چنین مینماید که حزب چپ ایران ( که من هم عضو آن هستم.) بدهیای پایانناپذیری به فرقه دموکرات آذربایجان دارد. بدهیای که سررسید آن هر سال ۲۱ آذر است. صدور بیانیه های سالانه در این روز، شباهتی آشکار به آیینهای عاشورایی شیعیان دوازده امامی دارد که هر سال برای «شهادت» امام حسین سوگواری میکنند. فرهنگ عاشورایی چنان ریشه دار است که حتی دامان نیروهای چپ را نیز گرفته و آنان هم «عاشوراهایی» برای خود درست کردهاند. ۲۱ آذر هم یکی از نمادهای عاشورایی احزاب چپ ایران است. امسال نیز حزب چپ ایران با امضای گروه کار ملی–قومی، به مناسبت هشتادمین سالگرد این رویداد، بیانیهای سیاسی¹ منتشر کرده است.
چکیده این بیانیه ها معمولاً چنین است: جنبش ۲۱ آذر آذربایجان در سال ۱۳۲۴، جنبشی آزادیخواه و مساواتطلب بوده که اقداماتی چون اصلاحات ارضی، به رسمیت شناختن حق رأی زنان و آغاز آموزش به زبان مادری و … را در دستور کار داشته است. اقداماتی که در ذات خود میتوانند مترقی تلقی شوند. ولی آیا این همه داستان است؟ یا اینکه پشت پرده نیروهای دیگر، عامل اصلی و تعیین کننده بودهاند؟ متأسفانه سازمانها و احزاب چپ به اسناد و فاکتهای تاریخی توجهی نمیکنند. آنها یک بار از این رویداد حمایت کردند و بر سر حرفشان ایستادهاند. یا اگراین اسناد را خوانده اند، تفسیری از انها ارائه میدهند که بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت های تاریخی باشد، با تخیلات و پیشفرضهای ایدئولوژیک شان سازگار است.
روند تاسیس فرقه دمکرات آذربایجان
اسناد و شواهد تاریخی زیادی از چگونگی تأسیس فرقه دمکرات آذربایجان، شورش این فرقه و تصرف قدرت در آذربایجان، حضور و خروج ارتش سرخ از ایران ، ازآغازتا پایان فرقه آذربایجان وجود دارد که نشان میدهند این شورش (به قول نویسندگان بیانیه؛ جنبش/نهضت) دستپخت/پروژه سیاسی رفیق استالین، دیکتاتور شوروی بوده است و از روز اول تا پایان داستان، تحت هدایت وی قرار داشته است. نگاهی به این روند تاریخی میاندازیم:
-
فرمان دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به رفیق باقراف، با امضای رفیق استالین، دال بر:
فوقالعاده سرّی به: رفیق باقروف اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای ایران شمالی.
بند اول: در نظر بگیرید که توصیه میشود به کارهای مقدماتی برای تشکیل یک ولایت («اوبلاست») خودمختار ملی آذربایجان در چارچوب دولت ایران شروع شود که صاحب اختیارات وسیع باشد. در عین حال، در استانهای گیلان، مازندران، گرگان و خراسان هم یک جنبش تجزیه طلبانه سازماندهی شود.
بند دوم: در آذربایجان جنوبی فرقه ای دمکرات با نام «فرقه («حزب») دمکرات آذربایجان» با هدف رهبری جنبش تجزیه طلبانه ایجاد شود. ایجاد فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی باید همزمان با تجدید سازماندهی شاخه آذربایجان حزب توده ایران باشد و طرفداران جنبش تجزیهطلبانه از تمام طبقات مردم را به آن جلب کند.
بند سوم: فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدائی طلبانه و ایجاد یک ولایت خودمختار ملی کُرد انجام شود.
بند پایانی این فرمان هم جالب است: «جنبش تجزیه طلبانه آذربایجان جنوبی و همچنین برگزاری انتخابات مجلس پانزدهم ایران (در آذربایجان جنوبی) از نظر مالی تأمین شود. در کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) آذربایجان بودجه مخصوصی، عبارت از یک میلیون روبل ارز خارجی («برای تبدیل به تومان»)، اختصاص داده شود…» و در ادامه برنامههای سیاسیای که این حزب باید مدافع آن باشد. ششم ژوئیه ۱۹۴۵.»
دفتر سیاسی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی. (امضاء:) استالین²
-
در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ برابر با ۳ سپتامبر ۱۹۴۵ فرقه دمکرات آذربایجان با انتشار بیانیهای ۱۲ مادهای در تبریز اعلام موجودیت کرد. این بیانیه به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی نوشته شده و مورد تأیید ۴۶ نفر از افراد سرشناس تبریز قرار گرفته بود.
فرقه دمکرات آذربایجان با دو پایه تشکیلاتی، یکی از اعضای حزب توده و دیگری از افرادی که از آذربایجان شوروی { البته بخش از این افراد از کسانی تشکیل می شد که قبلا از ایران مهاجرات کرده بودند.} وارد شده بودند، تأسیس شد. تاسیس فرقه حتی از کمیته مرکزی حزب توده نیز مخفی نگه داشته شده بود. خاطرات ایرج اسکندری، خلیل ملکی و دکتر کشاورز، اعضای کمیته مرکزی وقت حزب توده، نشان میدهد که تنها چند نفر که به طور جداگانه با حزب کمونیست شوروی ارتباط داشتند، از این موضوع باخبر بودند و سایر اعضای کمیته مرکزی از آن کاملاً بیخبر و در نتیجه غافلگیر شدند. این رویداد میتواند نوعی کودتای درون حزبی قلمداد شود که حزب برادر، یعنی حزب کمونیست شوروی، آن را سازماندهی کرده بود.
«صفحه ۳۲۰ تا ۳۲۲ – دکتر فریدون کشاورز، عضو کمیته مرکزی حزب توده … مینویسد: روز قبل از اعلام تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان، کمیته مرکزی حزب در منزل من جلسه داشت … مرا صدا کردند که [صادق] پادگان … از تبریز آمده و کار فوری دارد … او در جلسه گفت: من از تبریز حالا رسیدهام و فوری باید برگردم. من آمدهام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمانهای حزب ما در آذربایجان، از حزب توده ایران جدا شده و با موافقت رفقای شوروی، به فرقه دمکرات که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد، میپیوندد. کمیته مرکزی، ایرج اسکندری را مأمور کرد که نامه اعتراضی در این باره به حزب کمونیست شوروی بنویسد، و او نیز نوشت، ولی هیچ وقت جواب این نامه نرسید.
ایرج اسکندری مینویسد: … ما کاملاً در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودیم و مخالف هم بودیم … خیال کردیم پیشه وری خودسرانه و به ابتکار خود، این کار را کرده؛ ولی بعداً دیدیم، کم کم رفقایی که ارتباط بیشتری با مراجع داشتند آمده و گفتند که رفقا عقیده شان این است و قضیهای است که مورد پشتیبانی است.»³
در تاریخ آذر ۱۳۲۴ با قیام فرقه دمکرات، حکومت خودمختار یا به عبارت دیگر و به زبان ترکی آذری، «ملی حکومتی آذربایجان» تأسیس شد.
این روشن بود که بدون حضور ارتش سرخ در آذربایجان، قیام یا شورش فرقه اساساً رخ نمیداد. با وجود ارتش سرخ در شمال ایران، به ویژه آذربایجان، نیروی نظامی ایران قادر به اقدام هیچ عملیاتی نبود. استالین در نامه به پیشه وری به روشنی این واقعیت را بیان کرد. " مطمئنا اگر قواى شوروى در ايران باقی مي ماندند شما مي توانستيد روى موفقيت در امر خواست هاى انقلابى خلق آذربايجان حساب كنيد."
طبق خاطرات سرتیپ درخشانی، فرمانده نظامی وقت آذربایجان، هیچ سرباز یا واحد ارتش ایران بدون تأیید ارتش سرخ اجازه جابجایی نداشت. ارتش سرخ در قزوین مانع پیشروی قوای کمکی ایران به آذربایجان شد. در چنین شرایطی، فرقه توانست قدرت را در آذربایجان به دست آورد. اما زمانی که ارتش سرخ از ایران خارج شد و فرقه از این حمایت بیبهره ماند، تاب مقاومت نداشته و رهبران آن به شوروی پناه بردند.
«شورویها نسبت به پاسداران و پایگاههای لشکر آذربایجان نهایت سخت گیری را میکردند و فشارهای ناروا و سختی اعمال مینمودند؛ طوری که حتی عبور یک نفر ژاندارم یا سرباز از پاسگاهی به پاسگاه دیگر مستلزم داشتن جواز عبور از مقامات شوروی بود. من که فرمانده لشکر آذربایجان بودم و در عین حال استاندار آذربایجان باختری نیز بودم، بایستی از تبریز آن استان را اداره مینمودم و برای سرکشی به آن استان و نیز تیپ رضاییه به رضاییه میرفتم.
با آنکه همواره قبل از حرکت از تبریز جواز عبور از ستاد سپاه شوروی به دست میآوردم، غالباً در کنار پایگاههای شوروی، در بین راه، مجبور به توقف میگردیدم تا به قول خودشان، آنها به وسیله تلفن از تبریز اجازه عبور دریافت نمایند. اما منظور آنها چیزی جز توهین نسبت به من نبود.»⁴ – تیمسار درخشانی. صفحه 27
در چنین شرایطی، هرگونه مقاومت به درگیری میان ارتش ایران و ارتش سرخ میانجامید و با توجه به برتری نظامی ارتش سرخ، این کار عملاً معادل خودکشی بود. تجربه قیامهای مجارستان و پراگ نشان میدهد که ارتش سرخ در مناطقی که حضور داشت، هرگونه قیام یا اعتراض مردمی علیه حکومتها را با نیروی نظامی سرکوب میکرد. پس از فروپاشی شوروی، کشورهای تحت نفوذ آن در اروپای شرقی نیز به سرعت حکومتهای کمونیستی خود را از دست دادند؛ که نشان میدهد این حکومتها هرگز از حمایت مردمی برخوردار نبودند و بدون پشتوانه مردمی بر سر کار آمده بودند.
پرسش اصلی این است که آیا حکومت فرقه دموکرات که در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ اعلام موجودیت کرد، محصول حرکت طبیعی و برخاسته از مطالبات و تلاشهای مردم آذربایجان بود، یا نتیجه برنامهای از پیش طراحیشده از سوی اتحاد شوروی که با تکیه بر حضور نظامی ارتش سرخ در شمال ایران طی جنگ جهانی دوم امکان تحقق یافت و نهایتاً با خروج این نیروها از ایران، یک سال بعد، از هم فروپاشید؟
-
خروج ارتش سرخ از ایران
در تاریخ اردیبهشت ۱۳۲۵:
نامه رفیق استالین به پیشهوری در ۸ مه ۱۹۴۶ میلادی (۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۵):
به رفيق پيشه ورى
بنظر ميرسد شما در بررسى وضع داخلى ايران و همچنين بُعد بين المللى مسئله دچار اشتباه شده ايد.
مطمئنا اگر قواى شوروى در ايران باقی مي ماندند شما مي توانستيد روى موفقيت در امر خواست هاى انقلابى خلق آذربايجان حساب كنيد. اما ما ديگر نمي توانستيم نيروهاى شوروى را در ايران نگه داريم و آن هم در وهله نخست بدين سبب كه ادامه حضور آنها در ايران بنياد سياست هاى آزادسازانه ما در اروپا و آسيا را مختل ميكرد. بريتانيائى ها و آمريكايي ها به ما گفتند اگر نيروهاى شوروى ميتوانند در ايران بمانند در آن صورت چرا نيروهاى بريتانيا در مصر، سوريه، اندونزى، يونان و بهمين ترتيب نيروهای آمريكا در چين، ايسلند و دانمارك نتوانند بمانند. از اين جهت ما تصميم گرفتيم نيروها را از ايران و چين بيرون ببريم تا اينكه اين بهانه را از دست بريتانيايي ها و آمريكايي ها بگيريم (…)
«… تا مدتی که قوای شوروی در ایران بودند، شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آذربایجان و سازماندهی یک نهضت گسترده دمکراتیک با خواستهای همهجانبه را دارا بودید. اما نیروهای ما میبایست ایران را ترک میکردند و چنان هم کردند. آنچه در ایران میبینیم چیست؟ ما در اینجا شاهد نزاعی بین حکومت قوام و دوایر طرفدار انگلستان ایران هستیم که نماینده ارتجاعی ترین عناصر ایران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم که ارتجاعی بوده باشد، باید امروزه برای حفظ خود و حکومتش بعضی اصلاحات دمکراتیک را انجام داده و حمایت نیروهای دمکراتیک ایران را جلب کند. تاکتیک ما در چنین شرایطی چه باید باشد؟ به نظر من ما باید از این نزاع استفاده کنیم تا اینکه از قوام امتیاز بگیریم، از او حمایت کنیم تا نیروهای طرفدار انگلستان منزوی شوند و زمینهای برای ادامه دمکراتیزه کردن ایران مهیا کنیم …»
در نهایت، دولت ایران با حمایت آمریکا شکایتی به شورای امنیت سازمان ملل برد. این شکایت اولین پرونده در تاریخ شورای امنیت بود و این شورا شوروی را محکوم به خروج فوری از ایران کرد. هشتم خرداد ماه ۱۳۲۵ تمام نیروهای شوروی از ایران خارج شدند.
این نامه یک روز قبل از خروج کامل ارتش سرخ از ایران، در تاریخ ۸ مه ۱۹۴۶ برابر با ۱۸ اردیبهشت نوشته شده است.
نامه دیگری در هفت صفحه با امضای پیشه وری، پادگان، شبستری، دکتر جاوید و غلام دانشیان، در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۲۵ به رهبران شوروی وجود دارد که زوایای دیگری را روشن میکند. به فرازهایی از این نامه اشاره میکنیم:
«ما در اجرای این موافقتنامه، حکومت ملی خود را ملغی کردیم، مجلس ملی مان را به انجمن ایالتی تبدیل نمودیم، دسته جات فدائی را به سازمان نگهبان مبدل ساختیم؛ آماده سپردن اختیار و فرماندهی قشون ملیمان به آنان شدیم و شروع به تحویل همه عایدات خود به خزانه آنها یعنی بانک ملی کردیم.
ما نمیدانیم که چرا خلقهای ستمد یده یونان و اندونزی یا نقاط دیگر میتوانند مسلحانه در راه آزادی خویش مبارزه کنند، ولی ما باید با دست خود، خود را تسلیم جلادان کنیم. این نه فقط حرف ما، بلکه گفته آشکار مردم ما و اعضای برجسته فرقه ماست.»
اولا مادام که مرزهایمان باز هستند و قدرت ملیمان پابرجاست، مقدار کمی به ما سلاح داده شود؛ زیرا اگر کار به این روال پیش رود، این کار دیگر ممکن نخواهد شد. ما براحتی قادریم این سلاحها را چنان مخفیانه بدست قوای ملی برسانیم که نیروی مخالف از آن مطلع نشود.
اگر این کار به صلاح نیست، بگذارید از تهران کاملاً قطع رابطه کنیم و حکومت ملی خویش را بوجود آوریم ([مردم ما] به راه حل اخیر بیشتر تمایل دارند). سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آن را شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق گردیم.⁵
این نامه صراحت دارد که در آذربایجان حکومت خودمختار شکل نگرفت، بلکه «حکومت ملی» یا به زبان آذری «ملی حکومتی آذربایجان» تأسیس شده بود و در پایان نامه هم نویسندگان از رهبران شوروی اجازه خواسته بودند تا «از تهران کاملاً قطع رابطه کرده و حکومت ملی خود را به وجود آورند». اما استالین بر همان تصمیمی که در نامه به پیشهوری دیده میشود، باقی مانده و قصد تغییر عقیده نداشت.
پاسخ استالین به نامهٔ رهبران فرقه، توسط باقر اف داده شد: «یک روز مانده به ۲۱ آذر ۱۳۲۵، نمایندگان باقر اف به پیشهوری و دیگر رهبران بالای فرقه گفتند که بهزودی چند ماشین میآیند تا آنها را به باکو ببرند. پیشه وری نیز، آنگونه که خودش گفته، علیرغم خواست خودش تبریز را ترک میکند.» (ویکیپدیا)
رویداد آذر ۱۳۲۴ و اهداف اتحاد جماهیر شوروی
ایران جزو نادر کشورهایی بود که ارتش شوروی در جریان جنگ جهانی دوم وارد آن شد و پس از پایان جنگ از کشور خارج گردید، در حالی که ارتش سرخ در کشورهای اروپای شرقی باقی ماند و قیامهایی مانند قیام مردم مجارستان و چکسلواکی را با تانک سرکوب کرد. افزون بر فشارهای بینالمللی، به ویژه از سوی ایالات متحده آمریکا، زیرکی قوامالسلطنه نیز نقش مهمی در خروج ارتش سرخ از ایران داشت.
برای درک رویداد آذر ۱۳۲۴، باید تحولات جهانی پس از جنگ جهانی دوم و شکست آلمان و متحدانش را در نظر گرفت. از نیمه دوم سال ۱۹۴۵، جهان به دو بلوک قدرت تقسیم شد: بلوک شرق به رهبری اتحاد جماهیر شوروی و بلوک غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا، در حالی که امپراتوریهای استعماری فرانسه و انگلستان رو به افول گذاشتند.
اتحاد شوروی به دلیل نقش تعیینکنندهاش در شکست آلمان و هزینههای سنگین جنگ، از مقبولیت جهانی برخوردار بود، اما در کشورهایی که ارتش سرخ جایگزین نیروهای نازی شد، نه دموکراسی برقرار گردید و نه آزادی، بلکه این کشورها به اقمار شوروی تبدیل شدند.
پس از توافق های متفقین، ارتش سرخ در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ وارد شمال ایران شد و ارتش انگلستان نیز جنوب اران را اشغال کرد. این نیروها تا پایان جنگ در ایران ماندند. ایران از گذشته تجربه تلخ تقسیم به دو حوزه نفوذ شوروی در شمال و انگلیس در جنوب را داشته است. اگر ایالات متحده آمریکا با نقش تعیینکنندهاش در نظم جدید جهانی پس از جنگ نبود، این خطر وجود داشت که ایران نیز همان طور که طبق قرارداد ۱۹۰۷ پیشبینی شده بود، به دو حوزه نفوذ شوروی و انگلستان تقسیم شود. بهعبارتی، نقش ایالات متحده باعث شد تا از تقسیم رسمی ایران به دو حوزه نفوذ جلوگیری شود.
بر اساس بند پنجم پیمان اتحاد سهجانبه میان ایالات متحده، بریتانیا و شوروی در تهران، ارتشهای دو کشور موظف شدند حداکثر تا شش ماه پس از پایان جنگ نیروهای خود را از ایران خارج کنند. در ۸ مه ۱۹۴۵ (۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۴)، قرارداد متارکه جنگ بین آلمان نازی و دول متفقین امضا شد و جنگ در اروپا رسماً پایان یافت. طبق این پیمان، ارتش سرخ شوروی موظف بود تا نوامبر ۱۹۴۵ (آذر ۱۳۲۴) خاک ایران را ترک کند.
استالین در ابتدا قصد داشت مانند کشورهای اروپای شرقی، ارتش سرخ را در ایران نگه دارد، اما مخالفت آمریکا و بریتانیا او را مجبور کرد تا از ایران عقبنشینی کند و تمرکز خود را بر حضور در اروپای شرقی بگذارد، جایی که تثبیت نفوذ، ایجاد حائل امنیتی در برابر غرب و اهمیت راهبردی برای شوروی داشت. لازم به ذکر است که در هیچ یک از پیمانهای بین کشورهای پیروز جنگ، مانند پیمان اتحاد سه گانه تهران، شوروی ملزم نشده بود که ارتش خود را از کشورهای اروپای شرقی خارج کند. با این حال، شوروی از فرصت حضور شش ماهه ارتش سرخ در ایران استفاده کرد تا نفوذ خود را تثبیت نماید. درست در همین دوره، در ۱۵ تیر ۱۳۲۴، فرمان تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان صادر شد.اگر به روند وقایع و تحولات از اردیبهشت ۱۳۲۴ تا آذر ۱۳۲۴ و چند ماه پس از آن توجه کنیم، میبینیم که:
الف. در ۶ ژوئیه ۱۹۴۵ (۱۵ تیر ۱۳۲۴)، فرمانی از سوی دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی به رفیق باقراف صادر شد تا فرقه دموکرات آذربایجان تشکیل شود. این فرمان کمتر از دو ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم صادر شد.
ب. در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴، فرقه دموکرات آذربایجان بهطور رسمی اعلام موجودیت کرد، تقریباً دو ماه پس از فرمان استالین.
ج. در نهایت، در ۲۱ آذر ۱۳۲۴، قیام فرقه دموکرات برای تصرف حکومت در آذربایجان آغاز شد.
تمامی این رویدادها در همان بازهٔ ششماههای رخ داد که طبق مفاد پیمان اتحاد سه جانبه برای خروج ارتش های متفقین تعیین شده بود. در این چارچوب، این پرسش اساسی مطرح میشود که آیا تحلیل «گروه کار ملی–قومی حزب چپ ایران» ــ که این تحولات را اساساً برآمده از تبلور ارادهٔ آزادی خواهانه و عدالت طلبانهٔ مردم این منطقه میداند ــ با واقعیتهای تاریخی همخوانی دارد؟ یا آنکه این رخدادها بخشی از یک پروژهٔ سیاسی حساب شده از سوی استالین بود. پروژهای که هدف آن بهره برداری از فرصت محدود ششماهه و ایجاد یک حکومت ملی در شمال ایران (ملی حکومت آذربایجان) به منظور تثبیت حضور و نفوذ اتحاد شوروی در منطقه.
به بیان دیگر، آیا هدف آن نبود که با ایجاد موجودیتی سیاسی در شمال ایران، زمینهای فراهم شود تا چنین وانمود گردد که این «کشورمستقل» است که خواهان تداوم حضور ارتش سرخ است؟ الگویی که پیش تر در کشورهای اروپای شرقی به کار گرفته شد و به حضور بلند مدت ارتش سرخ در آن کشورها ــ تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ــ انجامید.
در عمل، ارتش سرخ شوروی برخلاف مدت شش ماه تعیین شده، با امید به اینکه پروژهاش در شمال ایران و یا حداقل در آذربایجان موفق شود، شش ماه بیشتر در ایران باقی ماند و سرانجام در ماه مه ۱۹۴۶ (اردیبهشت و خرداد ۱۳۲۵) بهطور کامل از ایران خارج شد.
با وجود این واقعیتها و سرنوشت کشورهایی که با حمایت ارتش سرخ حکومتهایی مشابه آنچه فرقه دمکرات آذربایجان قصد داشت برقرار کند، چرا حزب ما، حزب چپ ایران، از آن شورش و عمل رهبران آن حمایت میکند؟ این پرسشی است که حزب باید به آن پاسخ دهد: آیا رفقای گروه کار ملی–قومی حزب چپ ایران، به اسناد تاریخی مانند فرمان استالین برای تشکیل فرقه، حضور صدها «فدایی» اعزامی از جمهوری آذربایجان و نقش ارتش سرخ در حمایت از حکومت محلی فرقه، نامه رهبران فرقه به حزب کمونیست شوروی و دیگر اسناد و پژوهش های تاریخی مانند "آذربایجان در ایران معاصر. تالیف ایرج اتابکی" دسترسی داشته و آنها را مطالعه می کردند، همچنان این شورش را تأیید میکردند؟ یا اساساً این اسناد را ندیده و نخواندهاند؟
فرض کنیم که این قیام از نظر گروه کار ملی–قومی حزب چپ ایران و شورش از نظر من، به پیروزی میرسید. چند حالت ممکن بود که به وقوع بپیوندد:
الف. قیام/شورش به تمام کشور تسری یافته و در گستره کشور موفق میشد. در این صورت سرنوشت ایران چه میشد؟ آیا سرنوشتی متفاوت با دیگر کشورهایی مانند کشورهای بلوک شرق پیدا میکرد؟ آیا دیکتاتوریای که بعد از این پیروزی حاکم میشد، منجر به استبدادی توتالیتر و اعدام یا مهاجرت هزاران نفر از کشور نمیشد؟ کدام کشوری را میتوانید مثال بزنید که حکومتی با کمک ارتش سرخ در آن شکل گرفت که سرنوشتی غیر از این داشته باشد؟
ب. گیریم که همه این فاکتها که نشان از دخالت شوروی در این رویداد دارد، واقعی نبوده و توطئه امپریالیسم، بورژوازی و مالکین وقت ایران و حکومت فاسد آن بوده، و کمکهای شوروی نیز بدون چشم داشت و صرفاً برادرانه به یک حزب کوچک و برادر همسایه بوده است. پایان و سرنوشت این قیام/شورش به کجا ختم میشد؟ حتی اگر جنبش/قیام/نهضت آذربایجان از نظر گروه کار ملی–قومی حزب چپ ایران و شورش من، یا در آذربایجان، با کمک شوروی موفق میشد و حکومت خودمختار برقرار نمیماند، باز هم راهی جز جدایی آذربایجان، همانگونه که در نامه پیشهوری به استالین دیده میشود، وجود نداشت؟
یک کشور و دو حکومت که در هیچ جایی در تاریخ سابقه ندارد. این کشور تازه تأسیس، به احتمال زیاد، به جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی ملحق میشد. با شناختی که ازاشتهای سیری ناپذیر باقر اف داریم و با توجه به نزدیکی فرهنگی و زبانی دو بخش آذربایجان، این الحاق خالی از منطق نبود. در آن صورت، امکان برگشت این بخش از کشور به ایران پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دور از انتظار بود. بخصوص اگر توجه کنیم که فروپاشی شوروی در زمانی رخ داد که جمهوری اسلامی در ایران بر سر کار بود. جمهوری ای که هیج گ.نه حاذبه ای نداشت و تازه این بازگشت از سوی هیچ کشور قدرتمند، حتی جمهوری روسیه هم حمایت نمیشد. نتیجه این بود که این بخش که همیشه جزئی جداییناپذیر از ایران بود، از ایران جدا میشد.
منابع :
-
گروه کار ملی–قومی حزب چپ ایران. https://bepish.org/fa/node/13119
-
https://www.bbc.com/persian/tvandradio/2016/03/160302_pargar_artical_azerbaijan_javadi
-
به مناسبت سالگرد وقایع آذربایجان در سالهای 1324–1325. امیر جهانفر. https://www.iranglobal.info/fa/node/25937
-
خاطرات سرتیپ علیاکبر درخشانی. به انضمام متن کامل محاکمات و اسناد. https://www.iran-archive.com/fa/taxonomy/term/3740
-
نامه رهبران جنبش ملی–دموکراتیک آذربایجان به رهبران اتحاد شوروی. ترجمه آقای سیروس مددی. http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=7412
منوچهر مقصودنیا. عضو حزب چپ ایران. 29.12.2025 برابر با 8 دی 1404
افزودن دیدگاه جدید