سه نفری ازبالای نظام که باید حذف میشدند، و ..
در نظامهای توتالیتر، حذف یا کنار گذاشتن شخصیتهای مهم به بخشی از سازکار قدرت تبدیل میشود. در این نوع حکومتها، رهبر یا هسته مرکزی تحمل چهرههایی را ندارند که دارای نفوذ مردمی بوده و در دستگاه حکومت نفوذ داشته و یا استقلال فکری دارند. زیرا وجود آنها میتواند تمرکز قدرت را در دست رهبر و یا دستگاه رهبری به خطر بیندازد. این حذفها گاه با برکناری و تبعید، گاه با حصر خانگی و گاه با اعدام یا مرگهای مشکوک انجام میشود.
در شوروی استالین، یاران نزدیک لنین مانند تروتسکی، زینوویف و بوخارین ابتدا از حزب کنار گذاشته شدند و سپس بهکلی حذف شدند تا اقتدار استالین بدون رقیب باقی بماند. در چین مائو تسهتونگ، کسانی مانند لین بائو که زمانی جانشین مائو بهحساب میآمدد، ناگهان متهم به خیانت شدند و از میان رفتند، و در جریان انقلاب فرهنگی بسیاری از چهرههای قدیمی حزب از صحنه سیاست حذف شدند. در آلمان نازی نیز هیتلر در «شب چاقوهای بلند» یاران قدرتمند خود در سازمان اسآ را از میان برداشت تا اقتدار مطلقش تثبیت شود.
در همه این نمونهها، هدف اصلی حفظ تمرکز قدرت، گسترش ترس در میان اطرافیان و حذف هر نشانهای از استقلال سیاسی بود. در نتیجه، در نظامهای توتالیتر، حذف شخصیتهای مهم شیوهای برای بقای سیستم، تمرکز قئرت در دست یک نفر و استمرار نظام است.
طالقانی، احمد خمینی و رفسنجانی
طالقانی، احمد خمینی و رفسنجانی باید حذف میشدند. هر یک از آنها در زمان حذف، وزنهای بودند که در مقابل سمتگیری های سیاسی هستهٔ سخت نظام قرار داشتند. بهخاطر وزن و نقش شان در نظام و نزد مردم، دستگیر کردن، زندانی کردن یا حصر خانوادگی آنها برای نظام هزینه بردار بود و در نتیجه تصمیم به حذف شان گرفته شد. حذف چنین افرادی در سطوح بالای حکومتی — کسانی که در میان مدت برای مردم شناخته شده و نفوذ حداقلی در بدنهٔ نظام داشته و در درون نظام هم پشتیبان دارند — بدون چراغ سبز شخص یا اشخاص اول نظام انجام نمیشود.
سید محمود طالقانی
سید محمود طالقانی روحانی شیعه، از اعضای جبهه ملی دوم و از بنیان گذاران نهضت آزادی ایران بود. او در حمایت از دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت فعالیت کرد و به دلیل فعالیتهای سیاسی چندین بار زندانی و تبعید شد. طالقانی با سازمان مجاهدین خلق رابطه نزدیکی داشت، هرچند بعدها با انشعابهای آن مخالفت کرد.
در جریان انقلاب ۱۳۵۷ از چهرههای برجسته و مورد احترام گروههای مختلف بود. پس از پیروزی انقلاب، امام جمعه تهران و رئیس شورای انقلاب شد و بهعنوان نماینده اول از تهران در مجلس خبرگان قانون اساسی برگزیده شد. او از مخالفان گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود. حسینعلی منتظری و ابوالحسن بنیصدر نیز این مخالفت را تأیید کردهاند.
طالقانی خود گفته بود:ما رهبران مذهبی هیچ داعیه حکومت برای خودمان نداریم... هیچ حزب و جمعیتی حق ندارد انقلاب را در انحصار خود درآورد.
او از استبداد دینی بیم داشت و هشدار میداد:دین ضد هرگونه خود کامگی و استکبار است. وی آزادی را جوهر ایمان میدانست و با تحمیل دین یا حجاب مخالف بود.
روحالله خمینی در پیام خود به مناسبت مرگ طالقانی، او را چنین ستود:مجاهد عظیمالشأن و برادر بسیار عزیز... بازوی توانای اسلام بود.
طالقانی کسی نبود که در برابر حکومت سکوت کند. چنانکه در همان مدت کوتاه پس از استقرار جمهوری اسلامی نیز از بیان دیدگاههای خود ابایی نداشت واگر زنده میماند، بهاحتمال زیاد در برابر حکومت و شخص خمینی میایستاد؛ با ادامه جنگ مخالفت میکرد و در برابر سرکوب و کشتار دگراندیشان، بهویژه اعدامهای سال ۱۳۶۷، موضع میگرفت. حیات چنین فردی در سیستم های توتالیتر پذیرفتنی نبوده و باید حذف می شد.
احمد خمینی
فرزند دوم و نزدیک ترین فرد به امام، با رهبر شدن خامنهای موافق نبود. او که در اواخر زندگی امام و در شرایط افت جسمانی خمینی عملاً جایگاه فرد اول حکومت را یافته بود، پس از انتخاب خامنهای بهعنوان ولی فقیه، به گوشه گیری روی آورد و به مخالفت نه چندان آشکار با نظام، خامنهای و رفسنجانی پرداخت. روشن بود مخالفت کسی که «جگرگوشهٔ امام» است — امامی که حتی پس از مرگش سران نظام اعتبار خود را از او میدانستند — سد بزرگی در برابر حاکمان پس از خمینی خواهد بود و راهی جز از سر راه برداشتن او وجود نداشت. احمد خمینی در قد و قوارهای بود که نه میشد او را بازداشت، زندانی یا اعدام کرد و نه میشد صرفاً به حبس خانگی محکومش ساخت. افراد دیگری مانند میرحسین موسوی، موسوی اردبیلی، عبدالله نوری و امثال آنها را میشد از دستگاههای حکومتی برکنار کرد، اما احمد خمینی برای خود شأنی بالا در نظام قائل بود و چارهای جز حذفش وجود نداشت.
اکبر هاشمی رفسنجانی
از چهرههای برجسته و تأثیرگذار جمهوری اسلامی ایران بود. او پیش از انقلاب اسلامی مدتی را در زندان گذراند و پس از انقلاب، بهعنوان یکی از نزدیکان امام خمینی، به سرعت در ساختار قدرت جایگاه یافت. در سالهای نخست جمهوری اسلامی، ریاست مجلس شورای اسلامی را بر عهده داشت و در دوران جنگ ایران و عراق بهعنوان جانشین فرمانده کل قوا نقش مهمی در تصمیمهای نظامی و سیاسی کشور ایفا کرد. او در نشاندن خامنهای بر صندلی ولایت فقیه نقش اصلی را داشت. اوبه عنوان رئیس جمهور انتخاب شد و سیاست بازسازی و توسعه اقتصادی را در پیش گرفت. در سالهای بعد نیز ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و مدتی هم ریاست مجلس خبرگان رهبری را بر عهده داشت. رفسنجانی تا پایان عمر خود یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای سیاسی جمهوری اسلامی باقی ماند.
پس از مرگ خمینی، رفسنجانی را میتوان ستون میانی انتقال قدرت، ثبات سیاسی و گذار به دولت سازندگی دانست؛ کسی که هم در انتخاب رهبر جدید نقش داشت و هم در بازتعریف ساختار اجرایی و اقتصادی جمهوری اسلامی. چنین فردی اگر ساز مخالفت با هسته سخت نظام بزند، نمیتوان او را دستگیر، زندانی، حصر خانگی یا اعدام کرد. پس حذف فیزیکی او در دستور قرار گرفت، آن هم با تأیید و دستور خامنهای.
موقعیت ممتاز رفسنجانی در دستگاه حکومت، روابط او با سطوح بالای روحانیت شیعه، ارتباطش با بخشی از سپاه و رابطهاش با بخشی از اصولگرایان و اصلاح طلبان، جایگاه منحصر به فردی در کل سیستم به او میداد. کسی که بتواند ولی فقیه انتخاب کند، میتواند ولی فقیه را هم زیر سؤال برده و یا بزیر بکشد. رفسنجانی در سطح خامنهای مطرح بود، حتی اگر خامنهای ولی فقیه باشد. خامنهای که سال به سال بر نقش و قدرت خود در دستگاه حکومتی افزوده شده و خود را بصیرترین و قدرتمند ترین فرد میپنداشت، نمیتوانست کسی را زنده بگذارد که علیه تصمیمات و گفتههایش مقابله کند و ضمن مخالفت، طرح و راهکار دیگری ارائه دهد. چنین شخصی در نظامهای توتالیتر مانند جمهوری اسلامی باید حذف شود.
*****
اکنون جمهوری اسلامی در یکی از تندترین پیچهای تاریخی خود ایستاده است. شکستهای سنگین نظام در منطقه؛ سرنگونی بشار اسد و از دست رفتن سوریه؛ شکست حزبالله لبنان، قویترین نیروی نیابتی در خاورمیانه، با از دست دادن تقریباً تمام سران نظامی و سیاسی اش؛ و ضرباتی که حماس متحمل شد، عملاً جبهه مقاومت نظام را در منطقه متلاشی کرده است. جنگ ۱۲ روزه و کشته شدن ۳۵ فرمانده نظامی از سپاه و ارتش، بدون اینکه یک سرباز اسرائیلی کشته شود، بمباران سایتهای هستهای در نطنز و فردو و بازگشت تحریمهای سازمان ملل متحد، رویدادهای منفی و شکستهای سنگینی بودند که جمهوری اسلامی و در رأس آن خامنهای بهعنوان رهبر و فرمانده، بهعنوان طراح و استراتژیست نظام، متحمل شده است. این شکستها در شرایطی رخ داده که اقتصاد ایران در آستانه فروپاشی قرار دارد و خامنهای بهعنوان ستون نظام در پایان عمرش ایستاده است. همه شواهد نشان میدهد که سیاستهای کلان نظام یا با شکست مواجه شده یا به بن بست رسیدهاند. مقصر اصلی این شکستها کسی نیست جز شخص خامنهای. قدرت بلا منازعه خامنهای در میان مردم سالهاست که ترک برداشته است. مردم با شعارهای "مرگ بر دیکتاتور"، "مرگ بر خامنهای" نفرت خود را نشان دادهاند.اما رویداد جدید، ترک برداشتن قدرت خامنهای در رأس نظام است. نقد وضعیت و انتقادهای درونی که در پارهای مواقع به صورت غیرمستقیم با خامنهای تماس میگرفت، اکنون به حملات مستقیم به او تبدیل شده است. این حملات نه از سوی مخالفین رادیکالی مانند قدیانی، بلکه از سوی افرادی مانند کروبی و هنوز به صورت نه چندان آشکار از سوی حسن روحانی صورت دیده می شود. اکنون در عمل جبههای از نیروها، بخشی از اصولگرایان تا جناحهایی از اصلاحطلبان، در کارزاری مشترک به نقد عملکرد نظام و خامنهای پرداخته و او را مقصر وضعیت کنونی میدانند. آیا جمهوری اسلامی وارد دوران بعد از خامنهای، یا به عبارت دیگر با چرخش سیاسی مواجه میشود؟
به شرایطی که مختصراً تشریح شد، موضوع جانشینی خامنهای را باید افزود. جانشینی خامنهای، چه در زمان حیات او و چه بعد از مرگش، به یکی از محوریترین موضوعات درگیری در رأس نظام تبدیل شده و خواهد شد. این بار مسئله جانشینی علاوه بر تکیه زدن بر صندلی ولایت فقیه و تثبیت نظام بعد از خمینی، چند فاکتور اضافی دیگر نیز دارد:
الف. ولی فقیه فعلی مسئول شکستهای بزرگ و کوچک است که شیرازه نظام را متزلزل کرده است.
ب. قدرت عظیم اقتصادی که در بیت امام و در دست ولی فقیه متمرکز شده است، به جانشین ولی فقیه/خامنهای منتقل خواهد شد، این خود فکتور و عامل تعیین کننده دیگری برای رقبا در نبرد جانشینی است.
ج. اگر در زمان جانشینی ولی اول، تنها احمد خمینی در رقابت با خامنه ای میتوانست مطرح باشد، اکنون از افراد زیادی برای جانشینی خامنه ای نام برده میشود.
د. اگر بعد از خمینی، تنها کافی بود که رفسنجانی روایتی از خمینی برای به ولی فقیه رساندن خامنهای ارائه دهد، اکنون حتی ولی فقیه زنده هم نمیتواند فصلالخطاب باشد و جانشین تعیین کند. چرا که او خود زیر ضرب قرار دارد.
ه. صف بندی جبههای در رأس نظام. هماکنون دو نیرو در مقابل هم صف بندی کردهاند؛ یک نیرو که قدرت اصلی را در اختیار دارد و میخواهد قطار جمهوری اسلامی را بر همان ریل تاکنونی حرکت دهد، و صفبندی دیگری که خواهان ریل گذاری دیگری است.
در مقطع حذف سه نفر، نبرد بیش از همه در بعد سیاسی وبر سیاست گذاریهای داخلی متمرکز شده بود. حذف طالقانی برای تثبیت بدون دردسر جمهوری اسلامی انجام شد. توجه کنیم که در دو سال اول بعد از انقلاب، جمهوری اسلامی با مخالفتهای زیادی مواجه بود؛ جنگ در کردستان و کردها بهعلاوه مخالفتهای دهها گروه سیاسی و بیش از همه مجاهدین خلق ایران که روزبه روز نیرو میگرفتند. عمده نیروهایی که به سازمان مجاهدین خلق میپیوستند، کسانی بودند که از پایگاه شهری نظام جدا میشدند. طالقانی به عنوان فرد شناختهشده و ویقول خمینی، مجاهد عظیمالشأن، فردی بود در رأس نظام و با ارتباطات زیاد با پارهای از مخالفین نظام مانند سازمان مجاهدین خلق ایران.
احمد خمینی به این دلیل حذف شد که خلأ قدرتی که با مرگ خمینی به وجود آمده بود، با حضور او میتوانست به درگیری در رأس نظام منجر شود و تثبیت قدرت تازه به قدرت رسیدگان را مختل نماید. حذف رفسنجانی نیز بیش از همه برای تثبیت هسته سخت نظام، که بهنوعی به سمت سیستم الیگارشی و حکومتی بر مبنای اصل انفال برای غارت و چپاول میلیاردی مناعب و ثروت های کشور خیز برداشته بودند ضروری بود. رفسنجانی میتوانست، به حلقه ارتباط میان همه نیروهایی که با این گرایش مخالف بودند تبدیل شده و دردسر ایجاد کند. پس باید حذف میشد. شاید در شرایطی دیگر، مهندس موسوی و کروبی نیز حذف میشدند، نه اینکه در حصر خانگی قرار گیرند. آنان به حصر خانگی محکوم شدند، زیرا جنبشی میلیونی در جریان بود. در چنین شرایطی، حذف فیزیکی دو چهرهی اصلی جنبش میتوانست حرکت اعتراضی را رادیکال تر کرده و غیرقابل کنترل کند. از همین رو، نظام آگاهانه اینبار به جای سرکوب خشن، به نوعی سرکوب مدیریت شده یا «حذف خانگی» روی آورد.
این بار اما جنگ قدرت در رأس نظام در ابعاد پیچیده تر ازهمیشه جریان دارد: نبردی درعرصه سیاستهای داخلی، میان ادامه روندهای گذشته و پایبندی به سیاستهای سختگیرانه ؛ نبردی در عرصه اقتصادی، برای ادامه چپاول و غارت گیری ؛ و نبردی درعرصه سیاست خارجی، میان نگاه به شرق و تقابل با غرب یا تلاش برای تعامل و احیای رابطه با آن. در یک جمله، این بار نبرد بر سر چگونگی ادامه حیات نظام است؛ نظامی که در مهم ترین برنامههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعیاش شکست خورده، هیچ راهکار معقولی برای خروج از بحران ندارد و کارایی خود را از دست داده است؛ نظامی که در آستانه فروپاشی قرار دارد و خامنه ای زدایی یا فاصله گرفتن از سیاستهای فرد اول و ساختار عمودی قدرت، حتی در زمان حیات اوکلید خورده است.
در چنین شرایطی جبهه بندی شکل گرفته، جبهه بندیای که هنوز یارگیری در رأس آن به پایان نرسیده است. در یک سمت آن محوریت با حسن روحانی است. روحانی با توجه به سابقه اش در دستگاههای مختلف نظام، سابقه ی سیاسی، امنیتی و اداری و مقامهای بالایی که در نظام داشته است، از جمله ریاست جمهوری و دبیر شورای عالی امنیت ملی، و نقدهایش به سیاستهای کنونی همراه با ارائه راهکار، به او موقعیت ممتازی در جبههای که خواهان تغییر در نظام هستند، میدهد. روحانی دارای ارتباط هایی با دستگاه روحانیت شیعه بوده، در بین اصلاح طلبان میانه رو هوادار داشته و ارتباط معنی داری با دستگاههای امنیتی دارد. فردی با این ویژگی میتواند در قامت ولی فقیه بعد از خامنهای قد علم کرده و مورد پشتیبانی همه آن نیروهایی قرار گیرد که با ادامه روند فعلی و یا ولایت فقیه ی مجتبی خامنه ای مخالف بوده و خواهان تغییر هستند. در سمت مقابل، هنوز چهرهای مشخص به میدان نیامده است. فردی که بیش از همه به عنوان جانشین احتمالی خامنهای از او نام برده میشود، مجتبی خامنهایی است؛ اما اگر او هم چهرهی محوری این جناح باشد، در خفا و پشت پرده عمل میکند. هستهی سخت و تعیینکنندهی این جناح را کسانی تشکیل میدهند که در باندهای غارت و چپاول ریشه دواندهاند؛ افرادی که از تحریم ها و تداوم آن سودهای نجومی بردهاند و خواهان ادامهی تاراج منابع و ثروتهای ملیاند.
به این نیرو باید طرفداران روسیه را نیز افزود. اگرچه این دو گروه درهمتنیدهاند و پیکری واحد را تشکیل میدهند، اما کسانی که خود را با سیاستهای روسیه هماهنگ میکنند، در واقع در مسیر منافع مسکو حرکت میکنند. بهقول ظریف «نداشتن رابطه آرام با دنیا برای ایران خط قرمز روسیه است.» بنابراین، این نیروها با هر جریان یا گروهی که خواهان رابطهای آرام با غرب باشد، مخالفت کرده و در جبههی مقابل آن قرار میگیرند.
روسیه به هیچ وجه خواهان عادی سازی رابطهی ایران با غرب نیست. اقتصاد روسیه و ایران نه مکمل، بلکه رقیب یکدیگرند. هر دو بر صادرات منابع فسیلی، بهویژه نفت و گاز، تکیه دارند و به ویژه در صنعت جهانی گاز، رقبای بالقوهی هم محسوب میشوند. روسیه بالاترین ذخایر شناخته شدهی گاز در جهان را در اختیار دارد و ایران در جایگاه دوم قرار گرفته است.
روسیه، بهعنوان بزرگ ترین صادرکنندهی گاز جهان، از هر اقدامی که منجر به ورود ایران به بازار جهانی گاز شود، جلوگیری میکند. این در حالی است که موقعیت جغرافیایی ایران برای صدور گاز—چه بهصورت مایع به کشورهای اقیانوسیه و چه از طریق خط لوله به اروپا، دو خریدار اصلی گاز در جهان—مناسب تر است. افزون بر این، ایران حتی امکان صدور گاز از طریق خط لوله به هند و چین را نیز دارد.
بنابراین طبیعی است که روسیه از تمام نفوذ و عوامل خود در جمهوری اسلامی برای جلوگیری از نزدیکی ایران به غرب بهره گیرد و در برابر نیروهایی بایستد که چنین گرایشی دارند.
در چنین آرایش سیاسیای، آیا جناح رقیب حسن روحانی، شعاری را که در مجلس علیه او سر داد — «مرگ بر روحانی» — عملی خواهد کرد و او به چهارمین نفری تبدیل میشود که باید حذف شود؟ در سیاست هیچ رویدادی را نمیتوان با قطعیت رد یا حتمی دانست؛ آینده به این پرسش پاسخ خواهد داد.
******
دو نکته و یک پرسش: در این مقاله، عوامل خارجی و جنبش ضد جمهوری اسلامی مردم را کنار گذاشتهام تا بر موضوع اصلی تمرکز کنم. طبیعی است که با ورود این دو عامل مهم، وضعیت پیچیدهتر شده و مسیر تحولات میتواند به نتایج متفاوتی بینجامد.
جز آقای طالقانی که در کشتارهای جمهوری اسلامی نقشی نداشت و حتی در برابر آن ایستاد، دو نفر دیگر — احمد خمینی و رفسنجانی — بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم در سرکوب و کشتار مخالفان نقش داشتند. عدم اشاره به این مسئله به معنای تأیید این دو نفر یا حسن روحانی نیست. هدف این مقاله ارائه ی نگاهی واقع گرایانه به سه حذف سیاسی انجام شده و احتمال حذف بعدی است.
در همین چارچوب، پرسش اصلی این است که اپوزیسیون در برابر این نبرد سنگین در رأس قدرت چه سیاستی در پیش خواهد گرفت؟ آیا با این نگاه که «ز هر طرف که کشته شوند، به نفع ماست» به تماشا میایستد؟ یا تلاش میکند با سیاست ورزی هوشمندانه، در تحولات چیش رو به سود کشور و مردم نقش بازی کند؟
منوچهر مقصودنیا. ۱۳ ابان ۱۴۰۴ برابر با ۴ نوامبر ۲۰۲۵
افزودن دیدگاه جدید