رفتن به محتوای اصلی

پیروزی طالبان روستایی بر مُدل لیبرال دموکراتیسم آمریکایی!

پیروزی طالبان روستایی بر مُدل لیبرال دموکراتیسم آمریکایی!

پس از سقوط اتحاد شوروی، مجاهدین ادعا کردند که آنها کمونیسم را ساقط کردند.

اما آمریکاییان گفتند: کمک مالی، تسلیحاتی و آموزشی ما بود که دَم به تَن در حال مرگ مجاهدین در سال ۱۹۹۴ دماند و آنها را در آستانه نابودی، نجات داد. [توماس باریفلد]

از بُعد پژوهشی و کارشناسی معلوم است که سقوط شوروی در چند مرحله: یکی با رکود و بحران اقتصادی از وسط ۱۹۷۵ رابطه داشت و دیگر با دوران گرباچف و بحران پارادیگمی فلسفی و سیاسی زیر نام «علنیت و بازسازی» که بالآخره پس از کودتای اوت ۱۹۹۱ به آغاز پایان آن رسید.

اکنون پس از سه دهه، طالبان تبلیغ مشابه مجاهدین می کنند که گویا آنها «ابرقدرت» ایالات متحده آمریکا را شکست داده و در فرجام خود را بزرگترین «ابرقدرت» جهان می پندارند.

البته این حرف طالبان می تواند هیجانی را در میان جوانان پشتون‌تبار دو سوی مرز افغانستان و پاکستان و در کل در بین جوانان فقیر در کشور های مسلمان به وجود آورد. امروز سیل از جوانان ـ به گونه عمده پشتون‌تبار ـ از مدارس دینی پاکستانی، که درحالت مرخصی های تابستانی به سر می برند، با برداشتن سلاح به سوی افغانستان سرازیر و در تسلط بر شهرستان ها یاری می رسانند.

اما اصل تفوق و پیروزی طالبان در ماهیت پارادیگم است، که طالبان در فضای خالی افغانستان آن را موفقانه پُر ساخته و عملی می کنند و آن ژِن و غریزه «قدرت» در میان پشتون‌تباران است، که به کمک دین انجام می شود. این دو عامل اصلی باور و قدرت طالبان‌ است که هم پیش از حاکمیت آنها و هم بعد از آن تا اکنون جاریست و به آنها انرژی و روحیه می‌دهد.

در سوی دیگر حاکمیت و اکثریت مردم افغانستان قرار دارند، بدون باور ارزشی ولی متأثر از باور های متزلزل مذهبی. روحیه این مردم با قوای مسلح آن چنان ضعیف است، که با ورود چند موتور سیکلت سوارطالب ـ به گونه مثال در شهر های مزار شریف یا قلعه نو ـ همه مقامات ملکی و نظامی فرار می کنند. در چنین حالت طالبان بدون مقاومت شهر ها را تصاحب می نمایند و به «مارش ظفرنمون» شان ادامه میدهند. اما پیروزی طالبان را نخست در شکست آمریکایی ها باید دید!

شکست ایالات متحده آمریکا

از نظر نظامی هیچ قدرتی در جهان توانایی شکست ایالات متحده آمریکا را ندارد. چین و روسیه با ایالات متحده آمریکا جنگ نمی کنند، چون جهان ما برای جنگیدن آنها کوچک است و برای همیشه از بین می رود. تضعیف ایالات متحده آمریکا به مانند اتحاد شوروی سابق از درون جریان دارد، که اکنون به بحران شدید در پارادیگم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آن مبدل شده است.

جلسه اخیر سران ناتو، جی ۷ و اتحادیه اروپا در حضور جو بایدن، به یک موضوع تاکید داشت: «ایالات متحده باز گشته است» و کشور های لیبرال دموکراتیک با هم و در کنار هم هستند. اما در همان جلسه اختلافات عمیق از جمله روی مناسبات غرب با شرق آشکار شد. لیبرال دموکراتیسم در بحران است!

فرار آمریکا از افغانستان و پیش از آن از جا های دیگر نشانه از فرار نظم لیبرال دموکراسی از سراسر جهان است، که جاگزین آن یا ناسیونالیسم مذهبی در مُدل محافظه کاران اروپایی و آمریکایی خواهد بود و یا هم ناسیونالیسم سوسیالیستی چینی که شی جین پینگ آن را در سخنرانی اش به مناسبت صدومین سالگروز بنیادگذاری حزب کمونیست چین تبیین کرد.

دکترین جدید چپ با مُدل چینی برای جهان، ارچند چین هیچگاه برنامه جهانی ایدیولوژیک را به جز برنامه اقتصادی مطرح نمی کند، یک بدیل برای آینده خواهد شد. اما سوسیالیسم چینی هم با ناسیونالیسم کانفسیوس در هم آمیخته است، که در کل ناسیونالیسم مذهبی را همچو گفتمان و فلسفه جدید عصر کنونی مطرح می سازد.

نظریه لیبرال دموکراتیسم غرب با مُدل و «قدرت نَرم» آن یعنی ارزش دموکراسی، آزادی و حقوق بشر در حال فطور است.

***

در آگست سال ۲۰۲۰ در یک یادداشت زیر عنوان « ناسیونالیزم قومی ـ مذهبی طالبان» به این موضوع به حیث ویژگی و شناسه دوران پسا بحران اقتصادی و پاندمی جهان پرداخته بودم، به آن بر نمی گردم.

غرب برعکس شرق ـ در دور محور سه کشور روسیه، چین و هند ـ در بحران شدید فکری فرو رفته است. نظریه پردازان در غرب می‌دانند که اکنون بدیل جالب برای مردم جهان ندارند. تلاش برای احیای «دموکراسی» در واقع تلاش برای گذشته است.

۳۰ سال جنگ و تبلیغ برای دموکراسی، نتیجه ایی معکوس به بار آورد که سبب ایجاد شگاف بزرگ میان ثروت و فقر، بیکاری، رکود اقتصادی، ورشکستگی اخلاق فردی و اجتماعی، ویرانی مناسبات اجتماعی ودر نهایت افزایش قدرت رژیم های اقتدار گرا حتا در اروپای شرقی شده است.

در جهان اسلام ـ افغانستان، عراق، سوریه و لیبیا نمونه های بی مانند از برنامه های ناکام «دموکراتیک سازی» آمریکا و متحدان آن بوده اند!

اکنون پس از ۲۰ سال اشغال و صد هامیلیارد ها دالر مصرف، مردم افغانستان دارای یک رژیم غیر مشروع، فاسد، بی برنامه، غیر دموکراتیک، به شدت قومگرا، اقتصاد ورشکسته و فروریخته، سه میلیون معتاد به مواد مخدره، بیش از ۵۰ در صد بیکار و فقر مطلق بیش از ۷۵ درصد است.

در مقابل بدیل آمریکا و واسال های غربی آن، رهبری چین نه به گونه تهاجمی و با ابزار نظامی، بلکه امکانات اقتصادی می خواهد به گونه آرام به جهان ویران و نابرابر ناشی از تسلط کپیتالیسم لیبرال ـ گلوبال داخل شده و روی دستآورد بزرگش یعنی ایجاد کار در مسیر رفاه عمومی ولی بدون دموکراسی تأکید کند.

این نظریه هم حامیان زیادی در آسیا هم افریقا و آمریکای لاتین دارد و از درون کشور های اسلامی نیز می گذرد.

واقعیت اینست که دموکراسی پدیده آمریکایی نبوده و حتا واژه دموکراسی در قانون اساسی آمریکا وجود ندارد.

به قول یورگن هابرماس، نظریه دموکراسی مربوط به اروپا و تاریخ آن از یونان باستان تا جمهوری روم، از مشروطیت بریتانیا تا جمهوری های فرانسه است.

ما شاهد بودیم که صدور دموکراسی با بم و تانک نتیجه معکوس را در کشور های حاشیه از جمله افغانستان و عراق به وجود آورد.

سه دوره انتخابات تقلبی و آنهم با حمایت، حضور و مصرف ایالات متحده آمریکا و متحدان آن، کاریکاتوری از دموکراسی ساخت. آزادی در یک جامعه به قول پاتریمونیال قرون وسطایی «ماکس وبر» چیزی جز اتوپیسم نیست. آنچه در افغانستان درین ۲۰ سال اتفاق افتاد جوان شدن جامعه بود که با اطلاعاتی شدن آن یکجا گره خورد و موضع ارزش های ایستا از جمله هویت را در شکل قبلی آن زیر پرسش برد.

اطلاعات تکانه یی بزرگی در گفتمان تاریخی، فرهنگی و زبانی افغانستان پدید آورد و راه پارادیگم جدید را کم کم باز کرد. اما حضور دین هنوز امکان تغییر بزرگ پارادیگمی را به ویژه در میان تاجیک ها و در کل پارسی زبانان بسته است! تبعات دهه حاکمیت جهادی ها و طالبان هنوز هم بند های اند در پای اکثریت جوانان.

***

جنگ های خانمانسوزی قومی ـ مذهبی دهه ۱۹۹۰ چنان سبب تسلط کامل دین و سنت برجامعه افغانستان شد، که اکنون می بینیم افق نو شدن آن در آینده تاریک است. سالهاست در افغانستان فکر نو مطرح نیست و جامعه هم به غیر از تقلید فکری به شدت نازا از نظر اندیشه باقی مانده است.

بحران کنونی فکری، راه را برای پیروزی طالبان فراهم آورده است، که آغاز آن به دوران شکست نظر و عمل حزب دموکراتیک خلق/وطن بر می گردد.

مطابق برنامه و خواست گرباچف، رهبران حزب دموکراتیک خلق سایه وار راه شوروی ایدیولوژی زدایی را پیمودند و در پایان حزب و حاکمیت ایدیولوژیک شان را بی سلاح فکری ساختند.

حتا در آخر ها و پیش از سقوط، از اثر نبود نظریه در درون آن حزب، اکثر اعضا به سوی اقوام خویش عقب نشینی کردند ولی در آنجا نیز جایگاه قوم را درست نشناختند. از آن زمان نوع تناقض شناختی یا Cognitive Dissonance حاکم گردید.

پس از سقوط رژیم نجیب الله این «تناقض شناختی» به سرعت به درون مجاهدان رخنه کرد. و در فرجام نه از اسلام به جز از خواندن آیت و حدیث و یا برپا کردن نماز همچو ابزار خودفروشی چیزی باقی ماند و نه هم راه قومیت را درست درک و انتخاب کرده توانستند.

پیامد عدم فکر بدیل، سبب مغلوبیت در برابر طالبان شد و اکنون دور دوم آن آغاز یافته است.

***

طالبان یگانه ساختار گونه ایی نظامی ـ مافیایی و کمتر سیاسی در جامعه یی افغانستان به ویژ در مناطق پشتونتبار اند، که مطابق وضعیت جهان موجود دارای ایده برای آینده شان می باشند.

پایه اساسی نظریه طالبان را دین و قوم تشکیل می دهد. اسلام و پشتونیسم دو روی یک سکه برای طالبان است، که از بهر آن می جنگند و هر روز جوانان را به آرزوی رسیدن به بهشت و دستیافتن به حوریان به سمت جهنم مرگ سوق میدهند.

اکثریت مطلق طالبان، پشتونتباران اصلی باورمند به اسلام واقعی اولیه با اقتصاد سیاسی مافیایی و مواد مخدره اند!

***

سه انگیزه یعنی «قدرت» از جایگاه پشتونتباری، «اسلام» به حیث ابزار مشروعیت سیاسی و «مواد مخدره» همچو پشتوانه اقتصادی به آنها امکان ساده مقاومت را داد ه است و اکنون به یگانه نیروی بدیل برای گرفتن قدرت مبدل شده اند. جای شک نیست که گروه طالبان دو دسته از دو مرکز کویته با اکثریت درانی ها و پیشاور با اکثریت قدرتمند غلزایی ها اند. رهبری جناح پیشاور به دست شبکه حقانی است، که صلاحیت های ملا یعقوب پسر ملا عمر «هوتکی» را نیز سلب نمود.

این شبکه دست دراز «سی آی ای» و «ام آی ۶» بوده و است. اکنون تمام اقدامات نظامی و تحرک ها به رهبری شبکه حقانی صورت می گیرد. این گروه در درون غلزایی های حاکمیت نیز نفوذ زیاد دارد. ارچند تصور می شود انکشاف وضعیت موجود نظامی بخش از برنامه پاکستان است، اما در پشت این وضعیت بدون شک آمریکا و بریتانیا با بستگان شان در کابل قرار دارند. چنانچه اشغال بنادر شمال و غرب و شرق صرف به دو هدف صورت گرفته است:

ـ یکی مدیریت قاچاق مواد مخدره

ـ و دیگر پیشگیری از گسیل سلاح از سوی آسیای میانه و ایران به افغانستان.

جناح کویته طالبان در این بازی تقریبا خلع سلاح شده اند. نماینده های دوحه می توانند به تهران و یا مسکو سفر کنند، اما در مسایل جنگی تابع رویداد های داخلی اند. این تابعیت رابطه مستقیم با بُعد پشتونی طالبان بر اساس «کود پشتونوالی» دارد. و هم اکنون و هم در آینده آبشخور حمایت گسترده پشتون تبار های شهری افغانستان از حاکمیت طالبان بر محور پشتونوالی شکل خواهد گرفت. ما در آینده نه تنها شاهد مخالفت ها علیه طالبان از سوی همتباری های شان نخواهیم بود، بلکه شاید کمترین نقد را نیز از آنها نگیریم و یا بر نتابند.

بدیهی است هرگاه فردا اشرف غنی قدرت را به نفع طالبان رها کند، آنگاه خواهیم دید که طیف گسترده آموزش یافته گان نهاد های دنیوی و سیکولار پشتون تباران شهری از طالبان حمایت کنند! ـ آنسان که در دور اول حاکمیت طالبان، از محمد ظاهر، شاه سابق تا حزب افغان ملت مدعی سوسیال دموکراسی افغانستان، کرزی و طیف بزرگ دانش آموخته های سکولار پشتون تبار به حیث واقعیت تاریخی انجام دادند.

***

در آنسوی دیگر در میان اقوام غیر پشتون نه انگیزه یی برای مقاومت وجود دارد، و نه برنامه و عزم راسخ برای ایستادگی.

غوغا های پسین «خیزش های مردمی» چند تا تفنگ به دست و آنهم در فضای مجازی، همانگونه که نمایشی بود، همزمان چونان حباب های روی آب دوباره ترکید وهمه رفتند پس کار شان.

برعکس غوغای مقاومت، طالبان روستا به روستا و شهربه شهر می روند و مناطق را بدون مقاومت تسخیر می کنند حتا موزه مرکز فرماندهی احمدشاه مسعود یا خانه داوود را.

سالها پیش بار ها نوشتم که نظریه طالبانی از درون همه اقوام سنی مذهب افغانستان به گونه منحنی گذشته است. این را در تجربه حضور یکنیم ساله ام در افغانستان به چشم سر دیدم. و اکنون در شمال افغانستان، مردم از حاکمیت دست نشانده غرب بیزار اند و ترجیح میدهند تا زود تر برود ـ «پایینی ها نمی خواهند و بالایی ها نمی توانند»!

کلیپ های زیادی از شمال افغانستان پخش شده است، که جنگجویان زیادی از مردم محل هم تاجیک هم ازبک و یا ترکمن اند.
مجاهدین سابق شمال اگر طالب را به حیث گروه قومی پشتون خطر می انگاشتند، اما در برابر جهادی های همتبار شان از آسیای میانه نه تنها مدارا داشتند بلکه آنها را در محل های شان جا داده بودند.

و اکنون گروه های آسیای میانه با همتباران افغانستانی شان به طالبان پیوسته اند و بر بخش بزرگ شمال مسلط شده اند.

بنابرین چنان به نظر می رسد که گروه های به اصطلاح «خیزش های مردمی» همچون یخ در گرمای تابستانی و خشکسالی امسال افغانستان آب شده اند و در شن های خشک شمال فرو می روند.

دلیل عدم مقاومت در چیست؟

من بارها گفته ام و حالا تکرار می کنم، که مقاومت علیه طالب ها از سوی دیگر اقوام ، به سادگی و بدون حمایت خارجی به وجود آمده نمی تواند زیرا طالبان همچون یک ماشین جنگی به شدت آزموده و با تجارب چند ساله نبرد چریکی هم یک گروه به شدت مذهبی ـ قومی با گرایش های خشن فاشیستی ـ دیکتاتوری اند و هم آموختند که چگونه با هماهنگی با سایر گروه های جهادی آسیای میانه ایجاد نمایند.

در یکسو شبکه حقانی به کمک آی اس آی پاکستان آنها را کمک می کند و در سوی دیگر در درون طالبان استحاله یی از اسلام سنتی به سوی «اسلام سیاسی جهادی» در حال تکوین است.

در درون حاکمیت کابل، کسانی که از حوزه جهاد هستند، نه نظریه منسجم و آینده نگرانه برای بسیج مردم دارند و نه توانایی طرح آن را.

شعار «جهاد » و «مقاومت» در برابر طالبان یک پارادیگم کهنه است. مردم آزموده را نمی آزمایند. این جهادی های سابق همه فرصت ها را برای منافع شخصی شان به کار گرفته ثروت اندوختند و بر مردمان شان پشت کردند. اکنون مردم به آنها باور ندارند.

آنها ۴۰ سال پیش شعار «جهاد» و «مقاومت» را با تبلیغ علیه کمونیسم مطرح کردند. مردم ساده دل آن را پذیرفتند و به دفاع از دین و محل شان پرداختند. اما امروز وقتی آن مردم و نسل بعدی به طالبان می نگرند، سوا از تعصب زبانی و فرهنگی پشتونی، در باقی مسایل چه سنتی و یا دینی هردو طرف باهم همفکر اند از جمله در موضع حقوق زنان.

بعضی جوانان تاجیک و هزاره [پارسی زبانان افغانستان] که می خواهند دین را با زبان به حیث ابزار بسیج کننده مطرح سازند، یک حرف ساده در مفهوم ناسیونالیسم یعنی پایه دنیوی و عقلانی ناسیونالیسم را نمیدانند.

انگیزه قوی ناسیونالیسم قومی را نگهداری ارزش های تاریخی، فرهنگی، زبانی و اشتراک در قدرت یا تصاحب آن تشکیل میدهد. این ها اجزای اساسی شکل گیری قومیت اند، که همه نه با موضوع دین بلکه هویت تمدنی تعریف شده می توانند!

درک ناسیونالیسم قومی شبیه پشتون ها ، که در مفهوم حاکمیت افغانی تبین می شود (پشتون برابر به افغان است) در میان تاجیک ها و هزاره مفقود می باشد.

ازبک ها و در کل ترکتبار ها با اتکا به گذشته تاریخی حاکمیت همتباری، ادعا و اشتهای بیشتری برای سهمگیری در قدرت دارند.

نسل جوان تاجیک ها با وجود تاریخ و فرهنگ بزرگ در عقب دین سرگردان اند.

۲۰ سال حضور آمریکایی ها بیشتر از همه آنها را به درونِ باور ها و تعصب های دینی تا آن حدی فرو برده است، که دید آنها به هزاره های همزبان شان شبیه دیدگاه های سلفی ها است.

من در هنگام حضور یک و نیم ساله در کابل تلاش های زیاد نمودم تا زمینه ایجاد یک دیالوگ فرهنگی ـ زبانی را میان جوانان تاجیک و هزاره ایجاد کنم. اما هر بار حس می کردم با طالبان و یا سلفی های پارسی زبان مواجه هستم. در ک آنها تنها هژمونی اسلامیست نه هژمونی فرهنگی ـ زبانی پارسی! ـ تازه نزدیکی روشنفکران این دو قوم با ترکتبار ها یک مشکل مضاعف بود.

پس از سقوط شهرستان های شمال و افتادن آنها به دست طالبان، عده یی از جهادی های سابق تاجیک با غوغا های زیاد ادعای مسلح ساختن مردم خویش را با هدف دفاع از «نوامیس» شان نمودند. بحث «ناموسی» آنها نه تنها فراتر از تفکر طالبانی نمی رود، بلکه به اصطلاح «ایدیولوگ» های اصلی آنها حمایت از حاکمیت اشرف غنی را بر همین اصل ناموسی به شدت تبلیغ می کنند. ولی آنها جرأت دادن یک طرح در موضوع «قدرت» را برای آینده افغانستان ندارند. این موضوع به این خاطر مهم است، که زمینه تداوم حاکمیت تک قومی به گونه یی سیستماتیک آماده ساخته شده است، و این که به سایر اقوام با دید تبعیضی به حیث مردمان درجه دو و سه دیده می شود. طالبان این را خوب میدانند وبر بُعد قومی، تأویل های دینی را نیز علاوه نموده اند.

چرا جهادی های که قباله رهبری قومی را در دست دارند، توانایی بحث در باره جایگاه و منافع قومی شان را در سیستم توزیع قدرت آینده افغانستان نداشته اند، چون:

۱ـ پرونده های فراوان وابستگی به استخبارات خارجی دارند؛

۲ـ پرونده های بزرگ فساد مالی دارند؛

۳ـ در گذشته، نه حرف و نه نظری ارایه کرده اند و نه برنامه ایی برای فردا دارند.

در فرجام باید گفت: طالبان قوی نیستند، بلکه حاکمیت فاسد اشرف غنی با حامیان داخلی و خارجی آن ضعیف بوده اند.

آمریکاییان شک ندارند که اشرف غنی و تیمش تا شش ماه دیگر از افغانستان فرار می کنند. کابل ممکن است که همچون سایگون سقوط کند.

اما تسلط این‌بار طالبان به معنای برقراری حاکمیت فاشیستی «تباری ـ دینی» خواهد بود، که امکانات آن را اشرف غنی و تیمش از خپلواک تا یون و از محب تا فضلی و دیگران فراهم ساخته اند.

جهان افغانستان را فراموش می کند تنها کشور های اطراف افغانستان آرام آرام با طالبان در تعامل بده و بستان خواهند شد.

فقر شدید، نابرابری های اجتماعی، عقب گرد به سوی سنتگرایی و تاریکی یک جهت بدبختی مردم افغانستان به ویژه فرودستان است.

سوی دیگر آن مشت محکم تمرکزگرایی خشن و تبعیض قومی عبدالرحمان خانی در نوع طالبانی خواهد بود که در حال برگشت است!

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید