رفتن به محتوای اصلی

در رابطه با سریال «تاسیان» و این «۵۷ ای‌ها»

در رابطه با سریال «تاسیان» و این «۵۷ ای‌ها»

در اوقات فراغت، غالب سریال‌ها و فیلم‌های تولیدی در ایران را می‌بینم. در اکثر موارد هم نه با توقع تماشای آثار هنری سطح بالا، بلکه به منظور فهم آنچه در کشور می‌گذرد. این محصولات از زوایای گوناگون، قسماً بازتاب گفتمان‌ها و روانشناسی‌های اجتماعی در امروزه روز ایران هستند. از آخرین‌های آنها، سریال «تاسیان» بود که اخیراً دیدم. سریالی خود‌ساخته بر متن تاریخی مجعول به قصد دل‌خواسته‌ی سیاسی معین!

در همان آغاز سریال، بهمراه همسر گیلک‌ام کنجکاو نام سریال شدیم تا دریابیم این نام‌گذاری چه پیامی در خود دارد؟ سریال در رابطه با این نام برگزین، از زبان آکتور«عاشق» پیشه‌اش جایی چنین می‌گوید: «تاسیان» حس است؛ حس اندوه و از دست‌دادن چیزی و لاجرم گریه‌ای بی‌صدا در اندوه از دست‌رفتِ آن. این تعریف از حس تاسیانی واقعاً هم زیبا و دل‌انگیز است، اما وقتی سریال را تا به آخر پی می‌گیری درمی‌‌یابی که خود خانم تینا پاکروان که هم‎زمان سناریست و کارگردان این سریال است، از حد لفظ در رابطه با این حس فراتر نرفته و هیچ درک قابل درنگ و اندیشیدنی از درون‌مایه‌ی حس تاسیانی ندارد.

نقدهای چندی از این سریال دیده و شنیده‌ام که هر یک کمابیش حاوی نکاتی درستی در خود هستند. اما جوهره‌ی‌ این سریال در ایجاز سیاسی‌اش هنوز هم آنگونه که باید و شاید وصف نشده است! من این سریال را که فقط از وجه سیاسی‌اش مد نظر دارم و نه از منظر هنری و تکنیک سینمایی – که حرفه‌ی من نیست – این چنین یافته‌ام: نگاهی سراپا نفرت و ابراز بیزاری نسبت به «۵۷ای‌ها!» در قالب سریالی با پرهیز از درآویختن با اسلام مستقر! اثری نه منتقد انقلاب ۵۷ که لازم هم است و جای استقبال دارد، بلکه فقط برای تخریب و کوبیدن چپ. زیبایی عشق در ذهن سازنده‌ی سریال، اسیر خشم سیاسی است و لذا ساخته‌اش نیز رمانتیسمی کم‌مایه در خدمت سیاست خصم چپ و نه صرفاً رقیب آن!

نگاهی که در وجه اجتماعی‌، کارگر را لمپن دزد به تصویر می‌کشد و در عوض اما سرمایه‌دار را فردی خودساخته‌ و میهن‌دوست که عمده دغدغه‌اش تسهیم سود است بین کارفرما و کارگر. در وجه سیاسی نیز، نهاد پاس‌دار دیکتاتوری وقت یعنی ساواک را گرچه هراس‌انگیز، همزمان اما مواظب امنیت عمومی و مبادا که در حق مخالفان زیاده‌روی شود! در روایت خانم پاکروان از ساواک، روش‌های خشن را باید بیشتر از چشم و انگیزه‌های مامورین دون‌پایه‌ی آن‌‌ دید و اعمال ساواک در مقایسه با چپ زمانه که به آب خوردنی رفیق خود را به کشتن می‌دهد، حتی سمپاتیک هم می‌نماید!

در این سریال، عامل اصلی « فاجعه‌ی منجر به ۵۷»، جریان فکری – سیاسی چپ است و نه هیچ یک از دو قدرت شاه قبل از انقلاب و جمهوری اسلامی بعد از انقلاب! چپ نخبه‌ی دانشگاهی، که از یک طرف مرتبط با سرلشکر مقربی  متهم به جاسوسی برای شوروی‌هاست و از سوی دیگر عامل تحریک دانشجویان شعاری و سطحی‌نگر که مستعد هر ماجراجویی هستند! بازاری‌های مخالف شاه انسان‌هایی به تصویر کشیده می‌شوند اخلاقی و مبارز، و آدم‌های بد فقط چپ‌ها که یا خود بازیچه‌ی بیگانه‌اند یا دست اندرکار اغفال جوانان بازی‌خورده.

عشق، محور سناریو است؛ اما جاری در فضای شدید کینه و نفرت نسبت به ۵۷ ای‌ها که به باور سناریونویس ضد عشق بودند و تهی از آن! جدا از معجون عجیب و غریب شخصیت امیر عاشق در سریال که مشابه‌اش را در کمتر دکان عطاری بتوان یافت، پیام پایانی سریال بالاخره این می‌شود: هم عاشق و هم معشوق (شیرین)، قربانیان فضای آنارشیسم و شورش‌! همانگونه که پدر مریم و نامزد مریم و هر دو نیز چپ، هر یک بگونه‌ای قربانی مسایل درون حزبی و رهبران حزبی می‌شوند! آخر کار هم، عاشق شوریده‌ مغروق در استخر کاخ سرمایه‌دار به دست لومپن پرولتر و شیرین شوریده حال برای نجات او دچار مرگ بر اثر اصابت سرش با سنگ به تقصیر دانشجوی چپ شورشی بلند قد کوتاه فکر!

تصویری که سناریو از «امیر» عاشق به دست می‌دهد، عاشقی است دیوانه‌وار در حق معشوق که انگیزه‌ی نیل به هدف وصال با دختری هنرمند از طبقه‌ی بالا، وی را وا می‌دارد به هر چیزی دست بزند. او در این راه از یک کارگر – روشنفکر اهل کتاب و شعر به کارمندی ساواک در می‌آید، دست به انواع ماجراجویی‌‎ها تا حد احتمال قتل موانع سر راه می‌زند و نهایتاً هم خروج – اخراج از ساواک به نمایش می‌نهد! انگار ساواک خانه خاله است که مامور هر وقت دلش خواست استخدام بشود و بعد هم دلبخواهی قهر کند و بیرون برود! سناریونویس کاش پرونده ساواک را درست می‌خواند.

امیر دون‌ژوان کله‌پوک، آخرش هم ناخواسته مرتکب قتل در حق دوست بالادستی خود، بازجو سعید پلیدذات و جاه‌طلب می‌شود که کارش فقط عرق خوردن بود و شکنجه و توطئه‌گری از زاویه‌ی منافع شخصی! آخرش هم همین امیر که ابراز عشق را از پنجرکردن ماشین پدر دختر صاحب کارخانه شروع کرده است، عشقی سوزناک را در اتاق بازجویی می‌پرورد. نهایتا هم برای بازداشتن پدر از بُردن دختر به خارج کشور عملاً و ناخواسته کارخانه را علیه کارفرما می‌شوراند ولی بیرون از اراده‌اش، این بزرگ‌ترین کارخانه‌ی نساجی ایران بر اثر تحریک کارگر قلدر و دانشجوی شورشی در کسوت کارگری، به آتش کشیده می‌شود!

این سناریو‌سازی مجعول در حالی است که حتی نمی‌شود از یک مورد واحد تولیدی نام بُرد که در جریان انقلاب ۵۷ آتش زده شده باشد! در مقابل اما بسیار بوده موارد آتش زدن اماکن عمومی توسط اسلام‌گرایان که خانم کارگردان بر آن‌ها چشم می‌بندد، مانند سینما رکس آبادان، کاخ جوان‌ها و انواع کاباره‌ها و اقامتگاه‌های زنان بینوای خودفروش به دست متعصبین هیستریک مذهبی. جای این آتش زدن‌های واقعی را باید به آتش کشیده شدن غیر واقعی کارخانه‌ی نساجی جمشید نجات بگیرد تا بیننده سریال ببیند که انقلاب چه‌ها را که به آتش نکشید! آتش زدن تولیدی در سناریو تصادفی نیست، بلکه برای زدن ۵۷ ای‌هاست منهای اسلامی‌ها قدرت به دست مشمول ارفاق سناریو نویس!

«سریال تاسیان»، چیزی نیست مگر ترجمان گفتمان ارتجاعی «این ۵۷ ای‌ها» در قالب به اصطلاح «هنر»! داستان‌پرداز آن نیز، نه فقط نادان نسبت به تاریخ واقعی، بل کین‌توز نسبت به انقلابیون ۵۷ منتهی منهای به قدرت‌رسیده‌ها‌ی آن که همچنان فرمان‌روایی بر جامعه و فرهنگ و هنر کشور دارند. آنچه در نقد این اثر غایب است درست همین است و بس؛ و همین خود، لودهنده‌ی اصلی نگاه و فکر سازنده‌ی اثر که اجازه‌ی پخش از اطلاعات و ارشاد جمهوری اسلامی دارد! توجیه محض خواهد بود اگر گفته شود که سناریونویس برای عرضه‌ی اثر «هنری» خود ناچار از رعایت سانسور بوده است! چرا که این اثر نه رعایت سانسور، بلکه جعل است و ریا، تحریف است و کتمان. هنرمند مدعی ناگزیری از رعایت‌ها، درمی‌یابد که نصف حقیقت مصداق دروغ است. این اما وقتی است که همین نصف واقعاً در انطباق با حقیقت باشد و نه تخریب و تحریف. هنر متعهد به بازنمایی حقیقت، شرافت بایگانی را به رایگان‌فروشی هنری ترجیح نمی‌دهد!

من اینجا از زاویه‌ی هنری وارد بررسی «تاسیان» نشدم چون نقد هنری کار من نیست. فقط به عنوان یک هنردوست، بگویم که چیزی هم در این سریال همچون نشانه و نماد هنر و خلاقیت هنری برایم جذبه نداشت. آکتورها مصنوعی بودند، زیرا مصادیق مصنوعی بودند! همه‌ی هم‌و‌غم خانم سناریست و کارگردان، رساندن پیام سیاسی بوده که باعث چندین نقد سیاسی شده و‌البته تحسین سیاسی راستگرایان زیر‌عنوان «چپ هرگز نفهمید» را هم همراه داشت. این سریال تماماً سیاسی را، باید از غربال نقد سیاسی گذراند. سریال ۲۳ قسمتی «تاسیان» از منظر عشق هم که باشد و به ویژه در سکانس آخرش، قتل عشق است به حساب انقلاب طی صحنه‌ا‌ی زشت و پلشت که با بی‌رحمی پایان می‌گیرد. انتقام از انقلاب در دستور کار این نگاه است و نه نقد آن!

خانم سناریست که هنگام انقلاب شیرخواره‌ بودند، چرا باید شیارخوردگی جوانی‌ خود در حکومت اسلامی را بس غیرمنصفانه از چشم چپ ببیند و آن را به حساب چپ بگذارد؟ او اگر تاریخ را منصفانه بخواند در متن همین انقلاب که دردمندانه ذبح در مذبح اسلامی شد، نمونه‌های فروانی از عشق و عاطفه و مهربانی در آن می‌یابد. چپ مسلماً کم خطا نداشته است، در عین حال اما چپِ مواجه با سرکوب راستگرایان اسلامی و غیر اسلامی در طول تاریخ این سرزمین، در زمره‌ی عاشق‌ترین‌ها و به سروده‌ی شاملو «زیرا که مردگان این سال عاشق‌ترین زندگان بوده اند». نتیجه‌ی انقلاب را عیناً به حساب خود انقلاب نوشتن،‌ خواندن تاریخ به دلخواه خویش است و هم‌خوان با تمایلات خود. نام این چه «تاسیان» باشد و چه عاصیان، در خوش‌بینانه‌ترین داوری، جعل تاریخ است. هنرمندی که بخواهد تاریخ را بستر خلاقیت هنری قرار دهد اگر آن را بد بخواند مرتکب اشتباه است، وارونه‌خوانی و وارونه جلوه‌دادن‌ آن ولی، امری نابخشودنی.

بهزاد کریمی

۲۵ مرداد ماه ۱۴۰۴ برابر با ۱۶ اوت ۲۰۲۵  

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید