رفتن به محتوای اصلی

ستاره قطبی

ستاره قطبی

جوانی بود،

 عاشق شب و رویا وآسمان.

سفر می کرد سوار بر کهکشان.

همراه می شد با هلال های ماه.

می دوخت ستاره ها به هم،

وانگاه که سنگین می شد پلکها،

می سپرد ارزو های بزرگش،

به ستاره قطبی.

به نور راهگشا.

می بست پنجره ومی خوابید.

ان شب اما،

که افتاد به خاک در میدان،

ومی بردند پیکرش،

 از بامی به بام دیگر،

تا پنهان از دید قاتلان،

گیرد ارام در خاک اشنا.

 هلالی را نبود ماه.

بودندپنهان درپس ابری سیاه،

 کهکشان وسیاره ها.

ستاره قطبی اما باز کرد راه،

درخشید بر ان چهره ارام،

تابید سخن اش در تاریکی:

دوست من،عاشق نور ،

زنده ای در تلالو ام.

 شعله ور اند ارزو هایت بر بام زمین.

خواهد گشود راه،بر گمشدگان،

 فروغ ات.

مانا است بارش تابش ات،

 برعاشقان.

۱۴۰۲/۱/۲۷

س_خرم

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید