ایران امروز در وضعیتی بیسابقه و پیچیده به سر میبرد؛ حالتی آکنده از سکون، تردید و چشمانتظاری که همه عرصهها را فرا گرفته است. کشور در نقطهای عطف از تاریخ معاصر خود ایستاده؛ نقطهای پیوند خورده با چالشهای فزاینده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی. سایه سنگین بلاتکلیفی بر تصمیم گیریهای کلان افتاده و امور مهم به امید تغییری نامعلوم، پیوسته به فردا موکول میشود؛ تغییری که شاید بتواند گرههای فروبسته امروز را بگشاید و این انتظار فرساینده را پایان دهد. این تعلیق گسترده نه تنها بر ساختار قدرت و مدیریت کلان اثر گذاشته، بلکه بر زندگی روزمره مردم نیز تأثیری عمیق نهاده و حس ناپایداری را به تجربهای مشترک در سراسر جامعه بدل کرده است. این حالت انتظار در سه سطح اصلی قابل مشاهده است: در حکومت و دولت و جناحهای درونی آن؛ در اپوزیسیون و نیروهای سیاسی؛ و در جامعه و مردم.
حکومت و جناحهای درونی: دولتی در حالت تعلیق
اقتصاد ایران با ناترازیهای عمیق روبرو است؛ از بحران آب و برق تا کسری بودجه، بدهیهای انباشته، سرمایه گذاری خالص منفی و بیکاری پنهان. تنها نیمی از ظرفیت تولیدی کشور فعال است، رئیس دولت اذعان میکند که مردم باید به کار نیمه وقت رضایت دهند. نشانههای آشکار بیعملی و بلاتکلیفی در سخنان مسعود پزشکیان دیده میشود. او میگوید:
«نفت را خواستند تحریم کنند و دارند تحریم میکنند. نمیشود هم یار طلب کنی، هم سر خواهی. اگر استقلال میخواهی باید خیلی از مشکلات را تحمل کرد. تصور نمیکنم با دعوا به جایی برسیم. در ذات ما تسلیم شدن نیست.»
و در جای دیگر میافزاید:
«حرف نمیزنی؟ خب میخواهی چهکار کنی؟ میخواهی بجنگی؟ خب آمد و زد؛ حالا برو درست کن، دوباره میآید میزند.»
او همچنین میگوید:
«امروز بیش از هفت میلیون میلیارد پروژه نیمهتمام در کشور داریم که کلنگزنی شده و تکمیل نشده است. پروژهای که باید یکساله تمام میشد، بیست سال طول کشیده است و این درست نیست. باید همه توان و منابع موجود را صرف تکمیل این پروژهها کنیم.»
در همین حال، علی خامنهای با اشاره به وضعیت «نه جنگ و نه صلح» اظهار میکند:
«دشمن در صدد تحمیل حالت نه جنگ نه صلح است... در حل مشکلات نباید منتظر تحولات بیرونی بود.»
اما خود او یکی از اصلیترین عوامل تثبیت همین وضعیت است و در حالی در مقام ناظر سخن میگوید که مسئولیت مستقیم در ایجاد شرایط کنونی دارد.
در سطح بالای قدرت، نوعی جنگ سرد پنهان میان جناحها جریان دارد. هیچ کس مسئولیت تصمیمگیری را نمیپذیرد. کشور در چرخهای از روزمرگی، تعلیق و بی تصمیمی گرفتار شده است. نه جناحها توان اعمال اراده دارند و نه شجاعت یا برنامهای برای خروج از بحران. همه در انتظارند؛ انتظاری که بدون اشاره رهبر به تصمیمی نمیرسد. خامنهای نیز در انزوا به سر میبرد، پاسخگو نیست و نشانی از اراده برای تغییر دیده نمیشود.
بزرگترین مشکل کنونی، تعلیق در تصمیمات سرنوشت ساز است. دولت و نهادهای قدرت در برابر بحرانهای هستهای، اقتصادی و اجتماعی، نه توان و نه اراده لازم برای تصمیم گیری قاطع دارند. از بیرون، گویی دیگر «دولت» وجود ندارد؛ تنها مدیرانی اجرایی ماندهاند که بدون اختیارات کافی، صرفاً امور روزمره را پیش میبرند.
جناحهای قدرت عملاً در انتظار دوران پس از خامنهای قرار دارند. الگوها راه کار های کلان موردنظر او به شکست و یا بن بست رسیده و در بالای نظام هیچ کس جرأت نقد مستقیم او را ندارد. تنها حسن روحانی آشکارا نقد میکند و خود را حامل راهبردی جایگزین مینمایاند. اگر تغییر درونی امکان پذیر باشد، بسیاری آن را تنها در عصر پس از خامنهای محتمل میدانند. این وضعیت، ساختار قدرت را به مرحلهای از محاسبه گری محتاطانه و انتظار فرو برده است.
اپوزیسیون و انتظار بیپایان
اپوزیسیون نیز همانند حکومت، در وضعیتی از انتظار فرو رفته است. نیروهای مخالف چشم به راه تحولاتی بیرونیاند؛ از مداخله خارجی و جنگ گرفته تا خیزش مردمی یا شکاف در رأس قدرت. اقدام عملی مؤثری از آنها برای تغییر بنیادین وضعیت دیده نمیشود.
تفرقه و تقابل، به یکی از واقعیتهای پایدار اپوزیسیون تبدیل شده است. نه فقط میان گروهها، بلکه در درون جریانهای اصلی نیز شکاف و اختلاف عمیق است. رقابت دموکراتیک جای خود را به تخریب متقابل داده است.
اپوزیسیون فاقد پروژهای روشن برای عبور از وضع موجود است. واکنشها محدود است به تحلیلهای کوتاه، اظهار نظرهای پراکنده و بیانیههایی کماثر؛ بی آن که به کنشی هدفمند منجر شود.
جامعه و مردم: انتظار بزرگ
مردم نیز در وضعیتی از سردرگمی و بلاتکلیفی به سر میبرند. آینده نامعلوم است و این ابهام، اضطراب و ناامیدی را بر جامعه تحمیل کرده است. انتظار فراگیر شده است: انتظار گشایش اقتصادی، کاهش فشار، گشایش سیاسی و تغییر شرایط؛ بیآنکه زمان یا شکل تحقق آن روشن باشد.
بیثباتی سیاستها اعتماد عمومی را کاهش داده و مشکلات اقتصادی زندگی مردم را فرسوده کرده است. برخی به مهاجرت، برخی به فعالیت در جنبشهای مدنی و برخی به امید دخالت خارجی پناه بردهاند.
نبود گفتمان کلان و رهبری معتبر جامعه را در وضعیت «انتظار فعال» قرار داده است؛ انتظاری آمیخته با مراقبت و آماده باش. مردم چشم به راه نیرویی یا گفتمانی تازهاند که بتواند خلأ موجود را پر کند.
در نتیجه، جامعه در وضعیتی از «انتظار فعال» قرار گرفته است؛ انتظاری همراه با مراقبت، ارزیابی و آمادهباش برای فرصتهای تازه. مردم اکنون چشمبهراه نیرویی جدید یا گفتمانی نو هستند که بتواند خلأهای موجود را پر کند. تنها در آن صورت میتوان انتظار داشت که جامعه بار دیگر با امید و اعتماد به میدان بازگردد.
منوچهر مقصودنیا. 7 دسامبر 2025 برابر با 16آذر 1404
افزودن دیدگاه جدید