.3 رشد، نابرابری و فقر
کسانی که فقر را به مثابۀ کمبود درآمد یا کالا میدیدند، توجه خود را به طور طبیعی به افزایش درآمد سرانه - یعنی رشد اقتصادی – به عنوان راهبردی بالقوه برای کاهش فقر معطوف کردند. تنها پرسش این بود که آیا این افزایش درآمد به همان میزان نصیب فقرا نیز میشود یا آنان را پشت سر باقی میگذارد. در سال 1955، سیمون کوزنتس (Simon Kuznets) به موضوع رشد اقتصادی و نابرابری درآمدی توجه کرد و آن را در مرکز بسیاری از تحلیلها و اندیشههای اقتصادی توصیف کرد. او به گفتۀ خودش این مسئله را با حدود 5 درصد اطلاعات تجربی و 95 درصد حدس و گمان بررسی کرد و برای دادههای اندک اش هم توضیحاتی فرضی و استدلالهایی نظری ارائه داد. آنچه اکنون به نام منحنی کوزنتس یا "فرضیۀ U وارونه" شناخته میشود، حاصل یک تمرین عددی فرضی است. بر پایۀ این ایده، اقتصادهای عمدتاً کشاورزی با توزیعی نسبتاً عادلانه و میانگینی پایین آغاز میشوند. اما با رشد این اقتصادها، بخشی از جمعیت به بخشهایی با میانگین درآمد بالاتر ولی نابرابری بیشتر منتقل میشود. در ابتدا این انتقال موجب افزایش نابرابری میشود. اما با پیشرفت بیشتر کشور جمعیت بیشتری از بخش روستایی و کشاورزی خارج میشود و در نهایت نابرابری کاهش مییابد. این تصویر تا حد زیادی بر نظریۀ اقتصاد دوگانهی لوئیس استوار بود. در مثال عددی کوزنتس، سهم درآمدی پایینترین قشر جمعیت در همۀ موارد کاهش یافته بود. البته چنین الگویی در دادههای واقعی او یافت نشد.
کوزنتس فرضیات خود را بر دادههای بلندمدت کشورهای صنعتی بنا کرد، اما بسیاری از پژوهشهای بعدی با استفاده از دادههای مقطعی بین کشورها به بررسی این فرضیه پرداختند. این مطالعات الگویی از افزایش قابل توجه نابرابری همزمان با افزایش سطح درآمد را نشان دادند، ولی اثر آن بر کاهش فقر مبهم بود و از فقر مطلق گرفته تا رشد کمتر از میانگین را دربر میگرفت. مطالعات بعدی به انتقاد از این پژوهشهای مقطعی پرداختند، زیرا اثرات خاص هر کشور و تفاوتهای اندازهگیری را نادیده گرفته بودند. مطالعات بعدی به دادههای سری زمانی تازه در سطح کشورها روی آوردند.
در نتیجه، منحنی U کوزنتس تدریجاً کنار گذاشته شد و این نتیجه جای آن را گرفت که نابرابری و درآمد با هم ارتباطی نظاممند و براساس یک قانون تغییرناپذیر ناظر بر توسعه ندارند.
برای نمونه، در یک مطالعه روی 49 کشور، در 40 کشور (یعنی بیش از 80 درصد نمونه ها)، هیچ رابطۀ آماری معناداری میان نابرابری و درآمد دیده نشد. از 9 کشور باقیمانده، در 4 مورد رابطهای U شکل (و نه U وارونۀ کوزنتس) مشاهده شد. در واقع، منحنی کوزنتس تنها در 5 کشور از 49 کشور تأیید شد. همچنین، به نظر نمیرسد رابطۀ سادهای میان نابرابری و رشد وجود داشته باشد. چن (Chen) و راوالیان (Ravallion) دریافتند که نابرابری رشد مصرف متوسط در 43 دورۀ بررسی شده (دورههایی که برایشان دو پیمایش خانوار در یک کشور موجود بوده) فاقد همبستگی اند.
در غیاب منحنی کوزنتس، ادبیات جدیدتر به یک الگوی تجربی متفاوت اشاره دارد: با افزایش دادههای سری زمانی، مشخص شده که نابرابری کل، مثلاً با شاخص جینی، معمولاً از سالی به سال دیگر تغییرات شدیدی نمیکند. در واقع، یک مطالعه روی دادههای 49 کشور نشان داد که 91.8 درصد از تغییرات در نابرابری ناشی از تفاوتهای بین کشورها بوده و تنها 0.85 درصد مربوط به تغییرات درون_زمانی بوده است. همان مطالعه همچنین نشان داد که کشورهای کمی روند معنادار آماری در نابرابری داشته اند: در 32 کشور از 49 کشور هیچ روندی مشاهده نشد، در 10 کشور روند افزایشی و در 7 کشور روند کاهشی دیده شد. این به معنای آن نیست که نابرابری اصلاً تغییر نمیکند - بدیهی است که تغییر میکند، و در برخی موارد مانند چین، اروپای شرقی، و بریتانیا حتی با سرعت زیاد. با این حال، در بسیاری از کشورها، طی دورههای زمانی طولانی، نابرابری به طرز شگفت انگیزی پایدار باقی میماند. و هر جا که نابرابری به سرعت تغییر کرده، فقط افزایش داشته است و نه کاهش؛ شواهدی از کاهش سریع نابرابری در دست نیستند. در مورد آن هفت کشوری که در نمونۀ بالا نابرابری داشتند، نرخ متوسط کاهش 0.3 واحد جینی در سال بود. این به آن معناست که اگر کشوری سطح نابرابری مشابه کشورهای آمریکای لاتین داشته باشد، حدود 60 سال طول میکشد تا به میانگین نابرابری سایر کشورهای در حال توسعه برسد.
افزودن دیدگاه جدید