آغاز رویداد جمعه های خونین زاهدان، در تاریخ ۸ مهر ماه ۱۴۰۱ در شهر زاهدان بود.
سرچشمهی این یورش ددمنشانه رژیم استبداد دینی ملّاییت حاکم بر کشور، بخاطر اعتراضی از مردم بلوچ بود که برای عدم پاسخگویی حکومت ملّایان در تجاوز یک نظامی به دختری خردسال از مردم بلوچ در شهرستان بندری چابهار پیش آمد.
بسیاری از مردم سُنی مذهب نماز گذار بلوچ، در آن روز پس از انجام فریضهی دینی نماز جمعه در اعتراض به عدم رسیدگی به چنین جنایتی، شعارهایی بر علیه استبداد رژیم و مسئولین درجات بالای حکومتی سرمیدهند و سپس به خیابان رفته با تظاهراتی آرام وغیرسلّحانه براه می افتند که ناگهان از زمین و هوا و از پشت بامها، حتّا با هلی کوپترهای جنگی به رگبار بسته می شوند و در کمتر از یک ساعت، بیش از۱۲۰ تن از مردم حتّا چندین کودک به قتل رسیده، ۴۰۰ تن زخمی گشته بیش از ۸۰۰ تن دستگیر میگردند. سران مستبد حکومت اسلامی، در درازای یک هفته پس ازچنین جنایتی تاریخی کوچکترین برخوردعادلانه ای انجام نداده، رهبرمطلق العنان رژیم، آیت الله خامنه ای نسبت به آن سکوت می کند. درهفتهی نخستین پس از آن رویداد شوم و دهشتناک نیز باردیگردر اعتراض به مردم نمازگذار شهرستان خاش، هجموم برده بیش از ۱۶ تن را به قتل رسانده و چندین تن دیگررا زخمی می کند. پس از این دو یورش ددمنشانه به اعدام تنی چند از دادخواهان زندانی در زاهدان، آتش این جمعه های اعتراضی آرام و مردمی، تا سالگردی که هم اکنون از سوی مردم ستمدیده بلوچ و همهی آزادیخواهان در داخل و خارج از کشور انجام می گردد بی وقفه ادامه داشته، همچنان مانع خاموش شدن مشعل انقلاب ژینایی درکشور شده است.
اگر بخواهیم سرچشمهی چنین مقاومت مردمی حق طلبانه ای در مبارزات بر حق ملیت بلوچ را جهت آگاهی مردم کشور پیگیری کنیم، باید یادآور شویم که:
از زمان حاکمیت "مرید و مرادی" دورهی صفویه و "امام و امتی" ملّایان شیعهی بر حقهی دوازده امامی، هم در قانون اساسی پادشاهی دوران پهلوی و هم در قانون اساسی ملّایان حاکم برکشورعملا مردم مناطق سنی نشین بویژه کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا و مذاب دیگر بعلاوهی زنان، ازشرکت داشتن درقدرت اجرایی، مقننه و دادگستری، محروم گشته به مردمی درجه ی دوم تبدیل شده اند.
مبارزات این مردم که در بخش "ویژهی زبانی و فرهنگی و دینی" بنام "مَکُّران" دیروزی و بلوچستان اکنونی می زیند، به چند دوره تقسیم می شود.
الف:
دورران قاجار:
درین دوره که دورهی شبانی و روزگار بیسوادی، عدم وجود مدرسه و آموزشگاههای ابتدایی میباشد حکومتگران شاهی وملّاییت شیعه، با توهین و تحقیری سیاسی و اجتماعی مسئولیت اجرایی ورهبری سیاسی مردم بلوچ و سران قلعه های آنان را به سرداران بمی می سپارند. از ینروی سران طوایف و تیره های بلوچ، ازهرقبیله و تیره ای در برابر حکومت مرکزی قاجاریان و بر علیه چنین بی حرمتی سیاسی و اجتماعی می شورند.
از میان بزرگترین این خیزشهای بر حق و مردمی، می توان:
قیام تیرهی شیرانیان به سر پرستی سردارحسین خان شیرانی نام برد که در نتیجهی آن، ملیت بلوچ ایران، برای نخستین بار پیروز گردیده ه به " نایب الحکومتی چند سالهی سعید خانی" دست می یابد.
قیام دوم:
این خیزش ناکام، در دورهی یورش خونین رضاشاهی به سرپرستی سردار دوستمهحمد خان از تیرهی بارکزهی انجام می یابد. پس از دستگیری و اعدام این حاکم قلعه های "مناطق مکران بجز سرحد زمین" یعنی زاهدان، دولت مرکزی تقریبا بر همهی سیستان و بلوچستان تسلط می یابد.
امّا باید بدانیم که این سلطهی خونین رضاشاهی هرگزنتوانست بلوچها را قلبا ایرانی نماید، چرا که
ازیورشهای خونین دورهی قاجار بگیرید تا سلطهی خونین رضاشاهی، نام هر "ایرانی فارس زبان" تا اکنون، درمیان مردم عادی و هم روشنفکران بلوچ، "گجر" به مانای بیگانه خوانده می شود.
در پادشاهی محمد رضاشاه نیز، دو نهضت استقلال طلبانهی دیگر از سوی سران دو تیرهی "سردار زهی و مبارکی "به رهبری سردار عبدی خان و سردار موسی خان " صورت می گیرد که در عراق رفته به اموزش چریکهایی می پردازند. سردارعبدی خان، در معاملهی سران این تیره برای به وکالت رساندن یکی ازآنان در مجلس شاهی، تسلیم گشته در بازداشت رژیم جان می دهد.
سردار دوم، موسی خان مبارکی، بطور مشکوک ومرموزی در زندان رژیم عراق کشته می شود.
دورهی سوم:
این دوره از مبارزات سیاسی ملّیت بلوچ ایران، دورهی کاملا ویژه ای است، زیرا سرپرستی و پیشوایی آنرا نسلی دانشگاهی و تحضلکردی بلوچ بردوش می گیرد.
مردم بلوچ که بخاطرعقب ماندگی های اقتصادی سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی، از دورهی صفوی، قاجار و پهلوی، عامدا با نگاهی شیعی و مذهبی تا امروز عقب نگهداشته شده بودند، نتوانستند در دو انقلاب مشروطه و سال ۳۲ مصدقی، کوچکترین شرکتی داشته باشند. امّا درانقلاب بهمن، بعلت وجود نیروی اندک روشنفکری، دراین انقلاب شرکت کرده مهار سیاسی جامعه را بدون مضمونی استقلال طلبانه، از دست سرداران بلوچ گرفته آنرا با جریانات سیاسی و مترقی کشور گره زده به پیش میبرند.
آنها درروند این انقلاب به سازمانگری سیاسی پرداخته موفق میشوند نخستین و بزرگترین تشکیلات سیاسی را بنام "سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان ایران" تاسیس کنند.
این سازمان که بعلت وجود هوادران همهی طیفهای سیاسی ،از فدایی و پیکاری و توده ای گرفته تا نیروهای بروکراتیک، مضمونی جبهه ای داشت. آنها تونستند برهبری دکتررحمت حسینبر که یکی از تحصیلکردگان آمریکا و رییس اولین کارخانهی شهرستان ایرانشهربود نخستین اساسنامهی ملی دموکراتیک را بیرون دهند. امّا رژیم ملّایان شیعی انقلاب بهمن، آنرا بر نتابید و در همان آغاز راه، دکتر حسینن بر را ترور نموده دروازهی نخستین کارخانه را نیزتا امروز گل گرفته همه ی نیروهای سیاسی بلوچ از جمله نمایندهی روشنفکربرگزیدهی بلوچها را دستگیر کرده زندانی نمایند.
در سال ۶۰ ـ ۶۱، بیش از پنجاه تن از نسل نخستین سیاسی بلوچ را نیز به دار آویختند.
دورهی چهارم:
رژیم با اعدام و متواری نمودن نسل نخستین و محدود دانشگاهی بلوچ و فروکش نمودن مبارزات سیاسی و بستن همه ی روزه های آگاهگری اجتماعی، با وجود تضاد مذهبی ای که با ملّایان سنی این منطقه داشت، خود را مجبور دید تا در برابر نیروهای آزادیخواه و روشنفکری بلوچ که اکّثرا چپ بودند به ساختن مساجد بیشمار و مکتب خانه های دینی بپردازد.
درین راه توانست، با نمایندگی دادن دولتی به برخی از ملّایان، در همهی روستاها و حتّا مناطق دامداری که در گذشته حتّا فاقد کوچکترین مسجدی بودند در آنها مدارس دینی ایجا نماید.
اینگونه شد که در نبود روشنفکران انقلابی، هدایت سیاسی و اجتماعی جامعه، در دست ملّایان و بویژه "مسجد مکّی" در مرکز استان قرار گرفت.
پس از مرگ بزرگترین پیشوای دینی تاریخ بلوچستان " مولوی عبدالعزیز ملازهی" ازمنطقهی "مَکُّرانِ بلوچستان، که در نخستین ملاقاتش به ملّا خمینی می گوید:
جناب خمینی! ببخشید که من شما را امام نمیتوانم گفتن. چون ما سنّیان، چهار امام بیشتر نداریم. نیز از آیت الله گفتنِ شما نیز معذورم که آیات، برای سنّیان تنها و تنها آیات کتاب خدا می باشند، رهبری به دست دامادش" مولوی عبدالحمید شه بخش" از تیرهی اساعیلزهیان میرسد که نه از مَکُّران، بلکه از بلوچهای سرحد زمین بلوچستان است.
درین زمان، نه تنها ریاست مسجد مکّی، بلکه رهبری جامعهی سنّیان ایران،" منهای کردستان" به ایشان میرسد.
درهمین دوره،که مجبورا بطوررسمی نمایندگی دینی مردم منطقه، از سوی ولایت ملّا سیدعلی به او داده می شود یکی دو گروه ترورستی سر بر می آورند و مولوی عبدالحمید از نفوذش بهره جسته آنانرا فیصله می بخشد و جایزه ای جهانی نیز برای صلح جویی، دریافت می دارد.
با گسترش بیشمار مدارس دینی و حوزه های طلبگی، به تقلید و در رقابت از آخوندهای شیعی، جامعهی کاملا سکولار بلوچستان که حثّا مامن و ماوای هندوها و سیکهای هندوستان بود، به یک جامعهی سنّتی مذهبی کاملا کلاسیک بدل گشته، مولوی عبدالحمید عملا به سرپرستی بلامنازع این جامعهی مذهب زده، قرار می گیرد.
سیل بنیان کن انقلاب ژینایی که درمسیر خودهمه چیز را به دگرگونگی میکشاند، نگاه و اندیشه ها را از جهانی کهن به جهانی نوبر می گرداند درین راه نخست، بنیادهای دینی شیعیاین حاکم را در تنور استبدادی آنان خاکستر کرده فریاد مردم را که اسلام نمی خواهند به آسمان میرساند.
با توجه به آختگی تیغ استبداد رژیم درین قهرعمومی مردم، روشنفکران گسترده اما زخم خوردهی بلوچ با تجربه از اعدامهای گستردهی گذشتهی رژیم از آنان، خود را آگاهانه، بی نام و نشان:
در دایره ی تنگ رهبری مسجد مکّی قرار داده با مولوی عبدالحمید تا آنجا به همکاری فکری صادقانه و نقش آفرینی ای میپردازند که وی در همهی سخرانیهای جمعه های مبارزاتی و خونین مردم از یک رهبری دینی صرف و ساده ی پیشین، به سوی یک رهبری اجتماعی فرا می روید.
او درین فرایند کم کم عملا نقش "عزالدین حسینی کوردان" را در میان مردم خود پیشه گرفته مستقیما مهر و محکم به اندیشه ای تقریبا سکولاریستی فرا می روید تا آنجا که بهاییان را نیز برابر حقوق دینی در قانون شمرده، حقوق اجتماعی خدا باور و خدا ناباوران را برابراعلام کرده، حتّا حضورزنان در مساجد را با لباسی عرفی و نه حجاب اعلام شدهی حکومتی، روا و جایز می شمرد.
امّا با وجود همهی کردار پسندیدهی تا هم اکنونی مولوی عبدالحمیداسماعلیزهی، روشنفکران و نیروهای مترقی بلوچ، در حالهی یک ترس و دلهرهی وحشتناکی بسر می برند.
طبیعی است که این ترس و دلهرهی آنان ترسی بیجا نیست، سخت واقعی و راستین است. زیرا مذهب در ذات خود و به تجربه، تا کنون درهر جامعه ای، سرچشمهی نفرت دینی، از مذهبی به مذاهب دیگر بوده، موجبات درگیریهای نفرت انگیز و کشتارهای چند صد هزاری از دو مذهب شیعی و سنی در جامعهی ایران بوده است.
بویژه خیانت وجنایت پیشگی ملّایان دینی در ایران، ثابت کرد که دین توان پاسخگویی به مسایل نوین روزگار انترنتی و فضایی را ندارد. ازین رو و با این تجارب گستردهی جهانی، آنهم پس از رهبری ترسناک و بلا منازع ملّا خمینی نمی توان برچنین رهبری دینی بلامنازعی که اینک آقای عبدالحمید اسماعییلزهی پیدا کرده است تکیه نمود.
با توجه به آنچه گفته شد، چنین به نظر می رسد که:
روشنفکران مترقی و سیاسی بلوچ، باید همکاری خودرا سخت آگانه و محتاطانه در پیش گیرند و حمایت خود را تا ایجاد تشکل های سیاسی، از وی مشروط نمایند.
جمعهی خونین زاهدان میهنان بلوچ کشور در تداوم خود، نقظهی شگفت انگیزی در روند گسترش دهندهی انقلاب ژینایی است که همهی ایرانیان را مرهون خود نموده است.
نقش و سرپرستی بلوچی ارزشمند از تیرهی اسماعلیزهیان بلوچ، جای قدر دانی تاریخی دارد، آرزوی همهی ما ایرانیان، بویژه بلوچهای ایرانی است که وی همچنان در راستای یک راهرو اجتماعی و مترقی دوام یابد، در زندگی و پس ازآن ، خوشنام گردد و شعار یگانگی ملّی:
"بلوچستان کردستان:چشم و چراغ ایران، تحقق عملی یابد.
زیرا می دانیم که:
گسستن از جهانِ کهن و راهیابی به دروازهی زرّینِ جهانی نو، بدون حلّ مسئلهی ملی در ایران چندملیثی، بجز پدیرفتن دمکراسی، سکولاریزم و فدرالیزم ممکن نیست.
زنده باد خاطرهی جانبخشان بلوچ راه آزادی کشور.
افزودن دیدگاه جدید