چرا شعارهای جمهوری اسلامی از «نابودی اسرائیل» تا «اقتدار موشکی» پوچ از آب درآمد.
رجزخوانی در فرهنگ ایرانی تنها بهمعنای یک خودستایی حماسی نیست؛ بلکه یکی از ماندگارترین مکانیسمهای جبرانی در تاریخ سیاسی ماست. جامعهای که بارها شکستهای بزرگ، فروپاشیهای سیاسی و دورههای طولانی آشفتگی را تجربه کرده، برای بازسازی اعتمادبهنفس جمعی بهنوعی روایتسازی اغراقآمیز پیرامون تواناییهای خود پرداخته است. این سنت در طول تاریخ از میدانهای نبرد و شاهنامه آغاز میشود و تا دولت پهلوی و جمهوری اسلامی امتداد مییابد.
رجزخوانی: از سنت حماسی تا سیاست مدرن
رجزخوانی در اصل نوعی ادعای قدرت و تهدید در میدان نبرد بود؛ راهی برای ترساندن دشمن و روحیهبخشی به سپاه. اما در فرهنگ ایرانی، این سنت بهتدریج از کارکرد جنگی فراتر رفت و به حوزهٔ هویتسازی جمعی راه یافت. جایی که کلمات و اسطورهها جای واقعیت را میگیرند.
در جامعهای که طی قرون متمادی با شکستها، یورشها و بیثباتیها مواجه بوده، رجزهای حماسی نقش نوعی سپر روانی جمعی را بازی کردهاند. این شکاف میان «خودِ اسطورهای» و «خودِ واقعی» بعدها در سیاست نیز بازتولید شد.
رجزخوانی در شاهنامه: روایت قدرت در برابر واقعیت شکست
شاهنامه یکی از سرچشمههای اصلی الگوی رجزخوانی در ذهن جمعی ایرانیان است. در داستانهای آن:
- پهلوانان پیش از نبرد وعدهٔ پیروزی قطعی میدهند،
- شاهان خود را فرمانروای جهان میدانند،
- و شکست را امری ناممکن یا حتی ننگین جلوه میدهند.
اما در بسیاری از روایتهای رزمی شاهنامه، ایران شکست میخورد.
در برابر اسکندر، سرداران ایرانی با غرور و تحقیر سخن میگویند، اما ارتش گرفتار فساد، ناهماهنگی و ضعف ساختاری است و در نهایت فرو میپاشد. در روایات مربوط به حمله اعراب نیز همین الگو تکرار میشود: رجزهای بلند، اما شکستی سریع و عمیق.
این تضاد میان «ادعای قدرت» و «واقعیت ضعف» در حافظهٔ تاریخی ما تهنشین شده و در دورههای مختلف سیاسی بازتولید شده است. فردوسی نیز بهخوبی تفاوت میان رجزخوانیِ سازندهٔ اعتمادبهنفس و روایتسازی اغراقآمیز مبتنی بر تواناییهای پوشالی را میفهمد و این تمایز را بارها یادآوری میکند.
رجزخوانی در پهلوی: چرا وعدههای «تمدن بزرگ» فرو ریخت؟
ورود ایران به عصر مدرن با تلاش برای بازسازی هویت ملی بر پایهٔ شکوه باستانی همراه بود. ناسیونالیسم دورهٔ رضاشاه با تأکید بر عظمت هخامنشی و ساسانی، نوعی «هویت پرهیجان» تولید کرد که بیش از آنکه بر تواناییهای واقعی جامعه بنا باشد، بر گذشتهای بازسازیشده استوار بود.
در دوران محمدرضاشاه این الگو تکامل یافت و به ابزاری برای پنهانسازی ضعفهای ساختاری دولت تبدیل شد. تبلیغات دولتی، یک ماشین بزرگ نمایش قدرت ساخت؛ جایی که رجزخوانی نه یک ویژگی شخصی شاه، بلکه بخشی سازمانیافته از سیاست رسمی بود.
در چنین بستری، رجزخوانی از سطح اسطورهای به سطح حکمرانی منتقل شد:
- انتشار آمارهای نمایشی،
- بزرگنمایی پروژهها،
- ساخت تصویر «ایرانِ قدرتمند و اجتنابناپذیر»،
- و پنهانکردن ضعفهای بنیادین.
مشهورترین رجزهای پهلوی
۱- «ایران پنجمین قدرت نظامی جهان است»
این ادعا در حالی مطرح میشد که ارتش:
- وابستگی کامل به آمریکا داشت،
- فاقد تجربهٔ جنگ واقعی بود،
- دچار فساد فرماندهی و ناهماهنگی بود،
- و بیشتر علیه مردم بهکار میرفت تا برای دفاع ملی.
۲- «ایران در آستانه ژاپن دوم شدن است»
«انقلاب سفید» بهعنوان پیروزی نهایی بر عقبماندگی معرفی میشد؛
اما اقتصاد همچنان نفتمحور، صنعت عمدتاً مونتاژی و نابرابری طبقاتی در حال گسترش بود.
۳ - «تمدن بزرگ در راه است»
پروژههای عظیم، اغلب کارکردی نمایشی داشتند.
جشنهای تختجمشید اوج این رجزخوانی بود: تصویرسازی اسطورهای از شکوه و تداوم.
اما همین نمایش، شکاف میان «روایت» و «واقعیت» را آشکارتر کرد.
۴- «ایران جزیره ثبات است»
این جمله تنها چند ماه پیش از انقلاب بیان شد، در حالی که کشور درگیر بحران عمیق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود.
ساواک شکستناپذیر معرفی میشد، اما دستگاه امنیتی بهشدت از فساد، خطای تحلیل و وابستگی افراطی به آمریکا رنج میبرد.
چرا رجزخوانیهای شاه شکست خوردند؟ پنج علت کلیدی
۱- شکاف فزاینده میان گفتار و واقعیت
مردم زندگی روزمره خود را میدیدند: تورم، فقر، بیکاری، تبعیض، فساد، سقوط تولید کشاورزی، نبود آزادی سیاسی و خشم عمومی. در برابر این واقعیت، شعارهایی مانند «تمدن بزرگ» بیاعتبار بود.
۲-آگاهی فزاینده طبقه متوسط
دانشجویان، معلمان، کارمندان، متخصصان و روشنفکران، دیگر در برابر تبلیغات رسمی بیتفاوت نبودند. رشد آموزش در دهههای ۴۰ و ۵۰ باعث شد تبلیغات دولتی سریعتر رسوا شود.
۳- نبود رسانههای آزاد و توهم قدرت
سانسور باعث شد فقط گزارشهایی به شاه برسد که دربار میخواست.
رجزخوانی دولتی، شاه را از جامعه جدا کرد.
۴- ارتش پوشالی
سال ۱۳۵۷ نشان داد ارتش بدون آمریکا فاقد توان عملیاتی، دچار فساد و بیروحیه است.
۵- بحران مشروعیت سیاسی
سلطنتی که بر کودتا تکیه داشت و پاسخگو نبود، مجبور بود خلأ مشروعیت خود را با نمایش قدرت پر کند—اما این نمایش شکنندهتر از آن بود که دوام بیاورد.
رجزخوانی: بیماری ساختاری قدرت در ایران
رجزخوانی شاه تنها یک نمونه از سنتی دیرینه است.
ساختار سیاسیای که:
- قدرت را مطلق میکند،
- نقد را ممنوع میکند،
- رسانه را کنترل میکند،
- و واقعیت را پنهان میکند،
ناچار به رجزخوانی پناه میبرد.
اما این ابزار همیشه در نهایت علیه خود حکومت عمل میکند.
در سال ۱۳۵۷، شکاف میان «گفتار سلطنت» و «واقعیت جامعه» چنان عمیق شده بود که رجزخوانی نه ابزار قدرت، بلکه نشانهٔ سقوط شد. مردم دریافتند که حکومت از واقعیت بریده است.
رجزخوانی به نتیجهٔ معکوس رسید: بیاعتبارسازی کامل سلطنت.
همین الگو امروز در جمهوری اسلامی نیز بهوضوح قابل مشاهده است.
جمعبندی: از شاهنامه تا امروز
پهلوی: رجز متکی بر مدرنیزاسیون نمایشی
جمهوری اسلامی: رجز متکی بر ایدئولوژی مذهبی و «محور مقاومت»
نتیجه در هر دو: ناتوانی در تحلیل بحران و غافلگیری در برابر جامعه.
رجزخوانی بخشی از زبان قدرت در ایران بوده؛ زبانی که بهجای پذیرش ضعفها، آنها را با نمایشهای اغراقآمیز میپوشاند.
تجربهٔ پهلوی دوم نشان داد هیچ حکومتی با «زبان بزرگ» دوام نمیآورد.
پژوهش دربارهٔ رجزخوانی بحثی ادبی یا جانبی نیست؛ بلکه یکی از کلیدواژههای فهم ذهنیت قدرت در ایران است.
بدون نقد این سنت، هیچ راهی به سوی سیاست واقعبینانه و مسئولانه گشوده نمیشود.
افزودن دیدگاه جدید