شهری
در هیاهویِ گُماشته ها
در خاموشی فرو رفت
و چراغ چار خانه
در شبی تاریک خاموش شد
در آن شب من خواب دیدم
زمین به غرش درآمد
و من در اعماق فرو رفتم
سوختم
با تمام ذراتم
زنده به گور شدم
زیر خروارها سنگ و خاک...
تاریکی در کنارِ خوفِ سایه ها
مرا بلعید
من که در کنارِ آرزوهایم
زندگی را دوست می داشتم
و در هر بهار
در هزاران درخت شکوفه می زدم
بعد از آن شب
دفن شدم
برادرانم از فراز آسمانی خون گرفته
نام مرا صدا می کردند
آنان نمی دانستند من ویرانم
و نامِ همه کارگران معدن
ویرانی من است.
حسن جلالی یکم تیرماه ۱۴۰۳
تصویری از درد و غم کارگران در پی ریزش معدن در شازند
افزودن دیدگاه جدید