وزیدن گرفته غریبه طوفانی'
بر فانوس ذهنم.
ومن وحشت زده از تاریکی'
سرگردان'
میان سایه روشن نوری رقصان'
در تکاپوی دیدن'
می جنگم با باد با زمان'
تا دریابم کجایم من.
تندباد از کجا است.
می زنم نهیب به فانوس نیمه جان.
حذر کن از این گذرگاه توفان خیز.
بنما ی راه چون گذشته ها.
میکشد آتشین شعله ای فروزان.
می پیچد فریادش در گوشم'
بنگر به اخرین رمق من.
دیگر تسلیم این بازی نخواهم شد.
بنگر به توفان'
که از کران است تا بیکران.
دراین میدان'
که فقط تاختگاه دشمن است'
در تاریکی هم می توان جنگید.
وانگاه هیچ نوری نبود.
.............................
س_خرم
تکاپو

افزودن دیدگاه جدید