در پی دعوت به پیش برای "بحث و گفتگو پیرامون الگوی حزبی" و طرح پرسشهایی در این زمینه، گفتگویی داشتیم با رفیق بهزاد کریمی از سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت).
از نظر شما حزب چپ بايد بر جهانبينی معين و "نظام فکری جامع" اتکا داشته باشد و بر پايه آن برنامه، اساسنامه و سياستهای خود را تدوين کند؟ يا بر اساس ديدگاه و ارزش های تعريف شده؟
تعلق ایدئولوژیک به هیچ "ایسم"ای، نه! زیرا چنین چیزی بنا به تجربه غنی بشریت، مکتب گرایی بار می آورد، تقید اعتقادی بهمراه دارد و با ورود و حلولش در کالبد حزب آن را بدل به فرقه می کند! از سوی دیگر اما اگر یک حزب مدعی برنامهتوسعه برای مکان و زمانی معین، نتواند خود رابه نگاهی روشمند تجهیز کرده و بر ارزشهایی پایدار و پا برجا چونان افق و همچون پشتوانه برنامه متکی شود، مسلماً حزب لحظه خواهد شد و محکوم به استحاله در"حزب باد"!
لازم می دانم همین جا بر یک نکته بد فهم شده در ادبیات سیاسی ایران انگشت بگذارم و آن، درک است از ایدئولوژی! همانی که زمانی ستودنی و مقدس می نمود، اکنون اما برای کسانی چیزی شده بکلی دک شدنی و مطرود و برای کسانی هم البته کماکان دارای ارزش مطلق! واقعیت اینست که مفهوم ایدئولوژی در ادبیات سیاسی ایران ما با ابهام روبروست. به اشتباه معنی بینش فلسفی می دهد و اشتباه تر از این حتی، پارادایم و گفتمان نیز فهم شده است. حال آن که در اساس هیچکدام آن ها نیست. ایدئولوژی،مجموعهای از یک رشته ایدهها و باورهاست که اگر حالت سیستم پیدا کند از مکتب سر در می آورد؛ حال آن که محتویات فکری آن می تواند از نظر تاریخی و در بازه زمانی معین چه بسا بسیار درخشان و رهگشا از آب درآید و تاثیر بگذارد. نیز دولت ایدئولوژیک و حزب متکی بر یک رشته ایدهها و ارزشها را هم دو چیز متفاوت باید دانست. دولت ایدئولوژیک، استبداد و انحصار است و از هر نوع هم که بخواهد باشد. ایدئولوژی اما در این معنی که گفته شد یعنی در شکل باز آن و مجموع رشته ایده های محصول دانش زمانه خود، هم جای درنگ دارد و هم قابل اتکاء.
و اینجا اما برای شفاف کردن بحث، مراد از آن را همانی قرار بدهیم که در ادبیات ما جاافتاده و آن، چیزی نیست مگر همین اصطلاح "نظام فکری جامع" مطرح در پرسش شما! من بر سینه همین "نظام جامع فکری" دست رد می نهم. اما بلافاصله هم اضافه می کنم که ما را به نگاه متدیک پوشش دهنده پایدار و اتکاء بر ارزشهای کلان نیاز است.مشکل، دقیقاً در خود واژه"جامع" است که اگر بخواهیم آن را از پیرایه هایش جدا کنیم در واقع به همان حل المسایل معروف خواهیم رسید! دفترچه راهنمایی که، پیشاپیش پاسخها را در خود دارد و آدمی فقط باید "زحمت" و "خلاقیت" به خرج دهد بلکه بتواند پاسخ "مسائل" اش را از درون صفحات این کلید واژه بیرون کشیده و دقیق تر، دست به رونویسی از آن زند! و اگر هم بخواهیم با میزانی از بزرگ نمایی سخن بگوییم چیزی از جنس همان "رساله های فقهی"! درست همین نگاه آئین پرست هم بود و هست که مارکس تواماً دانشمند و اومانیست آرمانگرا را پیغمبری می یابد آورنده یک مکتب و برپا کننده ایدئولوژی رهایبخش برای همه آینده مقدر بشریت! این نگاه، فقط بت پرستی را نمی ماندکه با رهانیدن خود از رنج اندیشیدن، آچمز شدگی و مات شدن را در پیش می گیرد بلکه خود را محکوم می کند به اینکه در هنگام سرخوردگی ها مارکس به آسمان برده شده اش را نیز بر زمین زند!
یک حزب جدی سیاسی در خلاء فکری به سر نمی برد و حتماً متکی است بر رشته ارزشهایی که در الهام از آن ها دست به ارایه برنامه عمل می زند. ارزشهایی، هم سمت دهنده به عمل اجتماعی او و هم ناظر بر انتخابهای برنامهایاش! برنامههای او،در واقع برای تحقق اهداف و ارزشهای اوست در قامت پاسخهای وی به مطالبات معینی که یک جامعه مشخص و زمانمند اجرای آن ها رادر دستور روز قرار داده است.
به این معنی،ماحزبی می شویم هم برخوردار از نگاه عام پوشش دهنده که همان دانش بشری با خصوصیت انسانی است و هم متشخص به ارزشهای آزادی، دمکراسی، همبستگی بشری، صلح، و عدالت اجتماعی و سوسیالیسم و جملگیشان نیز رها از تقید ایدئولوژیک! ما خود را برای جامعه،حزبی معرفی می کنیم برنامهای، در عین حال اما خودآگاه به این که، همانا ارزشها و دیدگاه عمومی ماست که جمع ما را گرد خود آورده و نیز آگاه به اینکه، این جمع در همین ارزشهاست که با بیرون از خود تمایز می یابد. حزب، جمع کننده درون خود است بر پایه ارزشهایش و منفک شده و متمایز از بیرون خود مقدمتاً در نوع برنامه ای که دارد. در عرصه پراتیک اجتماعی، ما با تعهدپذیری برنامه ای و اجرای برنامه است که محک می خوریم، اما نه با آنگونه فهم از برنامه ای بودن که بر اثر این یا آن تغییر ماده ای در برنامه و حتی جایگزینی برنامه خویش با برنامه ای تازه و نوسازی شده،بیکباره دچار "کله پا" شدن شویم!
ماچه بسا که در زمینه برنامه با احزاب دیگری و طی مقاطعی، در این یا آن اندازه دارای وفق مشترک هم بشویم که حتماً نیز می شویم اما به صرف این، نه هویت می بازیم،نه از خود بیرون می زنیم و نه که تمایز کلان خویش با دیگری از دست می دهیم. ما در شاخص بودن به ارزشهایمان است که باقی می مانیم. نافذیت ما در مقاطع، به نوع برنامه ای است که در برابر جامعه قرار می دهیم و پایداری مان در طول زمان نشات گرفته از تعلق خاطر به ارزش های پایدار و نوع بینشی که به انسان و جهان او داریم. عملکرد مستمر برنامه ای ما، وظیفه شناساندن و جا انداختن هویت ما را هم با خود دارد!
آيا از نظر شما حزب چپ فاقد سمتگيری اجتماعی است؟ اگر جواب منفی است رابطه حزب چپ با طبقه کارگر و مزدبگيران را چگونه بايد تعريف کرد؟ آيا رابطه نمايندگی است يا اينکه دفاع از منافع و مطالبات کارگران و مزدبگيران"؟
ممکن است که یک نیروی اجتماعی پیشاپیش یک جریان سیاسی را به صرف ادعای نمایندگی آن مقام و موقعیت دهد، ولی باز او را در عمل است که خواهد آزمود. نمایندگی پایدار تنها از طریق پشتیبانی مستمر از منافع آنی و آتی و دفاع مطالبات می تواند شکل بگیرد. مارکس می گفت: "منافع هرگز دروغ نمی گویند"! و این البته برای هر دو طرف معتبر است: هم مدعیان و هم آنانی که وعده می شنوند! و هیچ برنامه ای پیش نمی رود مگر به نیرو. حزب چپ فاقد سمتگیری اجتماعی کی می تواند بدل به نیرو شود؟ عکس آن البته درست است که به صرف داشتن سمتگیری اجتماعی نمی توان حزبی شد نیرومند و مردمی، زیرا که برنامه باید در قالب سیاستهایی خلاق و سازماندهی های درخور بتواند میان نیروی اجتماعی آن برنامه راه خود را بگشاید. اما بی سمتگیری اجتماعی، از هیچ سمت پایداری نمی توان سخن گفت.
آيا حزب مورد نظر از منافع و مطالبات طبقه کارگر و مزدبگيران دفاع می کند و يا از خواست های طبقه متوسط جديد و يا هر دو؟
انقلاب فراصنعتی از نیمه های قرن گذشته و به ویژه تحولات شگرف در فناوری الکترونیکی چند دهسال اخیر، تغییرات کیفی بزرگی در مفهوم کلاسیک طبقه کارگر پدید آورد و با ایجاد بخش عظیمی از نیروی مولد و خدماتی بیرون از کارخانه سنتی، درک پیشین از پرولتاریا را هم دگرگون کرد. به گمان من اما بنیاد اصل "ارزش" و بنیان توزیع و باز توزیع حاصل آن در نظم سرمایه داری کماکان بر جای خود باقی است. اگرچه با سربرآوردن پدیدههایی در دل ان که دیگر قابل توجیه و توضیح با قانون "ارزش" نباشند. این تحولات، موجب شکل گیری اشتراک منافع بیشتری میان طبقات فرودست با اقشار متوسط در جامعه در برابر "یک درصدی"ها شده است و آنان را مشترکاً در مقابل نئو لیبرالیسم مهاجم قرار داده که می باید مورد توجه جدی حزب چپ قرار گیرد. اما حزب چپی که بخواهد همزمان و به یک اندازه مدافع منافع زحمتکشان و اقشار متوسط باشد را، من نه نوسازی برنامه ای که اگر نخواهم آن را چرخش در پایگاه اجتماعی بنامم دستکم قرار گرفته در آستانه یک چنین چرخشی می دانم. چپ دو نکته را نباید فراموش کند تا از افتادن در دام القائات راست مصون بماند. یک اینکه امیدوار باشد که ظرفیت طبقات و اقشار فرودست برای ارتقاء فرهنگی و رهایی شان از فقر فرهنگی ناشی از فقر اقتصادی مدام رو به افزایش است و از سوی دیگر امر باز توزیع در جامعه طبقاتی، همواره از قانون بنیادی حفظ نابرابری در فرصت های اجتماعی پیروی می کند! از نظر من حزب چپ دمکرات و نو نگر مدافع منافع و مطالبات طبقه کارگر و مزدبگیران است. اما با در نظر داشت وسیع ترین اشتراکات امروزین در همه نیروهای دمکراتیک جامعه و تکیه بر وجوه همبستگی های آنان.
آيا الگوی مورد نظر، حزب با برنامه جامع است، يا چند موضوعی و يا تک موضوعی؟
پیدایش احزاب چند موضوعی و حتی تک موضوعی تحولی است دمکراتیک در جوامعی که بر حسب تنوع منافع و مطالبات موجودیت دارند. از وجود چنین احزابی باید قویاً استقبال کرد زیرا بهترین رادارهای هشدار دهنده به جامعه هستند در پیوند با موضوعات مطرحی که اهمیت خود ویژه دارند و باید هم امکان بیابند تا به عنوان نیروی درونزای خود بر عرصه سیاست اعمال نیرو کنند. ما اما حزب برنامه جامع هستیم زیرا در جامعه ای به سر می بریم نه فقط مواجه با این یا آن تک اولویت در این یا آن مقطع از شرایطی نرمال، بلکه همزمان درگیر اولویتهای بسیار در شکل جامع تا جامعه بتواند در راه دگرگونی همه جانبه پیش برود! جامعه ما به یک برنامه توسعه بهینه نیازمند است و ما از پایگاه و جایگاه چپ، برآنیم تا برنامه مد نظر خویش برای توسعه جامعه پیش ببریم. ما با احزاب تک موضوعی مترقی و دمکرات و عدالت خواه در رابطه نزدیکی خواهیم بود، اما خود تک موضوعی نیستیم.
مشخصه های اصلی الگوی حزب مورد نظر چيست؟ گفتمان سازی يا برنامه محوری يا سياست ورزی يا اينکه هر سه؟
این سه نیاز، سه حزب نمی سازند بلکه برای یک حزب جدی، فقط عمدگی های زمانی و اولویت بیشتر را معنی می دهند. بعلاوه تاکید بایدکرد که حزب درامر گفتمان سازی، تنها نیست. بلکه رسانهها و فرهیختگان منفرد را همراه خود دارد و چه بسا حتی با نقشی نه کمتر از آن. برنامه محوری و سیاست ورزی اما عمدتاً در حوزه کار احزاب سیاسی است و در مواردی، فقط هم منحصر به آن ها. تا آنجا که به حزب نوپدید مد نظر ما بر می گردد ما در چند موضوع کلان آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی، پشتوانه دستکم چند دهه گفتمان سازی نقادانه را داریم گرچه هنوز هم نیازمند توسعه و تعمیق در وسیع ترین سطح اجتماعی. ما در مرحله ساختن و ارایه برنامه برای پاسخگویی به وضع مشخص کنونی به سر می بریم و پیشبرد سیاست ورزی های خلاقانه ای که بتوان جامعه را با کمترین آسیب از شر ولایت و استبداد دینی برهاند و در مسیر رشد آزادانه و همبسته معطوف به عدالت اجتماعی قرار داد.
آيا بايد بر کاربست سانتراليسم ـ دموکراتيک به مثابه اصل بنيادين ساختار تشکيلاتی و مناسبات درون حزبی تاکيد کرد يا برپرنسيپ دموکراسی و دموکراسی مشارکتی؟
برخورد من با سانترالیسم ـ دمکراتیک در معنی تاریخی شناخته شده اش با معنی ترمینولوژیک آن فرق دارد! اولی در قالب احزاب دولتی تا مرحله جنایت پیش رفت و در احزاب به حکومت نرسیده رهبری های مادام العمر پدید آورد و حذف کردن ها و انشعابات مکرر را! اما "مرکز" و در معنی دقیق آن کانون مدیریت را نمی توان و نباید اراده گرایانه از بین برد. آن را باید از طریق مکانیسم های دمکراتیک مدام توسعه یافته تر و دمکراتیزه شده تر کرد و دمکراتیزه کردن را هم در کنترل نهادینه آن فهمید. مدیریت را هم باید برگزید و اختیار عمل داد و هم بگونه روشمند و نافذ پاسخگوی هر اقدام و تصمیم خود کرد. دمکراسی سوار بر هر دو پرنسیپ نمایندگی و مشارکتی است که برقرار شده و ارتقاء می یابد. یک حزب دمکرات امروزین، لابد وزن دومی از این دو را مدام بیشتر و بیشتر می کند.
آيا وحدت فکری ـ سياسی در حزب الزامی است؟ و يا اينکه تنوع فکری و سياسی در چارچوب ديدگاه، ارزش ها و برنامه حزب کافی است؟ آيا تامين اراده واحد در حزب را ضروری است؟
تفرقه در خود ارزشها، یعنی نابودی حزب به دست خود؛ حزبی که خود را با همان ارزش ها معرفی کرده است. این البته نه به معنی درک و تبیین واحد و مطلقا منطبق بر هم میان اعضای حزب از ارزش ها، که در پایبندی آنان به اساس ارزش های معرف حزب می باشد. وجود وحدت در خطوط کلی برنامه هم، حزب را نیاز است زیرا که متمایز کننده آن با دیگر مدعیان برنامه ای اوست؛ لازمه انسجام میان مدت است برای یک حزب. اما تنوع بر سر محورهای برنامه ای، برخاسته از خود متن زندگی است. گشاینده دروازه بر روی حزب، تا امر بهینه سازی و نوسازی برنامه ای مقتضی ضرورت روز در آن بتوانند تضمین یابند. به طریق اولی، یک حزب دمکراتیک نه تنها از تنوع سیاسی که تابع متغیرترین عوامل است هیچ گریزی ندارد، بلکه سخت محتاج این تنوع خلاق هم است. اما حزبی هم که برای تولید اراده واحد نکوشد، آنگاه بیشتر به شفافیت صحنه سیاسی کمک و خدمت خواهد کرد که تعطیلی خویش در پیش گیرد! حزب برای سیاست کردن و عرض اندام و رقابت سیاسی است که سلب تامین و تحقق این ساز و کار از آن چیزی نیست جز بی محتوی کردن و تهی سازی آن. زیر پرسش قرار دادن تامین اراده واحد سیاسی حزب از درون آن و یا تلاش برای فروپاشاندنش از بیرون آن، خواه نا خواه عمل به اراده حزبی دیگر است! طرح انتقاد توسط گرایش یا افرادی از حزب نسبت به فلان یا بهمان سیاست مقطعی آن حزب با تولید اراده عملی در برابر اراده سیاسی حزب ـ و سیاستی ولو به پندار نادرست ـ فرق بسیار دارد. اولی بیانگر تساهل و تسامح دمکراتیک در آن حزب است، دومی اما ویران کردن حزب!
الگوی مورد نظر به لحاظ درجه فشردگی حزب، آهنين است يا اسنفنجی يا ژلاتينی؟ چه مکانیزمی برای تامین همبستگی میان اعضاء حزب و تقويت حزبيت وجود دارد؟
"آهنین" که همان فلز سرد است و لبه تیز! "ژلاتینی" را هم نمی دانم که چیست؟! برای من نوع "ژلاتینی"، حتی برای جبهه هم بی معنی است. چنین چیزی برای حرکت مقطعی از نوع فروم می تواند مطرح باشد، فراتر از آن اما بیشتر شوخی را می ماند! و "اسفنجی"، اگر این معنی برساند که در عین ثبات کانونی خود ظرفیت انعطاف ساختاری را هم در خود دارد آنگاه بیشتر و بهتر می تواند به درد یک حزب دارای تنوع نظر مصمم به بروز اراده واحد سیاسی بخورد. من البته دقیق نمی دانم که واضع این ترم برای حزبیت چه برداشتی از آن داشته است ولی اگر منظور از آن، توانایی حزب باشد برای به موقع جمع شدن و به موقع باز شدن، نکته جالب و قابل مکثی است.
آيا در حزب مورد نظر، اعضاء حق آزادی بيان و انتشار ديدگاه های متفاوت از حزب در رسانه ها برخوردارند يا اينکه نظرات فقط در حوزه ها و رسانه داخلی می تواند بيان شود؟
یکی از رمز و رازهای فهم درست از آزادی آنست که بین درون و بیرون مرز مصنوعی کشیده نشود! نمی شود در درون از مخالفت با این یا آن ایده و موضوع سخن گفت و در بیرون از پیشبرد حرف درست خود منفعلانه باز ماند! چنین چیزی تبدیل کردن حزب خود به سکت است و منکوب شدن فکر به سود حصار! لازمه تحول سیاسی اعمال فشار سیاسی است! فشار سیاسی در طبیعت سیاست است، مهم فقط آنست که بیشترین کوشش به عمل آید تا اعمال فشار سیاسی به شیوه ای دمکراتیک صورت گیرد. یک حزب سیاسی زنده و جدی آنست که بیرونیان آن شناخت درستی از جناح بندی ها و تفاوت نظرهای درون آن بر سر هر موضوعی داشته باشند. شرط انداختن سیاست در یک کشور و جامعه از ریل توطئه گری های فاسد کننده به مسیر سیاست ورزی دمکراتیک، رعایت علنیت در هر حد ممکن است.
آيا در الگوی مورد نظر گرايش های فکری ـ سياسی و فراکسيون پذيرفته شده است يا نه؟ اقليت از چه حقوقی برخوردار است؟ آيا اقليت بايد از اکثريت تبعيت کند؟
دمکراسی یعنی تحقق خواست و اراده اکثریت که به شیوه رقابت آزادانه جنبه احراز به خود گرفته و نیز التزام اقلیت به این اراده در عین آزادی کامل آن جهت اعلام مخالفت خویش چه در درون حزب و چه بیرون. اقلیت هم نه حتماً فقط یک تک اقلیت بلکه اقلیت های متعددپیرامون موضوعات مختلف که جملگی حق متشکل کردن گرایش خود را دارند و ایجاد فراکسیون برای آن.برخوردار از همه حقوق برای بیان دیدگاه های خود در همه ارگان های درون و بیرون از حزب. آزادی آن ها باید بطور کامل رعایت شود تا هم اکثریت و هم خودش به مخفی کاری و توطئه کشیده نشوند!
آيا عضو حزب عليرغم مخالفت با تصميم حزبی در اين و يا آن مورد، بايد مجری تصميم های حزبی باشد؟ يا اينکه می تواند اعلام کند که به علت مخالف بودن نمی تواند مجری تصميم حزب در اين و يا آن مورد باشد؟
این بدترین چیزی است که انسان آزاد مجری کاری شود که با آن یگانه نیست! چه بماند که مخالف آن هم باشد! رهایی انسان از خود بیگانگی، از قطب نماهای بینشی چپ بوده و همچنان هم باید بماند. چپ انسان محور است. انسان می تواند تصمیم بگیرد که در برابر امری که با آن مخالفت دارد شیوه اعتراض و انتقاد فعال بگیرد یا که سکوت نا رضایتمندانه اتخاذ کند. اما نباید تن به اجرای چیزی دهد که در سرش سر مخالفت با آن دارد و دلش بهیچوجه با آن نیست. او اگر چنین کند به خود دروغ گفته است و غالباً هم بد عمل خواهد کرد چون شوق و ذوقی برای آن ندارد. چنین کسی همزمان به خود و به حزبش نیز آسیب می زند! آدمی مسئول اجرای آنی است که بدان باور دارد.
آيا عضو در صورت مخالف بودن با سیاستهای حزب در اين و يا آن مورد، بايد آن را تبلیغ کند؟
چرا نتواند بکند و چرا نکند؟ مگر حزب از جامعه جداست؟ در پاسخ به پرسش نهم حرف خود را زده ام و فقط اضافه می کنم که این "باید" را خود اوست که می تواند تشخیص دهد. برای این کار، هیچ حکم قطعی از قبل نداریم.
آيا سازماندهی اراده ای مغایر با مواضع حزب در بیرون از حزب، نقض موازین حزبی به حساب می آید؟
گرچه در جواب هایم به سئوالات شما، این پرسش را بگونه جسته و گریخته پاسخ گفته ام و به ویژه در پرسش شماره هفت، اما باید بگویم که این نکته در خود ظرایفی را بهمراه دارد. بگذارید یک مثال از همین وضعیت سیاسی کشورخودمان بزنم و آنهم در زمینه انتخابات ریاست جمهوری. این واقعیت دارد که نیروی دمکراسی خواه جامعه ما بارها بر سر اتخاذ موضع عملی در این انتخابات ها دچار شکاف شده و این شکاف نیز درون یک سری احزاب سیاسی بازتاب خود را داشته و منجر به تقسیم آن ها شده است. به باور من برای یک حزب چپ دمکرات باز و گشاده رو، روش درست در این زمینه آنست که اعضایش مختار باشند تا پیش از خود آن لحظه سیاسی مقطع تحقق رقابت عملی در پای صندوق رای ـ در تولید سیاست مطلوب خود چه در درون حزب و چه بیرون از آن آزادانه بکوشند. اما وقتی آن لحظه رسید دیگر نباید مرتکب اراده شکنی علیه حزب خود شوند. بهر حال ما در تدقیق راهکارهای حزبی در این زمینه نیاز به تجربه و فکر بیشتری داریم اما در هر حال نه به بهای درهم شکستن سیمای ارزشی حزب.
آيا پذيرش مسئوليت در حزب اجباری است يا داوطلبانه؟
بگذارید احساس مسئولیت کردن در قبال حزب را از پذیرش مسئولیت در حزب جدا کنیم! دومی منطقاً اولی را در بردارد ولی اولی لزوماً به دومی فرا نمی روید. حس مسئولیت، امری است داوطلبانه که طبعاً نمی تواند صرفاً در حد حرف باقی بماند.پایین ترین حد تا بتواند سرپا مانده و دست به پراتیک بزند که بی هزینه کردن شدنی نیست و هم به ویژه سمبلیک و اعلام تعلق خاطر عضو به حزبش. این حس مسئولیت طبعا می تواند در سطوح متفاوتی خود را نشان دهد: از هزینه پردازی مالی، صرف وقت برای انجام کار تا خود را تمام وقت وقف کار حزبی کردن. دومی اما یعنی پذیرش مسئولیت نوعی انجام وظیفه محوله از سوی حزب است. در اینجا با سپرده شدن وظیفه سر و کار پیدا میکنیم. اگر بخواهم برای خودم این رابطه ظریف را فرموله کنم خواهم گفت که حزب حق دارد از عضو خود خواستار احساس مسئولیت باشد اما فقط و فقط بر پایه حد آمادگی و انتخاب خود او. به نظرم کار حزبی اینجوری بهتر از دو قطبی کردن "داوطلبانه" و "اجباری" در آن خواهد بود.
یک نکته را هم اضافه کنم که خود این دو رویکرد نیز بسته به اینکه حزب سیاسی در کدامین شرایط سیاسی قرار دارد می تواند اشکال متغیری به خود گیرند. کیفیت وظیفه مندی عضو در کشورهای دمکراتیک که در آن ها حزب از فعالیت آزاد برخوردار است و عضو دارای آزادی کامل، با الزام های آن در کشوری که حزب یا بکلی از فعالیت قانونی محروم است و یا حتی در شرایط التزام دادن نیز باز مصون از خطر پیگرد و ضربه خوردن نیست، تفاوت های جدی با یکدیگر دارند. چنین واقعیتی گرچه تحت هیچ شرایطی نمی باید دمکراسی حزبی را تعطیل کند ولی امکان ندارد که نوع و شکل مناسبات و حد حقوق و وظایف حزبی را تحت تاثیر قرار ندهد.
شما چه رابطه ای بين تکنولوژی اطلاعاتی و رسانه ای و الگوی حزبی می بينيد؟ کدام تغييرات در ساختار حزبی و مناسبات درونی آن بر اثر گسترش تکنولوژی اطلاعاتی و رسانه ای به وجود آمده است؟
گرچه این پرسش، پاسخی نیاز دارد تفصیلی ولی من در اینجا فقط روی دو نکته کلیدی ناشی ازگسترش تکنولوژی اطلاعاتی تکیه می کنم که چگونه ساختار حزبی سنتی پیشین و نیز مناسبات درونی آن رادچار تحول کیفی کرده است.
نخست اینکه دسترسی به اطلاعات و گردش آزادانه آن، یک جهش در مقوله دمکراسی است با بازتابی بزرگ در زندگی امروزین یک حزب مدرن. تحولات عظیم کیفی توانسته است شرایط را برای اینکه اعضای حزب در هر لحظه بتوانند از ساز و کارهای حزبی، امکانات و داشته ها و تصمیمات آن مطلع شده و مبتنی بر این قادر شوند خود را در نسبتی آگاهانه تر و مناسب تر قرار دهند آماده کند. حالا دیگر هیچ نهاد و فردی نمی تواند از نبود امکانات برای مشارکت اعضاء در زندگی حزبی سخن بگوید! فناوری های لازم مادی برای تحقق امر مشارکت در بالاترین سطح و در بیشترین حد آن قابل دسترس شده است. تحولات دیجیتالی این امکان را داده که حزب از دمکراسی نمایندگی با شتابی استثنایی گام در دمکراسی مشارکتی بگذارد.شرایط برای تولید "افکار عمومی" در حزب به بهترین وجه پدید آمده و با یک کلیک در کادر میلینگ لیست حزبی، می توان فکر ارایه داد، گفتمان ساخت و تاثیر گذاشت!
دو اینکه علاقمندی های متفاوت در حزب حتی بی هیچ واسطه مدیریتی می توانند با رسیدن به همدیگر سریعاً و بی واسطه یکدیگر را بیابند تا سازماندهی بر حسب موضوعات در حزب به آسانی محقق شود. سازماندهی واحد حزبی فقط بر پایه جغرافیای سخت افزاری، اکنون با سازماندهی های نرم افزاری موضوعی و حتی موضوعی موقت تکمیل شده و تعالی می پذیرد. هر چه جلوتر می رویم از میزان سازماندهی عمودی در سمت و سوی سازماندهی افقی بیشتر و بیشترکاسته می شود و اعضای حزبی نقش مدیریتی فزونتری می یابند.
اما همانگونه که اشاره کردم این پرسش آخر شما موضوعی است برای تحریر چندین نوشته تفصیلی و نیز برگزاری کنفرانس هایی متعدد تا در ترکیبی از دو مولفه، حزب جدید ما را پاسخ هایی رهگشا و خلاقانه در این زمینه بدهند. یک مولفه، تجربه انباشت شده در زمینه مدیریت و سازماندهی نیروها و مولفه دیگر آگاهی فزاینده و به روز پیرامون تحولات در فناوری دیجیتالی. و ما در حزبی که می خواهیم تاسیس کنیم، از هر دو آن ها بهرهمندیم.
دیدگاهها
مثل این که من حرف بهزاد را…
مثل این که من حرف بهزاد را درست متوجه نشده بودم. دوباره خواندم دیدم که باید یادداشت را خطاب به مخالفان هرگونه ایدئولوژی یا دکترین مینوشتم.
این که بهزاد جان٬ یعنی یکی…
این که بهزاد جان٬ یعنی یکی از نیروهای فعال وحدت و سازماندهی تشکل جدید٬ که خسته نباشد٬ میگوید بدون هیچ ایسمی جای کمی مکث دارد. از سال ١۹۸۶ که من علیه ایدئولوژی گرایی شروع به تلاش کردم تا کنون هماواره تأکید کردم جدایی نگرشهای فلسفی و جهانشناختی منظور است. با این وجود دوستان مقوله را بسط دادند تا حد یک نوع افراط در پرهیز از ایدئولوژی یا دکترین سیاسی. اما آیا ممکن است؟ امروزه همه ی احزاب کشورهای اروپایی از واژه های سوسیالیسم٬ سوسیال دموکراسیسم٬ لیبرالیسم٬ اکو سوسیالیسم٬ کمونیسم و غیره استفاده میکنند. در سوئد رسماً از جبه ی سوسیالیستی و بورژوایی صحبت میکنند و هیچ کس هم خمی به ابرو نمی آورد. نمیدانم چه لزومی دارد که در این اتحاد ایسم ها را جارو کنید. مگر میشود چنین چیزی؟ شما ایسم های فلسفی و جهانشناختی را به کا نبرید. اما ایسم هایی که گویای موضوع شما در قبال مسایل رفاهی و مسایل بین المللی هستند چرا باید حذف شوند؟ حساسیت بهزاد را در این باره که اسیر دگمهای جدیدی نشویم متوجه هستم و این حساسیت خوب است. اما این حساسیت را به یک شکلی باید طرح کرد که تعلق جریانی سیاست های این تشکل به یکی از استاندارد های حزبی جهانی زیر سۇال نراود. اگر نه باز میشود واژه هایی مثل جهد و فدا که بیانگر احساسات لحظه ای هستند و اصلا نه جدی به نظر میرسند و نه محتوایی دارند. با سپاس بسیار.
افزودن دیدگاه جدید