در عرض چند روز، بیش از پانصد هزار نفر در حزب جدید جرمی کوربین، چپگرای بریتانیا، ثبتنام کردند. چپ، فرزند روشنگری است؛ بر پایه عقل، علم و باور به پیشرفت انسان بر اساس عدالت و آزادی بنا شده است. موجودیت آن پایانپذیر نیست، زیرا تا زمانی که نابرابری، تبعیض و قدرتهای نامشروع وجود دارد، اندیشه عدالتخواهی و برابری نیز زنده خواهد ماند. این جریان، هر بار خود را در قالبها و شیوههای نو بازآفرینی میکند.
با این حال، در ایران پس از سرکوبهای سنگین حکومت تمامیتخواه مذهبی، چپ دچار تفرقه و بحران شد. فروپاشی شوروی نیز این بحران را عمیقتر کرد و بخشی از نیروهای آن را به سردرگمی و بحران هویت کشاند. موجهای پیاپی سرکوب، رمق آن را گرفت و امید به آینده را به شدت کاهش داد. بدترین پیامد این شکست، خاموشی آرمانشهرگرایی و کاهش جسارت اندیشه انتقادی بود.
در چنین شرایطی، بسیاری گمان کردند آیندهای وجود ندارد و تاریخ با پیروزی لیبرالیسم پایان یافته است. شکست چپ، تحرک آن را متوقف کرد و سلطه سرمایهداری را گسترد؛ هرچند این امر، سرمایهداری را موجه نکرد، زیرا نظامی است که بر تبعیض، استثمار و تخریب محیط زیست استوار است
در برابر این بحران، نیروهای چپ در ایران چهار مسیر متفاوت را پیمودند:
۱. ترک کامل سیاست و پناه بردن به جریانهایی مانند سلطنتطلبی یا قومگرایی.
۲. ماندن در همان چارچوب قدیمی و بستن تمام روزنهها به روی اندیشه تازه.
۳. حفظ ظاهر چپ و ادغام شدن در جریان غالب.
۴. بازاندیشی در فلسفه وجودی و تلاش برای سازگار کردن آرمانها با شرایط جدید، همراه با نقد جزماندیشی و سکتاریسم.
همین جریان چهارم، در طول دهههای اخیر بذرهایی کاشته که اکنون در حال به بار نشستن است. و درست به همین دلیل، دوباره «چپستیزی» به دستور کار نیروهای ارتجاعی بازگشته و حتی برخی چهرههای سلطنتطلب، آشکارا تهدید به اعدام نیروهای چپ میکنند
آقای محققی، انسان بدون «آرمان آینده» به ناچار به گذشته پناه میبرد. نوشتهها و سخنان شما نشان میدهد که آینده را در گذشته جستوجو میکنید؛ گذشتهای که روایتی تحریفشده از آن، با کمک رسانههای وابسته به قدرتهای خارجی ساخته و تبلیغ شده است.
از زمانی که به امارات جدید نقل مکان کردهاید، حساسیت خود را به شکنجه، اعدام، تبعیض و استبداد از دست دادهاید. حتی جنایت آشکار اسرائیل در غزه – که بسیاری از نهادهای حقوق بشری و حتی برخی دولتهای حامی اسرائیل آن را نسلکشی میدانند – دیگر شما را نمیآزارد.
در جهانبینی تازهتان، فساد و استبداد شاهی، امری حاشیهای جلوه میکند و آزادیخواهیتان بیشتر به شعاری توخالی میماند. اگر روزگاری انقلابی بودید، امروز برانداز شدهاید، اما همچنان بر همان خطای قدیمی تکیه دارید: این تصور که تغییر ساختار قدرت، خودبهخود آزادی میآورد.
تجربه انقلاب بهمن ۵۷ به ما آموخت که برای رسیدن به دموکراسی، ابزار و روش نیز باید دموکراتیک باشد. دموکراسی پیش از هر چیز، امری اجتماعی است، نه صرفاً دستاورد دولتها. روش مبارزه با هدف آن رابطهای ارگانیک دارد؛ با بمب و مداخله خارجی نمیتوان جامعهای آزاد ساخت.
شما امروز همان اشتباهی را تکرار میکنید که در جوانی مرتکب شدید. آن زمان گمان میکردید با سرنگونی شاه، آزادی محقق میشود؛ اکنون میاندیشید با کمک بمبهای اسرائیل و حمایت آمریکا و رضا پهلوی، میتوان دموکراسی را به ایران آورد. اما تجربه تلخ عراق، لیبی و افغانستان نشان داده که این مسیر، به استقرار دموکراسی نمیانجامد.
شما همچنان دولت را محور تغییر میدانید و به نیروی جامعه باور ندارید. این «دولتگرایی» از انقلاب مشروطه تاکنون، بارها تلاشهای آزادیخواهانه را به شکست کشانده است. تلاش برای آشتی دادن سلطنت و دموکراسی، در تاریخ معاصر ایران هیچگاه به نتیجه نرسیده، زیرا ساختار تاریخی و سیاسی ما با کشورهای موفق در این زمینه تفاوتی بنیادی دارد. استبداد شرقی، چهره و ماهیتی متفاوت دارد؛ و هر بار که کوشیدهایم آن را با ظاهری نو بازسازی کنیم، همان چهره کهنه و خشن از دل آن بیرون آمده است. اگر بتوانید بیرون از جهانی که رسانه ها برشما ساخته اند واقعیتها را ببیند به خوبی اشکاراست که سلطنت در ایران اینده ای ندارد. زیرا اتکایش به عقب ماندگی سیاسی، فراموشی و تکیه بر کشورهای بیگانه است. جامعه امروز ما خیلی وقت است از آن شرایط گذر کردهاست.
افزودن دیدگاه جدید