رفتن به محتوای اصلی

از سوخته‌زاران می‌آمد...

از سوخته‌زاران می‌آمد...
چهارشنبه, 1. فوریه 2023 - 10:35
غروب‌ها می‌آمد
غروب‌ها که ستاره‌ای در آسمان تیره
پیدا نبود،
با همان کت و شلوارِ راه راه همیشگی
تِلو تِلو در زمین و هوا 
می آمد وُ...از تاریکی می‌گذشت
به چراغ برق که می رسید
باریکه نوری درچهره اش می رقصید
دود سیگار از میان لب‌هایش
حلقه بر می داشت به هوا
محو می شد در تاریکی
همیشه ریزخنده ای از لبانش
سرریز می کرد  می خواست دریا را
نشان دهد از کویری خشک و تشنه
چشم‌هایش زیر نور می‌درخشید
نفس‌هایش پر بود از بوی عَرق و...
دود سیگار وُ نجوای شبانه 
چیزی جا خوش کرده بود
در قلبش.
چیزی سخت وُ سنگین در جانش
پیدا بود ‏ تنها بود
با دردی که داشت
گاهی با صدای بلند می‌ خواند
غرو‌ب‌ها... صدایش سوز داشت 
وز سوخته‌زاران می‌آمد
طوری تصنیف می خواند
انگار صدبار عاشق شده
و بر زمین سخت و سیاه خورده
چشمانش زیر نور چراغ
می درخشید
و ِتلو تِلو در خیابانِ  تنها
می رفت،
امروز هم در تاریکی محو شد
نمی دانم شاید فردا بیاید.
 
رحمان-ا  ۹ / ۱۱ / ۱۴۰۱
 

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.