فرهنگ و هنر

کانون نویسندگان ایران
زبان هویت هر انسان است، و بیگمان دستیابی به هویت، بدیهیترین حق هر انسان آزاد است. پس حفظ و یادگیری و آموزش زبان مادری از مهمترین نشانههای شکوفایی فرهنگی جامعهای آزاد، فارغ از دیکتاتوری، امیدوار و بالنده به شمار میآید و هیچ حکومت و دستگاه و قدرتی به هیچ بهانهای حق انکار و سرکوب آن را ندارد.

محمود شوشتری
بعد از کشتار حلاجان زمانه ما این منادیان آزادی را دسته دسته احضار کردهاند و به آنها امر کردهاند که پیام "اناالحق"، "زن زندگی آزادی" را به جایی نبرند و سکوت کنند. بیم آن دارند که هنوز بیشمار کسان باشند که این پیام را درک نکرده باشند و به راستی راز نهفته در این فریاد "اناالحق" این نسل برآمده پی نبرده باشند. غافل از اینکه شعار این دلاور جوانان حتی از پشت میلههای زندان از گلوی شیر زنان بندی نرگس محمدی، سپیده قلیان، . . . بگوش خلقالله رسید و در جهان پراکنده شد.

س. خرم
سرزمینم،
بیگمان طلسم ات کرده اند، شیاطین،
که هرکه نظر کرد در تو،
هر که شد چند گاهی سوار،
بر توسن ات،
نامید خویش راصاحبت،
تاخت به مردم ات،
بیگمان طلسم ات کرده اند، شیاطین،
که هرکه نظر کرد در تو،
هر که شد چند گاهی سوار،
بر توسن ات،
نامید خویش راصاحبت،
تاخت به مردم ات،

س. خرم
سرزمین من است اینجا.
تبارم در کوه هایش جنگیده اند.
در دره هایش کاشته اند.
از چشمه هایش نوشیده اند.
عاشق شده اند، ترانه خوانده اند؛ و مرده اند.
بیگانه ام اما من در این خاک.
تبارم در کوه هایش جنگیده اند.
در دره هایش کاشته اند.
از چشمه هایش نوشیده اند.
عاشق شده اند، ترانه خوانده اند؛ و مرده اند.
بیگانه ام اما من در این خاک.

قاطعانه اعلام میکنم در اعتراض به رفتارهای فراقانونی و غیر انسانی دستگاه قضایی و امنیتی و این گروگان گیری محرز از بامداد روز دوازدهم بهمن دست به اعتصابات غذای خشک زده و تا زمان آزادی، از خوردن و آشامیدن هرگونه غذا و مصرف دارو امتناع میکنم. آنقدر در این وضعیت باقی خواهم ماند، تا شاید جسم بیجانم از زندان رهایی یابد.

س. خرم
"چمرگاهی" بر پاست .
توسنی نیست،
که پای کوبان وشیهه کشان،
گواهی دهد،
به قهرمانی سوار کار خویش.
بیرقش اما،
چوپی سرخی است در دستان مادر،
توسنی نیست،
که پای کوبان وشیهه کشان،
گواهی دهد،
به قهرمانی سوار کار خویش.
بیرقش اما،
چوپی سرخی است در دستان مادر،

رحمان
غروبها میآمد
غروبها که ستارهای در آسمان تیره
پیدا نبود،
با همان کت و شلوارِ راه راه همیشگی
تِلو تِلو در زمین و هوا
می آمد وُ...از تاریکی میگذشت
غروبها که ستارهای در آسمان تیره
پیدا نبود،
با همان کت و شلوارِ راه راه همیشگی
تِلو تِلو در زمین و هوا
می آمد وُ...از تاریکی میگذشت

س. شکیبا
ساچمه ها
که داشتند
به چشم ها نزدیک می شدند
می گفتند راه دیگری نیست؟
ساچمه ها گوشت و استخوان را
می شناختند
اما
در باره چشم
فقط شنیده بودند
که داشتند
به چشم ها نزدیک می شدند
می گفتند راه دیگری نیست؟
ساچمه ها گوشت و استخوان را
می شناختند
اما
در باره چشم
فقط شنیده بودند

گیتی پورفاضل
برف می بارد و من
به تماشای تو ای هوش ربا
از پَسِ شیشه به هر تکه ی رقصان
که سر شاخه ی عریان درخت
می نشیند به نیاز
یا زمین را بدهد بوسه به ناز
سرخوشانه به شگفتی نگرم
به تماشای تو ای هوش ربا
از پَسِ شیشه به هر تکه ی رقصان
که سر شاخه ی عریان درخت
می نشیند به نیاز
یا زمین را بدهد بوسه به ناز
سرخوشانه به شگفتی نگرم

رحمان
آتشی فروزان شعله می کشد
ققنوس با بالهای خونین
از آتش و خاکستر برمی خیزد
چشمانم خیره به پرواز است
همه دیوارهای جهان
در نگاهم فرور می ریزد
ققنوس با بالهای خونین
از آتش و خاکستر برمی خیزد
چشمانم خیره به پرواز است
همه دیوارهای جهان
در نگاهم فرور می ریزد

اسد عبدالهی
تنها یک باریکه از کف، کنار گو ش مرد باقی بود. زبانش قفل شده بود و دهانش خشک. چشمهایش هم بسته بود. مدام تصویر خون در نظرش بود. خودش را کامل باخته بود و حس تیزی تیغ در انتهای گلویش را مجسم میکرد. گیج و منگ بود... جوزک گلویش که از حد معمول بزرگتر بود؛ زیر پوست، بالا و پایین میرفت...

مسعود آذر
آزادی هر زمان در رویاهایمان شکوفه میزند
زندان ما را در خود پیچیده
به قعر خود میبلعد،
بی باور بدان، امید در چشمانمان زاده میشود.
محبوبم؛
آزادی خاطرهای فراموش ناشدنی،
من بارها و بارها به تو اندیشیدهام.
زندان ما را در خود پیچیده
به قعر خود میبلعد،
بی باور بدان، امید در چشمانمان زاده میشود.
محبوبم؛
آزادی خاطرهای فراموش ناشدنی،
من بارها و بارها به تو اندیشیدهام.

س. شکیبا
در شهر های کوچک شان
آدم های معمولی هستند
دستفروش، کارگر و یا مسافر کش
در خانه هایی زندگی می کنند
که خیلی
بزرگ تر از یک بند نیست
آدم های معمولی هستند
دستفروش، کارگر و یا مسافر کش
در خانه هایی زندگی می کنند
که خیلی
بزرگ تر از یک بند نیست

رحمان
در قلمرو مرزهای بی پایان
می خواهم تو را شمارش کنم
از آسمان نگاه تو
بالا می روم
بالاتر از ابرهای متراکم
و در امتداد راه شیری
از کهکشانی دور
شناور به دریا می ریزم
می خواهم تو را شمارش کنم
از آسمان نگاه تو
بالا می روم
بالاتر از ابرهای متراکم
و در امتداد راه شیری
از کهکشانی دور
شناور به دریا می ریزم

اسد عبدالهی
داد و ستد ادبیات و فلسفه این روزها این حقیقت را آشکار میکند که در این عاشقانهها، فلسفهای نهفته است. فلسفهای که دنیا را به حیرت انداخته، حیرتی که بخشی از زندگی فیلسوفان را رقم میزند و فلسفهای که رنسانسی را نوید میدهد. رنسانسی در تاریخ. باید این چترنگ را به درستی آموخت...

رحمان
مردگانِ امسال
سر به شانهام گذاشتند
و در گورستانی متروک
به خواب رفتم
صبحگاهان
با دهانِ گنجشکی ترس خوره
وز روزنهی تاریکی
پیام آفتاب را به فردا می برم
سر به شانهام گذاشتند
و در گورستانی متروک
به خواب رفتم
صبحگاهان
با دهانِ گنجشکی ترس خوره
وز روزنهی تاریکی
پیام آفتاب را به فردا می برم

م. سعادت
به صرف روشنیهایی
که از پشت حصار ذهنتان
بر تیرگی های شب یلدا
سوسو می زند این بار
به صبح روشن فردای دیگر
باوری دارم
که از پشت حصار ذهنتان
بر تیرگی های شب یلدا
سوسو می زند این بار
به صبح روشن فردای دیگر
باوری دارم

رحمان
تو از چه می ترسی؟!
نه ... نه ... تو از قتل عامِ شکوفه ها
می ترسی!
من نه از طنابها
بر سرِ تیرکها،
من از نماز صبح می ترسم!
نه ... نه ... تو از قتل عامِ شکوفه ها
می ترسی!
من نه از طنابها
بر سرِ تیرکها،
من از نماز صبح می ترسم!

س. خرم
خواهند گفت:
از پایان نبرد،
و تصویر کودکانی زیبا،
قاپ شده، بر خیابانهای شهر،
که می نگرند ،
به رهگذران ازاد،
و به پدران، مادران، دختران و پسرانی
که نمی ترسند.
از پایان نبرد،
و تصویر کودکانی زیبا،
قاپ شده، بر خیابانهای شهر،
که می نگرند ،
به رهگذران ازاد،
و به پدران، مادران، دختران و پسرانی
که نمی ترسند.

رحمان
سهم حنجرهٔ من،
زخمین است از پاییز،
من بهار را
فریاد می زنم
تو ...،
سرشار از بهار بمانی
تا-
ترانههایم را
به گوش شکوفه ها بخوانی.
زخمین است از پاییز،
من بهار را
فریاد می زنم
تو ...،
سرشار از بهار بمانی
تا-
ترانههایم را
به گوش شکوفه ها بخوانی.

کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران، که بر اساس چنین ضرورتی شکل گرفته و ادامهی راه داده است، با گرامیداشت روز مبارزه با سانسور بار دیگر تأکید میکند که تا برچیده شدن همهی شکلهای سانسور از پای نخواهد نشست. و در این راه دست تمامی نویسندگان، هنرمندان و روزنامهنگاران مستقل و آزادیخواه را در سراسر جهان به گرمی میفشارد

بهزاد کریمی
"آفتاب را به تو نمیدهم / تا خرده خرده بشکنیاش / و از آن هزار ستاره بسازی!
ماه را به تو نمیدهم / تا به خاطر کوهی از نور / دریایی از مروارید را انکار کنی!
ستارهها را به تو نمیدهم / تا بگویی خوشا شبهای بی مهتاب!
آسمان را به تو میدهم / تا ندانی که چه باید کرد!"
ماه را به تو نمیدهم / تا به خاطر کوهی از نور / دریایی از مروارید را انکار کنی!
ستارهها را به تو نمیدهم / تا بگویی خوشا شبهای بی مهتاب!
آسمان را به تو میدهم / تا ندانی که چه باید کرد!"

س. خرم
می برند مردمانی در سکوت،
یک نام بر شانه های خویش،
تا آرام گیرد در خاک آشنا،
جوار گندمزار، همسایه یار،
جایی که شود میعادگاه،
بماند، بترساند، بشوراند.
یک نام بر شانه های خویش،
تا آرام گیرد در خاک آشنا،
جوار گندمزار، همسایه یار،
جایی که شود میعادگاه،
بماند، بترساند، بشوراند.

م. شفق
به نام من و تو
به پیوند ما
به هر سربدار.
به مردم بلوچستان، به مونا نقیب آن کودک هشت ساله که در اعتراضات بلوچستان به قتل رسید
به پیوند ما
به هر سربدار.
به مردم بلوچستان، به مونا نقیب آن کودک هشت ساله که در اعتراضات بلوچستان به قتل رسید

س. خرم
جاری است اما پیام باران،
در رگهای سبز سبزینه ها:
می آیم از ابری بیکران،
توقفی نیست مرا،
تا روبیدن آفت ها،
نزدیک است به یقین،
نشستن باغتان به گل.
در رگهای سبز سبزینه ها:
می آیم از ابری بیکران،
توقفی نیست مرا،
تا روبیدن آفت ها،
نزدیک است به یقین،
نشستن باغتان به گل.

رحمان
و مادری که به دنبال گمشده ای
در روزِ چهلم
از هلال ماه گذشت
تمام گیسوانش را برف گرفت
او هم عاشق بهار بود
و از ویرانه های شب گذشت
و غرق روشنایی شد.
در روزِ چهلم
از هلال ماه گذشت
تمام گیسوانش را برف گرفت
او هم عاشق بهار بود
و از ویرانه های شب گذشت
و غرق روشنایی شد.

محمود جوادیان (وهن کوتنایی)
جوانه ها چه سرفرازانه بالیده اند!
جوانه ها از ریشه ی سرو کهن سرای ایران
برآمدند و سروینه ی نو زاده شدند
جوانه ها در «خود آگاهی» و «بیداری ملی»
و از «فردیت» خویش «تکثیر» شدند
جوانه ها از ریشه ی سرو کهن سرای ایران
برآمدند و سروینه ی نو زاده شدند
جوانه ها در «خود آگاهی» و «بیداری ملی»
و از «فردیت» خویش «تکثیر» شدند

اسد عبدالهی
ترس مردم از نيروهای سرکوب و از حكومتی كه این نيروها را سالها آموزش داده بود، ریخته بود. گروههای پرشمار نظامی و انتظامی هم مانع مردم نشدند و به این ترتيب یكی از بزرگترین ضيافتهای خيابانی تاریخ در آن شب آغاز شد و تا بامداد روز بعد، ادامه یافت. ضيافتی كه هم جشن پایان حجاب اجباری بود و هم پایكوبی برای سرنگونی نظامی كه این ُحقه را برای به بند كشيدن مردم ساخته و سرنوشت خودش را به آن گره زده بود

رحمان
در خیابانها/ دانشگاهها/ و دیوارهای بلندی که نور در تاریکی/ می میرد،/ نفرت از لوله تفنگها می بارد!/ و عشق بی مهابا موج برمی دارد/ ترس فرو می ریزد/ و چراغ خانه ها/ تا سحر روشن می ماند

ای خَزانهای خَزَنده در عُروق سبزِ باغ
کاین چنین سرسبزی ما پایکوبان شماست
از تبارِ دیگریم وُ از بهارِ دیگریم
می شویم آغاز زان جایی که پایانِ شماست!
کاین چنین سرسبزی ما پایکوبان شماست
از تبارِ دیگریم وُ از بهارِ دیگریم
می شویم آغاز زان جایی که پایانِ شماست!

س. خرم
باکنون خیس خیس ام من،
از بارش ابر اسیر.
رسیده است انتظارم به پایان.
می گذرد لحظه ها با بیم و امید.
با شادی وشیون.
اما باوری،
که شکسته است دیوار ترس
مژده می دهد به آغاز تمام .
از بارش ابر اسیر.
رسیده است انتظارم به پایان.
می گذرد لحظه ها با بیم و امید.
با شادی وشیون.
اما باوری،
که شکسته است دیوار ترس
مژده می دهد به آغاز تمام .

رسول کمال
ندیدی مگر
کاین گونه
در نوردید "اسرا"
آغوشِ
ماه وُ آفتاب را
با
قطره خونی که
هزار
هزار
"مهرشاد"
برادری خفته در خون
تا
نماند
تنها با خویش
ژینا
در خاک
کاین گونه
در نوردید "اسرا"
آغوشِ
ماه وُ آفتاب را
با
قطره خونی که
هزار
هزار
"مهرشاد"
برادری خفته در خون
تا
نماند
تنها با خویش
ژینا
در خاک

رحمان
بعد از تدفین مردگانِ/آبان،
زندگان/بیشمارند، پا به راه
از این روزها خواهیم گذشت
به یاد داشته باشیم/قرارمان،
میثاقی با شقایقها/و ستاره ها
که از شب گذشتند.
آنگاه/آفتاب تلائو رشته هایش/در فضای پرواز
به تساوی/بر خانه ها تقسیم می شود.
زندگان/بیشمارند، پا به راه
از این روزها خواهیم گذشت
به یاد داشته باشیم/قرارمان،
میثاقی با شقایقها/و ستاره ها
که از شب گذشتند.
آنگاه/آفتاب تلائو رشته هایش/در فضای پرواز
به تساوی/بر خانه ها تقسیم می شود.

س. شکیبا
۲
روسری ها را
به هم
گره زده اند
تا بادبادکی را
در باد
رها کنند
"زن، زندگی، آزادی"
به پرواز در می آید
رقصان...!
روسری ها را
به هم
گره زده اند
تا بادبادکی را
در باد
رها کنند
"زن، زندگی، آزادی"
به پرواز در می آید
رقصان...!

محمود جوادیان (وهن کوتنایی)
جوانه ها از ریشه های خفته برآمدند
ودر خستگی و خواب ِ خاک
بیدار شدند
«سیاوش»در اندوه«فرنگیس»
دوباره از خاک برخاست و
در پندار درختان رویید
و خیابان ها در پیشواز پندار و بالندگی درختان
سرخم کردند
ودر خستگی و خواب ِ خاک
بیدار شدند
«سیاوش»در اندوه«فرنگیس»
دوباره از خاک برخاست و
در پندار درختان رویید
و خیابان ها در پیشواز پندار و بالندگی درختان
سرخم کردند