در پنجاهمین سالگرد ۲۹ فروردین ۱۳۵۴، روز اعدام ۷ فدایی خلق و ۲ مجاهد خلق بر بالای تپههای پشت زندان اوین، نام این جانبازان جنبش فدایی خلق را از جمله میتوان در بازخوانی سیر جنبشی بزرگداشت که آنان از پایه گذارانش بودند. در این میان به ویژه هم باید بر نام بیژن جزنی تاکید کرد که نه فقط نماد اصیل زمانهی خود بلکه اندیشمندی بود که از هیچ تلاش فکری و عملی برای ارتقای جنبش فدایی خلق در سمت فهم سیاست و حزبیت باز نماند. شناخت جنبش فدایی خلق بی تاکید بر نقش آفرینی بی بدیل او در تحولات این جنبش ممکن نیست و چکیدهی حاضر پیرامون سیر فدایی خلق، به یاد ماندگار جزنی و ۶ یار فدایی خلق او و تاملی بر فقدان جبران ناپذیر وی در فردای انقلاب است.
فدایی خلق برآمدی بود اساساً بومی هرچند متاثر از انقلابات، جنبشها و مبارزات آن زمانِ جهان. خیزشی به بهای جان با انگیزهی جبران انفعالِ پیشینیان در بزنگاه نیازمند اقدام علیه کودتا. کوشش نسلی تازه نفس که به گسست از گذشته برآمد و به بَرسازی آلترناتیو انقلابی برخاست. در استراتژی عمل مسلحانه اگر شناسا به مشخصهی گسست از پیشینیان بود، از لحاظ نظری اما همپیوندی بسیار با بینش قبلی داشت و حتی مُصّر بر بازگشت به «اصالت لنینیسم» و پالایش آن از «رویزیونیسم». زایش، رویش و چرخشهای جنبش رادیکال فدایی را هر آینه از مقطع جنینی آن تا اندکی پس از انقلاب ۵۷ پی بگیریم، رمز و راز پیوستها و گسستها و نیز فراز و فرودهایش را باز خواهیم یافت.
نقطه عطف اصلی در گذر به سیاست رادیکال علیه رژیم شاه، به فعل و انفعالات ملتقای دهههای سی و چهل برمیگردد. مقطعی که، تنگناهای مالی رژیم و فشار آمریکا برای رفرم، بدواً باعث شل شدن اختناق و فعالیت جبهه ملی شد. اما بعد از تمکین شاه به اصلاحات در ازاء کسب اقتدار، همین فضای نیمه باز از نفس افتاد و در پی سرکوب شورش ارتجاعی روحانیت علیه اصلاحات، قدرت شاه فزونی بیشتر گرفت. استخوانداران وفادار به سلطنت خانه نشینی برگزیدند، روحانیت سر پنهان نمود، رهبران جبههی ملی دوم سیاست صبر و انتظار پیشه کردند، جبههی ملی سوم از جلوهگری بازماند، سران نهضت آزادی و خلیل ملکی نرم رفتار به زندان افتادند و چپ هم که مرغ عزا و عروسی بود.
بدینسان از یک سو شاه در مسیری پانزده ساله مرحله به مرحله از پلکان دیکتاتوری فردی بالاتر رفت و از سوی دیگر با به بنبست رسیدن مبارزات قانونی، «نقد سلاح بجای سلاح نقد» در آن نطفه بست و رادیکالیسم انقلابی زایمانی شتابان یافت. در بررسی رویکرد مبارزهی مسلحانه و بطور مشخص جنبش فدایی خلق در سیر تکوینی و عملی آن به تقریب میتوان از سه فاز سخن گفت: ۱) تلاش برای پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» طی دورهی زمانی ۴۲ تا ۴۶؛ ۲) دورهی اقدام عملی با رویکرد «شروع باید کرد!» در فاصلهی زمانی ۴۷ تا ۵۰؛ و ۳) بازهی زمانی پسا «سیاهکل» تا مقطع انقلاب ناظر بر این چالش که: «ادامهی مبارزهی مسلحانه چگونه و با چه مضمونی» طی شود؟
مرحلۀ اول در فعالیتهای گروههای جدا از هم که رشدشان نیز عمدتاً در مراکز روشنفکری و به ویژه دانشگاهها بود، به خودآموزی و تمرکز بر فهم دلایل ناکامیها و واکاوی حول «چه باید کرد؟» گذشت. افق در آن، رسیدن به تشکل چپ رزمندهی فراگیر بود و دغدغهی محوری نیز، همانا نحوهی شکلگیری چنین حزبی. در واقع، گروههای پراکنده در شکل «همجوار» بر این بودند که گروههای موازی منفک از هم در چشم انداز بهم میپیوندند تا حزب رهبری کنندهی جنبش سربرآورد. این جهتگیری نوپا که طی پروسهای چند ساله در وجود انواع گروههای مستقل از هم در سمت آغاز مبارزهی مسلحانه پیش میرفت، نهایتاً در برآمد دو گروه معین بعداً موسوم به چریک فدایی خلق به بار نشست.
با آنکه امر مقدم برای گروههای «همجوار» عبارت بود از قوام بر متن بقاء در برابر دامگستریهای ساواک، ذهنیت قویاً رو به گسترش میان آنان را اما باید در رشد فزایندهی باور به حقانیت مبارزهی قهرآمیز دید. این نگاه را اشعهپراکنی جنبشهای انقلابی مسلحانه در نقاطی از جهان، چه در آسیای دور به شکل ارتش خلقی، چه جنبشهای منطقهی خودمان (الجزایر، فلسطین و بعداً ظفار) و چه چریک روستایی و شهری امریکای لاتین و به ویژه برآمد دهه پنجاهی کوبای انقلابی تقویت میکرد که برجستگیاش به عرضهی الگویی از تقدم ظفرنمون «عمل نظامی» بر تشکیل حزب بود. البته شورش دانشجویی ماه مه اروپا هم به نوبهی خود آتش بر خرمن این رادیکالیسم انداخت و مقوم آن شد.
اینجا باید یادی از جناح انقلابی حزب دمکرات کردستان ایران کرد که در نیمهی دههی چهل به تبلیغ مسلحانه - و نه مقابلهی مسلحانه – رو آورد و به سهم خود فضا ساخت. اشارهای نیز داشت به «سازمان انقلابی توده» که با جدایی از حزب توده ایران دست به تاسیس تشکل تازهای با مشی قهرآمیز زد و همچنین «طوفان» که در مرزبندی با رهبری حزب توده ندای احیای حزب را سر داد. گروههای «کاخ مرمر» و «پروسه» هم بودند که در سر سودای راهاندازی مبارزهی مسلحانه به شیوهی «محاصرهی شهر از طریق روستاها» داشتند ولی جایگاهی در روند اصلی نیافتند. جدیترین اینها «سازمان انقلابی» و بعدها «رهایبخش» بود که بر اثر توطئۀ خائنانهی نهاوندی بگونهی فاجعهبار تارومار شد.
از نخستین گروههای مارکسیستی درون کشوری با گرایش گریلایی، گروهی بود حاوی بیشترین نماد گسست و پیوست با نسل چپ پیش از خود که به «گروه جزنی – ظریفی» شهرت یافت. بیشترین اعضای آن یا در نوجوانی و جوانی از فعالین حزب توده بودند و یا بارآمدهی خانوادههایی متعلق به این حزب. این گروه که توشهای از تجربهی مبارزهی صنفی و سیاسی در خود حمل میکرد، نیمههای دههی چهل دست به تدارک عملی مبارزهی مسلحانه زد. اما زمستان 46 ضربه خورد و تنها چند نفر آن از جمله صفایی فراهانی، غفور حسن پور و حمید اشرف و... یا ناشناخته ماندند و یا به فلسطین رفتند. همینها - بعداً موسوم به «گروه اول» - با عملیات «سیاهکل» یکی از دو رکن جنبش فدایی را شکل دادند.
از جمله گروههای «همجوار» درون کشوری جوشیده از متن که مستقل از هم در حال رویش و پویش بودند، یکی هم شکل گیری چند محفل بعداً معروف به جمع «گروه فلسطین» بود که افرادش را عموماً جوانان جبههی ملی روآورده به مارکسیسم تشکیل میداد. این جمع البته، نه به لحاظ انسجام نظری و نه از وجه سازمان یافتگی به پای گروه جزنی نمیرسید، با اینهمه چونان نمودی از روند شکلگیری گروههای «همجوار» رادیکال، چه بخاطر اشتهارش به فلسطین – این کانون جنبش چریکی وقت در منطقه – و چه دفاعیههای رادیکال افرادش در دادگاه نظامی و مخصوصاً شکرالله پاک نژاد، توانست پیش از رخداد «سیاهکل» در رادیکالیزهتر شدن فضای گروههای «همجوار» موثر بیفتد.
اما همانگونه که اشارهاش رفت، زنگ شروع مبارزهی چریکی را «سیاهکل» پرآوازه نواخت و با ایجاد پژواک در فضای سیاسی، فاز دوم مبارزهی قهرآمیز را علنی کرد. گرچه بعد وقایع ۱۹ تا ۲۱ بهمن، شاکلهی اصلی گروه از هم پاشید و اغلب کادرهای آن جز تنی چند، کُشته در جنگل و اعدام در چیتگر یا محکوم به حبس سنگین شدند، صدای شلیک چریک اما در آسمان سیاسی کشور پیچید و رژیم هم با اعدامها و نمایشاتی که به عنوان مهار این «رعد» براه انداخت، کنجکاوی فزونتر نسبت به چریک برانگیخت. زنده ماندگان گروه که برای سرشان جایزه تعیین شده بود، روند آغاز وحدت با هسته اصلی فدائیان را تسریع کردند و در پی عملیاتی مشترک، تاسیس «چریک فدایی خلق» اعلام شد.
تلاشها برای یافتن کلید معمای «چه باید کرد؟» میان گروهای «همجوار» جریان داشت که جستجوگری در این زمینه را آن تشکلی رقم زد که با به پیش کشیدن «شرط بقا، تعرض است» توانست نظراً و عملاً برای بقیه مانیفست هژمونیک بنویسد. این گروه موسوم به «گروه دوم»، به رهبری پویان – احمد زاده – مفتاحی بود که بهرنگی را هم باید بگونهی نمادین بر آن افزود. هرچند گرداب مرگبار ارس، او را زود هنگام از این گروه تازه پا گرفت، طیف وسیع «یاران صمد» اما بعداً از چند پایهی مهم آن شد. منشاء افراد هستهی اصلی «چریک فدایی» چنین بود: نوگرایان اسلامی گرویده به مارکسیسم، جبههی ملی چیهای چپ، تودهای تبارهای منتقد، و چپ تبریز با علایق خاطری نسبت به «فرقه».
این گروهِ دارای نقش محوری میان «همجواران» با تبعیت از انضباط سخت درونی توانست طی چهار سال کار تشکیلاتیِ و بی هیچ ضربه خوردنی، شبکهی گستردهای از کادرهای پای عمل در چندین شهر از کشور سازمان دهد. در این گروه باید از هنجار جا افتادهی دیگری هم یاد کرد که عبارت بود از: خلاقیت در پرسشگری، جدیت در پاسخ یابی و روحیهی اتکاء به خود: آزمودن هر چیز از اول و پایداری بر این باور که یابندهی پاسخِ «چه باید کرد؟» همانا خود جویندگان آنند. این دو خود ویژگی در رویکرد گروه، آن را توانایی بخشید تا با نشانه رفتن روشمند هدف، راه گریز از فروریزی زودهنگام را دریابد و به رمز کسب موقعیت محوری در جنبش نائل آید که در تز «اتکاء بر سلاح» فرموله میشد.
اگر زمان شکل گیری ساختاری و سیستماتیک این گروه اواسط سال 45 به حساب آید، ارکان اصلی و زیر ساختی فکری آن را به استناد آثار و روایات کمابیش بازنمایی شده، میتوان در فشردهترین بیان چنین برشمرد: سیستم سرمایه داری در ایران چیرگی یافته و وابستهی ارگانیک به امپریالیسمی است تنیده با همین سیستم؛ تضاد خلق و ضد خلق با اصلاحات شاهانه تشدید شده و کشور در شرایط انقلابی قرار دارد؛ خلق انقلابی اما مسحور هراس از سرکوبگری است و مقهور قدرت نمایی رژیم؛ و ابطال سیکلی چنین معیوب و فعال کردن شرایط ذهنی انقلاب نیز همانا منوط به برآمد تهاجمی پیشاهنگ فداکار تا موقعیت انقلاب تودهگیر روبیاید و جمهوری دمکراتیک خلق جای ضد خلق حاکم بنشیند.
حرف آخر در این پروسهی تکوینی را امیر پرویز پویان زد وقتی که بهار سال ۴۹ مباحث تا آن زمان را در قالب جزوهی «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» همچون خط راهنمای گروه تثبیت کرد. نوشتاری که در جوهرهاش میگفت: برای بقای مبارزاتی و رسیدن به کانون تجمیع نیروهای انقلابی باید از لاک دفاعی و ماندن در خود بیرون زد و با تعرض انقلابی مسلحانه به رژیم، فضای سکوت و رکود تحمیلی را شکست و پوشالی بودن اقتدارِ حاکم را برملا نمود. آن سان قیام از سوی آوانگارد که در پرتوش خلق به خودباوری و جرئت رسد تا پیشاهنگ با آن درآمیزد. تاثیر این نوشته بسی از خود گروه فراتر رفت و بدل به طرز بینش سیاسی برای بیشترینهی گروههای «همجوار» شد.
بر متن مباحثات درون گروهی حول مفاد دستنوشتهی پویان بود که مسعود احمد زاده در پائیز همان سال جمع بست تازه و مکملی با عنوان «مبارزه ی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» ارایه داد. درونمایهی این فرایافته گرچه پایه در تز «انقلاب در انقلاب» رژی دبره داشت، اما نه نگاشتهای تقلیدوار از آن، بلکه استنتاجی بود خلاق با ایدههایی نوپرورانه و جسورانه. محتوی این اثر گرچه حتی در همان زمان نیز با انتقادات و نکته بینیهایی مواجه بود، با اینهمه در مقام خط راهنما برای حرکت آن روز جایگاهی یافت بی بدیل با ایفای نقشی بس نافذ. تبیین پر صلابت مسعود از دیالکتیک موتور کوچک و موتور بزرگ، در هر کلمهاش آجری بود برای بالاتر بُردن بنای این گروه مصمم به عمل.
«ضرورت مبارزه مسلحانه» اگر راه را به لحاظ روانشناسی گشود، «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» اما سمت رهنمون شده را سنگ فرش عملیاتی کرد. این دو مکمل، برای فاز دوم مبارزهی مسلحانه شعلهی چراغ راهنما برافروخت که از آن با «شروع باید کرد» یاد کردم. در همین رابطه بود که مسعود نوشت: دورهی تئوری گذشته و حالا وقت عمل است. تزی که تشنگی و اشتیاق به عمل لحظه را پاسخی بُرّا می داد، گرچه دورتر را کور میکرد و بر تاملات فکری نیازین راه میبست. او تا آنجا پیش رفت که گفت: درون انقلابایم؛ از سلاح باید به حزب رسید؛ حزب امری نیست مقدر در پیشا پیروزی؛ اصل باید بر دستیابی به ارتش انقلابی باشد تا به تعیین تکلیف با دشمن رسد.
در این اندیشهی تماماً معطوف به عمل، نگاه برنامه محورانه کمترین جایی نداشت و همین، کسری گرهی چریک جانباز بود. کمبودی که نه تنها اجازه نداد تا با تامل بر نوع سیستم جایگزین از جهات اقتصادی و روبنایی، هر نیروی حاضر در صحنه با الزامات آن محک بخورد، که توش و توان جنبش تحت الشعاع شعار «مرگ بر رژیم وابسته به امپریالیسم» قرار بگیرد. برای فدایی، ترم کلی «جمهوری دمکراتیک خلق» افاقه داشت و کسب قدرت چیزی نبود که بدان بیندیشد. سوختن ققنوسوار برای چریک عین اخلاق بود و مخصوصاً هم در سالهای نخست برآمد آن. این اتمسفر شورشگری تند اما لازم بود با فضای انقلاب روشمند جایگزین شود که رسالتش را بیژن جزنی بر عهده گرفت.
با اینهمه، برآمد قاطعانهی چریک فدایی کار خود را کرد و جایگاه او در کسب هژمونی فکری – عملی میان «همجوار»ان به تثبیت رسید. اگرچه از «سیاهکل» بهمن ۴۹ تا ماه اعدامها - اسفند ۵۰ - نزدیک به ۵۰ فدایی خلق جان باختند و چند صد نفر از مرتبطین با این جنبش دستگیر و زندانی شدند و نتیجتاً جمع کادری اولیهی این تشکل چریکی در اوایل سال ۵۱ حتی به ۷ تا ۸ تن فروکاهید، اما نام و راه فدایی توانست بیشترینهی چپ را جذب خود کند. در پرتو همین بود که ادامه کاری مقدم آن با تغذیه از اعضای گروههای «همجوار» ممکن شد. چریک فدایی از روشنفکران و دانشگاهها، و قسماً نیز از بین واحدهای صنعتی بزرگ که زیر چتر تاثیر و نفوذ سیاسی و عاطفی آن بودند، نیرو گرفت.
همینجا به نام چندین گروه از «همجواران» چه همزمان و موازی با چریک فدایی خلق و چه بعد از آن اشاره کنم که قوام بخش روند مبارزه مسلحانه شدند: جناح چپ «ساکا»، «ستاره سرخ»، «آرمان خلق»، هستهی دانشکدهی اقتصاد، «جبهه دمکراتیک» شعاعیان، گروه تبریز بهروز ارمغانی، گروه هوشنگ اعظمی در لرستان، گروه «رازلیق»، محفل آوازه یافته گلسرخی – دانشیان، گروه تئاتر رحمانی – سلطانپور و گروههای کوچک دیگر در آذربایجان، گیلان، مازندران، خوزستان، اصفهان، مشهد، بم، لرستان و همدان و... نیز هستههایی در دانشگاههای تهران، صنعتی، پلی تکنیک، هنرسرای عالی، ملی و دانشگاههای شهرستانها و طیفی از «کنفدراسیون دانشجویی» خارج از کشور و...
فاز سوم، جنبشی شدن چریک فدایی بود و مواجه شدن آن با مسایل کلان و متعددی که بازاندیشی میطلبید و بازبینی در پی داشت. محوریت در اندیشه پردازی این فاز سوم و فاعلیت در آن، فاز فعلیت در «ادامهی مبارزهی مسلحانه چگونه و با چه مضمونی؟»، با جزنی بود. البته در خود خانههای تیمی هم پاره تحولات فکری ناشی از نتایج مشی مسلحانه دیده میشد، اما نقش بیژن بی همتا بود. جزنی از قبل یعنی سال ۴۹ با بیرون دادن «آنچه یک انقلابی باید بداند» از زندان که به نام صفایی فراهانی («ابو عباس») نشر یافت، کار را شروع کرده بود. ولی تبیینات وی روی مسایل جنبش مسلحانه اساساً به سالهای ۵۱ تا ۵۳ برمیگردد که در سمت دهی فکری و روشی به جنبش فدایی تعیین کننده بودند.
بپردازیم به استقبالهایی که در جامعه از عصیانگری فدایی پدید آمد. زمینهسازی در این مورد البته به سرکوبگری فزاینده و تشدید مستمر فضای اختناق در کشور بر میگشت. فضایی، که آریامهر در خدایگان بودن باد میشد و شلتاق ساواک حد نمیشناخت. در همین دهسالهی قبل از انقلاب بود که رژیم دست به سه نمایشی زد منجر به تولید بیزاری بیشتر در جامعه نسبت به دیکتاتوری تحقیر کنندهی ملت. یکی دبدبه و کبکبهی تاج گذاری در سال ۴۶، دومی هزینهی سرسام آور مراسم ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی و سومی نیز افتضاح اعلام تک حزب رستاخیز شاهانه و فرمایشات ملوکانه از این دست که: برای تعیین سیاست ایران، من یکی کافیام! تکبری که، انباشت خشم علیه دیکتاتور در پی داشت.
این تبختر هم در شرایطی که، کشور راه رشد شتابان اقتصادی، افزایش شهرنشینی و ارتقای سطح سواد را میپیمود و نیروی تازه نفس گام نهاده در صحنهی اجتماعی، خواستار مشارکت آزادانه در امور. اما همین نیروی اجتماعی مواجه شد با شدیدترین کنترل سیاسی از سوی ساواک نصیری - ثابتی که از همگان رعیت مدرن بودن برای شاه را میخواستند. اعلیحضرت درنیافت که دورهی تجدد آمرانهی پدر دیکتاتورش گذشته و سیاست رد مشارکت به اتکای «هر ایرانی یک پیکان» جواب نخواهد داد. مدرنیزاسیون به یُمن درآمد انفجاری نفت و جنون بهمریزی ساختارها، در حالی واپسگرایان سنتی را به شورش میکشاند که حامیان مدرنیزاسیون در شکل توسعهی سیاسی پس رانده و سرکوب میشدند.
پدیدآیی سمپاتی نسبت به چریک فدایی در جامعه و به ویژه از سوی نیروی روشنفکری و فرهنگی، بازخورد ایستادگی قاطعانهی او بود در برابر دیکتاتوری فزایندهی حاکم. جامعهی آزادیخواه، فدایی را در این نسنجید که چه برنامهای برای دمکراسی عرضه میکند و اصلاً قرابتی هم با دمکراسی دارد یا نه - و این خود ایراد کلان سیاست در ایران- بلکه آن بپاخاسته را بخاطر گلاویز شدنش با دیکتاتور به تحسین برخاست. فردای انقلاب نشان داد که چه انبان حمایتی عظیمی از فدایی خلق در جامعه شکل گرفته است. گرچه مبارزهی مسلحانه فضای امنیتی را تشدید میکرد، دیکتاتوری اما اساساً در کاخ شاه آدرس داشت. بر چنین بستری بود که ناراضیان مدرن نسبت به رزمندگان جانباز احساس الفت کردند.
این بازخورد اجتماعی جنبش فدایی خلق، در تز خلاقانهی بیژن جزنی با عنوان «نبرد علیه دیکتاتوری» جا میگرفت که او آن را داهیانه در اتکاء بر تحلیل ساختاری از جامعه و رژیم برساخته بود. بار اصلی تحولات فکری فدایی در فاز سوم بر دوش این رهبر فکری قرار گرفت که با همهی رنجور بودنش از نگاه «محوری بودن مبارزهی مسلحانه»، مشی فدایی را متحول کرد. بازنگریها در مشی چریکی بر متن تجربه، دگردیسیهای مهمی به دنبال آورد. تزِ «چریک خود حزب است» رنگ باخت و کنار گذاشته شد. جنگ چریکی آغازین به پیکار نظامی – سیاسی گذر کرد و این نیز در ادامه به مبارزه سیاسی – نظامی فراروئید و پیوندیابی با مبارزات اجتماعی را در دستور کار «سازمان» قرار داد.
میتوان گفت که چریک فدایی در آستانهی انقلاب جوهراً به حزبیت رسیده بود که توانست با تکیه بر مبارزه سیاسی - اجتماعی، سلاح را در خدمت انقلاب تعریف بکند. گرچه وی طی حیات هفت سالهاش چهار بار رهبری از دست داد و در ۲۲ بهمن بیشتر از چهل عضو خانه تیمی نداشت، اما فرایند تحزب در آن، هم از وجه اعتقادی وهم پایگاه اندوزی در جامعه و بارآوری حمایت وسیع، عملاً به فرجام رسیده بود. پایگاهی که عمده ترکیب آن را روشنفکران سکولار عدالت خواه تشکیل میداد و سازمانی که فردای انقلاب بدل به پناهگاه جنبشهای تبعیض ستیز شد. در همانحال اما نه چونان حزبی مجهز به ثبات برنامهای و سیاسی رهگشا، بل آچمز در برابر بغرنجیهای نوپدید آوار شده بر سرش.
اعتبار والایی که فدایی خلق طی دورهی قبل از انقلاب به دست آورد، به ایستادگی جانانهای بود که او در برابر دیکتاتوری شاه از خود نشان داد. در همان حال اما چه دردناک که فدایی علیرغم تحولات حاصله به بهای بس گزاف، برای مواجههی درخور با اوضاع سیاسی بغرنج پسا انقلاب آمادگی لازم نداشت. آنجا بود که خلاء پر نشدنی بیژن جزنیها، تعیین کنندگی خود در حیات فدایی خلق را به وضوح نشان داد. گرچه نمیتوان گفت که اگر جزنی زنده بود کشتی جنبش فدایی حتماً بهترین مسیر از دریای متلاطم سیاست را میپیمود، اما جای تردید هم نیست که این جنبش نه به دنباله روی خسارتبار از اسلام «ضد امپریالیسم» کشیده میشد و نه ماجراجویایی انتحاری در برابر اسلامِ مستقر برمیگزید.
بهزاد کریمی ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۱۷ آوریل ۲۰۲۵
افزودن دیدگاه جدید