رفتن به محتوای اصلی

تبی که از تنم بیرون آمد!

تبی که از تنم بیرون آمد!

تبی که از تنم بیرون آمد!

همیشه باری بر دوشم سنگینی می کند؛
وقتی که حرفهایم،
در نور و درخت وخیابان،
شعرمی شود.
مثل تبی که از تنم بیرون آمد،سبک می شوم،
مثل تبی که از تنم بیرون آمد.
پاهایم از زمین کنده می شود؛
شناور در خودم،
می روم
در امواج آرام خیابان،

خیابانی که هنوز داغ است؛
در التهاب سرودن شعری تازه.

 

حواسم کجاست؟
هر روز،
سرچار راه،
لا به لای ماشین‌ها می‌لولد
چراغ که قرمز می شود،
شروع می‌کند؛
رنگی سرخ به چهره‌اش می‌دود؛
قطره‌هایی در پیشانی‌اش می‌درخشد
قطره ‌هایی برپیشانی‌اش می‌درخشد؛‌
و می‌چکد بر روی آسفالت خرداد.
دستی از ماشین بیرون می‌آید
و چیزی مچاله شده در مشت‌اش می‌گذارد.
لنگ در یک مشت،
و شیشه‌شور در مشت دیگرش،
جا‌به‌جا می ‌شود.‌
زمان کوتاه است؛
خودش را ازیاد‌برده،
حتی نمی‌تواند دقیقه ها را بشمارد.
چراغ که سبزمی‌شود،
می‌نشیند روی بلوک سنگِ سیمانی،
 وسط خیابان.
گرمای خرداد فاصله ای با تابستان ندارد دستمال دور سرش را باز‌می ‌کند،
. خیس می‌بندد دور دست‌اش
گرمای خرداد هیچ فاصله ای با تابستان ندارد
تب برجانش می‌نشیند؛
شب خسته و پاهاش خسته‌تر
می‌رود آن سوی چارراه، ‌
که دخترک گلفروش منتظراست.

هردو از روشنی خیابان به تاریکی می روند

 

------------------------------------

زبان فروبند ،

از قرنطینه بیرون بیا ؛
دیکتاتور!
از پشت دیوار شیشه ای،
زبان در کام فرو بند؛
گفتار هم در زبانت فرو مرده،
و تلخ و زهر آگین
سوهانی بر عصب های عاصی (ا) ست؛
که دیری (ا)ست در نگاهشان مرده ای
زمین،
تو را فرو خواهد بلعید شرمگِنانه،
از قرنطینه بیرون بیا تو را فرو خوهد بلعید،
از قرنطینه بیرون بیا،
دیکتاتور!؛
از پشتِ دیوارهای شیشه ای؛
و آن گاه تو خواهی دید، درپُشتِ میله هایِ زندان. )
قِدّیسی فرتوت و دروغین را
که از تو ساخته اند،
در پُشتِ میله هایِ زندان.
پرستوهایی که امروز قفس نشینِ شماست (1)
اتهام "توهین به مقدسات" شما را،
از پشت دیوار شیشه ای،
به آبریزگاه تاریخ می برند
پاهایی که خیابانها را می دوند،
تا به غروبِ آفتاب برسند،

نانِ شب را بر سرِ سفره ی گرسنگان می آورند.

از قرنطینه بیرون بیا،

دیکتانور!

از پشتِ دیوار شیشه ای،

اتفاقی ساده خواهد افتاد؛

مانندِ پایانِ عمرِ زالویی؛

و توهمچون تندیسی فروشکسته،

انباشته از چرک و خون،

تباه می شوی؛

و در انتظارِملکوتی که در شبهایِ تَوَهُّم به دیدارش می روی،

برشانه های ناکسانی با مغزهای زنگارگرفته،

تشییع خواهی شد.

*************

برگرفته از شعر صالحی

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید