زخمی که بر تن می نشیند
زخمی که روح را به صُلابه می کشد
از هر جایِ بدن که خون فوران کند
زخم است
زخم یک دست
زخم یک پا
زخم نشسته بر قلب کودکی در غزه
زخم دختری در مزار حیات الغیب
که شبانه به خوابِ مهتاب رفت
یا زخم یک کلمه
در سکوت تنهایی-ام
آرام
آرام
بزرگ میشود،
و سرباز می کند
و در فضای وَهمِ اتاقم میماند
شاید این رویا بود
زخمِ خوابیدهِ روی زخم در آوردگاه
کلمهها
همانند مورچه ها
در جمجمه ام
لاشه های زمین را به تاراج می برند
و ماده هایِ سیاه و فُسفرین را
سیاهچاله ها می بلعند
شاید این پاها
و این قلبها
سرِ خود را در بیشهِ جنگلی
پشتِ حصارِ تاریکی
یا در هیاهویِ شهری
جا گذاشتند
که همیشه به دنبال هم میروند
من گم شدم در فضایِ وهمِ اتاقم
خسته شدم و به خودم مرخصی میدم
اعجاز، در جانم حلول کرده
و با تمام گرسنگان جهان
و ستاره های راه شیری حرف می زنم
تا...روزی بر دهانهِ لوله تفنگها
گُل بروید.
حسن جلالی ۲۴ / ۲ / ۱۴۰۳
افزودن دیدگاه جدید