رفتن به محتوای اصلی
شنبه ۲۷ دسامبر ۲۰۲۵
شنبه ۶ دی ۱۴۰۴

«فاجعه‌ی رشت» و اشتباه تاریخی حیدرخان و کوچک‌خان

«فاجعه‌ی رشت» و اشتباه تاریخی حیدرخان و کوچک‌خان
(به مناسبت یکصد و چهارمین سالمرگ تراژیک حیدرخان و کوچک‌خان در آذر۱۳۰۰)

طرح موضوع

دقیقا دو ماه بعد از پیروزی «انقلاب جنگل»(۱)،حوادثی به‌طور مستمر به مدت دو ماه و نیم از ۱۵ مرداد تا اول آبان ۱۲۹۹ خورشیدی تحت حاکمیت «بلوک بلشویکی» در رشت اتفاق افتاد که «انقلاب جنگل» و جمهوری تازه تاسیس شده‌ی آن را نزد مردمِ مرکز ولایت و بزرگ‌ترین شهرِ ‌آن یعنی رشت بی‌اعتبار و یا به ‌تعبیر گزارش«کاراخان» از ‌اعضای کمیته‌ی ‌مرکزی ‌حزب‌ کمونیست‌ شوروی‌ ، «بی‌آبرو» کرد و در همان حال به نفوذ و اعتبار ‌انگلیس‌ و دولت مرکزی در میان مردم این دیار افزود و به‌قول همان عضو کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی، به‌طرز محسوسی، مجامع تجاری(سرمایه‌داری تجاری) که این زمان مهمترین مراکز قدرت اقتصاد محلی محسوب می‌شد را به انگلیس نزدیک‌تر نمود. این بی‌اعتباری و بی‌آبرویی انقلاب تا حدود زیادی به انزلی و لاهیجان نیز تسری یافت که این زمان به عنوان مهمترین مراکز قدرت در گیلان در دست بلوک بلشویکی قرار داشت و تلاش‌های بعدی حیدرخان و کوچک‌خان و دیگر انقلابیون نتوانست به آن، اعتباری چون روزهای نخست انقلاب جنگل ببخشند. از این تاریخ، هم نفوذ و اعتبار سران بلوک ‌بلشویکیِ ‌انقلاب در گیلان و هم اعتبار کسانی چون کوچک‌خان و حیدرخان عمواوغلیِ غایب از این میدانِ فاجعه که اکنون به تازگی و بعد از حوادث رشت به طور عملی به کارزار انقلاب جنگل پیوسته بود، نه فقط رو به کاهش نهاد و بلکه در چشم به‌هم زدنی به‌کلی فروریخت و تلاش آن‌ها نه تنها نتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند بلکه دامگه‌ای شد برای قربانی‌کردن این رهبران انقلاب در مشروطه و جنگل. این مقاله به صورت فشرده می‌کوشد نشان دهد که چرا و چگونه چنین روندی روی‌داد؟ منشاء تئوریک این واقعه چه بود؟ و چه شد که کوچک خان و حیدرخان معصومانه دست به یک اشتباه تاریخی بزرگ زدند که تاوان آن از دست دادن جانشان بود!

«انقلاب دویم»

به طور یقین می‌توان گفت فرایندی که ما از آن با عنوان«فاجعه‌ی رشت» در اینجا نام برده‌ایم، از کودتای ۹ مرداد ۱۲۹۹ خورشیدی آغاز شد که اقدام کنندگان آن را «انقلابِ دویم» نامیده و به نظر می‌رسید آن را از «تزهای آوریل» لنین گرته‌برداری کرده بودند که در آن می باید انقلابِ ‌اول (انقلاب‌ بورژوایی) به انقلاب ‌دوم‌ یعنی(انقلاب‌ سوسیالیستی) تبدیل می‌شد. هر چند به لحاظ نظری از همان آغاز پیروزی انقلاب جنگل در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی در مورد برنامه‌های این انقلاب توسط دو جناح عمده‌ی آن یعنی «بلوک بلشویکی»(شامل ارتش سرخ شوروی، حزب کمونیست ایران (عدالت) و پیروان احسان‌الله خان) از یک طرف و جنگلی‌ها به رهبری کوچک‌خان از طرف دیگر، دیدگاه و تزهای متفاوتی طرح شد، اما فاجعه‌ی رشت از ۹ مرداد ۱۲۹۹ خورشیدی یعنی همان «انقلاب دویم» شکل عملی و اجرایی به خودگرفت. دو هفته پیش‌تر، کوچک‌خان ریاست کمیسری خود در دولت اول جنگلیان را که از نیمه‌ی خرداد تشکیل شده بود، در رشت رها کرده و به اعتراض به جنگل‌های فومنات بازگشته بود. اما حالا در ۹ مرداد و در غیاب او، اقدامی علیه دولت او صورت گرفته بود که بلوک بلشویکی آن را «انقلاب‌دویم» می‌نامید و مجریان این انقلاب، طی اعلامیه‌ی بلند‌بالایی خطاب به رنجبران ایران ابراز می‌داشتند که آنان ناگزیر شده‌اند تا «یکدفعه» اشخاص بیلیاقت یعنی کوچک‌خان و دولتش را از كار كنار‌ زده، كار را به اشخاص كاركن بسپارند. در اعلامیه‌ی آنان آمده بود:«رنجبران ایران!، بعد از انقلاب‌ِگیلان و اخراج انگلیسی‌ها، آزادیخواهان ایران منتظر بودند كه كار حكومت بهسرعت پیش رفته، تهران را اشغال و ایران را از وجود نحس انگلیسی‌ها خلاص خواهد‌كرد. متأسفانه از طرف حكومت[کوچک‌خان] دو ماه است كه هیچ حركتی مشاهده نشده، به دشمنان آزادی فرصت آن را داد كه روزبهروز قوت پیدا كرده، باعث تأخیر كارهای انقلاب بشوند.آن هم در این‌وقتِ پر‌باریک و مهم که سیاسیون عالم تماماً منتظر انقلاب ایران بوده و انقلاب ایران را نهفقط موجب رهایی ایران از‌چنگال انگلیس بلكه مستلزم خلاصی تمام شرق از دست ایمپریالیزم می‌دانند. بلی شروع انقلاب در ایران قلعۀ ایمپریالیزم عالم را متزلزل می‌‌‌سازد و اساس کاپیتالیزم را به پرتگاه عدم، پرت می‌کند. نتایج آزادی ایران برای آتیۀ رنجبر و عملۀ ایرانی قابل انکار نبوده... ولی اشخاصی که بوی آزادی حقیقی ابداً به دماغ ایشان نرسیده و همواره به آرزوی ریاست شخصی می‌‌‌گذرانند، از فرصت استفاده نموده سرکار آمدند و در عوضِ کار‌کردن، باعث تأخیرِ کار شدند. نه خودشان زحمت کشیدند و نه زحمتکشان را به کار واداشتند، همچو اشخاص را،آزادیخواه نتوان گفت، چرا که حسِ پیش بردن انقلابِ ایران را نه، بلکه فقط هوای ریاست گیلان را بر سر داشتند... بلی اساس حکومت خصوصاً یوروقراد بزرگ میرزا‌کوچک که یگانه آزادیخواهش می‌‌‌خواندیم، مبنی بر شخصیت بوده و محقق شد که او هم مثل اعضای کوته‌نظرِ حکومت، ریاست می‌‌‌خواسته... چرا که [کوچک‌خان] بعد از گرفتن گیلان علاوه از آنکه مانع پیشرفت قشون گردید، با انگلیسی‌ها و حکومت شاه هم داخل مذاکره شد. آیا وظیفۀ آزادیخواهان این است؟ آیا مجاهد حقیقی حق مذاکره با دشمن آزادی را دارد. آزادایخواهان ایران كه این خیانت را دیده و برای اتمام حجت اولتیماتوم‌ها داده، جواب صحیحی هم نگرفته‌بودند، به رأی‌العین می‌دیدند كه مجاهدین آزادیخواه گرسنه و بی‌اسلحه جنگ می‌كنند، در همچو موقعی دیگر نمی‌توانستند بی‌طرف بمانند، زیرا كه برای آزادی ایران كار می‌كردند. این است [كه] آزادی ایران آنها را مجبور‌‌‌‌‌‌‌کرد كه یکدفعه(۲)‌‌‌‌‌‌‌‌ اشخاص بیلیاقت را از روی كار كنار‌كرده، كار را به اشخاصِ‌‌‌‌كاركن بسپارد و این بود سببِ انقلاب دویمِ حالیه... ما کمونیست‌های ایران با تمام قوتِ خودمان به معاونت[یاری] حکومت انقلاب حاضر بوده و امیدواریم که این حکومت حالیه به حکومت دیکتاتوری میرزا کوچک‌خان تقلید نکرده، واقعاً در راه آزادی رنجبران برای استراحت و امنیت مملکت کوشش خواهند‌کرد» ( اسناد محرمانه، به کوشش فتحالله كشاورز ۱۳۷۱ : ۱۷۲-۱۷۴ همهجا تأكید از ماست). نیازی به توضیح نیست که حالا از ۹ مرداد ۱۲۹۹ خورشیدی به قول نویسندگانِ اعلامیه که خود را «ما کمونیست‌های ایران» می نامیدند، «یکدفعه اشخاص بیلیاقت را از روی كار كنار» زده، ارکانِ دولت و خودِ کوچک‌خان را که به عنوان سرکمیسر در راس آن قرار داشت به زیر کشیده و دولتی جدیدی بر سرکار آورده بودند که چهار نفر از اعضای این دولت را اعضای حزب کمونیست ایران(عدالت) به رهبری آوِدیس میکائیلیان(سلطانزاده)(۳) و بقیه را یاران‌جنگلیِ احسان‌الله‌خان تشکیل می‌دادند. چنان‌که گفته شد، انقلاب دوم از انقلاب اکتبرگرته‌برداری شده بود . تشبیه کوچک‌خان به «کرنسکیِ» انقلاب در گیلان، از روی گفته‌های یکی از دست‌اندرکاران اقدام ۹ مرداد یعنی«بلومكین» عضو ادارۀ تأمینات سیاسی حزب بلشویک روسیه (چكا) كه آن زمان بنا به مأموریتی ویژه در گیلان حضور داشت، همین نکته را تایید می‌کند. او در صحبت با یقیکیان به طعنه گفته بود كه «ما بدون ریختن یک قطره خون، كرنسكی شما [کوچک‌خان] را به‌جنگل فراری ‌دادیم، در صورتیكه تصور می‌كردیم از طرف او مقاومت سختی خواهد شد» (یقیكیان ۱۳۸۶ :۱۹۰). یقیکیان در جای دیگری می نویسد که «بلومکین» احسان‌الله خان را بر ضد کوچک‌خان تحریک می‌کرد و می‌گفت که:« کوچک‌خان،کرنسکی و احسان‌الله خان لنین ایران است»[!](یقیکیان۱۳۸۶: ۱۶۵). یقیکیان معتقد بودکه «کودتا را بلومکین بنا بر حکم میکویان و مدیوانی[مسئولان ارتش سرخ در گیلان] اداره کرد»(همان: ۱۷۱).

بدین ترتیب، انقلاب جنگل خود را از یک رهبری کاریزماتیک که نزد مردم گیلان و به ویژه برای ساکنان انقلاب دیده‌ی رشت در شرایط حضور ارتش سرخ شوروی، نمادی از ایرانیت این انقلاب به حساب می‌آمد، محروم کرد. در میان بلوک بلشویکی، هواداران جریان حیدرخان عمواوغلی در حزب کمونیست ایران تا حدود زیادی متوجه‌ی تغییر ذهنیت مردم بعد از برکناری کوچک‌خان شده بودند، اما آنان همانند حیدرخان عمواوغلی در این زمان دست بالایی در این بلوک نداشتند و تنها ناظر حوادث بودند. حتا مهمترین شخصیت پشتیبان بلوک بلشویکی یعنی نریمان نریمانف صدر دولت آذربایجان شوروی نیز اقدامات جناح سلطانزاده در در گیلان را چپ روی و ماجراجویانه می‌دانست و با صراحت به سلطانزاده این نظر خود را گفته بود( به این نکته بازخواهیم گشت). اما او به پشتیبانی از گروه پرقدرتی در حزب کمونیست شوروی در قفقاز و مسکو به راه خود می‌رفت.

ما می‌دانیم که حیدرخان به دلیل آشنایی با فرهنگ سیاسی و انقلابی ایران و گیلان و آگاهی از روحیات جمعی مردم که در انقلاب مشروطه از نزدیک با آن آشنا شده بود، از همان آغاز روند نادرستی که بلوک بلشویکی به رهبری سلطانزاده(رهبر حزب کمونیست ایران- عدالت) و برخی از رهبران ارتش سرخ در گیلان در پیش‌گرفته بودند را به خوبی می‌دید و در باکو ناظر نگرانِ روند انقلاب در گیلان بود. اما حیدرخان نیز همانند کوچک‌خان تا این زمان قادر به انجام هیچ عملی نبود و تنها وقتی فاجعه روی داد، او موفق به اقدامات علنی و عملی علیه جریان غالب در حزب شد و با کمک نریمان نریمانف موفق به تغییراتی در کمیته‌ی مرکزی و رهبری این حزب و مسیر انقلاب جنگل گردید.(۴)

فاجعه‌ی رشت با یک آتش سوزی مهیب آغاز شد!

در کمتر از یک هفته بعد از روی کار آمدن دولت جدیدی که بلوک بلشویکی تاسیس کرده بود و آن را شروع «انقلاب دویم» می نامید، آتش‌سوزی گسترده‌ای در بازار رشت اتفاق افتاد که تقریبا از نظرِ اندازه و وسعت تخریب بی‌سابقه بود. یقیکیان که این زمان در رشت حضور داشت می‌نویسد: «رشتی‌ها حریق‌های زیادی دیده و بازار رشت هر چند سال یک دفعه طعمۀ آتش شده بود ولی حریقی كه در رشت در روز جمعه بیستم ذیقعده (مطابق ۱۵ اسد [ ۱۵ مرداد ۱۲۹۹] و ششم اوت) در وسط شهر واقع شد، سابقه نداشت و تأثیر فوق‌العاده بر حالت اقتصادی و مالی و تجاری نمود‌ و ‌مردم را متوحش‌ساخت. به علاوه ‌این‌ حریق‌ سبب انتشار شایعات جدید و مختلف گردید» (یقیكیان ۱۳۸۶: ۱۹۴ -۱۹۵). ابعاد آتشسوزی برای شهر رشت فاجعه‌آمیز بود: «روزنامۀ كامونیست [تنها روزنامۀ منتشره در این روزها در رشت] نوشت: «كه درآن روز هشت باب كاروانسرا، یک باب كلیسا و ۳۸۰ باب حجره طعمۀ آتش شد ولی ننوشت كه چند باب مسجد و چند باب خانه و چند باب دكان نیز سوخت. حقیقت این است كه بازار شهر رشت با خانه‌ها و مساجد و دكاكین وكاروانسرا‌ها خاكستر شد» (یقیكیان:۱۹۷). رئیس دفتر اطلاع‌رسانی ایرانِ حزب کمونیست شوروی، «و.ک.تاردف» در همین رابطه بعد از پی‌جویی در باره‌ی این حادثه در گزارشی به مسئولان دولت شوروی در تاریخ ۹/۷/۱۲۹۹ می نویسد: «بی‌تردید ننگ‌آورترین موضوع از تمام حقایق در حماسۀ گیلان، آتش سوزی در بخشِ در حال توسعۀ بازار رشت بود که در پی آن، صدها حجره، کاروانسرا و دو مسجد طعمۀ آتش شد. جالب‌است که در این‌مورد به جز اعلامیه‌هایی که مسئولیت حادثه را بر دوش مسببان ماجرا می اندازد، دولتمردان گیلانی [دولت احسان الله‌خان]، هیچ توجیهی در بارۀ علت حادثه نداشتند. بنابر اظهار مردم، انبار نفت و نفت سفید آتش گرفت و شعله‌های آن به حجره‌های مجاور سرایت کرد. امکان مهارِآتش وجود داشت ولی برخی«افراد مسلح» کوته‌بین[در دولت مستقر]، اطفاء حریق را ممنوع و مردم را به تیراندازی و تهدید و عملاً هم شلیک کردند. سپس در ولوله و هیاهوی ‌فراگیر، اتوموبیل‌هایی به سمت مکان‌های آتش گرفته خزیدند و انواع کالاها و وسایل مختلف را بار زدند و بردند. اینها که بودند و کجا بردند؟ هنوز برای ایرانی‌ها ناشناخته است. اما روشن است که بعدها نزد برخی از این افراد ناشناس، بسته‌های بزرگ چای، ابریشم و غیره دیده شد... » (پرسیتس۱۴۰۲: سند ۱۳۴).(۵)

آتش‌سوزی بازار رشت آن هم به‌طوری که در گزارش‌های بالا اندکی از آن توصیف شده، بر روح و روان ساکنان این شهر ضربه‌ای مهلک وارد کرد و نقطه‌ی عزیمت فاجعه‌ای بود که طی دو ماه و نیم بعد از آن به طور مستمر در رشت اتفاق افتاد. این بازار در واقع منبع و مرجع اصلی و روزانه‌ی توزیع ارزاق وآذوقه‌ی عمومی در شهر رشت و تمام گیلان بود. حتا به دلیل این که این زمان رشت – انزلی یکی از دروازه‌های تجاری مهم از اروپا به‌ویژه برای پایتخت کشور نیز محسوب می‌شد و کالاهای وارداتی پس از ورود به رشت، انبار و سپس به پایتخت و دیگر شهرهای مسیر رشت- تهران ارسال می‌شد، نقش مهمی در ناامنی ارزاق برای پایتخت و بخش بزرگی از نیمه‌ی شمالی ایران نیز به حساب می‌آمد. یادآوری کنیم که قحطی بزرگ در ایران در جنگ اول جهانی هنوز به طور کامل پایان نیافته بود واین آتش‌سوزی مهیب می‌توانست به آن شدت بیشتری بدهد .

حمله‌ی انقلابیون به تهران و وقوع فاجعه‌ی دوم

بلافاصله پس از برکناری دولتِ کوچک‌خان، دولت جدیدِ بلوک بلشویکی به رهبری احسان‌الله خان دوستدار تلاش خود را برای تقویت جبهه‌های جنگ جهت حمله به تهران و تسخیر آن در دستور کار قرار داد و بر اقدامات پیشین به نحو شدیدی افزود. غافل از این که پشتوانه‌ی اجتماعی این دولت هم در جبهه‌ها و هم به ویژه در رشت پس از برکناری کوچک‌خان و آتش‌سوزی رشت بسیار تضعیف شده بود. مضاف بر این‌، برخلاف دوره‌ی مشروطه که تهران توسط مجاهدین مشروطه‌ی گیلانی و بختیاری فتح شد، این زمان کسی در تهران آرزوی رسیدن این نیروها را برای رهایی نداشت. چون کوچکترین هماهنگی با نیروهای سیاسی و اجتماعی فعال در تهران به عمل نیامده بود.

با این حال، دولت جدید تصمیم گرفت که از ۲۰ مرداد ۱۲۹۹ یعنی دقیقن پنح روز بعد از آتش سوزی گسترده در بازار رشت، حمله به تهران را آغاز کند. گزارش یک کمیسیون روسی که شرح واقعه‌ی آماده‌سازی لشکر‌کشی به تهران را از زبان «نیکی فورف» فرمانده‌ی یگان کمونیستی در باره‌ی جزئیات حمله به قزوین و تهران آورده، روشن کننده است و نشان می‌دهد که چه آشفتگی عمیقی در بنیان نظری و تدارکات این حمله وجود داشت و همچنین آشکار می‌کند که کانون اصلی ساماندهی حمله به تهران نه از جانب دولت جدید به فرماندهی احسان‌الله‌خان بلکه از طرف ارتش سرخ شوروی و حزب کمونیست ایران بوده است. گزارش کمیسیون پیش‌گفته خبر می‌دهد که:«... برای پیشگیری از غارت و هر نوع تخطی از مقررات که در هنگام اشغال شهر قزوین گریز ناپذیر است[فرض می‌شد که در مسیر حمله به تهران، ابتدا شهر بزرگ قزوین به تصرف ارتش سرخ و دولت جدید درخواهد آمد]، کمیتۀ مرکزی[حزب کمونیست ایران] تصمیم گرفت یگان ویژه‌ای را سازماندهی کند که اعضای آن استثنائاً کمونیستها باشند. این ‌یگان، وظیفه داشت نخستین واحدی باشد که به[شهر] قزوین وارد شود و همۀ نهادها و منابع را در اختیار بگیرد و مانع هر نوع درازدستی و غارت گردد. روز ۱۳‌آگوست[۲۲ مرداد ۱۲۹۹] نشستی در رشت برگزار شد که ۱۲۰ کمونیست در آن حضور یافتند و همگی در این یگان ثبت‌نام کردند. رفیق«نیکی فورف»، فرماندۀ یگان برگزیده شد...[وقتی] عصر فرا رسید، کمونیست ها[ی یگان ویژه] به خانه‌هایشان رفتندو ۴۶ نفر باقی ماندند. تا ۱۲ شب[۱۳آگوست] منتظر آمدن افراد شدیم. یگان حرکت کرد. از این افراد[ یعنی۴۶ نفر باقی مانده برای حرکت]، هفت نفر کمونیست روس بودند و دیگران ایرانی‌هایی[بودند] که کاملاً بی‌انضباط و هیچ چیزی از ماهیت کمونیست نمی دانستند. آنان حتی اهمیت و مسئولیتی که عهده‌دار بودند را نمی‌شناختند. در نخستین ایستگاه، نزدیک دروازۀ[شهر رشت به طرف قزوین]، ایرانی‌ها گفتند که لباس رزم و پول ندارند. تصمیم‌گرفته‌شد همه چیز به آنان بدهند. اما به محض اینکه «کمونیست ها»[این یگان] پنج تومان و لباس خود را گرفتند، فوری هشت نفر از آنان ناپدید شدند و معلوم نشد کجا رفتند...بقیۀ ماجراهای یگان را تعقیب نمی کنیم. تنها خاطرنشان می‌شود که همۀ یگان را فقط هفت کمونیست روس نگهداشتند که به ضرب تازیانه و تهدید تیرباران مانع فرار ایرانی‌ها شدند»(پرسیتس ۱۴۰۲: سند ۱۳۹). ابراهیموف(تقی شاهین) از دوستان نزدیک سید جعفر جوادزاده (پیشه‌وری‌بعدی) و نویسنده‌ی تاریخ حزب کمونیست ایران، در همین حال، همه‌ی مسئولیت‌ها را به گردن احسان‌الله خان انداخته و حمله به تهران را بدون تدارکات لازم و یکی از اشتباهات دولتِ جدید نامیده‌است : «دولت جدید حمله به سوی تهران را بدون تدارکات و پیش‌بینی‌های لازم شروع کرد و بهجهت در نظر‌نگرفتن قوای اشغالگر انگلیسی در اطراف شهر قزوین، پیروز نشد که هیچ، بلکه به دنبال عقب‌نشینی[نیروهای دولت جدید به انزلی]، قوای انگلیس و قزاقان، شهر رشت را نیز به تصرف درآوردند. بدون تردید، اقدام به جنگ بدون آمادگی قبلی، یکی از اشتباهات این دولت بود» (تقی شاهین۱۳۶۰: ۲۱۳). این فقط یک اشتباه نبود بلکه نقطه‌ی عزیمت یک فاجعه حتا بزرگ‌تر از فاجعه‌ی نخست یعنی آتش‌سوزی بازار رشت محسوب می‌شد. زیرا این واقعه این بار به ویرانی رشت و آواره شدن بیش از دو سوم ساکنان رشت منجر شد.

شرح کوتاه و فشرده‌ی واقعه چنین بود که در اثر ضد حمله‌ی قزاق‌های دولتی در محدوده‌ی منجیل و لوشان به نیروهای حمله کننده‌ی انقلابی از رشت، نیروهای مقاومت دولت انقلابی جدید مستقر در رشت در جبهه‌‌ی منجیل درهم شکسته و به سرعت عقب نشینی آغاز شد و قزاقان دولتی به دنبال آنان به سرعت وارد شهر رشت شدند. وقتی قزاقان دولتی به شهر نزدیک می‌شدند، تصور می‌کردند که در این شهر برای ورود به آن با مقاومت نیروهای انقلابی بلوک بلشویکی رو‌به رو خواهند شد. اما وقتی اولین پیش‌قراولان وارد شهر شدند، با کمال تعجب مشاهده کردند که کسی در مقابلشان برای مقاومت حضور ندارند و همه‌ی رهبران دولت نیز شهر را خالی کرده و به طرف انزلی عقب نشینی کرده‌اند. طبق اسناد مورد بررسی، پیش قراولان دولتی در ساعت ۱۰ صبح روز ۲۱1 آگوست ۱۹۲۰ ( ۳۰ مرداد ۱۲۹۹) وارد شهر رشت شدند و تنها با اندک مقاومتی از جانب نیروهای خالو‌قربان مواجه شدند که هنوز در گوشه‌ای از شهر حضور داشتند. بخش‌ِکوتاهی از گزارش«و.ن. مورزاکف» ریاست کمیسیون وقایع حزب کمونیست ایران در باره‌ی ورود قزاقان دولتی و تخلیه‌ی شهر رشت، توسط مسئولان دولت جدید روشن‌کننده است: «عصر۲۰ آگوست [۲۹ مرداد] تلفنگرامی به شورای انقلاب[در رشت] رسید و خبر داد که اوضاع در جبهه [منجیل]خراب است، [و دستور داد که] در کوتاه‌ترین زمان شهر تخلیه شود. بدیهی است که تلفنگرام موجب بیم و هراس عمومی و تدارکات سفر عجولانه و نامنظم آغاز شد... حدود ساعت ۱۰ صبح ۲۱ آگوست[۳۰ مرداد] قزاق ها[ی دولتی] و انبوه مردم[رشت]، تیراندازی به واحدهای به‌هم ریختۀ در حال حرکتِ[عقب نشینی ما] را آغاز و به‌ سربازهای تنها[تک افتاد] حمله کردند. به واحدهایی که منظم حرکت می‌کردند، کسی حمله نبرد. اعضای دولت [احسان‌الله‌خان] تحت حفاظت فرماندۀ یگان ویژۀ«گوسف»گریختند‌. آنان که ماندند در یک چشم بهم زدن خلع سلاح، مضروب و تحقیر شدند... قزاق‌هایی که هنوز در لباس نظامی و تحت فرماندهی یک افسر در شهر پرسه می‌زدند، انبوه مردم، آنان[قزاقان] را بدرقه می‌کردند و فریاد بر‌می‌آوردند: «درود بر احمدشاه»، «سلام بر قزاق‌خانه»، «مرگ بر بلشویک‌ها» (پرسیتس ۱۴۰۲: سند ۱۴۳). در تکمیل این گزارش، شرح کوتاه واقعه را از زبان یقیکیان بشنویم که این زمان در شهر حضور داشت و یکی از معتمدان شهر بود و به علت بی‌طرفی ویژه‌ی خود، در آن زمان نزد دو طرف ماجرا وجهه‌ای مقبول داشت:« روز شنبه۳۰ اسد[۳۰ مرداد] را هرگز فراموش نخواهم‌کرد. صبح زود من هم از منزل بیرون آمدم و اولین اشخاصی را که دیدم«بلومکین» و «دکتر بلینی» بودند که اتومبیل خود را پر از کالا و اجناس کرده و می‌خواستند از رشت به طرف انزلی حرکت کنند و طوری عجله داشتند که حتی جواب سلامم را هم ندادند. شخص سومی را که ملاقات کردم، احمدخان حیدری بود...حیدری گفت: «برویم نزد احسان‌الله‌خان و خواهش کنیم که اقلاً اسلحه‌های افراد شهربانی را پس بدهد که شهربانی امنیت را در شهر نگه دارد. زیرا به زودی خودسری و اغتشاشات به اعلی درجه خواهد رسید». رفتیم به منزل احسان‌الله خان. جلو درب، درشکه‌ای ایستاده بود که در آن پر‌از لباس و بقچه و غیره قرار داشت. عطاء‌الله‌خان دوستدار برادر احسان‌الله‌خان که لباس افسر شهربانی به تن داشت را در حیاط دیدیم‌. [به او]گفتیم که برای چه نزد رئیس انقلاب ایران [احسان]آمده‌ایم. عطاءالله‌خان در جواب گفتند:« برادرم با عیال و اطفال خود به انزلی می رود و کسی حکم او را نخواهد خواند. شما نزد عمیدالسلطان [برادر سردار محیی و میرزا‌کریم‌خان رشتی] حاکم شهر بروید و از او امداد و امنیت را بخواهید ...»(یقیکیان ۱۳۸۶ :۲۴۰ – ۲۴۱1)(۶).

در هر‌‌‌حال، به دنبال ورود اولین پیش‌قراولان قزاق در صبح روز‌ِ‌ ۳۰ مرداد، نیروهای اصلی قزاق دولتی روز بعد یعنی روز ۲۲ آگوست (۳۱ مرداد) وارد شهر شدند( پرسیتس، همان: سند ۱۴۳)(۷). به دنبال عقب نشینی قوای انقلابیون از رشت، قزاقان پس از تصرف رشت، به دنبالشان به طرف انزلی سرازیر شدند. صادق مهرنوش می‌نویسد که نیروهای دولت انقلابی تا «بی‌بی حوریه» در روستای «شالیور» یعنی نزدیک غازیان عقب نشینی کرده بودند و قزاقانِ دولتی هر چند با تلفات سنگین اما خود را تا این محل رسانده بودند (مهرنوش ۱۳۹۸ : ۳۸۵). پیشروی قزاقان زیاد طول نکشید و بنا به گزارش «مورزاکف» ریاست کمیسیون وقایع حزب کمونیست ایران و مخبر شورای تبلیغات و اقدام در باکو و قفقاز، نیروهای بلوک بلشویکی با کمک «آتش سنگین توپخانۀ [کشتی‌های] «آرداگان» و «رزالوکزامبورگ» گرفتار شدند... در نتیجه، نیروهای رسیده از باکو، یگانهای منهزم شدۀ دشمن را تار و مار کردند. نیروهای فراری و مضطرب دشمن[قزاقان]، عقب نشستند و در۲۵[آگوست برابر سوم شهریور۱۲۹۹]، رشت کاملاً پاکسازی شد»(پرسیتس، همان: سند ۱۴۳). بدین‌ترتیب، تصرف رشت توسط قزاقانِ دولتی بیش از چهار پنج روز طول نکشید و اعضای دولت جدید، حزب کمونیست ایران و ارتش سرخ شوروی دوباره در روز سوم – چهارم شهریور با همه‌ی تشکیلات خود به شهر رشت بازگشتند.

فرار هراسان و توده‌‌وار از رشت

نیروهای انقلابیِ رشت به فرماندهی «مدیوانی»(۸) در چهارم شهریور به‌طور کامل به‌شهر رشت بازگشتند. پیدا بود که آنان تصور می‌کردند که ساکنان رشت به آنان خیانت کرده و از دشمن حمایت نموده‌اند. آنان البته اشتباه نمی‌کردند. زیرا هنگام ورود قزاق‌ها به رشت و پیشروی آنان به‌طرف انزلی (در تعقیب بلشویک‌ها)، مردم رشت استقبال دور از‌‌ انتظاری از قوای قزاق دولت مركزی بهعمل آورده بودند. حسین شهیدی که در شهر حضور داشت می‌نویسد که:« در مدتی که قزاق در فرونت (جبهه) خمام و حسن‌رود مشغول جنگ با بلشویکها بودند و آذوقه به زحمت [از طرف دولت] به آنها می‌رسید، اهالی رشت از علما و اعیان و ملاک و تجار و کسبه هر روز متوالیاً از هر قبیل آذوقه حتی یخ و غیره از رشت چه با درشکه و چه با گاری و چهار‌چرخه و دو‌چرخه و اسب و الاغ و چه با حمال و با دوشِ خود حمل کرده، سواره و پیاده به فرونت[جبهه‌ی قزاقان] می‌بردند» (شهیدی، گیله‌وا، : ۲۳). لات و لمپن‌های شهر رشت نیز به میدان آمده بودند:« در موقع عقب‌نشینی بالشویک‌ها[به انزلی]، اهالی [رشت] بر ضد روس‌ها قیام و شورش‌کردند. داش‌مشدی‌های محلات به‌ضرب‌ مشت و سیلی، آذربایجانی‌های جزو «دیک‌دیویز»[ احتمالن دسته‌ای از ارتش سرخ روسیه] را خلع سلاح نمودند»(صادق مهرنوش۱۳۹۸: ۳۸۴). توصیف عکس‌العمل مردم شهر رشت توسط محمدعلی گیلک (كه این زمان در شهر حضور داشت)، نیز در صبح روز۳۰ مرداد که هنوز فقط پیشقراولان قزاق‌ها به شهر وارد شده بودند، در همین راستا درک عینی‌تری از فضای شهر به دست می‌دهد: « زن و بچه‌های انقلابیون [بلوک بلشویکی] با یک وضع تاثر‌آور، دسته دسته و غیر منظم به‌طرف جادۀ خمام و انزلی در حرکت بودند. هر‌یک نفر بلشویک اعم از روس و ترک و غیره به دست چند نفر از اهالی افتاده بود. عده‌ای را در بازار گرفته بقدری کتک زدند که به حال موت و یکی دو نفر فوت کردند. سه نفر روس را که سواره، عبور میکردند از اسب پایین کشیده، اسلحه آنها را گرفتند و آنها را معلوم نشد به کجا بردند. آنها فریاد میکردند ما بلشویک نیستیم ما را مجبوراً آورده‌اند... شهر در تمام ساعات روز دچار هرج و مرج و آشوب و ولوله و صدای تیر از هر نقطه بلند بود... صبح روز بعد[روز۳۱ مرداد]مجدداً مردم از خانه‌های خود بیرون آمدند. بازهم[هنوز] شهر کاملاً دست قزاقها نیفتاده بود و قسمتی از آن را بلشویکها در دست داشتند. ولی همراهی‌های جالب توجه مردم نسبت به قزاق‌ها شدت داشت و هر بیننده را متاثر میکرد. با دل و جان به‌آنها[قزاق‌ها] خدمت می‌کردند و پیش‌قراولی آنان را به عهده داشتند. هر فرد قزاق بههر سمتی كه می‌رفت او را راهنمایی می‌كردند. برای تمام افراد قزاق از خانه‌ها غذا تهیه می‌كردند. حتی جامه‌های آنان را گرفته، شسته، خشک كرده به آنها می‌دادند. یک چنین مساعدت از طرف اهالی رشت نسبت به قزاق‌ها هیچوقت سابقه نداشت و این فقط ناشی از شدت خصومت و كینه و عداوت با انقلابیون بود كه عرض یكی دو ماه در دل اهالی تولید شده بود» (محمدعلی گیلک ۱۳۷۱ : ۳۷۹). یقیکیان نیز که این زمان در شهر رشت حضور داشت، تایید می‌کند که مردم با عقب نشینی بلشویک‌ها از رشت، شادی می‌کردند و لباس‌های نو پوشیده بودند:« در مدت پنج روز رزم[از۳۰ مرداد تا ۳ شهریور]، در شهر رشت و دهات، اهالی شادی می‌کردند. بعضی‌ها لباس عید بر تن داشتند و فریاد می‌کردند «زنده باد قزاق‌خانه»، «زنده باد احمد شاه». مردم فراموش کرده بودند که سه ماه قبل « مرده باد احمد شاه»، « زنده باد میرزاکوچک» فریاد می‌کردند»(یقیکیان: ۲۴۷). حتا یقیکیان می‌نویسد که :« من زن‌های دهات را دیدم که سینی‌های پر از خوراک را در زیر گلوله به قزاقان که در خندق‌ها نشسته بودند، می‌رسانیدند و لباس‌های آنها را می شستند. در آن روزها، قزاق‌ها محبوب‌ترین اولاد ملت محسوب می شدند» (همان: ۲۴۷ - ۲۴۸). کریم کشاورز از حامیان انقلابیون رشت که این زمان در شهر حضور داشت می‌نویسد که گروهی از مردم رشت را دیده است که «به افراد قشون سرخ و مجاهدین ایرانی[همراهِ آنان] در حال عقب نشینی، توهین و دشنام می‌دادند» و دستِ‌کم در دو مورد دیده است که « از فراز یکی دو خانه آب جوش به رویشان ریختند»(کریم کشاورز ۱۳۹۰: ۶۱).

پیدا بود که چپ‌روی و تئوری پردازی نادرست و عدم شناخت جامعه و فرهنگ مردم، رفتاری رقم زده بود که در دو ماه پیش حتا تصور نمی‌شد. اما اکنون در زمانی بسیار کوتاه در چشم بر‌هم زدنی همه چیز تغییر کرده بود.

نیروهای انقلابیون که تا «بی‌بی حوریه»ی غازیان عقب نشینی کرده بودند به‌کمک ارتش سرخ و با فرماندهی «مدیوانی» با شکست دادن قزاق‌ها، دوباره به شهر بازگشتند و مردمی که تصور می‌کردند مورد انتقام جویی قرار خواهند‌گرفت، هراسان به فکر فرار از شهر افتادند. گیلک می‌نویسد که وقتی در اثر ضدحمله‌ی انقلابیون پیشروی به‌سوی رشت آغاز شد و آنان از غازیان به رشت نزدیک و قزاق‌ها از شهر خارج شدند و به طرف امام‌زاده هاشم رفتند:« رشت ماتمکده‌ای شده بود که متجاوز از ۵۰ هزار نفر جمعیت شهر در آن یک‌دفعه به ولوله و هیجان در آمدند. عصر روز جمعه ۵ برج سنبله[۵ شهریور] ۱۲۹۹ هجری‌شمسی، مهاجرت دسته جمعی شروع شد. اهالی از ترس‌جان از اموال و اشیاء کم وزن قیمتی که می‌توانستند با خود برداشته از رشت خارج شدند. یک عده بطرف لاهیجان و عدۀ دیگر به‌سمت فومن و جمعیتِ کثیری جلو قزاقهای[در حال عقب نشینی] بطرف قزوین در جادۀ عراق به حرکت افتادند. بیشتر این مردم از طبقات پایین و اشخاص بی‌بضاعت شهر بودند و شهرت یافته بود که بلشویکها می‌خواهند شهر را آتش زده و رشت را سراسر ویران نمایند. بقدری رعب و هراس در دلها ایجاد شده بود که هیچگونه حرفی برای جلوگیری از مهاجرت آنها موثر واقع نمیشد. نصف بیشتر جمعیت [رشت] حرکت کرده و نصف کمتر باقی ماندند… رشت به شکل قبرستانی درآمد و از هیچ جا سر و صدایی بلند نبود. در خیابان‌ها و معابر عمومی ندرتاً یک یا دو نفر از دور دیده می‌شد که به عجله در حرکت بود»(گیلک ۱۳۷۱ :۳۸۵ ). حسین شهیدی كه خود نیز جزو فراریان بوده است، تصویر فاجعه‌باری از این به قول خود مهاجرت به دست داده است: «روز سوم شهریور شش ساعت از شب گذشته از همه‌جا بی‌خبر در منزل خوابیده بودم ناگاه مرا بیدار كرده و گفتند اوضاع شهر منقلب است. آمدم از خانه بیرون دیدم واقعاً مانند روز محشر، مردم دیوانه‌وار، پا و سر برهنه از زن و مرد در كوچه با فریاد یا صاحبالزمان نموده و فرار می‌كنند و هرچه تحقیق كردم كسی قادر به حرف زدن نبود. بالاخره گفتند قزاق شكست خورده و بلشویک‌ها وارد رشت می‌شوند» (خاطرات حسین شهیدی، مجلۀ گیلهوا، شمارۀ ۶۶). گویا نیروهای قزاقِ دولتی نیز درآستانه‌ی سقوط شهر به دست نیروهای انقلابیون، مردم را تشویق به فرار از شهر می‌کردند تا بتوانند وحشت آفرینی بیشتری پدید آورده و بحران را برای بلوک بلشویکی بحرانی‌تر کنند. صادق مهرنوش نوشته است که: «لیلۀ ۱۱ ذیحجۀ ۱۳۳۸[ق / شبِ ۴ شهریور ۱۲۹۹ ش]، آژان‌ها[قزاق‌ها] رعب برداشته درِ[خانه‌های] اهالی شهر رشت را دق‌الباب کرده[دربِ خانۀ مردم را می زدند]و اهالی را برای فرار و متواری شدن از شهر رشت به طرف خارج و تهران ترغیب می نمودند: مردم فرارکنید. فرارکنید. انقلابیون سر خواهند بُرید. موقع ظهر۱۱ ذیحجه۱۳۳۸[۴ شهریور]، احسان‌الله‌خان که در همه‌جا با توپخانۀ انقلابیون همراه بود، توپخانه را در راهدارخانۀ بوسار[در شمال شهر رشت] استقرار داد و شهر رشت را که بی‌دفاع بود، زیر و رو نمود. آقای عمید‌السلطان برادر سردار‌محیی از این اقدام احسان‌الله جلوگیری به عمل آورد. واِلا ضایعۀ بزرگی به خانه‌های رشت وارد می‌آمد. میرزا‌کوچک در این حملۀ قزاق‌ها بی‌طرف بود و در جنگل [فومنات] اقامت داشت»(صادق مهرنوش۱۳۹۲: ۳۹۱)(۹). گزارش محرمانه‌ای که‌«مورزاکف» رئیس کمیسیون وقایع حزب کمونیست ایران بعد از بازگشت انقلابیون از غازیان به شهر رشت به مراحع بالاتر داده، تاحدودی روشن‌کننده‌ی وضعیت بازگشت انقلابیون به رشت است:«حقیقت آن است که نیروهای مسلح در حال عبور[ما که به دنبال قزاقان بودند]، شهر[رشت] را به طور اساسی غارت کردند و شخم زدند و اجتناب از این امر ناممکن بود. تیرباران هم بود. به ویژه بی‌رحمانه آنانی را تیرباران کردند که پیش‌تر در ارتش سرخ بودند و سپس به جبهۀ دشمن [قزاق‌ها] پیوستند. اما در مجموع آن‌طورکه انتظار می رفت، از ترور خبری نبود. حقیقت این‌است که مدیوانی چیزی شبیه «کمیتۀ مجازات» را اعلام کرد. چون به ایجادش باور داشت. اما این که او چقدر در تحقق این هدف موفق شد، نمی‌توانم مشخص کنم. اما بر‌اساس درک کلی، «مجازات و سرکوب» خیلی تند و خشن نبود (پرسیتس: سند ۱۴۳).

از این رو پس از بازگشت بلشویک‌ها به رشت و تصرف دوبارۀ شهر توسط آنها، بیم انتقام از كسانی كه به كمک قوای دولتی رفته، یا به رقص و شادی پرداخته بودند، موجب شد تا فرار گسترده‌ای از شهر به طرف قزوین و تهران یا به منطقۀ تحت نفوذ كوچک‌خان در فومنات انجام گیرد (یقیکیان، همان:۲۴۸). فرار مردم از شهر رشت ابعاد بی‌سابقه و گسترده‌ای داشت. برآوردهای مختلفی از شمار جمعیت فراری از شهر توسط افراد گوناگون به دست داده شده است. اما دامنه‌ی این برآوردها بین ۴۰ تا ۵۰ هزار نفر است. «پرسیتس» تعداد فراریان را ۴۵۰۰۰ نفر برآورد كرده ‌است (پرسیتس۱۳۷۹ :‌‌۵۸)‌. رئیس دفتر اطلاع رسانی ایران، «و.ک.تاردف» در همین رابطه بعد از پی‌جویی در گزارشی به مسئولان دولت شوروی در تاریخ۹/۷/۱۲۹۹می‌نویسد که: «براساس منابع ایرانی،۴۰ هزار نفر در این فرار[از شهر]رفتند» (پرسیتس۱۴۰۲: سند ۱۳۴). یقیکیان می‌نویسد که :« سه ربع اهالی شهر در مدت شبِ ششم سنبله[ ۶ شهریور] از شهر خارج شدند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. بعضی‌ها به دهاتِ اطراف شهررفتند. بعضی‌ها به محلاتی که تحت تسلط میرزا کوچک‌خان بود رفتند و اکثریت فراریان به طرف قزوین رفتند. کلیه‌ی وسایل نقلیه مانند درشکه، ارابه، گاری، دوچرخه برای حمل مردم به کار برده شد و اکثریت فراریان پیاده از شهر خارج شدند. زن، بچه، پیر، جوان، پولدار، فقیر، روحانی و افراد شهربانی جلو قزاقان راه افتاده و به‌طرف قزوین می رفتند. خیلی از بچه‌های کوچک در راه تلف شدند. بنده دوستان و آشنایان و همسایگان را نصیحت می‌کردم که از شهر خارج نشوند و از رفتن عده‌ی زیادی مانع شدم. زیرا می‌دانستم که خیلی‌ها در راه تلف خواهند شد. در تمام مدت شب فرار مردم ادامه داشت» (یقیکیان:۱۴۸)(۱۰).

با فرار حدود دوسوم جمعیت شهرِ۶۰ هزار نفری و هراسی که در شهر پدیدآمده و بحران گسترده‌ای که در شهر رشت رخ داده بود، احسان‌الله‌خان رئیس دولت انقلابیون پس از بازگشت به شهر دست به انتشار اطلاعیه‌ای زد که در آن هم اطمینان می داد و اعلام عفو عمومی می‌کرد و هم تهدید می نمود:« هموطنان! با اطمینان خاطر و امنیت به مساکن خود عودت نموده، مشغول زندگی جاریۀ خود باشیدو نیز از هر کس و از هر طبقه بر علیه ما عملیاتی مرتکب شده است، عفو و اغماض کرده‌ایم. [اما] در صورتی‌که باز هم پیروی از تبلیغات و اغوائات و تحریکات دشمنان وطن نمودید، احساسات ما را نسبت به خودتان طور دیگر خواهید کرد»( یقیکیان، همان: ۲۵۷). بدین‌ترتیب، فاجعه‌ی دوم رشت چنین آغاز و پایان یافت.

بازگشت دوباره‌ قزاقان به رشت و تصرف آن!

در کمال ناباوریِ انقلابیون در رشت، قزاقان دوباره به رشت بازگشتند و شهر را در اول مهر ماه ۱۲۹۹ از تصرف انقلابیون بیرون آوردند؛ مقدمات فاجعه‌ای دیگر!. در ۲۶ روزی که بلوک بلشویکی پس از حمله‌ی نخستِ قزاقان به شهر بازگشته و به تشویق مردم برای ‌بازگشت به‌شهر تلاش فراوان به خرج داده بودند، گروهی از ساکنان رشت که به اطراف شهر فرار کرده بودند، به‌رشت به‌خانه و کاشانه‌ی خود بازگشتند. اما شهر با توجه به نبود بازار و جمعیتِ زیادی که به قزوین و تهران فرار کرده بودند، دیگر به‌مانند گذشته، زنده و فعال نبود. به‌ویژه این که بازار مرکزی آن در میانه‌ی مرداد در آتش سوخته و نابود شده بود.

پیدا بود که فرماندهی بلوک بلشویکی پس از ورود به شهر در چهارم شهریور، روحیه‌ی خود را باخته و دچار آشفتگی شدید شده بود. به‌ویژه وقتی وضع شهر را شهر مردگان یافت، این آشفتگی دوچندان شد. بی تردید خبرهایی که از باکو از کنگره‌ی مللِ شرق می‌رسید نیز برآشفتگی‌های مسئولان دولت انقلابی مستقر در رشت می افزود. این کنگره که در باکو (۷ – ۱۰ شهریور) در جریان بود، حکم بر تغییر و تحولات گسترده‌ای در تزها و نظریه‌های استراتژیک انقلاب در گیلان و ایران و سازماندهی بلوک جدید بلشویکی پیشنهاد کرده بود که بازهم برآشفتگی‌های بلوک بلشویکی مستقر در رشت که قدرت را در دست داشت، می‌افزود. یادآوری کنیم که در همین کنگره بود که کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست ایران (کمیته‌ی مرکزی اول به رهبری سلطانزاده) تغییر کرد و رهبر آن سلطانزاده برکنار شد و جای آن را کمیته‌ی مرکزی جدید(دوم) به سرپرستی حیدرخان عمواوغلی گرفت. به نظر می‌رسد علاوه ‌بر اختلافاتی که در درون این بلوک وجود داشت، تصمیمات کنگره‌ی ملل نیز در نظم و نظام فرماندهی و به ویژه روحیه‌‌ی فرماندهی این بلوک، بی نظمی و هرج و مرجی پدید آورد که قزاق‌ها دو هفته بعد از آن بهره گرفتند و دوباره به سوی شهر رشت سرازیر شده و آن را پس از کمتر از یک ماه دوباره به‌آسانی تصرف‌کردند .گزارش «و . مورزاکف» در ۲۰ اکتبر یعنی حدود بیست روز پس از اشغال دوباره شهر رشت توسط قزاقان دولتی از همین هرج و مرج حکایت دارد:« فرماندهی عالی به‌زحمت در تاریکی تیر می‌زد. با این وجود، «مدیوانی» [فرمانده اصلی بلوک بلشویکی در رشت] نمی‌خواست بفهمد که رشت را باید ترک کند و وضعیت خیلی «جنگی» اعلام کند. گفتنی است به محض آنکه ۲ – ۳ گلوله بر فراز شهر آمد، تمام وضعیت خیلی جنگی او نمی‌دانم به کجا پرید و در چند دقیقه تصمیم به تخلیۀ رشت گرفته شد. مدیوانی دستوری مختصر به ریاست ستاد داد: «تخلیه کنید» و خودش با فرماندهی کل در اتوموبیل نشست و رفت. پس از ساعتی او را در مقرِ خمام دیدند… جادۀ رشت–انزلی در ‌تیررس و معرض‌آتش‌توپ [قزاقان] قرار‌گرفت. تخلیه در همین جاده صورت‌گرفت اما آن‌چنان شتابناک که حتی بخشِ عملیات ستاد[انقلابیون رشت] نتوانست پرونده‌های خود را ببرد و به‌اجبار بخشی از سوابق سوزانده شد... دشمن که از تجربۀ حملۀ نخست [در۳۰ مرداد] درس گرفته ‌بود، تلاش قبلی را به‌نمایش نگذاشت و [این‌بار] در‌ رشت مواضع خود را تحکیم‌نمود»(پرسیتس ۱۴۰۲: سند ۱۴۷).

منابع محلی که در شهر رشت سکونت داشتند گفته‌اند که حمله‌ی دوم قزاق‌ها به رشت و اشغال آن در اول مهر۱۲۹۹ صورت گرفته است که ماه محرم فرا رسیده بود:« در اول میزان ۱۲۹۹هجری شمسی [اول مهر ۱۲۹۹](۱۱)، بلشویکها برای بار دوم رشت را تخلیه و مانند سابق بطرف حسن رود و انزلی عقب نشینی کردند و قوای [قزاق] وارد رشت گردید... موقعِ محرم بود. اهالی که در زمان بلشویکها از رفتن به مساجد احتراز داشتند، ورود قزاقها را مغتنم شمرده، شروع به عزاداری کردند. شهر مرده، جان گرفت. آمد و رفت و غلغله و هیاهو از نو شروع شد و در هرجا روضه‌خوانی و مجالس سوگواری بر پا شد»(گیلک: ۳۹۶). یقیکیان نیز تایید می‌کند که مردم در رشت چگونه به ضدیتی لجاج‌گونه تمایل یافته بودند: «نزدیک ظهر[اول مهر]، پیشقراولان قزاق وارد شهر شدند و بدون توقف برای تعقیب دشمن رفتند. فوری اهالی از خانه‌های خود خارج شدندو با نان و نمک به پیشواز فرماندهان قزاق رفتند. دکان‌ها را باز کردند و چراغانی ترتیب دادند. شهر مرده دوباره زنده شد. عصر همان روز اهالی در مساجد جمع شدند و شب، اولین دسته‌ی سینه‌زنان از خیابان‌ها عبور کرد...[روز بعد]فراریانی که از شهر به دهات نزدیک رفته بودند به شهر مراجعت نمودند و کوچه و خیابان‌ها پر از جمعیت شد»(یقیکیان ۱۳۸۶: 282). در نقشه‌ی 1 مسیر حمله‌های قزاقان و موقعیت جنگلی‌ها در دو حمله به شهر رشت و تصرف آن نمایانده شده است.

 

 

نقشه‌ی ۱ . ۱. مسیرِحمله‌ی اول(۳۰ مرداد) و دوم( اول مهر) قزاق‌ها در سال ۱۲۹۹ خورشیدی به رشت و پیشروی آنان تا «بی بی‌حوریه و «حسن رود». در این نقشه قلمرو حاکمیت جنگلی‌ها در فومنات در زمان حمله قزاق‌ها نیز نشان داده شده است. کوچک‌خان این زمان پس از کودتایی که علیه دولت او انجام شده بود، در فومنات به سر می‌برد و در قلمرو خود تنها ناظر حوادث بود.

اورژنیکیدزه نیز که این زمان همه کاره‌ی مسکو در منطقه‌ی قفقاز جنوبی بود، بلافاصله: «در۱۴ سپتامبر/۱۰محرم [برابر۲ مهر۱۲۹۹ خورشیدی]، به‌طور مستقیم از باکو یادداشتی برای لنین، استالین و چیچرین فرستاد. او در این یادداشت نوشت:«ما [بار دیگر] رشت را رها کردیم و اکنون در ۱۳ ورستی(۵/۱۴ کیلومتری) انزلی هستیم. من یک کشتی ناوشکن و دو کشتی دیگر تحت پرچم آذربایجان به انزلی می فرستم. فکر کنید این کار ممکن است؟. منتظر پاسخ هستم». لنین طی یادداشتی پاسخ داد:«از تروتسکی و کرستینسکی [منشی کمیته‌ی مرکزی] توصیه خواسته‌ام». کرستینسکی تنها پاسخ داد:« معتقدم که اعزام ناوشکن[ولی با پرچم آذربایجان] با تصمیمات پلنوم [کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی] متناقض نیست و [من] از آن طرفداری می‌کنم» (پرسیتس ۱۳۷۹: ۷۲).

فرارگسترده و هراسان دیگر از شهر ( فاجعه‌ی سوم)

قزاق‌ها تا اواخر مهر ۱۲۹۹ مواضع خود را در محور منجیل – رشت حسن رود(نزدیک غازیان) حفظ کردند و شهر رشت را مرکز فرماندهی خود قرار دادند. آنان در خمام و حسن رود حضور داشتند و تلاش کردند تا غازیان و انزلی را از بلوک بلشویک پس‌بگیرند. اما موفق نشدند. تصرف یکماهه‌ی رشت توسط قوای دولت مركزی برای بار دوم از اول مهر تا اول آبان ۱۲۹۹ خورشیدی(۹ صفر ۱۳۳۹ قمری) موجب شد تا بسیاری از فراریان مرحله‌ی نخست حمله‌ی قزاقان دوباره به شهر بازگردند که اکنون بار دیگر به تصرف قزاقان دولتی درآمده بود. اما عقب‌نشینی قوای قزاق دولتی برای بار دوم از شهر رشت، سبب شد یک بار دیگر فرارِگسترده‌ای شكل بگیرد كه موجب تلفات بیشتری شد. زیرا این‌بار برخلاف فرار پیشین، هوا بارانی و سرد شده بود و فرار دسته‌جمعی و خانوادگی مردم درآبان ماه بهطرف قزوین موجب شد تا تعداد زیادی از گرسنگی، بارندگی شدید و سرما تلف شوند. حسین شهیدی که به شهر بازگشته و در این سفر دشوار بار دیگر همراه فراریان بوده می‌نویسد: «روز نهم صفر سنۀ ۱۳۳۹ [اول آبان ۱۲۹۹ خورشیدی] پیاده از رشت خارج شدیم، دیدیم جاده پر از‌جمعیتِ زن‌ و مرد و بچه، پیاده و سواره، افتان و خیزان، ناله و فریادكنان با حلال و پرملال و چشم اشكبار می‌روند و دل سنگ به‌حال آنها می‌سوزد و جاده هم از كثرت بارندگی كه یک ماه تمام شب و روز لاینقطع باران می‌آید بهاندازۀ گِل و خراب است كه یک وجب زمین خشک پیدا نمی‌شود و مردم همین‌طور از كثرت وحشت به گل و لای می‌زنند و بهسرعت می‌روند و صدای توپ هم متصل می‌آید» (حسین شهیدی، گیله‌وا، شماره‌ی ۶۸).

كمیتۀ انقلاب ایران (از بلوک بلشویکی)که حالا دوباره به رشت بازگشته بود، بلافاصله در روز دوم ورود خود به رشت (اوایل‌آبان)، دوباره اعلامیه‌ای به شرح زیر صادر و حیرت خود را از عدم درک رفتار مردم چنین اعلام می‌‌‌کرد: «در این موقع كه اردوی انقلاب سرخ به واسطۀ رشادت و فداکاری افراد و صاحبمنصبان شجاع انقلابی، رشت را به حیطۀ تصرف درآورده‌اند، باز بعضی از اهالی به اطراف متفرق شده‌اند. یاللعجب، این مردم، دوست را از دشمن ‌تمیز نمی‌دهند؟ تمام این جوانان آزاد رشید روسیه كه به نام انسانیت سرهای خود را در كف دست گرفته، به كمک ما آمده، فداكاری می‌كنند، برای حقوق مغضوبۀ ملت ایران و آزاد كردن اهالی ایران از چنگال آهنین دشمنان خارجی و داخلی است و تمام اهالی را دوست خود دانسته و طرفدار آنها هستند. اهالی از هر حیث مطمئن باشند و بیایند سر خانه و زندگی خود. اصناف، كسبه و تجار مشغول كاسبی بوده و اَحدی حق مزاحمت و تعرض به آنها را نخواهد داشت» ( اعلامیه‌ی دولت احسان به نقل از یقیكیان:۳۲۸).

این اعلامیه نشان می‌داد كه دولت و حامیان آن هنوز درک درستی از افكار عمومی مردم پیدا نكرده بودند. مردم، این درگیری‌ها را نبردی بین قوای دولتی ایران و یک دولت خارجی ارزیابی می‌كردند. بهعبارتدیگر درست یا نادرست این جنگ یک نبرد ایرانی - خارجی تلقی شده بود. این نكته‌ای بود كه به طرز شگفت‌انگیزی از طرف بلوک بلشویکی و دولت مورد حمایت آنان درک نمی‌شد وحتا به طور حیرت‌انگیزی در خودِ اعلامیه نیزگفته می شد که« جوانان آزاد رشید روسیه كه به نام انسانیت سرهای خود را در كف دست گرفته، به كمک ما آمده، فداكاری می‌كنند». تقریباً اکثریت افرادی كه سلاح در دست از دولت احسان‌الله خان پشتیبانی می‌كردند یا سربازان آذری یا به اصطلاح مستشاران روسی بودند. این را مردم به عینه در کوچه و بازار مشاهده می‌كردند. زیرا در جبهه‌ی دولت احسان‌اللهخان سهم جنگجویان ایرانی و گیلانی سهم بسیار اندكی را تشکیل می‌‌‌داد. بیشتر افرادِ جنگجویانِ بلشویک‌ها را چنانكه در اعلامیۀ كمیتۀ انقلاب نیز ذكرشده، «جوانان آزاد رشید روسیه» یا درست‌ترآذربایجان شوروی تشكیل می‌دادند. از این‌رو روانشناسی بیگانهستیز ایرانی دوباره دشمن تزاری و انگلیسی را در اذهان خود تداعی می‌كرد. بهویژه اینكه كوچک‌خان بهعنوان سمبل ایرانی این جنبش و انقلاب در این زمان در جنگل‌های فومن خود را از این كارزار دور نگه‌داشته بود و مداخله‌ای نمی‌كرد. اكنون بهوضوح رویگردانی وسیع مردم نسبت به انقلاب آشكار شده بود و آن‌ها با شدت و حدت به مخالفت با بلشویک‌ها و پشتیبانان آنها پرداخته بودند و شكست دولت بلشویكی را به دست قوای دولتی آرزو میکردند. دست‌كم این آرزویی ‌بود كه در رفتار و روانشناسی مردم ساكن در شهر رشت یعنی مرکز ولایت و مهمترین شهر گیلان به طور گسترده‌ای مشاهده شد و در اعلامیه‌ی دولتی و نوشته‌های روزنامۀ كامونیست نیز انعكاس می‌یافت(۱۲). شاید بتوان گفت این عكس‌العمل، نتیجه و محصول طبیعی فرمول‌بندی نادرست تئوری بلشویكی در جناحی از حزب کمونیست و حامیانش بود که در فرا رویاندن فوری انقلاب بورژوا - دموكراتیک به انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب اول به انقلاب دوم (انقلاب دویم) بدون داشتن هیچگونه زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی تاکید شده بود. روابطی كه قرار بود بر بستر یک ساخت اجتماعی معین و به‌طور مشخص قرون وستایی با زور عریان حاكم گردد، برای مردم قابل درک نبود و با روحیه و آمال و آرزوهای مردم، دست‌كم برای مردمی كه در شهر رشت زندگی می‌كردند و انقلاب مشروطه را از سر گذرانده و در آن نقش‌آفرینی مهمی کرده و با اصول نوین زندگی در پرتو رشد و توسعهای که در این سال‌ها در رشت و انزلی دیده بودند، معنا و مفهومی نداشت. لغو مالكیت برای قشر عظیم طبقه‌ی مالكانِ جزء، طبقۀ دهقان و خردهمالک، سرمایهداران تجاری و كسبه كه از مشروطیت در شهر رشت و انزلی در حال اعتلا و پیشرفت و توسعه بود و همیشه پشتیبانِ جنبش‌های ضدبیگانه و ضداستبداد بودند بهمنزلۀ هرج و مرج و شورشی علیه موازین عرفی و سنت تلقی می‌شد و بههیچوجه نمی‌توانست مورد پذیرش قرار گیرد، حتا با زور عریان. بهویژه آن‌كه به اتكای یک ارتش خارجی بخواهد اجرا شود. آنها این را دگرگونی و تحول در تمام عرف و سنت تلقی می‌كردند و با تحریک عناصر مرتجع، ضدتحول داخلی و حتا انگلیسی‌ها که فرصتی را مغتنم شمرده، گامبهگام به مواضع ضدیت با كلیت انقلاب جنگل غلتیدند. مواضعی كه دیگر نه فقط بین كوچک‌خان و بلشویک‌ها تفكیک و تمیزی قائل نمی‌شد بلكه تا حدودی كوچک‌خان را نیز مسبب پیش‌آمدن چنین حوادث و بدبختی‌های خود می‌پنداشتند كه اكنون به جنگل‌های فومن فرار کرده و فقط ناظر ماجرا بود. مردمی که دوبار به‌صورت هراسناک از خانه و آشیانه‌ی خود همراه با خانواده‌ و زن وبچه آواره شده و تمام مایملک خود را یا از دست داده و یا بخش عمده‌ی آن را در خطری جدی دیده بودند و در نتیجه آرزوهای مردمی که با تحولات شگرفی که از مشروطه در زندگی و کار مردم پیدا شده بود حالا به صورت غم‌انگیز و تراژیکی برباد رفته بود. از این‌رو درست یا نادرست انگشت اتهامِ پیدایش چنین‌وضعی به‌سوی جنگلی‌ها و در راسِ آنان کوچک‌خان نیز نشانه رفته بود.

نگران و سرخورده از راه دور!

کوچک‌خان در نیمه‌ی دوم تیرماه ۱۲۹۹ در اثر اختلافی که با بلوکِ ‌بلشویکی پیدا کرد و آن را حل ناشده یافته بود، تنها حدود یک ماه پس از تشکیل دولت اول انقلاب، سرکمیسری دولت تازه تاسیس جمهوری را در رشت رهاکرده، دوباره به‌جنگل‌های فومن باز گشت‌ و یا به‌گفته‌ای فرار‌کرد. تنها دو هفته از این تاریخ گذشته بود که رشت در آتش سوخت و به دنبال آن حمله‌ی قزاقان به رشت شروع شد و رشت به تدریج وارد بحرانی شد که رو به ویرانی رفت. بنا به‌گزارشی که محمد علی گیلک داده است، در این زمان کوچک‌خان به ناگزیر از راه دور غم‌زده و نگران بود. اما واقعیت آن است که از نظر مردم نگرانی او مشکلی از فاجعه‌ای که روی داده بود حل نمی‌کرد و تنها یک وجه اخلاقی داشت. آن‌چه اتفاق افتاده بود، سبب تخریب، ویرانی و فاجعه‌ای در شهر شده بود که به هیچ‌وجه قابل جبران و پذیرفته نبود. شهر با تمام اندوخته‌های مادی و معنویش در خطر نابودی کامل قرار گرفته بود. دو سوم جمعیت شهر فرار کرده، بازار آن به طور کامل در آتش سوخته و در اثر دست به دست شدن متوالی شهر بین طرفین در اثر جنگ و گریز و بمباران توسط طیاره‌ها جنگی، آسیب‌های جدی در حد نابودی به آن وارد شده بود و مهم‌تر این‌که تصویری آرام‌بخش از آینده در چشم انداز نبود.

منشاء تئوریک فاجعه

فاجعه‌ی‌رشت، بحران درون حزب‌کمونیست‌ایران را نیز که از همان آغاز‌کنگره‌ی تاسیس حزب در انزلی در هفته‌ی نخست تیرماه ۱۲۹۹ خورشیدی به‌صورت یک جناح‌بندی آشکار رخ نموده بود، تشدید کرد.

یادآوری کنیم که حزب‌کمونیست‌ایران همان حزب عدالت بود که در باکو توسط ایرانیانی که بیشتر آذری زبان بودند بعد از انقلاب اول روسیه (انقلاب فوریه)در اردیبهشت سال۱۲۹۶ خورشیدی تشکیل شد که هنوز به تصرف بلشویک‌ها درنیامده بود. اما در‌آستانه‌ی ورود بلشویک‌ها به قفقاز، تشکیلات حزب عدالت از طرف حزب کمونیست روسیه (بلشویک) در حزب‌کمونیست آذربایجان ادغام شد و حزب عدالت تنها مجاز به فعالیت در خارج از باکو و آذربایجان شد. ازاین‌‌رو کمینترن که به تازگی تاسیس شده بود به حزب عدالت ماموریت داد که به‌شهر تاشکند در ازبکستان امروزی بروند که آن‌زمان ترکستان نامیده می‌شد و در آن‌جا خود را برای رفتن به ایران و انقلاب آماده نماید. هم‌زمان، کمینترن در راستای انقلاب در شرق، آودیس میکائلیان( معروف به سلطانزاده)و حیدرخان عمواوغلی را در پاییز سال ۱۲۹۸ خورشیدی (۱۹۱۹9) به تاشکند فرستاد تا مقدمات رفتن به ایران را تدارک ببینند. کمینترن در این ماموریت به طور تلویحی برای سلطانزاده در حزب عدالت مسئولیت بالاتری قائل بود. شاید به این دلیل که او در کمینترن و سابقه‌ی حضورش در کنار لنین شناخته‌‌شده‌تر و البته از نظر شناخت تئوری‌های بلشویکی(لنینی)، آگاه‌تر و باسوادتر بود. از ‌این‌رو در فرایندِ تاسیس و تجهیز و آماده‌سازی حزب عدالت برای نقش آفرینی در انقلاب ایران در تاشکند، حیدرخان تا حدودی در حاشیه قرار گرفت و به او ماموریتی در عشق‌آباد یعنی خارج از مرکز ترکستان داده شد. همین به حاشیه رانده شدن شاید یکی از دلایل اختلاف با سلطانزاده را رقم زد. آن‌گونه که بعدن حیدرخان گفته، او، سلطانزاده را شایسته‌ی هدایت جنبش انقلابی در ایران نمی دید اما چون او پشتیبانی کمینترن را داشت، نسبت به حیدرخان در حزب ارجحیت یافت. به‌گفته‌ی حیدرخان، سلطانزاده حتا یک روز هم در سنگرهای انقلاب ایران (انقلاب مشروطه) نجنگیده واز فرهنگ و سنت‌های ایرانی بی‌اطلاع بود. به‌علاوه، حیدرخان از نظر تئوریک درست نقطه‌ی مقابل سلطانزاده قرار داشت که معتقد بود ایران درآستانه‌ی یک انقلاب سوسیالیستی است. حیدرخان دیدگاه متفاوت خود را در مقاله‌ای تحت عنوان«بنیادهای اجتماعی انقلاب ایران»، در آستانه‌ی تشکیل کنگره‌ی تاسیس حزب کمونیست ایران(عدالت) در انزلی در خرداد ۱۲۹۹ انتشار داد و در آن انقلاب ایران را نه انقلاب سوسیالیستی بلکه یک انقلاب ملی و دموکراتیک ارزیابی می‌کرد. به‌نظر می‌رسد به همین دلیل او را با وجود این‌که شناخته شده‌ترین عضو حزب عدالت در ایران محسوب می‌شد به این کنگره دعوت نکردند و کنگره‌ی تاسیس‌حزب‌ کمونیست ‌ایران در انزلی بدون حضور حیدرخان عمواوغلی برگزار‌شد.)۱۳)با این‌حال اما هواداران دیدگاه او در این کنگره از نظریه‌ی او دفاع کردند، هر چند راه به جایی نبردند و همان تزهای سلطانزاده به تصویب رسید. به طور فشرده می‌توان گفت که دیدگاه دو طرف در این انقلاب در دو شعار استراتژیک خلاصه می‌شد. شعار سلطانزاده و هواداران او این بود: «مرگ بر انگلیس، مرگ بر شاه، تقسیم زمین». شعار حیدرخان و هواداران او نیز چنین بود: «مرگ بر انگلیس، مرگ بر شاه». حیدرخان معتقد بود که تقسیم فوری زمین بین دهقانان در‌این مرحله صحیح نیست. چون ایران درگیر یک انقلاب ضد خارجی(ضد انگلیسی) است و در نتیجه سبب می‌شود که زمین‌داران کوچک و متوسط و حتا بزرگ و سرمایه‌داری ایران در مقابل انقلاب قرار گیرند. او معتقد بود که پس از بیرون کردن انگلیس( که هنوز نیروهایش در ایران حضور داشت) می‌توان در این مورد تصمیم گرفت. حوادث بعدی و از جمله فاجعه‌ای که در رشت پیش آمد نشان داد که نظر حیدرخان عمواوغلی که هم‌سو با نظر کوچک‌خان بود، درست‌تر بوده است. اما به گفته‌ی سلطانزاده، لنین نظر او را در کنگره‌ی دوم كمینترن (بین‌الملل سوم كمونیست) كه به ابتكار لنین در مسكو (۲ تا ۷ مرداد۱۲۹۹ خورشیدی) تشكیل شده بود، تایید کرد. در این کنگره نقش مهمی به سلطانزاده واگذار شد. او به عضویت كمیتۀ اجرایی این کنگره درآمد و چنان كه خود گفته است با توجه به اینكه درتنظیم بیانیه در مورد ایران و ارائۀ آن به كنگرۀ كمینترن مأموریتی ویژه به او محول شده بود، تزی كه دربارۀ ایران مورد تأیید او و لنین قرار داشت، تنظیم و در كنگره از جانب او قرائت و تصویب شد. سلطانزاده نوشته است: «از آنجا که دربارۀ این مسئله[اختلاف در خصوص برنامۀ حزب در انقلاب ارضی در گیلان]، اختلافات زیادی وجود داشت و بسیاری از رفقا، قویاً نسبت به صحت خط مشی تاکتیکی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران [که او رهبری آن را در آن زمان به عهده داشت]، شک داشتند، نویسندۀ این سطور [سلطانزاده] که در آن زمان در مسکو در کنگرۀ دوم کمینترن شرکت داشت، بنا به دستور کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران به رفیق لنین مراجعه کرد و از او خواهش نمود دربارۀ کار آیندۀ حزب، ما را راهنمایی کند. درست در همین روزها، در کمیسیونِ کنگره، تزهای لنین دربارۀ مسائل ملی و مستعمراتی که عصر جدیدی را در جنبش آزادی‌بخش ملی کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره می‌‌‌گشاید، مورد بحث بود. به این مناسبت رفیق لنین راجع به مسائل ایران علاقۀ بسیار از خود نشان داد. بعضی از رفقای باکو[اشاره به هواداران حیدرخان]، در جلسه‌ای که مربوط به مسائل ایران بود، تحت تأثیر قیام گنجه که تازه سرکوب شده بود، معتقد بودند که مطرح کردن شعار انقلاب ارضی در ایران [همان شعار تقسیم زمین] به موقع نیست. به اعتقاد آنان این شعار به مناسبت عدم آگاهی توده‌های دهقان باعث بروز همان نوع قیام‌هایی خواهد شد که در گنجه به رهبری دهقانان ثروتمند (کولاک) و اربابان بهوقوع پیوست. رفیق لنین، پس از آن‌که در نهایتِ دقت به سخنان همه [دو طرف]گوش داد، گفت: «در کشورهای عقب‌افتاده‌ئی چون ایران که بخش اعظم زمین آن در دست اربابان است، شعارهای انقلاب ارضی برای میلیون‌ها دهقان دارای اهمیتی اساسی است. اما آنچه مربوط به قیام‌های دهقانی می‌‌‌شود، این نوع قیام‌ها در روسیه نیز به وقوع می‌‌‌پیوندد لیکن این به آن معنی نیست که ما باید از سیاست ارضی خود دست برداریم». اکثریت رفقای صاحب‌نظر که در جلسه حضور داشتند از نقطه نظر رفیق لنین حمایت کرده و به رفیق پاولوویچ و من پیشنهاد شد که نقطه نظر لنین به شکل تزهایی که با شرایط ایران مطابقت کند مطرح سازیم. مدت کمی، پس از این نیز، کنگرۀ دوم [کمینترن]، براساس گزارشِ‌ رفیق لنین دربارۀ ماهیت جنبش‌های انقلابی ملی در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره تصمیمات مشخص‌تری اتخاد کرد. من فوراً عقیدۀ رفقای صاحب نظر و تصمیم کنگره را به ایران دادم لیکن با تأسف زیاد باید گفت حوادث بعدی با چنان سرعتی به وقوع پیوست که انقلاب ایران نتوانست در مقابل حملۀ متحدانۀ سپاهیان انگلیس و شاه، مقاومت کند و شکست خورد» (سلطانزاده ۱۳۸۳ص۱۲۹ تأکید از ماست).(۱۴)

در هر حال بر پایه‌ی گزارش‌های متعدد، سیاست‌‌چپ‌روها در حزب‌کمونیست ایران که تصور می‌کردند کوچک‌خان مانعی بر سرِ راه آنان است، در اواخر تیرماه ۱۲۹۹ خورشیدی سرنگونی آن‌ را طراحی کرده و در۹ مرداد به اجرا درآوردند. «خانوکائوف» عضو کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست ایران به هنگام گزارش به استالین در نوامبر ۱۹۲۰ (آبان ۱۲۹۹) نوشت که چپ‌‌گرایان کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست ایران «خود به من گفتند که طرح سرنگونی کوچک‌خان از قبل[از ۹ مرداد] طراحی شده بود. چون او مانع پیشروی بیشتر به‌سوی کمونیسم بود» (پرسیتس ۱۳۷۹ :۴۵).

همچنین بنا بر گزارش مورزاکف: «در۱۰ ژوئیه۱۹۲۰/ ۲۳ شوال [۱۳۳۸/برابر‌۱۹‌تیر۱۲۹۹] کمیتۀ ‌مرکزی‌حزب‌کمونیست ایران سرانجام دیدگاه رسمی خود را در بارۀ کوچک خان با انتخاب یک تصمیم کاملاً محرمانه در مورد مسائل، رسماً بیان کرد:

۱. نابودی کوچک خان و حکومت او که دیگر از رهبران جنبش رهایی بخش ملی نیستند؛

۲.افزودن شعار زیر به شعارهای رهایی ملی:«حتی یک مثقال برنج هم به اربابان ندهید» و« زمین برای مردم» (به‌نقل از پرسیتس‌۱۳۷۹: ۴۸).

از این‌روکوچک خان در ۱۹ژوئیه برابر ۲۹ تیرماه به جنگل‌های فومن بازگشت‌‌‌‌‌‌‌.(۱۵)در این زمان بود که نریمان نریمانف صدر جمهوری آذربایجان و دوست نزدیک حیدرخان و همین‌طور کوچک‌خان کسانی را به نزد کوچک‌خان در جنگل‌های فومن فرستاد تا از او دلجویی کند و راه چاره‌ای بیابد. فخرایی در همین رابطه می نویسد که: «بعد از تعرض میرزا [کوچک] و عزیمتش به فومن [در نیمه‌ی دوم تیر ماه ۱۲۹۹]، پیش از این‌که کودتای سرخ روی دهد [پیش از ۹ مرداد ۱۲۹۹](۱۶) و تصادمات جنگی بین آنان بروز کند، ابراهیم بیک و داداش بیک از طرف صدر شورای جمهوری آذربایجان (نریمان اُف) مامور می‌شوند به جنگل رفته با میرزا [کوچک] ملاقات و عقیده‌اش را دربارۀ آیندۀ انقلاب استعلام کنند. نامبردگان در صومعه‌سرا از میرزا ملاقات و مذاکرات از اینجا شروع می‌شود که نمایندگان مزبور می‌پرسند تصمیم میرزا دربارۀ آینده چیست و او جواب می‌دهد که اگر زمام کارها در کف امثال ابوکف و مدیوانی[رهبران بلوک بلشویک‌ها در رشت] باشد، به شکست منجر خواهد گردید و با این وصف ترجیح می‌دهد که او در این شکست مداخله‌ای نداشته باشد و بعد از گفتگوهای دیگر، توافق می‌شود که حیدرخان عمواوغلی بعنوان نظارت به ایران بیاید»‌ (فخرایی ‌۱۳۵۷: ‌۳۲۶ همه‌جا‌‌ تاکید ‌از ماست)‌. پیدا بود که هم نریمانف و هم حیدرعمواوغلی که در باکو ناظر تحولات بودند، در همان آغاز یعنی در همان تیرماه ۱۲۹۹ خورشیدی، از اقدامات بلوک بلشویکی در رشت نگران بودندو می خواستند راه دیگری بگشایند.

از این‌رو چنان‌که می‌دانیم بعد از کودتای ۹ مرداد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همه چیز رو به بحرانی تمام عیار و رخداد‌هایی که ما آن را «فاجعه‌ی رشت» نامیده‌ایم سوق داده شد. ابتدا بازار رشت در 15 مرداد به طور کامل در آتش سوخت و سپس دو هفته بعد زمانی که هنوز مردم و سرمایه‌داری تجاری مستقر در رشت در بحران آتش سوزی بازار کمر راست نکرده بودند، قزاقان دولتی از راه رسیدند و شهر را از دست‌بلوک بلشویکی باز‌پس گرفتند و به دنبال آن در کشاکش بین دو طرف، ویرانی شهر و فرار‌های دسته جمعی شکل گرفت. پیدا بود که این فاجعه، پی‌آمد مستقیم تئوری‌بافی‌های نادرستی بود که می‌خواست یک جامعه‌ی قرون وسطایی را به صورت فوری و بدون طی گذار مراحل تاریخی ضرور به جامعه‌ی سوسیالیستی فرارویاند. حیدرخان یعنی مهمترین شخصیت شناخته شده‌ای که مخالف نظرات چپ‌روها و رهبر آنان سلطانزاده و مدیوانی مسئول اصلی بلوک بلشویکی در گیلان بود، این‌زمان در باکو و در کنار نریمان نریمانف فقط ناظر و پی‌گیر حوادث رشت و انزلی بود. آن‌ها پس از فرستادن نمایندگانی پیش از وقوع کودتای انقلابیون به نزد کوچک‌خان که فخرایی از آن یاد کرده است، پا به میدان گذاشته بودند تا شاید بتوانند جلوی روند وقوع فاجعه را بگیرند. امابه دلایل پیچیده‌ای که تا کنون روشن نشده، هیچ موفقیتی کسب نکردند. با این حال، آن‌ها در میانه‌ی روند فاجعه پا به میدان گذاشتند و بیش از این سکوت را جایز ندانستند و درکنگره‌ی ملل شرق که از ۷ تا ۱۰ شهریور ۱۲۹۹ ( ۱ تا ۸ سپتامبر۱۹۲۰)در شهر باکو برگزار می‌شد به کمک هم( حیدرخان و نریمان نریمانف)، در مقابل سلطانزاده و جریان او در حزب کمونیست ایران با صدای بلندتری اعلام موجودیت کرده و بعد از اعلام بحرانی تمام عیار در درون حزب، سبب ساز تغییراتی مهم در حزب و سیاست‌های آن در انقلاب جنگل شدند. به طور فشرده، در همین کنگره بود که سلطانزاده از رهبری حزب برکنار شد و جای آن را حیدرخان عمواوغلی گرفت. یک کمیته‌ی مرکزی 15 نفره‌ی جدید که اکثر آن طرفدار حیدرخان بودند نیز به سرپرستی حیدرخان برگزیده شد. این کار البته در چارچوب ضوابط حزبی یعنی در کنگره‌ی حزب صورت نگرفته بود. زیرا رهبری حزب تنها می‌توانست در برگزاری کنگره‌ی حزبی انتخاب شود و نه در کنگره‌ی ملل!. به همین دلیل حیدرخان به عنوان سرپرست حزب کمونیست ایران شناخته شد و نه رهبر حزب. از‌این‌رو سلطانزاده و جریان مدافع نظراتش در حزب تن به‌این تغییر و تحولات ندادند و از این تاریخ حزب دارای دو رهبر و دو کمیته‌ی مرکزی شد.

این تغییر و تحولات درون حزب قبل از حمله‌ی دوم قزاق‌ها به رشت و تصرف آن صورت گرفت. اما وقتی در اول مهر دوباره رشت به تصرف قزاقان دولتی درآمد و بلوک بلشویکی مجبور به عقب نشینی دوباره به طرف انزلی شد و این عقب نشینی تا اول آبان یعنی به مدت یک ماه نیز طول کشید، حیدرخان بر اعتقاد نادرست بودن تزهای سلطانزاده‌ تاکید بیشتر نمود. به همین دلیل فقط چند روز پس از بازگشت دوباره‌ی بلوک بلشویکی به رشت در اول آبان ۱۲۹۹، منازعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی لفظی شدیدی بین سلطانزاده و حیدرخان در جلسه‌ای که در ۲۵ – ۲۶ اکتبر ۱۹۲۰( ۳ - ۴ آبان ۱۲۹۹ خورشیدی) در باکو برگزار شده بود، درگرفت.

رویارویی حیدر عمواوغلی و سلطانزاده

حیدرخان در نشست سوم آبان ۱۲۹۹ باکو و پس از فاجعه‌ای که معتقد بود تحت رهبری سلطانزاده (آودیس میکائیلیان) بر حزب پدید آمده بود، او را متهم می‌کرد که بدون داشتن صلاحیت و شناختی تجربی از ایران در مصدر رهبری حزب و انقلاب ایران نشسته است. در جدال لفظی شدیدی که بین سلطانزاده و حیدرخان در جلسه در حضور اورژنیکیدزه و نریمانف در‌گرفت، حیدرخان به طعنه گفت که :« ...ساده بگویم، رفیق سلطانزاده نمی‌داند و کار را نمی‌فهمد. این موضوع آشکار است و نباید به خاطر آن، سلطانزاده را متهم کرد. برای این که رفیق سلطانزاده از کجا باید ایران و اوضاع آن را بشناسد؟ سلطانزاده زمان زیادی از ایران دور بود. او می‌تواند در موضوعات نظری در بارۀ ایران حرف بزند اما از تئوری تا واقعیتِ موجود، ره بسیار است. او حیات کشور و آداب و رسومش را نمی‌داند[شناسد]، بر زبان و عادات مردم تسلط ندارد. او در ایران زندگی نکرد، آنجا تربیت نشد و در انقلاب [مشروطه‌ی‌‌‌] ایران شرکت نداشت. او انقلاب [مشروطه] را حس نکرد و در سنگربندی‌های آن نجنگید. همۀ آن‌چه گفتم برای او ناآشناست. چنین فردی در منصب مدیریت انقلاب [کنونی] ایران،[و] صدرکمیتۀ مرکزی ایرانی جا گرفت و خیلی زود در بحبوحۀ حوادث انقلاب غرق شد و در مدتی کوتاه همۀ رویکردهای او در آسمان گم شد»(پرسیتس۱۴۰۲: ۳۹۷)(۱۷). در‌همین نشست بود که نریمان‌نریمانف صدر‌جمهوری‌آذربایجان‌ شوروی و حامی ‌‌بی‌دریغ حیدرخان نیز در همسویی با حیدرخان به نوعی دست به افشاگری زد و به ‌تقابل با سلطانزاده برخاست و گفت که سلطانزاده در شش ماه پیش( اوایل انقلاب جنگل) به نزد من آمده و مشورت خواسته بود و من به او گفتم که چکار باید بکند، ولی او به‌راه دیگری رفت: «به‌این نکته توجه‌کنیدکه شش‌ماه پیش، سلطانزاده آمد و از من مشورت خواست‌. من به ‌او گفتم که از‌چه ‌مسیری در ایران حرکت کند، او با من مخالفت کرد و راه دیگری پیش‌گرفت و حالا اینجا هستیم. پس از شش ماه، او اعلام می‌کند که اشاره‌های من[یعنی نریمانف] راه درستی بود. گفتنی است او در این مدت در مسیر مورد اشارۀ من حرکت نکرد» ( پرسیتس۱۴۰۲: ۳۹۸ -۳۹۹). این گفته‌ی نریمانف در مورد سلطانزاده از طریق دیگری نیز تایید شده است. در واقع وقتی در اواسط تیرماه ۱۲۹۹ خورشیدی:« سلطانزاده پیشنهاد کرد که او [کوچک‌خان] را سرنگون کنند، تمام سازمان‌های باکو و رهبر آن «ن. نریمانف»، رئیس‌ِ کمیتۀ ‌انقلابی‌آذربایجان با این امر مخالف کرده بودند». در همین رابطه :« سلطانزاده یادآوری کرد، مرا نزد نریمانف بردند. او چند ساعت کوشید مرا قانع کند که باید از کوچک‌خان پشتیبانی کنیم، هنگامی‌که به او پاسخ دادم من با او کاری نخواهم داشت، آن وقت[نریمانف] به من گفت:« تو جوان پر شوری هستی و واقعیت‌های انقلاب را نمی دانی»(گنیس ۱۳۸۵: ۳۲). سلطانزاده خود نیز گفته است که برخلاف برخی از رفقا« من از همان آغاز، قاطعانه مخالف همکاری با کوچک‌خان بودم»(سلطانزاده۱۳۸۳3: ۱۲۷).

بدین‌ترتیب پر‌واضخ است که این فقط نریمانف صدر جمهوری آذربایجان شوروی نبود که دیدگاه نظری سلطانزاده را در مورد انقلاب ایران بر ثواب نمی‌دید بلکه بی‌گمان این موضع حیدرخان نیز بود که نزدیک‌ترین فرد در بلوک بلشویکی و از اعضای حزب عدالت و حزب کمونیست ایران به نریمانف محسوب می شد. بنابراین می‌توانیم بگوییم که در بلوک بلشویکی دو جریان کاملن ناهمسو در باره‌ی انقلاب جنگل و انقلاب در ایران وجود داشت که از همان آغازِ تابستان۱۲۹۹ یعنی از زمان برگزاری کنگره‌ی تاسیس حزب کمونیست ایران، تا اواسط پاییز همان سال، یک جریان مسلط در بلوک بلشویکی بدون حمایت جناح دیگر که حیدرخان در راس آن قرار داشت به راه خود می‌رفت.

با این حال با توجه به موضع صریح نریمانف در مخالفت با کودتا علیه کوچک‌خان، درکِ ساز و کار اقدام علیه کوچک‌خان و به‌ویژه عملیات شش ماهه‌ی اقدامات جناح بلشویک‌های تندرو در گیلان بسیار پیچیده‌تر می‌شود. به‌عنوان مثال، مشخص نیست در حالی‌که به‌طور عمده سربازان ارتش سرخ آذربایجان، مجری اصلی نظریه‌ی انقلاب فوری سوسیالیستی در گیلان در تابستان ۱۲۹۹بودند، چرا نریمانف تنها پس از شکست این سیاست‌ها و فاجعه‌ی‌ رشت، صدایش را پس از شش ماه بلند کرده بود؟. آیا او در مقابل اورژنیکیدزه که همه کاره‌ی حزب کمونیست شوروی در قفقاز جنوبی بود، جرات هیچ اقدام و عملی نداشت؟ آیا او پیش از بروز فاجعه‌ی رشت، بیم داشت که ممکن است مخالف جریان بلشویکی و مخالف مسکو شناخته شود؟آیا او از سابقه‌ی دوستی خود با محمدامین رسول زاده در تشکیل اجتماعیون عامیون مسلمان قفقازی هراسی به دل داشت؟ به‌نظر چنین می‌آید. زیرا ‌درسال‌های بعد و در دوره‌ی استالین و حاکمیت باقروف در آذربایجان، او به عنوان یک عنصر نامطلوب شناخته و بی‌اعتبار شد. هر چند که بعد در زمان خروشچف از او اعاده‌ی حیثیت به عمل آمد(نک: عظیمی ۱۴۰۲).

تلاش دو کشور شوروی و ایران برای انعقاد قرارداد

وقتی مشیرالدوله‌ در ۸ تیرماه ۱۲۹۹ جای وثوق‌الدوله را به‌عنوان نخست‌وزیرگرفت، یکی از اولین کارهایش ماموریت ‌دادن «مشاورالممالک» که این زمان نمایندگی ایران در استانبول را به عهده داشت، جهت رفتن به مسکو و آغاز گفتگو با دولت شوروی برای بستن یک قرارداد بود. کار رفتن به مسکو بسیار کند پیش رفت. او مهرماه یعنی درست در جریان اشغال دوباره‌ی رشت توسط قزاقان دولت مرکزی از ترکیه به باکو رسید و در آن‌جا با اورژنیکیدزه که این زمان همه کاره‌ی مسکو در منطقه‌ی قفقاز جنوبی بود، ملاقات کرد و او نیز محتوای مذاکرات را در روزهای ۱۴ و ۱۷ اکتبر( ۲۴ و ۲۷ مهر۱۲۹۹) به مسکو گزارش داد که در آن آمده بود:« بر طبق گزارشات، او [یعنی سفیرایران مشاورالممالک] مسئلۀ عقب نشینی سربازان روسیۀ شوروی از ایران... و امضای یک پیمان ترک مخاصمه میان مسکو و تهران را مطرح ساخت» (پرسیتس ۱۳۷۹: ۷۳3). مسکو که حالا سیاست دیگری در پیش گرفته بود، امکان مصالحه و انعقاد قرارداد را در دسترس دید و دستور داد تا سفیر ایران رهسپار مسکو شود. به دنبال این ملاقات با اورژنیکیدزه، مشاورالممالک از باکو به مسکو رفت و در آبان‌ماه یعنی زمانی که رشت دوباره توسط بلوک بلشویکی تصرف شده بود به مسکو رسید. پیدا بود، وقتی دولت شوروی با توجه به درخواست نماینده‌ی دولت ایران برای عقب نشینی سربازان ارتش سرخ از ایران که اورژنیکیدزه آن را به مسکو تلگرام کرده بود، موافقت نمود تا نماینده‌ی ایران رهسپار مسکو شود، این خود نشانه‌ای از پذیرش درخواست و یا دستِ‌کم قابل گفتگو بودن این موضوع بود. از این‌رو از پیش، انتظار می‌رفت که با توجه به شکست‌های ارتش سرخ و انقلابیون بلوک بلشویکی در رشت از قزاقان دولت مرکزی، به طور آشکاری شوروی کردن ایران و انقلاب شرق نیز همانند انقلاب در غرب دیگر دورنمای روشنی نداشت و بلکه به‌جای آن فاجعه‌ی رشت پدید آمده بود. از این‌رو سرانجام به موازات کار روی تنظیم قرارداد با ایران، « در چهارم دسامبر ۱۹۲۰[۱۴ آذر ۱۲۹۹] دفتر سیاسی حزب کمونیست روسیه به ناچار مقرر کرد که موافقت می‌شود به حکومت آذربایجان اطلاع دهیم که ما [به ایران] قول خواهیم داد که سربازان[خود] را از رشت و انزلی بیرون بکشیم و ضمناً معتقدیم که انگلیسی‌ها نیز سربازان خود را هر چه زودتر از ایران تخلیه کنند» (پرسیتس۱۳۷۹: ۸۰). پیدا بود که با دولت انگلیس در این رابطه نیز صحبت شده بود و قراردادی با انگلیس نیز در میان بود. سرانجام در تاریخ ۱۷/۹/۱۲۹۹ خورشیدی (۷ دسامبر۱۹۲۰) هیات رئیسه‌ی بیست و پنج نفره‌ی حزب کمونیست شوروی که در آن، لنین، تروتسکی و استالین نیز حضور داشتند، چیچرین پیشنهاد برنامه‌ی توافق با ایران را به این جلسه پیشنهاد کرد و هیات رئیسه به اتفاق آراء: «مبانی توافق با ایران را تصویب کرد»(پرسیتس۱۴۰۲: سند ۱۷۷).

پذیرش اولین سفیر شوروی در ایران یعنی روتشتاین از جانب ایران منوط به پذیرش مکتوب عقب نشینی نیروهای روسیه از رشت وانزلی شده بود و اکنون با وجود طولانی شدن مذاکرات، سند توافق به امضاء عالی‌ترین نهاد حزبی رسیده بود. پیدا بود که در مقابل این توافق و پذیرش عقب‌نشینی سربازان ارتش‌سرخ از جانب مسکو بود که مشاورالممالک نیز با انتصاب روتشتاین برای سفارت شوروی در تهران در تاریخ ۱۶/۱۰/۱۲۹۹ خورشیدی به مسکو را اعلام کرد و کاراخان نیز در نامه‌ای به حزب کمونیست روسیه اعلام کرد که گفتگو ها با هدف امضای قرارداد با ایران در همه‌ی بندهای قرارداد با موفقیت پایان یافته است( پرسیتس ۱۴۰۲: سند ۱۸۲ و ۱۸۳).

این توافق‌ها که زمینه‌ی آن طی گفتگوهایی بین ایران و شوروی از مهرتا آذر ۱۲۹۹ فراهم شد، تیر خلاصی بود برای روند تداوم انقلاب جنگل به سبک و شیوه‌ی پیشین. اگر انقلاب جنگل می‌خواست ادامه یابد می‌باید ساز و کار جدیدی بدون پشتوانه‌ی شوروی یا آذربایجان برای خود تدارک ببیند که در اوضاع و احوال ایران آن روز و به ویژه پس از فاجعه‌ی رشت و رویگردانی وسیع دستِ‌کم مردم رشت، بسیار دشوار و تقریبن نشدنی به نظر می‌رسید. به‌ویژه کودتای سوم اسفند که دو ماه بعد از این توافق اولیه با شوروی و چند روز پیش از امضای قرارداد اتفاق افتاد، پیروزی اهدافی که انقلابیون جنگل در پوشش جمهوری شوروی ایران دنبال می‌کردند را به کلی منتفی می‌نمود.

جمهوری را منحل کنید!

از آن‌جایی که دولت شوروی نیز برای امضای قرارداد‌ تجاری با دولت انگلیس عجله داشت و ترجیح می‌داد که پیش از قرارداد با دولتِ انگلیس، قرارداد با دولت ایران را نهایی و به امضا برساند، بر‌آن شدکه هر طور شده موانع قرارداد بین ایران و شوروی برداشته شود. از این‌رو بود که «کاراخان» ده روز پس از تصمیم ۶ آذرِ دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی درتلگرافی به «اِلیاوا» ناظر کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست روسیه در انقلاب ایران در ۱۷ آذر ۱۲۹۹ تاکید کرد که دولت احسان‌الله خان باید منحل شود! :« انحلال دولت احسان الله پیش درآمد قطعی هر‌گونه گفت و گوی نهایی برای امضای قرارداد پاکسازی[خروج ارتش سرخ از جانب ما] در انزلی است. این انحلال باید به سرعت و شتاب صورت پذیرد. ره‌آورد این انحلال را به طور تکمیلی برای جنابعالی[الیاوا]، نریمانف و اروژنیکیدزه تلگراف خواهم کرد، کسانی که محتوای تلگراف حاضر را [لازم می‌دانید که مطلع شوند] به سمع و نظر آنها برسانید (پرسیتس ۱۴۰۲: سند ۱۷۶).

بدین‌ترتیب اکنون می‌دانیم که دست‌کم از میانه‌ی آذر ۱۲۹۹ خورشیدی موضوع انحلال جمهوری گیلان در بالاترین سطوح تصمیم‌گیری دولت شوروی و با نظر موافق لنین به تصویب رسیده بود. این اقدام از این تاریخ به طور مرتب در اسنادی که جدیدن انتشار یافته، به اشکال مختلف تاکید شده و اسناد نشان می‌دهد که حتا حمایت کنندگان از دولت انقلابی گیلان در باکو به طور مستمر از طرف مسکو تهدید می‌شدند. به ویژه روتشتین که حالا به طور رسمی سفیر شوروی در ایران تلقی می شد، قبل و بعد از رسیدن به تهران به طور مکرر ظی نامه‌هایی به نریمانف تذکر می‌داد که سیاست مسکو تغییر کرده و حمایت او از انقلابیون در گیلان به سیاست جهانی ما لطمه می‌زند.(۱۸)

اشتباه تاریخی و جبران ناپذیر!

در‌اول آبان ۱۲۹۹ خورشیدی که برای بار دوم شهرِ رشت را قزاقان دولت مرکزی پس از تصرف دوباره بعد از یک ماه رها کرده و عقب نشینی نمودند، ساکنان بی‌دفاع رشت از‌ ترسِ انتقام در ‌یک هوای بارانی‌شدید، هراسان به‌اطراف رشت و به‌ویژه در مسیر جاده‌ی رشت قزوین – تهران، دوباره به ناگزیر پا به‌فرار گذاشتند. در چنین فضایی از رعب و هرج و مرج، کمتر کسی بود که به‌تحقق آرزوهای انقلابِ جنگل به ذهن و ضمیرش راه یابد و بخواهد در تداوم آن بکوشد. واقعیت این‌است که پس از تحولاتی که من آن را «فاجعه‌ی رشت» نامیده‌ام( و برای عینی کردن این فاجعه بخشی از واقعیت رخ داده نمایانده شد)، انقلاب جنگل پایان یافته بود وکمتر‌کسی از مردم رشت و انزلی و گیلان حتا به‌کوچکترین بهبودِ وضعِ کنونی زندگی در روندی که انقلاب و انقلابیون از خرداد۱۲۹۹ آغاز کرده بودند، اندیشه نموده و اعتقاد داشتند. بیهوده نبود که«کاراخان» عضو کمیته‌ی‌مرکزی ‌حزب کمونیست شوروی و ناظر تحولات انقلاب در ایران پس از آگاهی از عکس العمل مردم رشت علیه بلوک بلشویکی، در‌گزارشی به کمیته‌ی مرکزی آن حزب در نامه‌‌ای که تاریخ آن ۹ سپتامبر۱۹۲۰ (۱۸ شهریور ۱۲۹۹) یعنی تازه بعد از اولین حمله‌ی قزاقان به رشت ثبت شده، گفته است که انقلاب در ایران ( بخوانید در گیلان)به شدت بی‌آبرو شده است. او به‌طور دقیق تشخیص داده بود که حضور بی‌پروای عوامل شوروی در انقلاب جنگل، چگونه موجب برانگیختن احساسات ضد خارجی مردم گیلان علیه شوروی شده بود :« در پی اشتباهات سیاسی و بی ادبی‌های سیاسی[!] در ایالت گیلان (رشت و انزلی)، موضوع انقلاب به شدت بی‌آبرو شده است. دولت انقلابی[به‌رهبری احسان‌الله‌خان] نتوانست از حمایت مردم و بیش از همه کشاورزان برخوردار ‌باشد. حضورِ روس‌‌ها، ارمنی‌ها و گرجی‌ها (به عنوان خارجی) در انقلاب و امر و نهی آنان در کشوری که گویا فتح شده، خیلی زود همۀ مردم را علیه ما بر آشفت. هم‌چنین رویکرد خصمانه نسبت به انگلیسی‌ها را تضعیف کرد و حتی مجامع تجاری را به انگلیسی‌ها نزدیک ساخت. هم اکنون از دست دادن ایران و تحویل این کشور به انگلیسی‌ها درعرصۀ بین‌الملل، ضربه‌ای قاطع به ما محسوب می گردد... »(پرسیتس ۱۴۰۲: سند شماره‌ی ۱۲۳ تاکید از ماست).

چند نکته در ارتباط با این گزارشِ کاراخان در میانه‌ی شهریور ۱۲۹۹ ضروری است. او می‌گوید که در پی اشتباهات انقلابیون مورد حمایت شوروی در رشت و انزلی، موضوع انقلاب در گیلان به شدت بی‌آبرو شده است. این بدان معنی است که دیگر اعتباری برای انقلاب و انقلابیون در این زمان باقی نمانده بود. درحالیکه بلوک بلشویکی در آغاز بر اجرای بی‌تنازل انقلاب ارضی به سبک و سیاق انقلاب اکتبر تاکید مضاعف داشت و آن را نقطه‌ی عزیمت جلب و جذب روستائیان و کشاورزان ارزیایی می‌کرد، حالا کاراخان گزارش می‌داد که «دولت انقلابی[ به‌رهبری احسان‌الله‌خان] نتوانست از حمایت مردم و بیش از همه کشاورزان برخوردار ‌باشد». این بدان معنی بود که دولت انقلابی بلوک بلشویکی به هر دلیل، موفق به اجرای برنامه‌ی خود برای جلب روستائیان که نشده، هیچ، بلکه ضدیت آنان را نیز علیه خود و دولت حامی خود برانگیخته بود. کاراخان با هوشمندی متوجه شده بود که حضورِ روس‌‌ها، ارمنی‌ها و گرجی‌ها (به عنوان خارجی) در انقلاب و امر و نهی آنان در کشوری که گویا فتح شده، خیلی زود همۀ مردم را علیه دولت شوروی که در آغاز رهایی‌بخش جلوه می‌کرد(دست کم برای بسیاری از ایرانیان) بر‌انگیخته بود. او به درستی متوجه‌ی تغییر افکار و اندیشه‌های مردم شدکه حضور این خارجیان را تداعی کننده‌ی گذشته و به بیگانه‌ستیزی سوق می‌داد. اما این ضدیت دستِ‌کم در گیلان حالا بیشتر علیه شوروی سمت‌گیری شده بود که آن را در آغاز رهایی‌بخش تلقی می‌کردند. زیرا کاراخان در گزارش خود می‌گوید که مردم رشت و انزلی در این ضدیت، دوباره به سمت انگلیس گرایش یافته‌اند! :«هم‌چنین[این اقدامات] رویکرد خصمانه نسبت به انگلیسی‌ها را تضعیف کرد [کاهش داد] و حتی مجامع تجاری [بخوانید سرمایه‌داری تجاری] را به انگلیسی‌ها نزدیک ساخت». این سمت‌گیری تنها به سوی انگلیسی‌ها بلکه به سوی دولت مرکزی نیز بود. در نتیجه این تغییرات به گونه‌ای نزدِ کاراخان جلوه می‌کرد که او همه‌ی تمهیدات رهبران شوروی را در جذب قلوب مردم ایران بر باد رفته می‌دید و بیم داشت که ممکن است تحولِ غیرمنتظره برای شوروی در ایران رخ دهد: «هم اکنون از دست دادن ایران و تحویل این کشور به انگلیسی‌ها درعرصۀ بین‌الملل، ضربه‌ای قاطع به ما محسوب می گردد».

در چنین شرایطی، پرسش‌ مقدر اکنون این است که با ‌وجود این همه سیگنال‌های آشکاری که « کاراخان» تنها در چند جمله از گزارش خود در همان نیمه‌ی شهریور۱۲۹۹ یعنی حدود دو هفته بعد از حمله‌ی اول قزاقان به رشت بدان اشاره کرده بود، چرا دو چهره‌‌ی برجسته‌ی این زمان یعنی حیدرخان و کوچک‌خان بدان توجهی نشان نداده و اهمیتی قائل نشده بودند و در نتیجه هنوز برادامه‌ی همان روند پیشین البته با برنامه‌ی جدید پای می‌فشردند؟ به‌ویژه این‌که رهبری انقلاب اکتبر در مسکو که از آغاز بر حمایت از این انقلاب یا دست کم حمایت از بلوک بلشویکی آن به‌منظور انقلاب در شرق و شوروی کردنِ ایران تاکید داشت، از اوایل مهرماه ۱۲۹۹ که مشاورالممالک نماینده‌ی دولت ایران برای انعقاد قرارداد با دولت شوروی راهیِ مسکو بود، مسکو برای ادامه‌ی حمایت خود از انقلابیون در رشت تردیدهای جدی روا داشته بود. این تردید موقعی قطعی شد که مشاورالممالک در نیمه‌ی آبان به مسکو رسید و گفتگوها به‌سرعت پیش رفت و سفیر مختار جدید دولت شوروی یعنی روتشتاین(روتشتین) برای حضور در تهران و ایجاد روابط سیاسی که تا آن زمان میسر نشده بود با موافقت مشاورالممالک تعیین شد. یادآوری کنیم که دوسال بود که مسکو تلاش می‌کرد تا روابط با تهران برقرار گردد، اما این کار احتمالن با فشار انگلیس میسر نمی‌شد. از این‌رو پیدا بود که از این‌زمان، روند دیگری در روابط بین دولت شوروی و دولت مرکزی ایران در چارچوب قواعد بین‌المللی آغاز شده بود که حمایت‌های قبلی از انقلابیون رشت درآن جایی‌نداشت. مسکو ابتدا تلاش‌کرد با توجه به‌مذاکرات بین شوروی و ایران برای انعقاد قرارداد، وظایفی را به باکو واگذار کند و بگوید که آذربایجان به طور مستقل عمل می‌کند و اقدامات او ربطی به مسکو ندارد اما به زودی متوجه شد که باکو در حال انجام اقداماتی در حمایت از انقلابیون گیلان است که موجب خرابکاری در روابط با ایران خواهد شد و درنتیجه جلو آن را نیز گرفت.

اما آیا حیدرخان و کوچک‌خان از پیشرفت سریع توافقات مهم بین ایران و دولت شوروی در این زمان یعنی در آبان ۱۲۹۹ و هم‌چنین از پا پس‌کشیدن دولت شوروی در حمایت از انقلابیون در گیلان بی‌خبر بودند؟ اگر کوچک خان بی خبر بود،آیا حیدرخان نیز از این توافقات اطلاعی نداشت؟ اگر داشت( که به دلیل نزدیکی بسیار با نریمانف در باکو، حتمن اطلاع داشت)، بر چه منطقی هنوز بر ادامه‌ی انقلاب در ایران پای می‌فشرد؟ آیا آنان حالا به جای مسکو، باکو را برای حمایت در نظر داشتند؟ آیا به ادامه‌ی انقلاب بدون حمایت شوروی و باکو معتقد بودند؟ آیا آنان از خشم و انزجاری که در جریان فاجعه‌ی رشت برای ساکنان شهر رشت یعنی قلب گیلان و انقلاب گیلان نسبت به انقلابیون اعم از بلوک بلشویکی و جنگلی پدید آمده بود، اطلاعی نداشتند؟. آیا آنان از نارضایتی گسترده و عمیق بورژوازی تجاری مستقر در رشت و انزلی که طبقه‌ی بسیار قدرتمندی از گذشته‌ تا آن‌روز و قلب تپنده‌ی ترقی‌خواهی در مشروطه و جنگل بودند و نقش‌های مهمی که در جنبش‌های انقلابی گیلان به عهده گرفته ‌و در واقع بدون مشارکت آنان هیچ جنبش دموکراتیکی در آن زمان میسر نبود، مطلع نبودند؟آیا آنان از نابودی هستی بورژوازی تجاری رشت – انزلی و حتا تهران درآتش‌سوزی وسیع بازار رشت و برهم خوردن تجارت با روسیه، قفقاز و اروپا که ماه‌ها بود کمتر مبادله‌ای از این مسیر به تهران انجام می‌شد، اطلاع نداشتند؟ آیا ادامه‌ی روند انقلابی به معنی تداعی فاجعه برای مردم رشت و انزلی تلقی نمی‌شد؟ از همه مهم‌تر آیا آنان به‌ویژه از هراسی که از چپ‌روی‌های بلوک بلشویکی تا آن زمان در دل بورژوازی تجاری و مالکین بزرگ و کوچک محلی در رشت و انزلی و از طریق آنان در پایتخت پدید آمده بود، بی اطلاع بودند؟

واقعیت این است که پس از فاجعه‌ی رشت، آتشِ خشم و نفرتی در میان مردم نسبت به انقلابیون برافروخته شده بود که با آب دریای خزر نیز فروکش نمی‌کرد. دوسوم مردمِ رشت تمام زندگی و مایملکشان در جریان رخدادهای بیش از دو ماه در مرداد، شهریور و مهر ۱۲۹۹، آسیب فراوان دیده و در بخشی نیز نابود شده بود. شهر زیبای‌رشت که در آن زمان از شهرهای پیشرفته و مدرن و گلِ سرسبدِ شهرهای ایران محسوب می‌شد و دروازه‌ی ایده‌ها و اندیشه‌های نو برای زندگی نوین بود، سخت آسیب دیده و حتا بخش‌های مرکزی آن طی دو ماه و نیم حکومت بلوک بلشویکی در آتش سوخته و ویران شده بود. و مهمتر این‌که اکثریت ساکنان شهر در اثر تقابل بین قزاقان و انقلابیون از خانه و کاشانه‌ی خود آواره شده و راهی سرنوشت نامعلومی شده بودند. آنان دیگر هیچ اعتمادی به هیچ‌کس حتا کوچک‌خان نیز نداشتند. عمق فاجعه این بود که هنوز هیچ چشم‌انداز روشنی برای آینده در پیش‌رو نیز متصور نبود. هر‌چند کوچک‌خان در تمام این مدت در جنگل‌های فومن نظاره‌گر ماجرا بود و عاملیتی در اقدامات جناح بلشویکی انقلاب نداشت، اما او هم متهم بود که در پیدایش این فاجعه و به قول کاراخان بی‌آبروکردن انقلاب دست‌کم غیر‌مستقیم، مقصر بوده است. محمد‌علی گیلک، کمیسر فواید عامه‌ی دولت کوچک‌خان که این‌زمان برخلاف او در رشت مانده و از نزدیک ناظر تحولات شهر بود و از طریق برخی جنگلی‌ها که از فومنات به رشت، رفت و آمد داشتند، از احوال کوچک‌خان اطلاع داشت، می‌نویسد که کوچک‌خان سخت روحیه‌ی خود را از فاجعه‌ی پیش آمده از دست داده بود و در اواخر مهرماه ۱۲۹۹ کسانی را به نزد مشیرالدوله نخست‌وزیر مورد احترام کوچک‌خان و دموکرات‌های ایران به تهران فرستاده بود تا باب مذاکره را برای کنار آمدن با دولتِ مرکزی باز‌کند:« اما موضوع مهاجرت و دربدر‌شدن مردم رشت، کوچک‌خان را بی‌نهایت شکسته و خسته کرده‌بود. آثار تاثر از جبهۀ او به خوبی آشکار و استقامت سابق را از دست داده و معلوم بود که روحیه‌اش بکلی ضعیف شده است. در‌این موقع یعنی پیش از وقوع فاجعه‌ی سوم در رشت( که غم انگیزتر از دو فاجعه‌ی پیشین بود)، دو نفر نماینده برای مذاکره با کابینۀ مشیرالدوله به‌تهران روانه کرده ‌بودند. آنها وقتی به‌تهران رسیدند که کابینۀ مشیرالدوله سقوط کرده و سپهدار [رشتی فتح‌الله‌خان اکبر] رئیس‌الوزرا بود. بنابراین موفق به هیچ گونه مذاکر نگردیده و پس از مدتی سرگردانی بدون اخذ نتیجه مراجعت کردند» (گیلک۱۳۷۱: ۳۸۶). گیلک، تاریخی برای فرستادن دو نفر نماینده‌ توسط کوچک‌خان به‌تهران برای مذاکره با رئیس دولت یعنی مشیرالدوله ذکر نمی‌کند. اما می‌دانیم که کابینه‌ی مشیرالدوله در سوم آبان۱۲۹۹ سقوط کرد و کابینه‌ی فتح‌الله‌خان اکبر معروف به سپهدار رشتی در ۵ آبان ۱۲۹۹ جای دولت مشیرالدوله را گرفت. یعنی درست پنج روز بعد از ‌این که قزاق‌های دولتی از رشت عقب نشینی کرده و فاجعه‌ی دیگری از فرار در مسیر جاده‌ی تهران و در شرایط بارانی در جریان بود، دولت مشیرالدوله نیز سقوط کرد و امید جنگلیان برای مذاکره و صلح با دولت مرکزی را منتفی نمود.

بعد از توافق‌هایی که دولت شوروی با دولت ایران و نماینده‌اش که در مسکو حضور داشت به عمل آورد و مشخص شد که راهِ پیش‌رو در روابط بین دو کشور در آینده برای دولت شوروی و ایران چگونه خواهد بود، از اوایل آذر ۱۲۹۹ خورشیدی و بعد از نشست دفتر سیاسی حزب کمونیست روسیه در ۶ آذر ۱۲۹۹ که لنین در آن حضور داشت، از جمله تصویب شد که :«رفیق استالین موظف گردید با رفیق چیچرین[وزیر امور خارجه] در بارۀ تدابیر تکمیلی با هدف برقراری و اجرای سیاست خارجی [شوروی] در پیوند با دولت‌های هم‌مرز با قفقاز[جنوبی] توافق نماید» (پرسیتس۱۴۰۲: سند۱۷۲). بدین‌ترتیب از این تاریخ و برای سوق دادن سیاست خارجی دولت شوروی در جهت سیاست‌های جدید خارجی، استالین همه‌کاره‌ی دولت مرکزی در قفقاز جنوبی شد و جای دفتر ایران را گرفت که پیش‌تر اورژنیکیدزه در راس آن قرار داشت.

با وجود آن‌که دولت شوروی با اتخاذ یک استراتژی جدید، ادامه‌ی انقلاب جنگل را مزاحم برای رویکرد جدید جهانی خود به حساب می‌آورد، حیرت‌انگیز است که حیدرخان عمواوغلی با توجه به آن‌که در کنار نریمانف در قلب ماجرا در باکو از همه‌ی این تحولات به‌خوبی‌آگاه شده بود، باز هم به تداوم انقلاب جنگل اصرار داشت و حتا شش ماه بعد که دیگر همه کس از امضای قرارداد با ایران و انگلیس در فوریه ۱۹۲۱ (اسفند ۱۲۹۹) آگاه شده بودند، تصمیم گرفت به ایران (گیلان) بیاید. اگرکوچک‌خان به بسیاری از تصمیمات دولت شوروی در پاییز ۱۲۹۹ برای پا پس کشیدن از حمایت انقلابیون در رشت و انزلی خبر نداشت، اما حیدرخان دقیقن به همه‌ی جزئیات آن از طریق نریمانف در همان اوایل آذر ماه ۱۲۹۹ ‌آگاه بود. با این حال بازهم مُصِر به ادامه‌ی روند قبلی انقلاب البته با تزهای جدید بود. پیدا بودکه انقلاب مرده بود و حیدرخان و کوچک‌خان بیهوده تلاش می‌کردندکه آن‌را با تزهای جدید زنده کنند. بی‌تردید همان‌طور که گفته‌شد در گزارش «کاراخان» عضو کمیته‌ی ‌مرکز‌ حزب کمونیست شوروی و ناظر تحولات انقلاب در ایران به کمیته مرکزی آن حزب، انقلاب به شدت بی‌آبرو شده است و بی‌گمان حیدرخان از طریق نریمانف از آن آگاه بود و از طریق اعضای طرفدار خود در رشت و انزلی و گیلان نیز از آن مطلع شده و حتا بیش از کاراخان به شرایط وخیم شکست انقلاب جنگل پی برده بود.

این اصرار به ادامه‌ی انقلاب از طرف حیدرخان و کوچک‌خان در اواخر پاییز۱۲۹۹درحالی‌بود که هم حیدرخان که تازه به این انقلاب با عنوان سرپرستی حزب کمونیست ایران (عدالت)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پا گذاشته بود و هم کوچک‌خان که از آغاز بخشی از داستان انقلاب بود، نفود خود در میان مردم خشمگین رشت و انزلی یعنی کانون اصلی انقلاب نسبت به روند انقلابی پیشین را به کلی از دست داده بودند. مردم در جریان کارزار حمله‌ی قزاقان دولتی در عمل نشان داده بودندکه به خاطر اقدامات مبتنی بر نادانی و ناآگاهی از خواست مردم، دولت مرکزی را بر انقلابیون ترجیح می‌دهند. اما موضوع تراژیک در این بود که کوچک‌خان حتا در شش ماه بعد از دومین فرار هراسان مردم رشت که صدمه و آسیب و تلفات بسیار بیشتر بر مردم رشت وارد شده و روح و روان آنان را درهم‌ ریخته بود، باز هم در نامه‌ای در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۰۰ خورشیدی به کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست ایران(عدالت)(۱۹)، ضمن تبریک به حزب کمونیست ایران و حیدرخان برای ارائه‌ی تزهای جدیدش که در ۲۶ ژانویه‌ی ۱۹۲۱ (۶ بهمن ۱۲۹۹) انتشار یافته بود، به‌گونه‌ای غیر‌مستقیم از حیدرخان برای آمدن به گیلان دعوت کرد(۲۰):« هوالحق، انقلاب ایران به یکپارچگی حقیقی و کامل همۀ نیروهای خود از فرزندان و همکارانش نیاز دارد. ما انقلاب را پیش برده‌ایم[و] با شما در برتری ساختار سوسیالیستی همفکر و هم‌گام‌ایم(۲۱) و دست دوستی و اتحاد به سوی شما دراز میکنیم: پرشتاب و دوستانه در مسیرآزادی‌مردم با هم پیش می‌رویم. من با تاکتیک و رویکردهای شما آشنا شدم که در گردهمایی کمیتۀ محترم جنابعالی به تاریخ ۲۶ ژانویۀ۱۹۲۱م. [۶/۱۱/۱۲۹۹ خورشید] به تصویب رسید.(۲۲)تطبیق این رویکردها با نگرش انقلابیون اینجایی[در گیلان] مرا متوجۀ مسیر درست و حرکت در آن راه نمود. امتنان خود را به رفیق حیدرخان و کمیتۀ مرکزی [جدید] ابراز می‌دارم که به‌تحقق این مسالۀ مهم یاری می‌رساند. قاطعانه اعلام می‌کنم با حضور پیوستۀ او[حیدرخان] و رفیقانش در کارِ ما، بار دیگر به اتحادی ناگسستنی و مثمر ثمر دست خواهیم یافت. بدیهی‌است در این وضعیت ارتباط پیوستۀ میان ما و حمایت ضروری از آن لازم می باشد- کوچک جنگلی »(پرسیتس ۱۴۰۲: سند۲۰۴).

پیدا بود که هم حیدرخان و هم کوچک خان رهبران دو جناح از انقلاب بعد از فاجعه‌ی رشت در اواخر پاییز ۱۲۹۹ و بعد از آن امیدوار بودند بتوانند گردونه‌ی انقلاب را با برنامه‌ها و تزهای جدید به مسیر اصلی بازگردانند. غافل از آن‌که ارثیه‌ی به جای مانده از اقدامات چپ‌روانه، ذهنیت انقلاب و اقدام انقلابی را در ذهن و ضمیر مردم به کلی فروریخته و کینه و دشمنی با انقلاب جای آن را در شهرهای رشت و انزلی گرفته بود. از این رو تلاش آن‌ها نه فقط کارساز نبود بلکه معصومانه به قیمتِ جان هر دو تمام شد.

______________________________


۱-  نویسنده، در بررسی‌های پژوهشی خود، تحولات جنگل در گیلان از تابستان۱۲۹۴ تا پاییز1۱۳۰۰ را به دو بخش تقسیم می‌کند. بخش نخست از آغاز تا۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی را «جنبش» ضداشغالگری خارجی و از۱۴ خرداد به بعد را که یک جمهوری در گیلان تشکیل شد، «انقلاب جنگل» و کل تحولات جنگل را «جنبش و انقلاب جنگل» می‌نامد.

۲- منظور همان اقدام ۹ مرداد۱۲۹۹ خورشیدی است که در تاریخ نویسی جنگل به کودتا نیز تعبیر شده و سلطان‌زاده رهبر این زمانِ حزب کمونیست ایران نیز در کتابش آن را کودتا نامیده است (نک: سلطانزاده۱۳۸۳:  ).

۳- چهار نفر از اعضای دولت جدید که عضو حزب کمونیست ایران و همه‌شان از جناح ِ بلشویکی سلطانزاده در حزب محسوب می‌شدند، عبارت بودند از : جوادزاده (پیشه‌وری بعدی) کمیسر داخله، بهرام آقایف(کمیسر دادگستری)، کامران آقایف(کمیسر فوائد عامه) و علیخانف.

۴- برای موضوع اختلاف بین حیدرخان و بلوک غالب بلشویکی در رشت، نگاه کنید به کتاب نویسنده با عنوان « چگونه راه بر سوسیال دموکراسی ایرانی مسدود شد؟(زندگینامه‌ی سیاسی حیدرخان عمواوغلی)، نشر ژرف، تهران. 

۵- کتاب « جبهۀ ایرانی انقلاب جهانی» به کوشش مویسی آرونویچ پرسیتس از اسناد آرشیوهای شوروی بعد از فروپاشی تهیه و در سال ۱۴۰۲ به فارسی نیز ترجمه شده است. 

۶-  برای گزارش مفصل تر وقایع این روزها در رشت ، نگاه کنید به یقیکیان:۲۴۰ تا ۲۶۲.

۷- محمد علی گیلک نیز این زمان در شهر حضور داشت و چون مبنا را بر ورود پیش‌قراولان قزاق گذاشته، می‌نویسد که :« روز۳۰ برج اسد ۱۲۹۹ هجری شمسی[۳۰ مرداد۱۲۹۹ ] روز شکست انقلابیون و روز عقب نشینی از فرونت[جبهه] و بالاخره روز تخلیۀ منجیل و رشت و لاهیجان و فومن وتمرکز یافتن در انزلی بود(گیلک۱۳۷۱ : ۱۳۷۷). اما یقیکیان دقیق‌تر گزارش کرده و می‌نویسد که:« روز یکشنبه ۳۱ اسد  ۱۲۹۹(هشتم ذیحجۀ ۱۳۳۸ و  ۲۲ اوت  ۱۹۲۰)ارتش اصلی قزاقان وارد رشت شدند وبدون معطلی دشمن را تعقیب کردند. آتریادی[دسته‌ای] از آن‌ها به طرف پیربازار و سواحل مرداب و آتریادیهای دیگر به طرف انزلی و آتریادی هم به طرف لاهیجان رفتند» (یقیکیان:۲۴۷). گزارش مورزاکف نیز همین گفته‌ی یقیکیان را تایید می کند.

۸-  گریگور یقیکیان که مدیوانی را از نزدیک می شناخت، می‌نویسد که پیش‌از انقلاب‌اکتبر، «بودو مدیوانی نماینده‌ی شرکت خوشتاریا[سرمایه‌گذار معروف روسی] در انزلی بود» (یقیکیان۱۳۸۶: ۳۹۲). بنا به پژوهش «گنیس» در اسناد آرشیو‌های شوروی، مدیوانی با پیشنهاد «اورژنیکیدزه» و سپس با توافق «راسکولونیکف»، «چیچرین»، «استالین» و «کرستینسکی»( منشی حزب) در بالاترین سطوح رهبری کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست ایران به عنوان نماینده‌ی شوروی در انقلاب گیلان انتخاب شده بود و در نیمه‌ی تیرماه 1299 به گیلان فرستاده شد(گنیس ۱۳۸۵: ۲۶ – ۲۷). اگر تاریخ ورود او را با حوادث بعدی در ارتباط قرار دهیم به نظر می‌رسد که او با برنامه‌ریزی معینی برای اقدام۹9 مرداد به گیلان وارد شده بود.

۹- یقیکیان نیز در ارتباط با موضع کوچک‌خان در این وقایع می‌نویسد که :« در شهر از طرف کمونیست ها انتشار پیدا کرد که جنگلی‌ها با قزاقان متحد شده و حمله‌ای بر ارتش سرخ کردند. ولی در اثر تحقیقات کاملی که کردم، معلوم شد که جنگلی ها نسبت به قشون سرخ نیز بی طرف بوده و نه تنها به آن‌ها صدمه نرسانیدند بلکه عده‌ای از آن‌ها را نیز در منطقه‌ی تحت تسلط خود پذیرایی نمودند»(یقیکیان:۲۵۴).

۱۰- حسین‌خان کسمایی روزنامه نگار و شاعر برجسته‌‌ی گیلانی و از انقلابیون دوران مشروطه در گیلان که این زمان در شهر رشت ساکن بود و تلاش می‌کرد به قول یقیکیان، حزب دموکرات ایران را در رشت تاسیس کند نیز جزو فراریان ماه شهریور۱۲۹۹ به قزوین و تهران بود(نگاه کنید، عظیمی۱۴۰۰). او در جریان همین فرار و برگشت به گیلان فوت کرد.

۱۱- مهرنوش نوشته است که :« چهارشنبه ۸ محرم۱۳۳۰[ق/۳۱شهریور۱۲۹۹] دو ساعت به غروب مانده، قزاق‌ها شهر رشت را اشغال کردند»(مهرنوش ۱۳۹۸:۴۱۰). اما اگر تصرف شهر را اول مهر۱۲۹۹ خورشیدی بدانیم، این تاریخ برابر ۹محرم۱۳۳۹ هجری قمری بوده است.

۱۲- متاسفانه هیچ نسخه‌ای از روزنامه‌ی کامونیست که این زمان تنها نشریه‌ی منتشره در رشت بود، در دست نیست . اما بخش هایی از این نشریه و عکس العمل آن در همین رابطه توسط یقیکیان نقل شده است(یقیکیان: همان).

۱۳- طنز قضیه در این بود که بعد از انتقال مقر حزب عدالت به ازبکستان، کمینترن دوباره به مانند آذربایجان، در اینجا نیز دستور داد تا تمام تشکیلات و امکانات حزب عدالت در تاشکند در حزب کمونیست ترکستان ادغام شود و حزب و اعضایش به ایران انتقال یابند!(برای تفصیل این بحث نگاه کنید : چگونه راه بر سوسیال دموکراسی ایرانی مسدود شد؟ناصر عظیمی ۱۴۰۲)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

۱۴-  ویراستار کتابِ ترجمهشده به فارسیِ سلطانزاده می‌‌‌نویسد که «سلطانزاده همین نکته را عیناً در کتاب ایران خود۱۹۲۴ مطرح کرد که بعدها نیز مورد استناد آندره چروونی (شومیاتسکی سفیر پیشین شوروی در ایران در دورۀ پهلوی اول) در مجلۀ بلشویک شمارۀ ۴ سال۱۹۲۷ قرار گرفت. تا آنجا که ما مطالعه کرده‌ایم تاکنون کسی در شوروی یا خارج از آن این ادعای سلطانزاده را نفی نکرده است» (ویراستار، همان، ص۱۳۰).

۱۵- فخرایی روز بازگشت کوچک‌خان از رشت به جنگل‌های فومن را 18 تیرماه ذکر کرده است. اما اسناد مختلف و از جمله پرسیتس آن را روز ۱۹ژوئیه‌ی 1920۱۹۲۰ /۳ ذیقعده۱۳۳۸ یعنی ۲۹ تیرماه ۱۲۹۹ خورشیدی نوشته که به نظر درست است(پرسیتس ۱۳۷۹: ۵۱).

۱۶- در واقع اگر آن‌گونه که فخرایی می‌گوید، این ملاقات بین  ۱۸ تیر تا ۹مرداد و آن‌گونه که اسناد دیگری که پرسیتس ارائه کرده ، بین ۲۹ تیر و  ۹ مرداد  ۱۲۹۹9 خورشیدی انجام شده باشد، این دیدار در آستانه‌‌‌‌ی کودتای چپ‌روها صورت گرفته بود

۱۷- سند۱۴۹

۱۸-  برای این اسناد نگاه کنید به «جبهۀ ایرانی انقلاب جهانی»، پرسیتس، ترجمه‌ی محمد نائب‌پور، انتشارات نگارستان اندیشه

۱۹-  با آمدن حیدرخان به کارزار انقلاب جنگل و سرپرستی حزب کمونیست ایران، این زمان در عنوان حزب، ذکر عنوان «عدالت» در داخل پرانتز ضروری تشخیص داده شده بود. از این‌رو در اسناد آمده است که به هنگام نام بردن از حزب کمونیست ایران پس از سرپرستی‌آن توسط حیدرخان می‌باید کلمه‌ی «عدالت» در داخل پرانتز در جلوی عنوان حزب بیاید(پرسیتس: سند۱۶۰). به نظر می‌رسد که این ابتکار و تاکید حیدرخان به منظور تعدیل عنوان حزب برای پذیرش آن در ایران بوده باشد.

۲۰-  برای محتوای تزهای حیدرخان برای انقلاب ایران، نگاه کنید، عظیمی ۱۴۰۲) . یادآوری کنیم که حیدرخان در  اواخر خرداد۱۳۰۰ یعنی یک ماه و نیم بعد از ارسال این نامه‌ی کوچک‌خان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ به گیلان آمد و با کوچک‌خان کمیته‌ی جدیدِ انقلاب را تشکیل دادند.

۲۱- به نظر ترجمه‌ی درستی در این جمله از متن روسی انجام نشده است. 

۲۲- منظور کوچک‌خان، تزهای جدید حیدرخان بود که در این تاریخ به تصویب کمیته‌ی مرکزی جدید حزب کمونیست- عدالت(کمیته‌ی مرکزی دوم ) به تصویب رسیده بود که در آن برخلاف تزهای سلطانزاده، انقلاب ایران یک انقلاب ملی و دموکراتیک اعلام شده بود و نه انقلاب سوسیالیستی و در آن در دو جا از کوچک‌خان نام برده شده بود و رهبری خرده‌بورژوازی انقلابی را در این انقلاب‌ها را به رسمیت شناخته بود(نگاه کنید: ناصر عظیمی ۱۴۰۲).

منبع:
عصرنو

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید