ام و غیر از این نمیتوانم. در واقع ایشان بر پایه جبر در اینجا ایستاده اند، کنترل جبر در دست لوتر نیست. فیشته میگوید: شرایط زندگی و چگونگی روش فکری انسان استکه او را وادار به انتخاب فلسفه خاصی میکند. برخلاف ایده الیستها که مساله آزادی را به حوزه آگاهی محدود میکنند (هگل و اگزیستانسیالیسم) مارکسیسم معتقد استکه، درک آزادی، بدون امکان تحقق عملی آن در کارکردها، یک توهم به آزادی واقعی است.

"تمام تاریخ جوامع تاکنونی ـ به استثنای جامعه اولیه ـ تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است. آزاد و برده، نجيب‌زاده و عامی، ارباب و رعيت، استادکار و شاگرد، و خلاصه ستمگر و ستمکش، در رودرروئی دائمی با يکديگر قرار گرفته و دست به مبارزاتی بی‌وقفه - گاه پوشيده و گاه آشکار - زده‌اند که هر بار يا به دگرگونی انقلابی کل جامعه، يا به نابودی مشترک طبقاتِ در ستیز منتهی شده است.

جامعۀ بورژوائی کنونی که از فروپاشی جامعه فئودالی برآمده، تضادهای طبقاتی را از ميان نبرده بلکه طبقات جديد، شرايط جديد ستمگری و اَشکال جديد مبارزه را جايگزين آن‌ها کرده است.(مانیفست)

آنچه که مارکس و انگلس در مانیفست نوشته اند، در واقع، دیالکتیک زمان و ضرورتهای ان است، که به شیواترین نثر وبطور جامع تشریح شده است. در همین راستا، جهت بیان فرگشت و فرازمندی تاریخ تمدن میتوان گفت که فقدان دینامیک فرگشنِ ضرورت های اجتماعی، اگر موثر نمی افتاد جامعه در همان دوران پارینه سنگی می ماند و تا سخنان نغز مارکس و انگلس هرگز نمی رسید.

در توضیح اصل پیشرفت و ضرورت ان، باید گفت که، بالندگی و تضادهای درونی، سرچشمه اصلی ان را سامان میدهد. نبرد اضداد در جایگزینی دائم نو جای کهنه اساس ماده را میسازد. اگر حرکت، که همان پیشرفت و ضرورت است، جان مایه ماده را تشکیل نمیداد، جهان و انسان و تمدن آن نیز هرکز موجود نمی گردید.

  • انسان بطور کامل مرهون حرکت است که فرگشت وی را سبب شده است، همین اصل موجب شدتا از درختان پائین امده، در فرایندی بر روی دوپا بایستد، با استفاده از دست، ابزار بسازد و در امتداد این فرایند ماهواره به کرات دیگر بفرستد.

تاریخ مساله اجتماعی نیز از انجا شروع میشود که نیاز به بالندگی از یک بازه به بازه ای دیگر مبرم گردید. اگر نیاز و پیشرفت مبرمیت نمی داشت، ای چه بسا ما هنوز در دوران گرداوری میوه و توت های وحشی و شکار بسر میبردیم.

شیوه تولید و پیشرفت نیروهای مولد ان، صورت بندی های اقتصادی-اجتماعی گوناگونی را سبب شد. نظام ها دائم در فرایندی برپایه ضرورت ها و نیازها متحول شدند، نو جای کهنه مینشید. همزمان جا دارد یاداور شویم، که ضرورت پیشرفت در نظام های مختلف تاریخ تمدن بشری به کُندی صورت گرفته است، برای مثال هزار سال و بیشتر تبدیل نظام اولیه به نظام خشن برده داری و به فئودالیسم به درازا کشید و در دو نظام فوق بشر تقریبا هیچ دستاورد علمی بزرگی نداشته، شکل زیست در نوعی یکنواختی ادامه داشته است. اختراعات متعاقبلا افزایش تولید نظام سرمایه داری را شدیدا متحول نمود، سرعت فوق العاده اختراعات، برایند زندگی در شرایط حال با تحولات بی نظیر فنی-علمی همراه است.

یکی دیگر از پایه های اصلی پیشرفت، درک ضرورت ان توسط باشندگان جامعه است. درک ضرورت از روی آگاهی اجتماعی، درک حقوق شهروندی، نقش تعیین کننده مردم در جامعه، با درک ضرورت دمکراسی همراه ست. در قبل از نظام برده داری، گله های انسانی در تعداد کمتر با گرد اوری و شکار، چندین هزار سال زمان نیاز داشتند تا از این فاز به فاز نظام برده داری گام نهند. دلیل عمده این فرایند طولانی در فرازمندی به بالاتر را در نیاز و ضرورت درک مفاهیم فوق می توان دید. زندگی با همان مقدار گرداوری و شکار در دهکده های کوچک به راحتی میگذشت، با تغییر در شرایط فوق ضرورت پیشرفت در کاربرد گسترده تر از ابزار کار و تولید بیشتر سبب افزایش تعداد جمعیت در قبیله شد. از انجایی که جامعه انسانی مردابی راکت نمیتواند باشد، سرچشمه بسیاری از تضادها میگردد، دیالکتیک فّرکّشّن تضادها به فرازمندی های اجتماعی موجب ایجاد فرماسیونهای اقتصادی – اجتماعی می گردد، که در واقع مسیرهمان ضرورت است!.

برمنطق ضرورت به پیشرفت، نظام برده داری با چندین سده دوام خود، نمی توانست، ابدی و جاویدان بماند، مطالبات زمان چنین اجازه ای را به ان نمی داد. تبیین و گستردگی دامنه روزافزون تضادهای اجتماعی، تلاش و کوشش به زدودن ستم های اجتماعی، گسستن زنجیرهای استثمار از دست وپا، بهمراه بسیاری از پدیده ها و تضادها، در بطن خود فرگشت اجتماعی را بهمراه اورد. این نظام با ساختارهای ستمگرانه خود به نهایت رسیده، بایست فرومی پاشید. پرواضع است، که فروپاشی یکجا و همگیر و همزمان نبوده، از برخی مناطق (کشورها) آغاز، پس از سیر فراز و نشیبهای بسیار به سایر جهان رسیده و تمام شده است (سخن از شکل کلاسیک ان است).

پس از پایان دوران خشونت برده داری، که جان، مال و هستی انسان در اختیار مالک ان بود، نظام فئودالی در این رابطه نظامی پیشرفته تر بحساب می امد، ضرورت های آن با نظام پیشین تفاوتی بسیار داشتند.

طبیعتا دیالکتیک پیشرفتگی نظام فئودالیسم شامل تغییرات بنیادی برای برده نشد، برده را به رعیت تبدیل کرد، او در همان جایگاه، بمثابه نوعی کالا به همراه زمین مورد معامله قرار می گرفت، بهمراه زمین نیز فروخته می شد.

فئودالیسم نیز مسیر هزار ساله جهت تغییرات را پیمود، نواوری ها محسوس نبوده، مطالبات به کُندی شکل می گرفتند، تراکم و تمرکز تولید که محصول نظام سرمایه داری بود، در این نظام بشدت محدود بود، در ان بازه از زمان، نمی شد در کشت با نیروی اسب و گاو فراورده های انبوه، از محدوده خاصی بدست اورد، در همین راستا انقیاد ممالک دیگر که صرفا بابت غارت هستی مردم و کشورگشایی ها صورت میگرفت، سبب قحطی و نابودی مردمانی بسیار می گشت. تنها در عصر سرمایه داری با پیدایش ماشین الات مکانیکی و انواع کودها... اذدحام تولیدات کشاورزی میسر گشت.

فئودالیسم با توجه به جان سختی در تداوم، با تبیین زمینه های پیدایش صنعت، موتورهای بخار، نمی توانست در برابر این انقلاب بزرگ صنعتی مقاومت نماید، راهی بغیر از واگذاری مواضع خود در برابر نظامی جدید، با شکلی کاملا متفاوت در استثمار نداشت.

در سرتاسر تمدن و فرهنگ بشری بغیر از نظام بدوی (کمون اولیه) در سایر صورت بندیهای اقتصاد- اجتماعی، دو نیروی متخاصم در برابر همدیگر قرار داشته اند. دیالکتیک و دینامیک تضاد میان این دو نقش اساسی در فرگشت و فرکشن اجتماعی- اقتصادی را ایفا نموده است. انگلس در ماتریالیسم تاریخی انرا چنین توضیح می دهد: "واقعیات جدید پژوهش نوین تمام تاریخ گذشته را ضروری نمود و دراینجا نشان داده شد که تمام تاریخ گذشته به استثناء تاریخ جوامع بدوی،تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است و این طبقات جامعه که درمبارزه بایکدیگر قرار دارند، همواره محصول روابط تولیدی و روابط اجتماعی و دریک کلام محصول روابط اقتصادی دوران خودبودند ، بنابراین در هر دوران ساخت اقتصادی جامعه، آن پایه واقعی را تشکیل میدهدکه براساس آن میتوان مجموعه روبنای حقوقی و سیاسی،مذهبی و فلسفی و درتحلیل آخر کلیه تصورات وتفکرات هر دوره تاریخی را توضیح داد ".

برپایه دیالکتیک، همین تضادها و فرگشت و تنها همین اصل مسلم، سبب اصلی تغییرات بنیادی جوامعه شده اند. این قوانین نیز همزمان در حال نقب زدن به ضرورت گذار از جامعه سرمایه داری به نظامی بالنده تر (سوسیالیسم-کمونیسم) هستند. ضرورتی که تمدن و رویکردهای اجتماعی دیریا زود به ان خواهند رسید.

ضرورت انقلاب صنعتی زمینه ساز پیشرفت بسیاری از کشورهای اروپایی گشت، با آغاز عصر رنسانس، در هم کوبیدن افکار مزاحم (دین) که به قول مارکس: "مذهب به مثابه خوشبختی تخيلی مردم است و از بين بردنش به مثابه مطالبه ی خوشبختی واقعی آن هاست. مطالبه ی کنار گذاشتن خيال پردازي ها در مورد کيفيت آنست، مطالبه ی کنار گذاشتن کيفيتی است که به خيالبافی ها احتياج دارد. بنابراين نقد بر مذهب، نطفه ی نقد برزخي است که جلوه ی قدس آن، مذهب است"، گامهایی موثری در راستای تغییر و ارتقاع آزادی فکر و هنجارهای اجتماعی برداشته شد. اما در ایران زمین حماقت و افکار ارتجاعی، بهمراه رژیم پادشاهی فاسد، چشم بر پیشرفت بسته، دنیا را در لذایذ جنسی خود میدیدند، بیهوده نبود که عباس میرزا نایب السلطنه از درک پیشرفت و تحولات غرب وامانده در نامه ای خطاب به ژوبر سفیر ناپلئون در دربار فتحعلی شاه قاجار مینویسد: "مردم به کارهای من افتخار می‌کنند، ولی چون من، از ضعیفی من بی خبرند. چه کرده‌ام که قدر و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ چه شهری را تسخیر کرده‌ام و چه انتقامی توانسته‌ام از تاراج ایلات خود بکشم؟... از شهرت فتوحات قشون فرانسه دانستم که رشادت قشون روسیه در برابر آنان هیچ است، مع‌الوصف تمام قوای مرا یک مشت اروپایی(روسی) سرگرم داشته، مانع پیشرفت کار من می‌شوند...نمی‌دانم این قدرتی که شما(اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و بکار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و بندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ آیا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌کنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم". منبع: کتاب «مسافرت در ارمنستان و ایران» نوشته آمِده ژوبر، برگردان علیقلی اعتماد مقدم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ص 95

این متن در نگاه نخست چیز خاصی برای گفتن ندارد، بل پرشس انگیز است، که این شاهزاده درگیر مقایسه تابیدن افتاب برشرق زمین است، جایگاه پیشرفت فرماسیون اقتصادی – اجتماعی، درک دیالکتیکی ساختارهای اقتصادی، نقش صنعت، نواوریها را نمی فهمد. او نمی فهمد که: "انسان ها خود سازندگان تاریخ خویشند، ولی نه طبق دلخواه خود و در اوضاع و احوالی که خود انتخاب کرده اند، بلکه در اوضاع و احوال موجودی که از گذشته به ارث رسیده است و مستقیما با آن روبرو هستند . شعائر و سنن نسل های مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار میآورند". (مارکس هجدهم برومر) پرواضع است که عباس میرزا تا زمان مرگ خود نقش جهش به نظامی پیشرفته تر از فئودالیسم را درک نکرده باشد. آسمان و ریسمان می کند، تا بنحوی دلیل عقب ماندگی یک تمدن کهن را توجیه نماید. او نفهمید که رشادت در برابر توپ ها و تفنگ ها حماقت و برابر با مرگ می باشد، نفهمید که برتری نه از رشادت، بل از سوی کارخانه صنعتی توپ سازی فرانسه است، که به پیش میرود.

با تعمق در متن نامه فوق، یک اصل مسلم تبیین می گردد، ضرورت گام نهادن به فراسوی عقبمانده گی، درک پیشرفت و نیاز به پیشرفت است. اصلی که کمی دیرتر موجب بروز مشروطه، اندیشه های کمونیستی در ایران می گردد. مشروطه خواهان تلاش کردند، نیاز و ضروت پیشرفت را در اذهان فراهم سازند، که برای رفتن به پیش باید برنامه داشت، یابد از پذیرش اجتماعی برخوردار بود، باید مدرسه ساخت، همه را به تحصیل واداشت، باید دهقان را به کارگر(زمینه چینی گذار به سرمایه داری) تبدیل نمود. باید دانش را بمیان همه اقشار اجتماعی جامعه برد. (امری که شوروی ضرورت انرا به بهترین شکل نشان داد، کمی دیرتر همین دانش اموخته گان پایه های پیشرفت صنعت شوروی را موجب شدند). کمونیستهای ایران نیز بنوبه خود با طرح شعارها و برنامه های اقتصادی- اجتماعی جهت اب کردن یخ کوه جهل و خرافات بمیدان امدند، به دستاوردهای بزرگی نایل گشتند.

هریک از این نیروها تاثیری بر مطالبات آتی جامعه می گذارند. همین نیرو و اندیشه است که دینامیک پیشرفت را موجب می شود. همین نیرو رضا پهلوی را وامیدارد، تا نام خود را بر فرازمندی این فرایند به غلط به ثبت برساند. رضا پهلوی کاشف و موتور تحولات ایران نیست. این واقعیتی است مسلم. اگرچه اشخاص در برهه ای از تاریخ نقش تعیین کننده ای ایفا می کنند، اما این دقیقا شامل حال رضا میر پنج نمیشود.

برخی محافل سلطنت طلب در توجیه دوروغین دستاوردهای سلسله پهلوی میگویند، که رضا شاه پل ورسک ... را ساخت!. درواقع پل سازی و راه سازی را داریوش بزرگ در پی تجارت جهانی بازه زمانی خود به نام جاده ابریشم آغاز کرد که ضرورت ان زمان بود. بنابراین ساخت و سازها بنام شاهان تمام میشود، اما در پشت ان مقوله ای بنام ضرورت جا خوش کرده است.

جاده سنگ فرش شده ابریشم داریوش بزرگ، ضرورت کاربردن سکه های "دریک" (واحد پول در زمان داریوش که از نام داریوش مشتق شده است) را موجب شد، که تا ان بازه معاملات بصورت پایا پای صورت میگرفت. پس گستردگی روابط در تجارت پول را ایجاد کرد، که تا بحال کاربرد دارد. ضرورت پول بر همگان اشناست، آیا در جهان پسا دریک جایی برای دادن ده بز و گرفتن یک گاو ماند؟. در یک کاروان از رم به چین با صدها بار شتر، پول داد و ستدد در معاملات را تسهیل نمود. پس پول ضرورت بود، ضرورتی که نظم پیشین را فرو ریخت، نا نظم های نوینی را سبب گردید!.

از طرفی، ایران بمثابه یک تمدن و فرهنگ با قدمتی چندین هزار ساله، بسان بسیاری از تمدنهای دیگر نیاز به پیشرفت داشت، این امر بایست صورت می گرفت. نظام فئودالی بمثابه نظامی منسوخ بایست در ایران فرومیپاشید، در این راستا، بایست اصلاحاتی اجرایی می گشت. از این رو، حتی اگر چنگیرخان مغول هم بجای رضا پهلوی و پسر ایشان میبود، اصلاحات سالهای 40 انجام می شد، چراکه، سرمایه داری نوپا نیاز به میدان مانور داشت، اقتصاد فئودالی بهمراه فرهنگ فئودالی سد این راه بود، و از انجایی که اصلاحات سالهای چهل سد فوق را درهم می شکست مثبت ارزیابی می شوند. در تمامی دوران های تاریخی فرازمندی از یک نظام منسوخ اقتصادی –اجتماعی به نظامی تازه تر مترقی بوده است.

همزمان نیز، اندیشه و تمدن ایرانی نمی توانست، درجا بماند و جهان پیشرفت کند. مشخصه دیگر نیاز و ضرورت فوق آغاز فرایند رویکرد گلوبالیسم بمثابه لوکوموتیوی که نظام های کهنه را با شرایط خاص دوران هماهنگ نماید، پا به میدان می گذاشت. در رویکرد گلوبالیسم، وجود جوامعه ای با ساختار فئودالیستی قابل تحمل نیست. بدین سان پرواضع است، که ضرورت اصلاحات شاهی، نه برپایه مترقی بودن خاندان پهلوی، نه بخاطر نجات مردم از جهل مذهبی، نه در راستای توانایی صنعتی ایران، بل دستورات سایت های صنعتی جهان، تبدیل ایران به میدان گاه تاخت و تاز این شبکه های بزرگ مالی- صنعتی در راستای دست رسی به منابع و ثروت طبیعی ایران صورت گرفته است، بطوریکه، در این مصافگاه تنها بخش کوچکی از درآمد حاصله به سمت مردم، عمده درامد به حساب بانک ها و صنایع امریکا – اروپا سرازیر شده است.

یکی از خصیصه های نظام سرمایه داری تشخیص بموقع کسب سود از امکانات است، در این امر سرمایه داری بیشتر اوقات امکانات را از هیچ فراهم میسازد. تراکم و تمرکز تولید که یکی از راهکارهای اصلی کسب سود درسرمایه داری است، پس از اشباه شدن در یک محدوده خاص باید راهی به خارج از محدوده پیدا کند. سرمایه داری نیز بسان اسلاف خود متعلق به یک منطقه جغرافیایی نیست، بخشی از تمدن و فرهنگ بشریت است. ضروت و نیاز به کسب سود، سرمایه داری را به سمت امپریالیسم کشاند، که به قول مولوی "این نیز تحول کردنیست".

در شرایط گلوبالیسم کنونی، جهان هرچه کوچک تر میشود، مردمان از مناطق دوردست بهم نزدیک می شوند. این نیاز و ضرورت تا بدانجا پیشرفته است، که حتی جمهوری اسلامی که شوخی تاریخ با مردم ایران است، نتوانست مانع ایجاد زیرساختهای انترنیتی در ایران گردد، برهمین پایه، آیا می توان پس از گذشت چهار دهه بکارگیری این دستاورد علمی را بحساب ترقی خواهی رژیم قرون وسطایی حاکم بر ایران گذاشت؟. آیا ایجاد زیرساختهای انترنیتی ضروت و نیاز دوران نیست، که بلیط بخت آزمایی رژیم جهل و جنایت شده است؟.

انترنیت در جمهوری اسلامی!. این رژیم اگر در سده بیستم و بیست و یکم حاکم نمیشد، ایران را تا عصر غار حراء عقب می برد، اما می بینیم که خامنه ای هم در فضای مجازی فعال است. واقعا چه چیزی سبب این نوع رویکرد در رژیم ولایی شده است، اگر نتوان نام انرا ضرورت زمان گذاشت، که چنین نیز هست، پس چه نامی باید برای آن برگزید؟. افزایش مطالبات هستی باشندگان ایرانی و سطح آگاهی هستی انها معیار این حرکت رژیم است. "ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻢ، ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﻫﺴﺘﯽ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ. ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺷﯿﺎﺀ، ﺭﻭﺍﺑﻂ، ﻭ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻭ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ، ﻭ ﺩﺭ ﺗﻮﻟﺪ ﻭ ﺯﻭﺍﻟﻨﺪ، ﻭ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻧﯿﺰ ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ، ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪﺍﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﺳﺖ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻧﮑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺎﺩﯼ ﻭ ﻣﺮﺍﻭﺩﻩ ﻣﺎﺩﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺗﻔﮑﺮ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺤﺼﻮﻻﺕ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ. ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ، ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽﺷﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻫﯽﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﯿﺎﻥ ﺁﮔﺎﻩ ' ﻭﺍﻗﻌﯽ ' ﯾﺎ ' ﻣﻮﻫﻮﻡ ' ﻣﻨﺎﺳﺒﺎﺕ ﻭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺁﻧﻬﺎ، ﻣﺮﺍﻭﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ، ﺭﻭﺷﻬﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ ﻭ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﻭﺍﮐﻨﺸﻬﺎ ﻭ ﺑﺎﺯﺗﺎﺑﻬﺎﯼ ﺍﯾﺪﺋﻮﻟﻮﮊﯾﮏ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ . ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻫﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻐﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﮑﻞ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﻨﺎﮔﺰﯾﺮ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺗﺼﺎﻋﺪ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﺩﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ".(ﮐﺎﺭﻝ ﻣﺎﺭﮐﺲ ایدئولوژی المانی) زندگی مادی جوامعه امروزه زندگی و بهره برداری از دستاوردهای علمی است، که جمهوری اسلامی با همه تفکرات ارتجاعی خود به آن تن داده است.

دمکراسی

برای یک لیبرال صحبت از "دموکراسی" به طور اعم امری طبیعی است !ولی یک مارکسیست هرگز این سوال را فراموش نخواهد کرد: دموکراسی" برای چه طبقه ای؟. "دولت و انقلاب" لنین

دمکراسی در شرق، سرزمین پیدایش انواع مذاهب، سخنی است سنگین. تصور اینکه یک مسلمان زیر سایه دمکراسی بنشیند، امریست سخت. مسلمان شخصیتی ایست، بشدت در اسارت زنجیر خرافات، احادیث و داستانهای دینی تخیلی. طبیعتا دمکراسی در این احادیث و توهمات خرافاتی وی نمی کنجد، او نیز برپایه باور خود از ان گریزان است. دقیقا همین امر نقطه عطف ناکارامدی پدر و پسرپهلوی در راستای حل این معضل گردید. در تصرف غاصبانه اندیشه های مشروطه، تغییر مسیرها و اهداف ان، سازش با ارتجاعی ترین قشر جامعه (اخوند)، بی توجهی به رفرمهای عمیق اقتصادی- سیاسی، سرکوب ازاد اندیشان و اصل رعایت دمکراسی، پرورش و گسترش ان، بسیاری مساله دیگر، سازنده راهی شد که به خمینی و اصل ولایت فقیه ختم گردید. اگرچه، باید خاطرنشان کرد که برپایه اسناد منتشر شده از صندوق اسرار امریکا و اروپا، تاریخ مصرف پهلوی ها بر اساس سیاستهای جدید غربی ها به پایان رسیده بود، همانطور که در کودتای 32 محمد رضا پهلوی به مسند قدرت رسید، به همین سادگی نیز از قدرت خلع شد، تا خمینی در شور و شوق مردم ایران، کشور را به ویرانه تبدیل نماید.

پهلوی در درک دمکراسی و ضروت آن برای جامعه ژرفا خرافی برمبنای رویکرد ستیزگرایانه خود، موعظه در بسوی "تمدن بزرگ" بی نتیجه ماند. مقاومت در برابر دمکراسی، عدم درک ان، بی برنامه گی خاندان پهلوی، راندن مردم بسوی دمکراسی وارداتی برپایه ازادی در گزینش تجمل پرستی، در اتی شخصیت خشنی بنام خمینی را وارد میدانی بنام ایران کرد، که همان خاندان را برباد داد. شاه و کارشناسان غربی در تلاش جهت گذار از نظام کهنه ارباب رعیتی، ساختن صنعت منتاژ، به دمکراسی و آزادیها های اجتماعی نپرداخت، با سرکوب حزب های کمونیستی و سایر حزب ها، با ممنوع کردن فعالیت انها، عملا کشور را به نفع کهنه اندیش ترین قشر خلع سلاح کرد.

اگرچه، فقدان دمکراسی با تاریخ ما اجین است، مردم ما هنوز هم توان درک ژرفا و ذهنیت درک ضرورت انرا ندارند. مشروطه نیز برای دمکراسی و اشاعه آن برنامه ای بر مبنای ضرورت ارائه نکرد، رضا شاه و پسرش نیز در زمینه دمکراسی و ضرورت ان حرفی برای گفتن نداشتند، این دو تن با زندانی کردن، ازاد اندیشان، عملا راه را برای گسترش تنوع افکار و اراء بسته، در مقابل شاه با لاس زدن در خواب با امام زمان، کمربند سبز بستن و به حج و مشهد رفتنها، نقش خطرناک ارتجاع را رونق بخشید. انگلس درجایی می گوید: "تمام مذاهب چیزی بجزانعکاس تخیلی آن نیروی خارجی که زندگی روزمره انسانها راکنترل میکند درمغزانسان نیست ، انعکاسی که درآن نیروهای زمینی شکل نیروهای مافوق طبیعی را بخودمیگیرد ". اصلی که شاه در بیان خوابش با امام زمان در پی آن بود.

کوتاه سخن، رشد دمکراسی به ضرورت ما ایرانیان تبدیل نشد؛  شاه که خود را در چارچوب های سبک و شیوه زندگی غربی دیده بود، خود نیز همان دمکراسی نصفه و نیمه را درک نکرده، اساس حکومت خود را برپایه فشار، به حزبها، سازمانها، روزنامه های آزاد گذاشته بود، با ساعت فرانسوی کار نداشت، بل با زمان فرد سودانی می زیست. (در پی توضیح بیشتر، برخورد یک سودانی مسلمان با یک افسر فرانسوی ساعت به دست جالب است، سودانی در پاسخ به افسر فرانسوی می گوید: ما زمان داریم. فرانسوی که در اینجا به عنوان مظهر اروپا از ان یاد می کنیم، "ساعت" دارد، ساعت 60 دقیقه، یعنی محدودیتی قابل لمس دارد. اما مسلمان "زمان" دارد، که ابدی و ازلی است، ازلی، که از مهابانک آغاز تا به امروز ادامه یافته است، فرایند تبدیل یاخته به چند یاخته، تا به انسان، تا به فرایندهای بی پایان. پس از ما هم در اختیار مسلمان سودانی است که، پس از مرگ خود، تازه برپایه تصورش زندگی آغاز میشود. اما فرانسوی ما عجله دارد، همین امروز و همین جا زندگی کند، از این روی، غرب دائما در حالت ساختن و زیستن با ساخته های خود، مسلمان هنوز از غار تفکرات خود بیرون نیامده است).

خاندان پهلوی نیز در همان غار قرار داشتند. غاری که با (تمثیل) سایه های افلاتونی، برای ذهن های محدود ساخته شده است. غاری که با هاله ای بنام مذهب احاطه شده بود چراکه از طرفی : " مذهب توجیه کننده نظم موجود می باشد، مذهب امیدی است برای زندگی دیگر در جائی دیگر، مذهب توجیه ستم و ستم گران می باشد توجیه کننده، برده و برده دار است". انگلس

در راستای زدودن مذهب در جامعه باید گفت، که خمینی از این دید سزاور احترام است، که در بازه زمانی بیشترین نو آوری های مجازی، اونیفورم اسلامی تن ایران کرد، همین امر موجب گسستن کردن زنجیر اسارت جهل مذهبی از دست و پای ایرانیان گشت، امری که بدون خمینی و دستگاه ولایی ان میتوان گفت، محال بود. دین در ایران در فرایندی چندین هزار ساله، در عمق اندیشه ایرانی چنان ریشه دوانده که با هزارسال تحصیلات دانشگاهی بیرون نمی شد. برپایه استقرار حکومت ولایی، تعریف دقیق و روزانه اندیشه "رهایی" انسانها در قالب دین، در هیچ دوره ای این چنین مضحک و زننده نگشته، مگر در همین ساختاری که خمینی بنیاد نهاد. مارکس به شیواترین شکل ممکن انگار دوره خمینی را توضیح داده است، میگوید: "مذهب، آه ِ شکسته در گلوی محرومان رنج‌دیده و ریشخند دنیای سنگ‌دلی است که زائیدهٔ روح بی‌جان شرایط اجتماعی می‌باشد.مذهب افیون توده هاست". در این گفته مارکس، مذهب تریاک ویرانگر نیست، بل داروی ارامش بخش است. دقیقا دارویی که رژیم ولایی با استفاده از ان توده های ایران را بخواب واداشته، لا لایی حزن اوری در شرایط سخت و دشورای های اقتصادی –اجتماعی برای انها میخواند.

دیالکتیک پیشرفت و ضرورت به پیش، از فاز کهنه به نو در کنه جوامعه نهفته است. پیشرفت کشورهای اروپایی را نمی توان به میل و هوس یک و یا چند شاه خلاصه کرد، اصلی که بسیاری از طرف داران حکومت محمد رضا پهلوی به عمد انرا نادیده می گیرند. هنگامی که تغییر شیوه تولید در جوامعه به امری مبرم تبدیل می گردد، سیر حوادث در مسیر خود با سرعت به پیش می روند، برای نمونه، زمانی که انقلاب فوریه و پی امد ان انقلاب اکتبر رخ داد، لنین حتی شگفت زده شد. باتوجه به اینکه لنین و حزب بلشویک بیشترین تلاش در فرایند پیدایش شرایط انقلابی را داشتند، زمان جهش انرا نتوانستند بطور مشخص ببینند. با شگفت زدن شدن لنین میتوان گفت که لنین نیز از ضرورت جهش روسیه به انقلاب بی خبرمانده بود!.

شاهان در کل تاریخ ایران هرگز وجود بیان ازاد اندیشه ها را تحمل نکرده اند، (برای مثال انوشیروان "عادل" پس از فریب مزدیکیان در باغ شاهی، همه میهمان خود را وارونه خاک کرد.) یک جامعه نیز زمانی متحول میشود، که بیان اندیشه، ابداع و نواوری ... آزادانه صورت بگیرد. در شرایط امروزین ایران، وجود دمکراسی ضرورت پیشرفت ان است، در نتیجه هرحکومتی که این زمینه را فراهم سازد، مثبت ارزیابی خواهد شد. فعالیت ازاد کمونیست ها، عدم تضییقات... شرط دمکراسی است. ما کمونیستها نیز زمانی می‌توانیم در پیشرفت و استقرار عدالت اجتماعی نقش داشته باشیم که روزنه ای جهت رعایت ازادی و فعالیت آزاد در چارچوب قوانین مدنی در ایران آینده ایجاد گردد.

دیدگاه‌ها

مسعود

اردشیرعزیزتاریخ انسان راازابتداتاکنون زیروروکردیدبرای نشان دادن ضرورت دمکراسی که اگرحداقل ازسیصدسال قبل شروع میکردیدبازهمان نتیجه رامیتوانستیدبگیرید.چندنکته دارم ازمقاله تان که عنوان میکنم.بخاطرضرورت انسان ازدرخت پایین نیامدبلکه فرگشت باعث این تغیرات کیفی درانسان شدوگرنه برای گونه های دیگرنیزاین اتفاق می افتادیالااقل برای شاخه های میمون های نزدیک به انسان .ابزارراحیوانات دیگرمیسازندویاازموادموجودکنارخودبعنوان ابزاراستفاده میکنندولی فقط انسان است که تجارب خودرابه نسل بعدی منتقل میکنددرابتداتوسط زبان وسپس توسط خط.پیشترفت انسان بواسطه همین فرگشت وساختن ابزارمناسب برای رفع نیازهای خودوانتقال تجارب به نسل بعدبگونه نصاعدی پیشترفت انسان راموجب شد.تمام مراحل پیشترفت انسان ومخصوصافرماسیون های اجتماعی وابسته به همین اختراع واکتشاف انسان است کمااینکه نشانه های آغازهرفراماسیون رابااستفاده ازابرارنوین مشخص. میکنیم مثلا ماشین بخاریاچرخ خیاطی ویاچاپ.واتفاقا باهمین نشانه میتوانیم درجه پیشترفت یک جامعه رامشخص کنیم .چرادرایران مذهب دست ازسرمردم برنداشت وهرجااهرم عقب نگه داشته شدن کشورشدخودداستان مفصلی است.اماکشورشوراهادقیقا بخاطرعقب ماندگی تش ازعلم وتکنولوژی به نسبت کشورهای سرمایه داری ازهم پاشید.تنها نقط رشدکشورشوراهارشدصنایع نظامی بود.باری آخرین پاراگرافهای مقاله درست ولی کل مقاله هزاران تحلیل وصحبت داشت که دراین مقال نمی گنجد(توجه داشته باشیدکه تاریخ انسان ازابتداتاکنون را دریک مقاله آوردید).اما همین ضرورت دموکراسی خود بحث مفصلی رامیطلبدکه امیدوارم به همین نکته واضح ترومشخص ترومخصوصا درزمان حال بپردازید.موفق باشید.

د., 29.11.2021 - 17:57 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید