فرهنگ و هنر

مسعود آذر
آزادی هر زمان در رویاهایمان شکوفه میزند
زندان ما را در خود پیچیده
به قعر خود میبلعد،
بی باور بدان، امید در چشمانمان زاده میشود.
محبوبم؛
آزادی خاطرهای فراموش ناشدنی،
من بارها و بارها به تو اندیشیدهام.
زندان ما را در خود پیچیده
به قعر خود میبلعد،
بی باور بدان، امید در چشمانمان زاده میشود.
محبوبم؛
آزادی خاطرهای فراموش ناشدنی،
من بارها و بارها به تو اندیشیدهام.

س. شکیبا
در شهر های کوچک شان
آدم های معمولی هستند
دستفروش، کارگر و یا مسافر کش
در خانه هایی زندگی می کنند
که خیلی
بزرگ تر از یک بند نیست
آدم های معمولی هستند
دستفروش، کارگر و یا مسافر کش
در خانه هایی زندگی می کنند
که خیلی
بزرگ تر از یک بند نیست

رحمان
در قلمرو مرزهای بی پایان
می خواهم تو را شمارش کنم
از آسمان نگاه تو
بالا می روم
بالاتر از ابرهای متراکم
و در امتداد راه شیری
از کهکشانی دور
شناور به دریا می ریزم
می خواهم تو را شمارش کنم
از آسمان نگاه تو
بالا می روم
بالاتر از ابرهای متراکم
و در امتداد راه شیری
از کهکشانی دور
شناور به دریا می ریزم

اسد عبدالهی
داد و ستد ادبیات و فلسفه این روزها این حقیقت را آشکار میکند که در این عاشقانهها، فلسفهای نهفته است. فلسفهای که دنیا را به حیرت انداخته، حیرتی که بخشی از زندگی فیلسوفان را رقم میزند و فلسفهای که رنسانسی را نوید میدهد. رنسانسی در تاریخ. باید این چترنگ را به درستی آموخت...

رحمان
مردگانِ امسال
سر به شانهام گذاشتند
و در گورستانی متروک
به خواب رفتم
صبحگاهان
با دهانِ گنجشکی ترس خوره
وز روزنهی تاریکی
پیام آفتاب را به فردا می برم
سر به شانهام گذاشتند
و در گورستانی متروک
به خواب رفتم
صبحگاهان
با دهانِ گنجشکی ترس خوره
وز روزنهی تاریکی
پیام آفتاب را به فردا می برم

م. سعادت
به صرف روشنیهایی
که از پشت حصار ذهنتان
بر تیرگی های شب یلدا
سوسو می زند این بار
به صبح روشن فردای دیگر
باوری دارم
که از پشت حصار ذهنتان
بر تیرگی های شب یلدا
سوسو می زند این بار
به صبح روشن فردای دیگر
باوری دارم

رحمان
تو از چه می ترسی؟!
نه ... نه ... تو از قتل عامِ شکوفه ها
می ترسی!
من نه از طنابها
بر سرِ تیرکها،
من از نماز صبح می ترسم!
نه ... نه ... تو از قتل عامِ شکوفه ها
می ترسی!
من نه از طنابها
بر سرِ تیرکها،
من از نماز صبح می ترسم!

س. خرم
خواهند گفت:
از پایان نبرد،
و تصویر کودکانی زیبا،
قاپ شده، بر خیابانهای شهر،
که می نگرند ،
به رهگذران ازاد،
و به پدران، مادران، دختران و پسرانی
که نمی ترسند.
از پایان نبرد،
و تصویر کودکانی زیبا،
قاپ شده، بر خیابانهای شهر،
که می نگرند ،
به رهگذران ازاد،
و به پدران، مادران، دختران و پسرانی
که نمی ترسند.

رحمان
سهم حنجرهٔ من،
زخمین است از پاییز،
من بهار را
فریاد می زنم
تو ...،
سرشار از بهار بمانی
تا-
ترانههایم را
به گوش شکوفه ها بخوانی.
زخمین است از پاییز،
من بهار را
فریاد می زنم
تو ...،
سرشار از بهار بمانی
تا-
ترانههایم را
به گوش شکوفه ها بخوانی.

کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران، که بر اساس چنین ضرورتی شکل گرفته و ادامهی راه داده است، با گرامیداشت روز مبارزه با سانسور بار دیگر تأکید میکند که تا برچیده شدن همهی شکلهای سانسور از پای نخواهد نشست. و در این راه دست تمامی نویسندگان، هنرمندان و روزنامهنگاران مستقل و آزادیخواه را در سراسر جهان به گرمی میفشارد

بهزاد کریمی
"آفتاب را به تو نمیدهم / تا خرده خرده بشکنیاش / و از آن هزار ستاره بسازی!
ماه را به تو نمیدهم / تا به خاطر کوهی از نور / دریایی از مروارید را انکار کنی!
ستارهها را به تو نمیدهم / تا بگویی خوشا شبهای بی مهتاب!
آسمان را به تو میدهم / تا ندانی که چه باید کرد!"
ماه را به تو نمیدهم / تا به خاطر کوهی از نور / دریایی از مروارید را انکار کنی!
ستارهها را به تو نمیدهم / تا بگویی خوشا شبهای بی مهتاب!
آسمان را به تو میدهم / تا ندانی که چه باید کرد!"

س. خرم
می برند مردمانی در سکوت،
یک نام بر شانه های خویش،
تا آرام گیرد در خاک آشنا،
جوار گندمزار، همسایه یار،
جایی که شود میعادگاه،
بماند، بترساند، بشوراند.
یک نام بر شانه های خویش،
تا آرام گیرد در خاک آشنا،
جوار گندمزار، همسایه یار،
جایی که شود میعادگاه،
بماند، بترساند، بشوراند.

م. شفق
به نام من و تو
به پیوند ما
به هر سربدار.
به مردم بلوچستان، به مونا نقیب آن کودک هشت ساله که در اعتراضات بلوچستان به قتل رسید
به پیوند ما
به هر سربدار.
به مردم بلوچستان، به مونا نقیب آن کودک هشت ساله که در اعتراضات بلوچستان به قتل رسید

س. خرم
جاری است اما پیام باران،
در رگهای سبز سبزینه ها:
می آیم از ابری بیکران،
توقفی نیست مرا،
تا روبیدن آفت ها،
نزدیک است به یقین،
نشستن باغتان به گل.
در رگهای سبز سبزینه ها:
می آیم از ابری بیکران،
توقفی نیست مرا،
تا روبیدن آفت ها،
نزدیک است به یقین،
نشستن باغتان به گل.

رحمان
و مادری که به دنبال گمشده ای
در روزِ چهلم
از هلال ماه گذشت
تمام گیسوانش را برف گرفت
او هم عاشق بهار بود
و از ویرانه های شب گذشت
و غرق روشنایی شد.
در روزِ چهلم
از هلال ماه گذشت
تمام گیسوانش را برف گرفت
او هم عاشق بهار بود
و از ویرانه های شب گذشت
و غرق روشنایی شد.

محمود جوادیان (وهن کوتنایی)
جوانه ها چه سرفرازانه بالیده اند!
جوانه ها از ریشه ی سرو کهن سرای ایران
برآمدند و سروینه ی نو زاده شدند
جوانه ها در «خود آگاهی» و «بیداری ملی»
و از «فردیت» خویش «تکثیر» شدند
جوانه ها از ریشه ی سرو کهن سرای ایران
برآمدند و سروینه ی نو زاده شدند
جوانه ها در «خود آگاهی» و «بیداری ملی»
و از «فردیت» خویش «تکثیر» شدند

اسد عبدالهی
ترس مردم از نيروهای سرکوب و از حكومتی كه این نيروها را سالها آموزش داده بود، ریخته بود. گروههای پرشمار نظامی و انتظامی هم مانع مردم نشدند و به این ترتيب یكی از بزرگترین ضيافتهای خيابانی تاریخ در آن شب آغاز شد و تا بامداد روز بعد، ادامه یافت. ضيافتی كه هم جشن پایان حجاب اجباری بود و هم پایكوبی برای سرنگونی نظامی كه این ُحقه را برای به بند كشيدن مردم ساخته و سرنوشت خودش را به آن گره زده بود

رحمان
در خیابانها/ دانشگاهها/ و دیوارهای بلندی که نور در تاریکی/ می میرد،/ نفرت از لوله تفنگها می بارد!/ و عشق بی مهابا موج برمی دارد/ ترس فرو می ریزد/ و چراغ خانه ها/ تا سحر روشن می ماند

ای خَزانهای خَزَنده در عُروق سبزِ باغ
کاین چنین سرسبزی ما پایکوبان شماست
از تبارِ دیگریم وُ از بهارِ دیگریم
می شویم آغاز زان جایی که پایانِ شماست!
کاین چنین سرسبزی ما پایکوبان شماست
از تبارِ دیگریم وُ از بهارِ دیگریم
می شویم آغاز زان جایی که پایانِ شماست!

س. خرم
باکنون خیس خیس ام من،
از بارش ابر اسیر.
رسیده است انتظارم به پایان.
می گذرد لحظه ها با بیم و امید.
با شادی وشیون.
اما باوری،
که شکسته است دیوار ترس
مژده می دهد به آغاز تمام .
از بارش ابر اسیر.
رسیده است انتظارم به پایان.
می گذرد لحظه ها با بیم و امید.
با شادی وشیون.
اما باوری،
که شکسته است دیوار ترس
مژده می دهد به آغاز تمام .

رسول کمال
ندیدی مگر
کاین گونه
در نوردید "اسرا"
آغوشِ
ماه وُ آفتاب را
با
قطره خونی که
هزار
هزار
"مهرشاد"
برادری خفته در خون
تا
نماند
تنها با خویش
ژینا
در خاک
کاین گونه
در نوردید "اسرا"
آغوشِ
ماه وُ آفتاب را
با
قطره خونی که
هزار
هزار
"مهرشاد"
برادری خفته در خون
تا
نماند
تنها با خویش
ژینا
در خاک

رحمان
بعد از تدفین مردگانِ/آبان،
زندگان/بیشمارند، پا به راه
از این روزها خواهیم گذشت
به یاد داشته باشیم/قرارمان،
میثاقی با شقایقها/و ستاره ها
که از شب گذشتند.
آنگاه/آفتاب تلائو رشته هایش/در فضای پرواز
به تساوی/بر خانه ها تقسیم می شود.
زندگان/بیشمارند، پا به راه
از این روزها خواهیم گذشت
به یاد داشته باشیم/قرارمان،
میثاقی با شقایقها/و ستاره ها
که از شب گذشتند.
آنگاه/آفتاب تلائو رشته هایش/در فضای پرواز
به تساوی/بر خانه ها تقسیم می شود.

س. شکیبا
۲
روسری ها را
به هم
گره زده اند
تا بادبادکی را
در باد
رها کنند
"زن، زندگی، آزادی"
به پرواز در می آید
رقصان...!
روسری ها را
به هم
گره زده اند
تا بادبادکی را
در باد
رها کنند
"زن، زندگی، آزادی"
به پرواز در می آید
رقصان...!

محمود جوادیان (وهن کوتنایی)
جوانه ها از ریشه های خفته برآمدند
ودر خستگی و خواب ِ خاک
بیدار شدند
«سیاوش»در اندوه«فرنگیس»
دوباره از خاک برخاست و
در پندار درختان رویید
و خیابان ها در پیشواز پندار و بالندگی درختان
سرخم کردند
ودر خستگی و خواب ِ خاک
بیدار شدند
«سیاوش»در اندوه«فرنگیس»
دوباره از خاک برخاست و
در پندار درختان رویید
و خیابان ها در پیشواز پندار و بالندگی درختان
سرخم کردند

رسول کمال
جانِ جهان را
روحی دیگر
مرغانِ مهاجر
از تورنتو
تا
برلین
از زاهدانِ خونین
تا
کُردستانِ سوگوار
کنارِ این ستاره ی بزرگِ امید*
این همه
آغوشِ باز را چگونه
کلبه ای کردند
اشک لبخنده های غربت برایِ آزادی؟
روحی دیگر
مرغانِ مهاجر
از تورنتو
تا
برلین
از زاهدانِ خونین
تا
کُردستانِ سوگوار
کنارِ این ستاره ی بزرگِ امید*
این همه
آغوشِ باز را چگونه
کلبه ای کردند
اشک لبخنده های غربت برایِ آزادی؟

رسول کمال
بیهوده نیست
این همه فریاد
که
رقصِ خونی شد
در
میدانِ شرافت
و
کودکانِ شاد
با
قلبی سبز
عشق را
این چنین سرخ
ردایی کردند
بر قامتِ
همه فصل ها
این همه فریاد
که
رقصِ خونی شد
در
میدانِ شرافت
و
کودکانِ شاد
با
قلبی سبز
عشق را
این چنین سرخ
ردایی کردند
بر قامتِ
همه فصل ها

رسول کمال
کمی صبر کن
پروانه ها هنوز
آغوشِ سبزِ عشق را
بربامِ سیاهِ عزا
نرقصیده اند
کنار روشنایِ شمعی بی دریغ
آغوش بگشای
تو ای دخترک دریا دل
آغوش بگشا
پروانه ها هنوز
آغوشِ سبزِ عشق را
بربامِ سیاهِ عزا
نرقصیده اند
کنار روشنایِ شمعی بی دریغ
آغوش بگشای
تو ای دخترک دریا دل
آغوش بگشا

حافظ موسوی
ستاره ها در آسمان بیهوده نیستند
گل ها در باغچه ها لابد معنایی دارند
انسان آمیزه ای از ستاره ها و گل ها و باغچه است .
شلیک نکنید !
به شما می گویم !
شلیک نکنید !
اگر ستاره ها را سرنگون کنید
آسمان زیبا نیست
اگر گل ها را پرپر کنید
باغچه زیبا نیست
گل ها در باغچه ها لابد معنایی دارند
انسان آمیزه ای از ستاره ها و گل ها و باغچه است .
شلیک نکنید !
به شما می گویم !
شلیک نکنید !
اگر ستاره ها را سرنگون کنید
آسمان زیبا نیست
اگر گل ها را پرپر کنید
باغچه زیبا نیست

م. شفق
هدیه کن مادر
جسم بی جان مرا هدیه کن
و هرگز مپندار که مرده ام
من بنام فرزندان این سرزمین
زندگی خواهم کرد
دو شعر از م.شفق
جسم بی جان مرا هدیه کن
و هرگز مپندار که مرده ام
من بنام فرزندان این سرزمین
زندگی خواهم کرد
دو شعر از م.شفق

رحمان
تمام تنم زخمین است
از این هیولایِ چندسر
هنگام خواندنِ نغمه هایم
حنجره ام فریاد خشم است
دیریست فراموش کردم
چندمین بار است
خونم زمین سوخته را
آبیاری میکنم
از این هیولایِ چندسر
هنگام خواندنِ نغمه هایم
حنجره ام فریاد خشم است
دیریست فراموش کردم
چندمین بار است
خونم زمین سوخته را
آبیاری میکنم

کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران که در بیانیهی یکم مهرماه خود همبستگیاش را با جنبش آزادیخواهی مردم ایران اعلام کرده بود، بار دیگر بر اساس منشور خود که آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا را، در همهی زمینهها، حق همگان میداند، و به حکم وظیفهی اخلاقی، حمایت خود را از خواستههای برحق دانشجویان و مردم ایران اعلام میدارد و سرکوب دانشجویان دانشگاههای کشور و سرکوب و کشتار مردم معترض زاهدان را محکوم میکند.

رسول کمال
گوش کن!
با تو سخن ها داشت
آن زمزمه ها
که
مقصد اینجاست!
و
پایانِ تو آن
هزاران ساله های گور
مقصد آنجاست
از یاد نبرده ام تو را
مقصد
با تو سخن ها داشت
آن زمزمه ها
که
مقصد اینجاست!
و
پایانِ تو آن
هزاران ساله های گور
مقصد آنجاست
از یاد نبرده ام تو را
مقصد

س. شکیبا
در مدرسه
حرف "د" را
از دیوار و درد یاد گرفتم
دری نبود
با بغض و خشم
بزرگ شدم
امروز اما در خیابان
در هوای تازه
نفس می کشم
حرف "د" را
از دیوار و درد یاد گرفتم
دری نبود
با بغض و خشم
بزرگ شدم
امروز اما در خیابان
در هوای تازه
نفس می کشم

رحمان
دلمان،
برای طلوع خورشید می تپد
دلمان،
می خواهد...فردا،
شهر فرزندانش را
در آغوش گیرد،
و با صدای بلند بگوید:
حالا که این راهِ خسته را آمدید
آزادی؛
برای طلوع خورشید می تپد
دلمان،
می خواهد...فردا،
شهر فرزندانش را
در آغوش گیرد،
و با صدای بلند بگوید:
حالا که این راهِ خسته را آمدید
آزادی؛

کانون نویسندگان ایران
جنبشی که هم اکنون تقریباً همهی کشور را در بر گرفته است حاصل خشمی چهل ساله است. حاکمیت جمهوری اسلامی از بدو تأسیس تا کنون با استفاده از ضرب و زور و صرف مبالغ هنگفتی از بودجهی عمومی کشور در پروژههای به اصطلاح فرهنگی و عقیدتی و حذف و سانسور هنر و ادبیاتی که بازتاب دهندهی روح جاری زندگی انسان امروز است کوشیده است مردم ایران و به ویژه نسل جوان کشور را از حق طبیعی ِ آزادانه زیستن محروم کند و آنها را در قالب دلخواه خود بگنجاند.