رفتن به محتوای اصلی
سه‌شنبه ۱۶ دسامبر ۲۰۲۵
سه‌شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴

بحران قدرت و تهدید آیندهٔ ایران

بحران قدرت و تهدید آیندهٔ ایران

«آدمیان تاریخ را می‌سازند، اما نه آنگونه که خود می‌خواهند و نه در شرایطی که خود برگزیده باشند؛ بلکه در چارچوب ساختارهای اجتماعی و میراث تاریخی‌ای که با تمام وزن خود بر آگاهی جمعی و کنش‌های اجتماعی سنگینی می‌کنند. حتی در آن هنگام که گروه‌های اجتماعی می‌کوشند مناسبات موجود و اشیای اجتماعی را به‌شیوه‌ای انقلابی دگرگون سازند، درست در همین لحظه‌های بحران است که از ارواح گذشته مدد می‌جویند: نام‌ها، شعارها و لباس‌ها را به عاریت می‌گیرند تا با زبانی و نمادهایی وام‌گرفته، بر صحنهٔ تازهٔ تاریخ ظاهر شوند.» کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت.

معمار اصلی انقلاب بهمن، شیوهٔ حکمرانی استبدادی محمدرضا پهلوی بود؛ هیچ عاملی به اندازهٔ خود او در سقوط نظام سلطنتی نقش نداشت. امروز نیز ریشه‌های ظهور دوبارهٔ سلطنت‌طلبی را باید در ساختار فاسد و ناکارآمد نظام جمهوری اسلامی جست‌وجو کرد.

شعارهایی نظیر «تا شاه کفن نشود، وطن وطن نشود» و «کشوری که شاه ندارد، حساب و کتاب ندارد» در ظاهر در تضاد با یکدیگرند، اما در واقع از یک موقعیت اجتماعی مشترک سرچشمه می‌گیرند. این شعارها بیانگر وضعیت روانی ـ اجتماعی مشابهی‌اند که در بستر بحران‌های عمیق بازتولید می‌شوند. تجربهٔ تاریخی نشان داده است که حتی پس از سرنگونی شاه نیز «وطن» به معنای آزادی و عدالت اجتماعی تحقق نیافت؛ انقلاب به تراژدی بزرگی انجامید و استبداد، این‌بار در شکلی خشن‌تر، خود را بازتولید کرد. اکنون همان تراژدی، به تعبیر مارکس، در قالب کمدی و مضحکه، در شعار «کشوری که شاه ندارد، حساب و کتاب ندارد» خود را بازآرایی می‌کند. پرسش اساسی این است که چگونه جامعه‌ای که دهه‌ها خواهان دموکراسی و عدالت اجتماعی بوده، ناگهان به نوستالژی گذشته پناه می‌برد.

پیش از انقلاب، استبداد و دیکتاتوری شاه نیروهای سیاسی و روشنفکران را در وضعیتی قرار داد که ریشه‌های تاریخی و زمینه‌های اجتماعی اندیشه و کنش روحانیت به‌درستی دیده نشد. تصور غالب آن بود که با سرنگونی شاه، مسیر رهایی به‌طور خودکار هموار خواهد شد. این تصور چنان بر عقل جمعی سایه افکنده بود که بسیاری از جریان‌های سیاسی و روشنفکری از تحلیل واقع‌بینانهٔ وضعیت بازماندند. اگر اندکی دقیق‌تر نگریسته می‌شد، آشکار بود که تحت رهبری روحانیت، آزادی و رهایی چیزی جز سرابی بیش نیست. چرا که پیش از پیروزی انقلاب، نشانه‌های سرکوب اندیشمندان و دیگر گروه‌های اجتماعی در تظاهرات، نمادها و کنش‌های جمعی به‌وضوح قابل مشاهده بود، اما مورد توجه قرار نگرفت. در نتیجه، انقلاب به ضدّ خود بدل شد؛ آن‌گونه که مارکس می‌گوید: رویدادها و شخصیت‌های بزرگ تاریخ، دو بار به صحنه می‌آیند؛ بار نخست به‌صورت تراژدی و بار دوم به‌شکل نمایش خنده‌دار.

امروز نیز جامعهٔ ایران در وضعیتی بحرانی قرار دارد. فقر، فساد، نابرابری و انسداد ساختاری در نظام حکمرانی موجب شده‌اند که «مردگان تاریخ» از گور برخیزند و این‌بار در هیئت راست افراطی، خود را بازتولید کنند. خستگی اجتماعی و استیصال جمعی، بستر مناسبی برای ظهور دوبارهٔ این جریان‌ها فراهم کرده است. اگرچه سلطنت‌طلبی در اشکال متنوعی ظاهر می‌شود، اما در هستهٔ مرکزی آن، گرایش‌های شبه‌فاشیستی به‌وضوح قابل مشاهده است. نادیده گرفتن این ویژگی‌ها، چیزی جز تکرار تاریخ در شکلی مبتذل نخواهد بود.

یکی از ابزارهای اساسی در شناخت جریان‌های سیاسی، حساسیت نسبت به شیوهٔ عمل آن‌هاست؛ چرا که عمل، معیار حقیقت است. شیوه‌های سرکوب، دیگرستیزی و خودمحوری، بنیان راهی است که سلطنت‌طلبان برگزیده‌اند. اگر هدف، ساختن میهنی دموکراتیک است، این هدف تنها از مسیر جنبشی دموکراتیک و مبتنی بر کنش جمعی دموکراتیک تحقق می‌یابد. با ارعاب، حذف و تکیه بر قدرت‌های خارجی، نه آزادی به دست می‌آید و نه رهایی.

برخی از چهره‌های سلطنت‌طلب در رسانه‌ها چهره‌ای دموکراتیک از خود به نمایش می‌گذارند، اما در عمل، رفتارهای شبه‌فاشیستی آنان آشکار است. ظهور راست افراطی با ویژگی‌های شبه‌فاشیستی، از نشانه‌های برجستهٔ لحظهٔ تاریخی کنونی در جهان امروز است و ایران نیز از این قاعده مستثنا نیست. این گرایش در اشکال گوناگون، از جمله در قالب سلطنت‌طلبی، خود را نشان می‌دهد.

تمام مؤلفه‌های رفتاری این جریان در کنش سلطنت‌طلبان قابل مشاهده است: رهبرمحوری و منجی‌گرایی، تقدیس گذشته و اسطوره‌سازی تاریخی، دشمن‌سازی و برچسب‌زنی به منتقدان، ستیز با تکثر و دموکراسی واقعی، و تکیه بر احساسات به‌جای برنامه‌های منسجم و عقلانی. این‌ها نه فاشیسم کلاسیک، بلکه صورت‌بندی‌هایی از راست افراطی با ویژگی‌های شبه‌فاشیستی‌اند که در بستر تاریخی و اجتماعی ایران بازتولید می‌شوند. نیروهای ملی و مترقی امروز با چالشی دوگانه روبه‌رو هستند: از یک‌سو، نظامی فاسد و ناکارآمد که جامعه را به فقر و فرسودگی کشانده و از سوی دیگر، ظهور جریان‌های راست افراطی که تهدیدی جدی برای آیندهٔ ایران به شمار می‌روند. این جریان‌ها در فرآیند گذار به دموکراسی واقعی، به مانعی اساسی تبدیل شده‌اند.

اکنون صف‌بندی نیروهای سیاسی شفاف‌تر از گذشته است. زمان آن فرارسیده که نیروهای ملی و مترقی، با درک روح زمانه، هنجارهای دموکراتیک و منطق کنش جمعی مدرن، مرز خود را با جریان‌های ولایت‌محور و اقتدارگرا روشن سازند. بازگشت به گذشته نه بخشی از راه‌حل، بلکه مانعی جدی در برابر پیشرفت و ساختن آینده‌ای بهتر برای ایران است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید