رفتن به محتوای اصلی

زیرِ سقفِ شب!

زیرِ سقفِ شب!

وقتی زبان به دروغ می چرخد،
معلوم است یک جایِ کار می لنگد.
سیاست،
گاه پوشیده وگاه عریان،
درلجن فرومی‌رود.
شاه دزد،
هر روز زیرِدوش،
دستان‌ش را غسل می‌دهد

 

دست‌ها،
راه می روند چونان که پاها
و صبح را به شب قفل می‌زنند.

دست‌های خسته و آماسیده،
گرما وسرما را به زیر سقف شب می‌برند

از پایین آمده‌اند بالا و بالاتر،
گردی سیاه می‌پاشند،
به چشم‌های باز،
به دخمه‌های تاریک حقیقت کجاست؟
کیان حقیقت را،
دست‌بسته،
در پشت ابر‌های تیره پنهان کرده‌اند؟
وقتی که انسان مسخ می‌شود،
چُمباتمه می‌زند،
در روح خسته‌اش،
وخودش راهم،
ازیاد می‌برد
و نمی‌داند که شناسنامه‌اش را،
کجا، و در کدامین برهوت ناکجاآباد گم‌کرده؟
فرهاد هنوز نمرده‌بود؛
که موش شناس‌نامه‌اش را خورد؛
واوبا شناس‌نامه‌ی " دور از وطن" به خاک رفت.

 

چرا مردگان را با شناس‌نامه به خاک می‌سپارند؟ من هنوز نمی‌‎دانم
وچرا مردگان برای زندگان بی‌کفن شیون می‌کنند؟

 

‌نگاهی به آسمان بی‌ستاره می‌کنم.
که برچشمان‌ام نشسته
دل‌ام گرفته،
در این زمهریر ظلمت.

اگرقرار برخندیدن است یا فریاد‌کشیدن،

ما با هم خواهیم خندید یا با هم فریاد خواهیم کشید.

 

رحمان – 15/3/1399

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید