به چهل سال زهرآگین شدن و سقوط هرروزه جامعه در تمام عرصههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی! توسط رژیمی تن در دادیم که یک روز او را در یک نشئگی عمومی روی کار آوردیم و" آوردند" و طوق بندگیاش را بر گردنمان آویختیم و"آویختند"!
نظامی که اجازه دادیم فاسدانشان فاسدمان کنند و بر خواستهها و نیازهای ما مستولی شوند. در آرزوی مدینه فاضلهای که جهنمی بیش نبود تن به همدلی جمعی خودخواستهای دادیم که جلادانش با پای خودمان ما را به مسلخ کشانیدند!
حمایتی که نتیجهاش امروز جامعه ایست غرق در فقر، فساد، اعتیاد، فحشا، ارتشاء، زورگویی، بیهویتی! جامعهای تحقیرشده و بی سرنوشت، بیاخلاق، بیمرز، بدون هیچ چشمانداز و امیدی! نوشتم و از تصویر دادهشده وحشت کردم . هیچچیز وحشتناکتر از ناامیدی یک انسان و یک جامعه نیست .
دانته در کمدی الهی، در گردشی که همراه ویرژیل میکند زمانی که به دروازه دوزخ میرسد "هادس" نگهبان دوزخ را میبیند که بر دروازه آن نشسته با نوشتهای بر بالای سر "اینجا هیچ امیدی نیست!" جملهای ترسناک که تمام بدنش را به لرزه میافکند. دوزخ ساختهشده توسط جمهوری اسلامی نیز چنین است. ترسناک که هیچ امیدی برای مردم نگذاشته جز لرزه بر تن!
این مردم این جوانان چگونه میتوانند در چنین جامعهای دوزخی طاقت بیاورند؟ چگونه میتوانند امیدوار باشند؟ زمانی که میلیونها جوان تحصیلکرده جویای کار راضی به حداقل درآمد، بیکار، بی چشمانداز و تحقیرشده در خیابانها میگردند و با چشمانی آرزومند ویراژ دادن مستانه آقازادهها و پروار شدگان حکومتی را با پورشهها و لامبورگینیها نظاره میکنند و برای پول غذای خود محتاجاند! چگونه میتوانند ساکت بنشینند و سر به شورش برندارند ؟ طوفان ناشی از فقر و بیعدالتی گرسنگان در راه است!
این معترضان نظاره میکنند بر مسند نشینی روسپی نامردمان بیکفایت، رانتخوار، بورسیه گرفتگان حکومتی و میبینند خود را بی سرنوشت! بیپناه!
میبینند که در حکومت سوریهای نشده! هیچ آیندهای ندارند! پاسخ هر سؤال مخالفی زندان است و شکنجه و نهایت اعدام!
حکومتی که هیچ اپوزیسیونی ولو آنکه برانداز هم نباشد را نمیپذیرد! جوانانی که نگاه میکنند به عمل کرد روزانه رژیم و برخوردش با معترضان، از درویشان گنابادی گرفته تا فعالان محیطزیست؛ از وکلا تا مدافعان حقوق بشر! از معترضان به حجاب اجباری تا کارگران خواهان حقوق معوقه! از دستفروشان ناگزیر به دستفروشی شده تا آموزگاران شریف خواهان تأمین حداقل معیشت! حکومتی که به نوشتن یک کلمه درگذشت به جای شهادت از روزنامهنگار جوان نسق میکشد و هزاران هموطن بهایی را بهعناوینمختلف از تحصیل، کار و نهایت زندگی محروم میکند تا حساب کار دست دیگران بدهد.
حکومت بیشرمی که سرمایه عظیم کشور را در باتلاق سوریه، لبنان، عراق، افغانستان و دهها کشور بیهویت و ناشناس زیر عنوان مبارزه با استکبار و اسرائیل بر باد میدهد و همزمان کودکان خیابانی و گرسنهاش در میان زبالهها میگردند. حکومتی که تأمین نیازهای حزبالله لبنان و جیش الشعبی، بازسازی و طلاکاری اماکن دهها امام و امامزاده مجهول را بر حل نیازهای زلزلهزدههای کشورش و صدها مشکل مبتلا به موجود در جامعه از بیآبی گرفته تا ریز گردهای جنوب ترجیح میدهد. رژیمی که در اوج بحران ارز و دارو تمام امکانات کشور را برای راهپیمایان اربعین که نماد عقبماندگی یک کشورند اختصاص میدهد و به ریش اکثریت جامعه که داخل این نمایش نیستند میخندد.
ایران هماکنون برای بسیاری بدتر از سوریه و افغانستان است! ویرانی تنها در بمب نخوابیده! ویرانی گامبهگام، بیصدا و درونی یک ملت که شاهد تحقیر فرهیختگان و فرار روزانه صدها، تحصیلکرده، متخصص، هنرمند و سرمایهدارش آن را تهی از یک شالوده محکم اقتصادی، علمی، تخصصی و فرهنگیاش میسازد، بهمراتب سنگینتر از هر بمب با صدایی است . بنای پوسیدهشدهای که موریانه پایههای آن را آرام، آرام از درون جویده است و برای فروریختن آن نیازی به بمب نیست! این جامعه در حال فروپاشی به کجا میرود ؟
انسان بهتبع چشماندازها، تصاویر روشن و شادی بخشی که میسازد میل به حرکت مییابد. هر میزان که این تصاویر روشنتر و امیدبخشتر باشند بازتابهای فردی و اجتماعی مثبتتر! میل به حرکت و شادی افزونتر و جامعه پویاتر.
برعکس به هر میزان که از دامنه و روشنی این چشماندازها کاسته شود و ناامیدی در رسیدن به هدف بیشتر گردد، بازتابهای فردی و اجتماعی منفی و کمرمقتر شده و میل به حرکت و پویائی اجتماعی بیرمقتر میگردد. سرنوشتی که امروز در دوزخ جمهوری اسلامی به آن گرفتارشدهایم.
هیچ چشمانداز روشنی دیده نمیشود. حکومت مسلح تا بن دندان که لذت چهل سال قدر قدرتی، ثروت و لذت بری از نتایج انقلاب را داشته آیا تن به واگذاری حکومت و یا حتی تعدیل شیوه حکومت مستبدانه خود خواهد داد؟
آیا خامنهای این خودکامه مسخشده که امر ولایت و شبانی بر آحاد جامعه بر او یقین گردیده و در مرتبهای بالاتر از سایه خدا قرارگرفته از تخت و تاج خود دست خواهد کشید ؟
آیا نظامیان پروار گشته که چتر حمایتی بر سر خامنهای گشوده و خود نیز در سایه آن ایستادهاند بدون راه انداختن حمام خون در برابر اعتراض و اراده مردم سر تسلیم فرود خواهند آورد ؟و چتر طلائیشان را خواهند بست؟
آیا این فاسدان لانه کرده در جایجای حکومت و دولت از دامنه فساد و دزدی بی سؤال و جواب خود خواهند کاست ؟
آیا نشستگان بر سر سفره رنگین حکومت، متشکل از دولت، مجلس، شورای نگهبان، شورای مصلحت، اصولگرا، اصلاحطلب، اعتدالیون و دهها ارگان حکومت ساخته به نسبت جایگاهی که در بالا و پائین این سفره برای آنها در نظر گرفتهشده دست از طعام لذیذ و اشربه گوارا خواهند کشید ؟
آیا این لشگر ساندیس خور، بیسر، حریص، بیمقدار برآمده از کف خیابان، آتش به اختیار لات و چماق به دست، حاضر به ترک میدانی که نانوآبش ازآنجاست خواهد شد؟
تجربه چهلساله میگوید نه!
با چنین "نه" بزرگی! آیا زیان تداوم حیات این حکومت با تمام اوصاف و خطرات برشمرده در بالا کمتر از زیانی نیست که از سرنگونی آن و احیاناً درگیریهای بعد از سرنگونیاش به بار خواهد آمد ؟با سرنگونی این رژیم مردم چه چیزی را از دست خواهند داد که امروز از دست ندادهاند؟
آیا چیزی برای از دست دادن باقیمانده است ؟ متأسفانه من برعکس اندک امید سابقم هیچ ظرفیت و نشانی از اصلاح رژیم و تن دادن به تحولی آرام در راستای منافع کشور نمیبینم. هیچ در، که نه! دریچهای بروی مردم گشوده نیست! همه را به مرگ گرفتهاند که به تب راضی شوند. تبی دائم و جانکاه! اگر مرگ و سوریهای شدن نمیخواهی با همین تب و درد جانکاه آن بساز! "عقوبت جانکاه را چنان تاب آوردیم آری که کلام مقدسمان باری از خاطر گریخت!" شاملو
تبی جانکاه که لزوم و بلامانع بودن آن را بیشتر طبیبان اصلاحطلب و اعتدال خواه هم برای بهینهسازی حکومت! و هم گرفتن نقش بیشتر در آن با استفاده از سندرم تازه کشف سوریهای شدن و گرفتار نشدن به سرنوشت جمهوری وایمار تجویز و تبلیغ میکنند!
ادامه دارد
افزودن دیدگاه جدید