در تلاطمهای سیاسی، مرز میان «مبارزه» و «ابتذال» همواره باریک است؛ اما آنچه در ماههای اخیر در بخشی از اردوگاه سلطنتطلبان شاهد آن بودهایم، نه یک لغزش کلامی مقطعی، بلکه نشانهای از بحرانی عمیقتر در اخلاق سیاسی است. تکریم و برجستهسازی چهرههایی که رکیکترین توهینهای جنسی و ناموسی را علیه منتقدان به کار میبرند، این پرسش بنیادین را پیش میکشد: جریانی که مدعی ساختن «ایران نوین» است، با کدام زبان، کدام منطق و کدام معیار اخلاقی میخواهد این بنا را پیریزی کند؟
. پارادوکس «زن، زندگی، آزادی» و بازتولید مردسالاری
بزرگترین تناقض زمانی رخ مینماید که جریانی سیاسی، همزمان ردای حمایت از جنبش «زن، زندگی، آزادی» را بر تن میکند و در عمل، خشنترین الگوهای زنستیزی را بازتولید مینماید. ماهیت توهینهای اخیر علیه فعالان مدنی و سیاسی—از کنشگران زن و مادران دادخواه گرفته تا چهرههایی چون حامد اسماعیلیون—بر یک پیشفرض کهنه استوار است: «مالکیت بر بدن زن»
وقتی رقیب سیاسی با هشتگهای جنسی، تحقیر ناموسی و تهدید به تجاوز هدف قرار میگیرد، پیام ضمنی روشن است: زن و بدن زن، ابزار انتقام سیاسی است. این دقیقاً همان منطقی است که جنبشهای مدرن ایران، بهویژه جنبش ژینا، برای برچیدن آن هزینههای سنگین دادهاند. زنستیزی در اینجا نه انحراف، بلکه ابزار است .
از «قهرمان ملی» تا پروژهبگیر کلامی
مورد علی کریمی، یک مطالعهٔ موردی گویا در فروپاشی اخلاق سیاسی است. تبدیل یک چهرهٔ محبوب ورزشی به فردی که زبانش مملو از توهینهای جنسی، تحقیر ناموسی و خشونت کلامی است، بهخودیخود تأسفبار است؛ اما خطر اصلی نه در سقوط فردی، بلکه در «نهادیسازی» این سقوط نهفته است .
زمانی که یاسمین پهلوی از چنین فردی با عنوان «مرد هفته» یاد میکند، در واقع پیام روشنی به بدنهٔ افراطی و سایبری این جریان مخابره میشود: فحاشی جنسی نهتنها قابلقبول است، بلکه شایستهٔ تقدیر است. این اقدام نوعی «پولشویی اخلاقی» است؛ جایی که زشتی رفتار، در سایهٔ وفاداری سیاسی تطهیر میشود و ابتذال، به استراتژی بدل میگردد .
تخریب فضای عمومی و حذف خاموش نخبگان
پیامد مستقیم این رویکرد، «امنیتزدایی اخلاقی» از فضای عمومی نقد و گفتوگوست. خشونت کلامی سازمانیافته، نه فقط مخالفان سیاسی، بلکه خود امکان سیاستورزی را هدف میگیرد. نتیجه روشن است :
نخبگان، دانشگاهیان و کنشگران مستقل، از ترس آلوده شدن به فضای رکیک و قبیلهای، از مشارکت فعال عقب مینشینند؛ زنان کنشگر با فشار مضاعف مواجه میشوند، چرا که میبینند حتی در اپوزیسیون نیز بدن و حیثیتشان ابزار تهدید است؛ ترور شخصیت جایگزین نقد برنامه میشود و رقابت سیاسی، به مسابقهٔ فحاشی تنزل مییابد .
در چنین فضایی، دیگر بحث بر سر آیندهٔ اقتصاد، عدالت اجتماعی یا ساختار قدرت نیست؛ مسئله این است که چه کسی بلندتر و رکیکتر فحش میدهد .
استبداد پیش از قدرت؛ زبان به مثابه میدان تمرین
تاریخ بارها نشان داده است که استبداد، پیش از استقرار در نهادهای حکومتی، در زبان شکل میگیرد. زبانی که مخالف را «انسانزدایی» میکند و او را شایستهٔ هرگونه تحقیر میداند، بذر سرکوب فیزیکی آینده را میکارد. جریانی که در دوران «بیقدرتی» نه قادر است و نه مایل به مهار خشونت کلامی هواداران و چهرههای شاخص خود، چگونه میتواند در دوران «قدرت» ضامن آزادی بیان، تکثر و کرامت انسانی باشد؟
زنستیزی در این معنا، امضای استبداد است؛ چه با عمامه، چه با تاج، چه در لباس حکومت و چه در هیئت اپوزیسیون. تغییر نمادها، منطق حذف را تغییر نمیدهد .
مرزبندی اخلاقی؛ ضرورت استراتژیک
جامعهٔ مدنی ایران، بهویژه نسلی که در سالهای اخیر به خیابان آمده، نشان داده است که بهدنبال کرامت انسانی، برابری و سیاستی رها از تحقیر است. از این منظر، مرزبندی اخلاقی با زنستیزی و خشونت کلامی، نه اقدامی تزئینی یا اخلاقگرایانه، بلکه یک ضرورت استراتژیک برای هر جنبش آزادیخواهانه است .
جریانی که نتواند میان «خشم علیه ظلم» و «ابتذال جنسی علیه منتقد» مرز بکشد، دیر یا زود در همان سیاهیای غرق خواهد شد که مدعی مبارزه با آن است. زنستیزی بهمثابه استراتژی سیاسی، نه نشانهٔ قدرت، بلکه اعلام ورشکستگی اخلاقی است—ورشکستگیای که آیندهٔ آزادی را از درون تهدید میکند .
مسعود شب افروز
دسامبر ۲۰۲۵
افزودن دیدگاه جدید