رفتن به محتوای اصلی

برای اینکه شنیده شوید، باید با صدای بلند فریاد زد!

برای اینکه شنیده شوید، باید با صدای بلند فریاد زد!
مقاله مشترک و جمعی به زبان فرانسه
مترجم:

*تاریخچه‌ای مختصر از نقش موسیقی در جنبش‌های اعتراضی
حداقل از دهه‌ی 1530 میلادی، هنگامی که سرود اصلاح‌طلبی مارتین لوتر، رهبر جنبش مذهبی پروتستانیسم، بنام «قلعه‌ی مستحکم»، دهقانان آلمانی را علیه کلیسای کاتولیک و شاهزادگان پشتیبان کلیسا بسیج می‌کرد، موسیقی ـ شاید به ویژه ترانه – اعتراضی، بخشی جدایی‌ناپذیر از لحظات بزرگ اعتراضات سیاسی در جغرافیائی بود که امروزه آن را جهان غرب می‌نامیم. تاریخ کشورها و جنبش‌های سیاسی نیز، تاریخ جنبش فرهنگی است که از جنبه‌ی عمومی آن، برای همگان قابل دسترسی است.

نمونه‌های برجسته‌ی این آهنگ‌ها را می‌توان در سرود اواخر قرن هجدهم در زمان استقلال آمریکا دید. یا سرود «کارمانیول» برای «بی‌جامگان» در زمان انقلاب فرانسه، و یا سرود «مارسییز» برای بسیج نظامی علیه دشمن خارجی است و این سرود هم اکنون سرود ملی کشور فرانسه است. سرود «انترناسیونال» که بعد از شکست کمون پاریس در سال 1871 سروده شد. سرود «پرچم سرخ» که شعر آن از اعتصاب کارگران بنادر لندن در سال 1889 الهام گرفته شده است. و همچنین جهش عظیمی از موسیقی عامیانه(فولکلور) که همراه با موج انقلاب‌های ناسیونالیست ـ ضد پادشاهی 1848 دیده می شود. این عبارت فولکلور برگرفته از سخن «روبرت شومان» درباره‌ی مطالعه‌ی انقلابی «شوپن»، سازنده و رهبر ارکستر، در سال 1831 درباره‌ی وصف استتار توپ‌های جنگی با «گل‌های سرخ خشخاش» است.


*موسیقی، بتهوون، تکنیک و پایان قرن 19
اگر بخواهیم موسیقی را به عنوان یک ابزارِ مورد استفاده‌ی سیاسی بدانیم، ملاحظه می‌کنیم که در اغلب موارد، ارتباط دادن سیاست با موسیقی با امکاناتی که توسط فناوری‌ها یا شیوه‌های جدید یا روش‌های تازه‌ی تجاری موسیقی در لحظه‌ی انتقال از یک مرحله‌ی انتقالی به مرحله بعدی، از یک سو امکان تصرف فرم‌ها و مضامین مردمی در واژگان هنری در حال ظهور، وجود دارد و از سوی دیگر، این واژگان هنری در بین اقشار مردمی به طور وسیعی گسترش می‌یابد.

بنابراین، با اختراع ماشین چاپ دستی که متون لوتر را چاپ می‌کرد، تا جهش فنی در افزایش ظرفیت سازهای به کار گرفته شده در ارکسترها و چاپ «نوت»های موسیقی با کیفیت بالا، این امکانات را فراهم آوردند تا بتهوون بتواند ملودی‌های انقلاب فرانسه را در ذهن خود ضبط و تلطیف و در سمفونی پنجم خود ارائه دهد. به این صورت شبکه‌های ساماندهی اُپرا در ایتالیا آثار هنری «جوزپه وردی» را توزیع می‌کردند و آنرا به دریچه‌ای از امید در تجدید حیات تبدیل کردند. گرچه امروزه، اُپرا به عنوان یک محصول هنری بیشتر برای تفنن نخبگان جامعه قرار دارد، اما جمعیت شهر میلان در مراسم خاکسپاری «وردی» در سال 1901 «ترانه بندگان»، اثر وردی را می‌خواندند.

اگر چه قاره‌ی اروپا توانست تا پایان قرن نوزدهم حرفی برای تعریف و توزیع سلیقه‌های موسیقی ارائه دهد، اما تسلط فنی و انتقال صوت، بسیار سریع‌تر از قاره‌ی آمریکا(ایالات متحده) آغاز شد. اولین ضبط اثر «انریکو کاروسو» در سال 1902 توسط کمپانی انگلیسی ـ آمریکایی، بنام کمپانی گرامافون شروع و رقابت در توزیع و تجارت با کمپانی «کلمبیا رکوردز» ادامه داشت.

در عین حال، در پی تصویب اولین کنوانسیون حمایت از آثار ادبی و هنری (کنوانسیون بِرن) در سال 1886، مسئله مدیریت و کنترل حق مولف در مقابل پتانسیل تجاری غیر قابل تصور، بیش از پیش به مسئله‌ی مرکزی تبدیل شد. از همه مهم‌تر اینکه از سال 1901 اولین انتقال صوت رادیویی با پیدایش فنی انتقال صوت آغاز شد.

*موسیقی اعتراضی
بنابراین ملاحظه می‌کنیم که موسیقی اعتراضی در چارچوب و کشاکش بین فرصت‌های انتشار گسترده و محدودیت‌های سیاسی و هنری قرار گرفته و در حال تکامل بوده است. خود سرود انترناسیونال موضوع دادرسی در دادگاه‌های فرانسه قرار گرفت و سرانجام در سال 1922 رای به حق سراییدن داد و بعدتر از این مورد طنز، جمهوری دموکراتیک آلمان یک حقوق متوسط سالانه به ذی‌نفعان آهنگ «همبستگی کارگران» پرداخت می‌کرده است.

اگر غرش سیاسی و فرهنگی در اروپا در دوره رکود جنگ جهانی اول، موسیقی و ترانه را وسیله‌ی تبلیغات(پروپاگاندا) و همراهی نظامی به خدمت گرفت، اما شعر خصوصاً در دنیای انگلیسی‌زبانان به کمک نسل از دست رفته‌ی شاعران ـ سربازان، بهتر مقاومت کرد. با این حال، خیلی سریع و تا صد سال بعد، آثار این صلح‌طلبان به دست کسانی افتاد تا با بزک اشعار لباس فداکاری بر آنها بپوشانند و در سنگرها، ماجراهاجوئی‌های نظامی استعماری و مبارزات ضد هیتلری را از آنها استفاده کنند. به اصطلاح استمرار فرهنگی از طریق بسیج عمومی. همه‌ی اینها در خدمت جنگ‌های «ضد تروریستی» در افغانستان و عراق


*موسیقی اعتراضی و جنگ جهانی اول و جنبش چپ
دوره‌ی جنگ جهانی اول، که اروپائیان آن را به عنوان «دفاع از کشورهای کوچک» به مردمان اروپایی فروختند، آسیب‌پذیری امپراتوری‌های بزرگ را برجسته کرد. سه امپراطوری (روسیه، ترکیه عثمانی، اتریش-مجارستان) جان سالم بدر نبردند. خلق‌های تحت استعمار شجاعت پیدا کردند. اشعار عاشقانه‌ی ایرلندی‌ها در مقابل استعمار انگلیسی مقاومت کردند. مصری‌ها با اشعار و سرودهای برادری در آفریقا (که در سال 1897 و در سال 1912 توسط کنگره‌ی ملی آفریقا به تصویب رسید) علیه استعمارگرایان برخاستند.

در پایان این جنگ، در حالی که سرود انترناسیونال را بلشویک‌ها، تروتسکیست‌ها و سایر سوسیالیست‌ها استفاده می کردند، شورش کارگران آلمانی 1918-1919 از یک سو زیر فشار پلیس، و از سوی دیگر به علت تضادهای استراتژیک و تاکتیک‌های داخلی رهبران شورش سرکوب شد. یک قرن بعد، جامعه شناس آمریکایی، "تاد گیتلین" در مقاله ای بنام «موسیقی گمشده‌ی چپ»، شکست مربوطه را تحلیل می کند و یکی از دلایل شکست را نبود سرودی که بتواند اعتراضات را یکدست و متحد کند مطرح می کند.

در دوره‌ی میان این دو جنگ جهانی، شاهد ظهور و احیای موسیقی فولکلوریک اروپائی سال 1848، در کشورهای تازه استقلال یافته‌ی اسلاو و نیز در آلمان هستیم. در عین حال ما شاهد ظهور موسیقی، شعر و آواز جهان وطنی هستیم که کاملاً ریشه در جنبش‌های چپ دارد و ترکیبی از هنرهای مردمی است که توسط برتولد برشت و کورت ویل برجسته و از سال 1928 در اوج مشهوریت خود بوده است.

در آن طرف اقیانوس اطلس(ایالات متحده آمریکا)، در نیواورلئان و شهرهای بزرگ شمال ایالات متحده، با توجه به مشارکت برده‌های سابقِ تحت تبعیض بی‌امان، در زندگی سیاسی و اقتصادی کشورشان، بردگان سابق به دگرگونی سنت‌های موسیقی و اشعار به ارث رسیده از دلتای نیجریه ادامه دادند و فرهنگ جدیدی در حوزه موسیقی «جاز» و «بلوز» بنا نهادند. اگر چه این موسیقی‌ها حاوی اعتراضات سیاسی علنی نیستند اما حداقل نوعی از مقاومت فرهنگی را نشان می‌دهند. در این باره یک مستند سینمائی به کارگردان مارتین اسکورسیزی (از مالی تا می سی سی پی، 2003) بسیار قابل توجه است.

*نحوه استفاده از موسیقی در شوروی
در اتحاد جماهیر شوروی سابق هم، با توجه به ماهیت منحصر به فرد پیروزی بلشویسم و تثبیت قدرتش از بالا به پایین، پایه‌های رژیم به طرز اجتناب‌ناپذیری با استفاده از برنامه نویسی موسیقی سنتی عامیانه(فولکلوریک) که پیش از این رنگ سیاسی نداشت، گسترش یافت. بعنوان مثال، ترانه «سیب سرخ» یکی از ترانه‌های قدیمی توده‌ها با کلام‌های مختلف و متنوع به نوبه‌ی خود مورد استفاده هر یک از جناح های قدرت در جنگ داخلی قرار می‌گرفت. و در سال 1926، کُرِگرافی رقص «رسمی» اولین «باله»ی انقلابی اتحاد جماهیر شوروی با نام ‌«گل‌های سرخ» تنظیم شد.


در این راستا همچنین می‌توان از تسلط کامل قدرت در محافل «بالا»ی فرهنگی و بازی مقاومت گربه و موش یاد کرد. آثار شوستاکوویچ در سال 1936 به عنوان «دشمن خلق» ارزیابی و اثرش در سال 1948 ممنوع اعلام شد. در حالی که هفتمین سمفونی او در 9 ژوئن 1942 توسط یک ارکستر گرسنه در لنینگراد محاصره شده، به اجرا در آمد و توسط بلندگوها در سطح شهر و پشت خطوط دشمن پخش می‌شد و به نمادی برتر در مقاومت ارتش سرخ در برابر نازیسم تبدیل شده بود. این سمفونی هفتم توسط خود آهنگساز، بصورت میکروفیلم، از طریق تهران و قاهره به نیویورک فرستاده شد تا برای پخش از طریق رادیو ان بی سی تحت رهبری ارکستر ضد فاشیست توسکانینی اجرا شود و به گوش همه برسد. نهایت اینکه، سمفونی هفتم در یک فاصله کوتاه فریاد بشریت علیه اقدامات وحشیانه‌ی نازی‌ها شد.

در اتحاد جماهیر شوروی زندگی هنری و موسیقی حتی در بین مخالفین پایدار بود، اما نازیسم زندگی فرهنگی در خارج از حوزه تبلیغاتی‌اش را تحمل نمی‌کرد. مقاومت از طریق موسیقی فقط در برخی از سرزمین‌های اشغالی، به ویژه در ترانه‌های پارتیزانهای یونان و یوگسلاوی، در بین مبارزان لهستانی و «بلا چائو» کمونیست‌های ایتالیا ادامه داشت. دو نسل بعد، در سال 2016، «آنا هوفمن»، موسیقیدان اسلوونی، در کتاب خود (زندگی جدید ترانه‌های پارتیزان‌ها) با جمع‌آوری ترانه‌های اجرا شده توسط گروه‌های مختلف محلی در سراسر کشورهای یوگسلاوی سابق، پتانسیل مقاومت سیاسی موسیقی جدید را در مقابل بحران سرمایه‌داری جهانی شده برجسته می‌کند. همانطور که وقایع سالهای 1967-1974 و 2011-2015 در یونان نشان می‌دهند که موسیقی اعتراضی هرگز پایان نیافته است.

*پایان جنگ دوم جهانی و تغییر و تحولات فرهنگی
در پایان جنگ دوم جهانی، دو پدیده کلی در فرهنگ غربی برجسته شدند. اولین مورد، از یک سو مربوط به کاهش قطعی نفوذ فرهنگی بین المللی اروپای مرکزی، از جمله آلمان، و از سوی دیگر، برآمد و سلطه‌ی فرهنگ انگلیسی-آمریکایی از طریق سینمای آمریکا و از نظر زبانی توسط بخش خدمات جهانی رادیو بی بی سی می‌باشد.

مورد دوم، مربوط به جهش اقتصادی و انفجار جمعیتی از دهه 1950 (افزایش کودکان)، و شورش جوانان در برابر هنجارهای اجتماعی و فرهنگی نابخردانه‌ نسل‌های گذشته است. نقاط قوت این شورش یا این شورش‌ها را می‌توان از چندین رویداد مهم سال‌های 1955-1969 - در قاره‌ی اروپا و بی‌تردید در سال 1968 انتخاب کرد. اما یک چیز در همه این رویدادها قطعی است. و آن هم این است که مرجعیت فرهنگی یک دوره‌ی تاریخی، دیگر توسط والدین تعریف نمی‌شود. بلکه به طور پی در پی برای هر نسل توسط فرزندانشان تعریف می‌شود.

به این مورد اخیر باید موضوع پر اهمیت نوآوری فنی و شیوه‌های تجاری را افزود. اولین حضور «ِالویس پریسلی» خواننده‌ی جوان در صفحه تلویزیون در سال 1956، در حافظه‌ی جمعی باقی خواهد ماند. همچنین پدیده‌ی تعریف مناسبات قدرت فرهنگی و تجاری با اهمیت است ـ این پدیده تا مقطع تولید فنون جدید بنام «ویدیو موزیکال» از سال 1981 به ویژه از طریق پخش کننده دیسک «ام تی وی» ادامه داشت ـ و با برآمد نوار کاست(دی جی) و پخش موسیقی در رادیو و بعداً در سالن‌های رقص که به دیسکو تبدیل شدند، دوره‌ی جدید در موسیقی آغاز شد.

*نظرات باب دیلن و موسیقی رگه
بعدها، «باب دیلن» مدعی شد که دی جی‌ها از ابتدا توسط صنعت موسیقی دارای گرایشی برای تبلیغ هنرمندان «سفید پوست» بوده است و نه «سیاه پوستان». در نتیجه دیوارهای فرهنگی نژادپرستانه را حفظ می‌کنند و انقلاب «راک اند رول» یعنی تلفیق میراث موسیقی آفریقایی و اروپایی، شهری و روستایی، بورژوازی و مردمی فارق از محدودیت، دیوار بین آن‌ها را تخریب می‌کند. از نظر بسیاری، این تلفیق انقلابی فقط یک بار در فستیوال «تابستان عشق» 1967، توسط «جیمی هندریکس» گیتاریست مشهور در جشنواره «مونتری» اجرا شد.


 


باب دیلن در یک مصاحبه با مجله «آ آ آرپی» در مارس 2018 در سن 74 سالگی، توضیح می‌دهد که چه کسی واقعاً سبک موسیقی «راک اند رول» را از همان سال 1959 از بین برده است. او علت آن را در ارتباط با شرکت‌های ضبط و توزیع می‌داند. اما خود باب دیلن با گیتار الکتریکی در جشنواره‌ی «نئو پورت» در سال 1965، متهم به قتل موسیقی فولکلور شد.

به هر حال هر چه درباره‌ی موسیقی گفته شود، تا آنجا که به جنبه‌ی اعتراضی موسیقی بر می‌گردد، بدیهی است همه‌ی کسانی که امیدوار بودند تا در نسل سرایندگان آمریکایی و انگلیس دهه شصت، سمت و سوی یک جهش مترقی جهانی بیابند، در اشتباه بودند. باب دیلن هرگز وارث سیاسی «وودی گوتری»(که در سال 1967 درگذشت) نخواهد بود. و قیام او و همچنین گروه های موسیقی «بیتلز» و «استونز» قبل از هر چیز خواست آزادی عمل بود تا یک برنامه هدفمند در مقابل قدرت سیاسی.

مسلماً، «جوآن بیئز» صلح‌طلب و «پیت سیگر» سوسیالیست - این دومی در دهه 1950 از آواز خواندن در رادیو ممنوع شده بود – با مسئولیت اخلاقی و سیاسی غیرقابل انکار برای حقوق اساسی مدنی آفریقایی-آمریکایی‌ها و همچنین مبارزه علیه مداخلات نظامی آمریکا در دیگر کشورها با اتکا به سنت آواز آئین دینی انجیلی آفریقایی-آمریکایی «ما پیروز خواهیم شد» در سال 1960، آواز می‌خواندند. دانشجویان دانشگاه به آن‌ها گوش فرا می‌دادند. دولت آمریکا با درس گیری از فاجعه جنگ ویتنام، تصمیم گرفت که بهتر است از این پس دیگر به طور رسمی تحصیل کرده‌ترین عناصر را وارد جنگ نکند.

خدمت اجباری در ارتش از سال 1973 لغو شد. ارتش بیش از پیش حرفه‌ای شد. بیشتر نظامیان از بین خانواده‌های محروم و ماجراجویانی که میل به رفتن به سرزمین‌های دور را داشتند، استخدام می‌شدند تا شاید به مطیع‌ترین افراد تبدیل شوند (همانطور که مایکل مور در فیلم مستند خود بنام "فارنهایت 11ـ9 در سال 2004 نشان داده است). اما در تناقض این انتظار و از سر ناامیدی، این افراد در انتخابات اخیر ریاست جمهوری امریکا به دونالد ترامپ رای دادند.

اگر چه بیئز و سیگر به فعالیت خود برای دفاع از حقوق بشر ادامه می‌دادند، اما سیگر، در آهنگ‌هایش چالش مبارزات در روابط اقتصادی موجود و دفاع از محیط زیست را ادغام کرد. او حتی تا پیش از مرگش، از جنبش «اشغال» وال استریت دفاع می‌کرد. به هر حال این دو خواننده نتوانستند توده‌ها را به خود جلب کنند.

پس از عدم موفقیت در استفاده از ظرفیت همجوشی فرهنگ موسیقی در راستای سیاسی در این دوره‌ی محوری دهه 1960، هر یک به سمت کار و زندگی خود رفتند. در بین گروه‌های آفریقایی-آمریکایی، «مارتین لوتر کینگ»، رهبر مذهبی جنبش مدنی، در آمریکا، موسیقی «راکن رول» را همسنگ آهنگ‌های «فرانک سیناترا بورژوا» و «جیمز براون» می‌داند. جیمز براون، مردی که در جنوب تبعیض‌گرا و در خانواده‌ای فقیر متولد شده است و دورانی از کودکی خود را در یک فاحشه خانه سپری و سرانجام مادرش او را رها کرد. او با ساختن یک مجموعه موسیقی، همراه رقص و واکنش کلامی و اعلام علنی دفاع از تمام میراث آفریقایی-آمریکایی، به کار خود ادامه داد. او در سال 1969 در آهنگ خود با صدای بلند و واضح اعلام می‌کند «من سیاه پوست هستم و به آن افتخار می‌کنم».


 

* جیمز براون و فعالیت هایش
جیمز براون برای خودش یک هویت سیاسی داشت که او را در آن دوره از دیگر هنرمندان آفریقایی-آمریکایی برجسته‌تر می‌کرد. تا جایی که بعضی از این هنرمندان در زمان‌های مختلف از ریچارد نیکسون و رونالد ریگان پشتیبانی کردند. گرچه جیمز براون را متهم به بهره‌کشی بی‌شرمانه از کارمندان گروه موسیقی‌اش می‌کردند. از این زاویه نمی‌توانیم او را فردی مترقی بنامیم. با این حال، باید اعتراف کنیم که کار جیمز براون - و عزت و احیای «مرد سیاه» که او به عنوان یک برنامه شخصی و هنری اعلام کرده بود - از اهمیت ویژه‌ای در تکامل بیشتر موسیقی نه تنها در ایالات متحده، بلکه در سطح بین المللی برخوردار است. وارثان فرهنگی « برادر شماره یک» از جمله «مایکل جکسون»، «پرنیس» و «بیانسه» و «جی زد»، فرهنگ موسیقی آفریقایی-آمریکایی را به یک فرهنگ منتسب به آمریکا در پایان قرن بیستم تبدیل کردند. نه تنها خواننده‌های پیر حاشیه‌ای وارد این بنای جدید شدند بلکه آن را تصرف کردند. جیمز براون، سنت دیرینه جوامع آفریقایی ـ آمریکایی را به میان مخاطبان برد و سبک بیان آوازهای غرب آفریقا، تلاوت ریتمیک شاعران داستان‌نویس، مردان بزرگ و رویدادهای بزرگ را از طرُق مختلف و حالت‌های موسیقی، طبل‌ها یا صداهای موردی را گسترش داد.

این سنت همچنین، در موسیقی «به سلامتی نان تست» توسط دی جی‌های جامائیکا در محله برانکس نیویورک ادامه پیدا کرد. این گروه ها در اواخر دهه 1970 میلادی نوعی از موسیقی را ابداع کردند که پیش از آن کسی به فکرش نمی‌رسید. آهنگی که در کمتر از یک سال جوانان جهان را به خود جذب کرد. برخی از عناصر اصلی این «فرهنگ هیپ هاپ» مانند «برک دنس» در دهه 1980 و اوایل دهه 1990 شکوفا شدند اما عمر آن چندان طول نکشید. هنرمند جدیدی بنام «ناس» در سال 2006 در آلبوم خود اعلام می‌کند «هیپ هاپ مرده است» و موسیقی «رپ» رو به اوج است.

یکی دیگر از سنت‌های جامائیکایی که در دهه 1970 اوج گرفت، مربوط به کار و شخصیت کاریزماتیک «باب مارلی» و گروه موسیقی او بنام «ویلرز» بود. به نظر می‌رسد که ریتم «رگه» یک آهنگ موسیقی در بین عموم پر طرفدار شد و آن هم زمانی است که «باب مارلی» در آهنگ خود با عنوان «من کلانتر را با گلوله زدم» است که در سال 1974 توسط اریک کلپتون، خواننده، ترانه سرا و گیتاریست انگلیسی، مجددا به اجرا در آمد و به موسیقی توده ای تبدیل شد. با این حال، مواضع سیاسی کلپتون حداقل مبهم به نظر می‌رسید و از نظر او موسیقی رگه و راک نمی توانند با هم ادامه دهند. اما، «باب مارلی» در کشورهای در حال توسعه، به ویژه در آفریقا، به نماد مدافع فقیران تبدیل و شناخته می شود. فراتر از کلام و با موهای بلند و بافته "راستا"در جامائیکا، هنرمندان آفریقای غربی مشعل موسیقی رگه را با روشی آشکارا سیاسی حفظ می کنند و خوانندگانی مانند آلفا بلوندی و تیکن جی فکولی در یک سی دی با تیتر "فرانس آفریقا" در سال 2002 آنرا انتشار می دهند.

* برآمد موسیقی و جنبش پانک
در اروپا، موسیقی تجاری(پاپ) دهه 1970 و اوایل دهه 1980 با عنوان «بی جیز»، آگاهانه خود را مخالف انقلاب 1968 در کشورهای غربی اعلام کرد. با این وجود، این دوره همچنین در پاسخ به شورش‌های جوانان سیاه پوست، به نابودی عمدی مشاغل کارگری و مهم‌تر از همه، شعار سرنوشت ساز مارگارت تاچر که می گفت «جامعه مفهوم وجودی ندارد، فقط افراد و خانواده‌ها وجود دارند»، یک جنبش پانک که بین نیهیلیسم و خشم سیاسی در نوسان بود را به وجود آورد.


در خارج از آلمان هم به غیر از «جانی روتن» دیگر خوانندگان "صید وشز (که عضو گروه سکس پیستولز بودند) کسی برای تناقضات و نوسانات گروه های موسیقی پانک کاری انجام نداد تا زمانی که این تناقضات به حالت بیماری روانی در نینا هاگن پدیدار شد. او در سال 1977 از آلمانی شرقی سابق به آلمان غربی رفت. در آهنگی با نام «شما فیلم رنگی را فراموش کرده‌اید»، این تناقضات را آشکار کرد. در آلمان غربی به شدت تحت تأثیر گروه‌های لندنی قرار داشت و به نوبه‌ی خود تأثیر زیادی بر پانک انگلیسی که توسط دوستش «ویوین وست وود» در آن تغییراتی داده بود و نیز با کمک طراح لباس فرانسوی «ژان پُل گوتیه» با پوشاندن لباس تحریک آمیز مادونا، در سال 1990 سعی در نجات سبک موسیقی «پانک» نمود. نینا هاگن مادر خوانده موسیقی پانک بعنوان کسی که قبلا انقلابی بود، از طریق مواد روانگردان و گذر به هندوئیسم، سرنوشت شخصی و هنری خود را با مسیحیت انجیلی گره زد و بدین ترتیب با تیتر آهنگ «عاقل شدن» شخصیت عیسی مسیح در سال 2010 را به ترسیم کشید.

همچنین، وولف برمن، ناپدری که نینا هاگن را از کودکی تحت تاثیر خود قرار داده بود، هنر مقاومت قهرمانانه را در جمهوری دموکراتیک آلمان سمبولیزه کرد. این کار او تا زمانی که سر به مخالفت و ایجاد مزاحمت برای دولت را به همراه نداشت، ادامه داشت. او جوانی کمونیست از شهر هامبورگ در آلمان فدرال بود که به آلمان شرقی رفته و تابعیت این جمهوری را گرفته بود و مدتی هم به عنوان دستیار کارگردان تئاتر در گروه افسانه‌ای برلین کار می‌کرد. او اما به زودی با انتشار آهنگ خود به نام «ارموتیگونگ» (تشویق) در سال 1965، ممنوع از فعالیت شد. در سال 1976 در حالی که در سفر به جمهوری فدرال، قهرمان چپ در آلمان غربی شناخته می‌شد، سلب تابعیت شد. سرانجام با رویگردانی از ایده آل «کمونیست واقعی» به انتقاد شدید از حزب چپ آلمان پرداخت. او حزب چپ آلمان را وارث تمام نواقص حرب چپ کارگری آلمان شرقی سابق می‌داند و در سال 2016 اتوبیوگراف(خاطرات) خود را با نام «منتظر زمان‌های بهتر نباشید» را نوشت.

اما مشکلات بوجود آمده توسط دیوار برلین لزوماً به روشی که چپ غربی تصور می‌کند، قابل تعمیر نیست. با این حال، همانطور که روزنامه نگار آلمانی، اریک کیرشباوم، با انتشار کتاب خود در سال 2013 با عنوان « با موسیقی راک دیوار برلین را به لرزه در آورید» نشان می‌دهد که اینگونه حرکت‌ها با یک‌بار کافی می باشند و و می بایست از آن تجربه گرفت.

در سالهای 1987-88، جنبش جوانان حزب متحده کارگری آلمان شرقی با آگاهی از جذابیت موسیقی «غربی» برای جوانان و نگران از نارضایتی روزافزون از محرومیت از آن، از برخی از هنرمندان مشهور بین‌المللی دعوت به عمل آورد تا در برلین شرقی کنسرت برگزار کنند. گروه «استون» از آمدن به علت عدم توافق در قرارداد خودداری کرد. دیلن آمد اما برای تماشاچیان قانع کننده نبود. دیوید بووی آمد. کسی که در 19 ژوئیه 1988 جمعیت برلین شرقی را به هیجان آورد و 300000 نفر را برای بزرگترین کنسرت خود جذب کرد، تا جایی که نیروهای امنیتی رژیم در بین جمعیت به چشم نمی‌آمدند. او آهنگ «طبقه کارگر قهرمان» نیو جرزی رابه اجراء در آورد.

بروس اسپرینگستین، متولد آمریکا، و یکی از هنرمندان معتبر و سیاسی، منتظر می‌ماند تا اینکه خود را مستقیماً به یک حزب یا نامزد انتخابات متعهد کند. او قلم خود را برداشت تا علیه انتخاب مجدد جورج دبلیو بوش در سال 2004 مخالفت کند. در سال 2008، با پیوستن به کمپین انتخاباتی اوباما کنسرت‌هایی برگزار کرد. اندکی قبل از آن، در سال 2006، او یک آلبوم با ادغام مجدد از آلات موسیقی فولکلوریک در راستای سنت پیت سیگر به نام «خاطرات سیگر»، همراه با سازهای آکوستیک منتشر کرد. این دو نفر به همراه ده‌ها هنرمند دیگر، همراه با موسیقی‌های سنتی در موزه لینکلن در واشنگتن، 18 ژانویه 2009، دو روز قبل از مراسم تودیع رئیس جمهور منتخب اوباما، یک کنسرت با عنوان «ما یکی هستیم» برگزار کردند.

*امید برای حرکات جدید
در دهه‌ی اول قرن بیست و یکم، از زمان فروپاشی سوسیال دمکراسی اروپا به دلیل نارضایتی از سیاست‌های تونی بلر و گرهارد شرودر، انتخاب باراک اوباما در ایالات متحده نمایانگر امید برای حرکت جدید بود. فرصتی غیر منتظره برای نهادی که بتواند پرچمدار آمریکایی باشد که از تکانه‌های امپریالیستی خود در خارج از کشور دست بکشد، و در داخل کشور از نژادپرستی و تحقیر فقرا فاصله گیرد و همچنین حامل شخصیت متعهدی با بار فرهنگی باز برای موسیقی تا هنر و ادبیات تا مد باشد.

دو مصاحبه مهمی که در سومین سال ریاست جمهوری اوباما در سال 2011 توسط سایت «دموکراسی هم اکنون» منتشر شد برای سنجش پیامدهای فرهنگی و سیاسی از بین رفته خوانش اساسی هستند تا تدابیری برای جلوگیری از حیف و میل پیامدهای فرهنگی سیاسی این پتانسیل. «کورنل وست»، استاد دانشگاه و «تاویس اِسمیلی»،مجری تلویزیون، با انتقاد شدید از اوباما و سیاست ریاضت اقتصادی، نابرابری اقتصادی در حال رشد و مصونیت مسئولان بحران مالی سال 2008، دولت اوباما را قبل از هر چیز یک «معامله‌گر می‌دانند تا تحول‌گر» و او را در بحران شریک می‌دانند. آنها در اعلامیه خود به نام «جنگ علیه فقر»، تصویری از نومیدی طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی متوسط در ایالات اوهایو را به تصویر کشیدند.

پیش از این انتقاد، «هری بلافونته»، خواننده و فعال اجتماعی با سابقه، حكمی را علیه اوباما صادر كرد و رئیس جمهوری اوباما را به «خود محدود کردن»، «انحراف» و عدم تعهد کامل برای تغییر واقعی متهم كرد. او در مصاحبه خود با «امی گودمن» به تاریخ 16 مه 2011، با اظهار تاسف از عدم تغییر واقعی، اوباما را مسئول این عدم موفقیت می‌داند. او می‌گوید: «در این دوره فقدان نیرو، انرژی، فقدان صدای مردمی، فقدان اعتراض مردمی، فقدان یک فکر قهرمانانه و رادیکال در برنامه هایش وجود دارند. در غیاب اعتراضات، باراک اوباما به هیچ کسی جز نزدیکانش که او را برای یک زندگی آرام کمک می‌کنند، گوش نمی‌دهد». او ادامه می‌دهد: «رهبر بعدی کسی خواهد بود که ثروتمند است».


بروس اسپِرینکستین، با نومیدی از این واقعیت که همه‌ی نامزدهای سیاسی از آهنگ «متولد آمریکا» به نفع خود استفاده می‌کنند اما محتوای آن را در نظر نمی‌گیرند و فقط به صورت صوتی از آن تقلید می‌کنند، حرف می‌زند. در نهایت بروس این آهنگ را «آیا سیاستمداران آنقدر احمق هستند که شعر "متولد آمریکا" را نمی فهمند؟» را با ورژین آکوستیک در 11 ژوئن 2014 و به روز شده (در 4 آوریل 2017) به اجرا در آورد. به نظر می‌رسد او با انجام این کار، می‌خواست به «پیت سیگر» ادای احترام کند که در سال 1965 گفته بود که بازی با گیتارهای الکتریکی مفاهیم را از بین می برند. در ضمن «پرینس» را که پیش از این از نظر سیاسی اهمیت نمی دادند با آلبومی بنام "آموزش موسیقی به کسانی که گوش می دهند" به ریشه های سبک موسیقی "بلوز" و "فونک" جیمز براون، برمی گردد. البته آهنگ "دختر دارچینی" که در سال 2014 تهیه شد اثری نایاب است که در آن به آمریكایی های عرب تبار که به "بهانه" 11 سپتامبر 2001، تبعیض علیه آنها گسترش یافته، می پردازد.

آلبوم های «تماس تلفنی لندن» در سال 1979، «ساندینیستا» در سال 1980، «مبارزه‌ی راک» در 1982، همه این موسیقی‌ها از آمریکای لاتین گرفته تا راشید طاها الجزایری با (آهنگ راک در کاسبه، 2004 ) و نیز در فیلم راک اسرائیلی «کاسبه»، از یاریو هوروویچ در سال 2012، دارای انعکاس اعتراضی در غرب و فراتر از جهان غرب هستند.

در کمال تعجب خود خواننده، ترانه «راک کاسبه» رشید طاها، توسط رادیو ارتش آمریکا در اولین جنگ خلیج فارس در سال 1991 و توسط ارتش انگلیس در زمان جنگ عراق، پخش شد. این آهنگ در لیست« 50 آهنگ برتر محافظه کار راک» با تمایل به سیاست راست محافظه‌کار قرار گرفت.

در این میان، در اين بين سياستمداران و صنعت موسيقى خودشان را با همه نوع سبک و متضاد آن وفق دادند. در سال 2012، رهبر محافظه کار مجلس نمایندگان، «پل رایان»، اعلام می‌کند که گروه موسیقی مورد علاقه‌ی وی گروه اعتراضی به شدت جنجالی «خشم علیه ماشین» است. مولف این آلبوم(سال 1992) ناشناس، مولف آلبوم دیگری به نام «امپراتوری شر» (سال 1999) است. اعضای این گروه تحت تأثیر اندیشه‌ی روشنفکر چپ آمریکائی به نام نوام چامسکی هستند. گروه دیگری هم تحت تأثیر این متفکر چپ قرار داشت و زمینه را برای یک «رپ» سیاسی فراهم کرد که آهنگ خود را «مبارزه با قدرت» در سال 1989، انتشار داد.

اگر در آغاز قرن بیست و یکم همه چیز را می توان در چارچوب سرمایه‌داری دموکراتیک بررسی کرد، اما در دیکتاتوری‌های آفریقا و خاورمیانه اینطور نیست. گفتار در دیکتاتوری هنوز هم در تیر رس قرار دارد. آخرین انقلاب‌های تکنولوژیکی اینترنت، تلفن‌های هوشمند و امتزاج ابزارهای الکترونیکی در «غرب» به مثابه‌ی اقدام فرهنگی از هر جهت گسترده است، اما در دیکتاتوری این ابزارها، وسیله‌ای برای جلب توجه و دادن نیرو به مخاطبان است.

با این تفاوت که هزینه تعهد در این دیکتاتوری‌ها بسیار بالا است. تبعید عبدالرحمن سوری بعد از شکست بهار عربی در سوریه که آهنگ «یالا، بشار، برو» را در سال 2011، و رامی عصام مصری (ایرال، 2011)، خواننده رپ الجزایری در آلبوم «اَلو سیستم» در سال 2019، و اعدام غیرقانونی خواننده گروه موسیقی سنتی «آماگابا»ی بوروندی با آهنگ «پرتاب کن» که متهم به شرکت در تظاهرات اعتراضی علیه دستکاری مواد قانون اساسی در سال 2016 برای دور سوم ریاست جمهوری انجام گرفت.


*نقش و حضور ترانه های اعتراضی در ایران و مناطق مختلف جهان
در برخی از کشورها، گروه‌های موسیقی با قدرت حاکم، بازی گربه و موش را به مثابه‌ی مقاومت در پیش می‌گیرند. مانند خواننده ـ نماینده مجلس، بابی وین در اوگاندا. و یا فمنیست – پانک گروه «پوسی ریوت» در روسیه. آنچه که برای خیلی‌ها تاسف‌آور است، اینست که این گروه‌ها از طرف گروه‌های موسیقی در کشورهای دموکراتیک حمایت نمی‌شوند.


در دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 1388، شاهد حضور آهنگ اعتراضی در همایش های آقای میر حسین موسوی بودیم. در میتینگها، ترانه "یار دبستانی من" و نیز آهنگ "سر آمد زمستان" توسط دختران و پسران جوان خواند می شد. گرچه ترانه اخیر با جان کلام چپ و یادآور جانباختگان چریکهای فدایی است، اما طنین آمیز و شوق و شعف نسل جوان بعد از انقلاب را در تعارض با جناح ارتجاعی نظام جهل همراه داشت.

«مرگ بخاطر یک آهنگ»، برنامه‌ای از سرویس جهانی بی بی سی پخش شده توسط رکس بلومشتاین، 12 مارس 2017 است. ترور پاولوس فیساس، خواننده گروه رپ ضد فاشیست در آتن در سال 2013، توسط یکی از اعضای حزب نئو نازی یونانی «طلوع طلایی». قتل نماینده کار انگلیس، جان بوکس، توسط یک بیمار روانی طرفدار برگسیت، در سال 2016. در سال 2019 قتل والتر لوبک، رئیس منطقه «کسل» توسط یک نئو نازی آلمانی. همه‌ی این‌ها نشان می‌دهند که دنیای غربی هم از امنیت آنچنانی که فکر می‌کنیم برخوردار نیست.

بنابراین سئوال کلیدی این است که آینده‌ی موسیقی معاصر چه خواهد بود؟ مطمئناً انتقال تجربه و همچنین تعهد پیشکسوتان موسیقی تا زمانی که هنوز قادر به کمک باشند. در انگلستان، به نظر می‌رسید که در دوره‌های مختلف، بازماندگان گروه «شوک» آماده‌ی بازگشت باشند. اما در واقع به نظر می‌رسد که رهبر این گروه هنری، جو استرومر در سال 2002 از فعالیت کنار کشیده است.

به نظر می‌رسد که از بین این گروه‌ها، «بیلی براگ» بهتر توانست از پیچ و خم‌های موسیقی فولکلوریک تا پانک، از «راک آلترناتیو» تا «کشور آلترناتیو» و سبک «آمریکانا» با موفقیت عبور کند. او برای معرفی موسیقی مورد علاقه‌ی خود به نسل‌های جوان یک برنامه‌ی رادیویی در سال 2014، به راه انداخت. او عمیقاً علیه برگسیت است و آهنگی را به نام «پل‌ها را بسازید، نه دیوارها» در سال 2017 ساخت. او در عین حال از حزب کارگر انگلیس به رهبری کوربی حمایت می‌کند. او با مواضع سیاسی موریس، خواننده راست‌گرا مقابله می‌کند و یک مانیفست سیاسی با عنوان «سه بعد آزادی» در سال 2019 منتشر کرد. 

*موسیقی اعتراضی در امریکا
در ایالات متحده، اعضای گروه «خشم علیه ماشین» ( این گروه در گذشته یک گروه کمتر شناخته بود)، اعلام کرد که در نوامبر 2019 قصد خود را برای اجرای یک سری کنسرت در کشورهای مرزی جنوب و جنوب آمریکا در جشنواره «کوآچیلا» در کلورادو اعلام می‌کند. با توجه به سال و منطقه انتخاب شده، رسانه ها از آن به عنوان یک هدف ضد ترامپ و انتخاب مجدد او ارزیابی می‌کنند.

به نظر می‌رسد که در ایالات متحده هم گروه «رپ» با گذراندن دوره نوجوانی خود بین «هیپ هوپ»(تظاهر به غنی بودن) و رفتار «اراذل و اوباشی» و سوء استفاده جنسی اولیه، به بلوغ رسیده است. ملاحظات دوران رقابت‌های منطقه‌ای بین گروه‌های رپ بعد از آمدن گروه «مستقیم از کامپتون» در سال 1989، و همچنین درگیری برای نفوذ بین نویسندگان، تهیه‌کنندگان و کارشناسی ارشد مراسم به پایان رسیده و به تدریج جای خود را به یک فرم هنری که نویسنده- خواننده و تهیه کننده ـ کارگردان با هم کار می‌کنند، می‌دهد.

*دوران آهنگ های اعتراضی موسیقی رپ جدید
همچنین به نظر می‌رسد که بعد از دوران آهنگ‌های اعتراضی بین رپ‌‎ خوانها، دوره‌ی چالش سیستمیک آغاز شده است. و حوانندگان جوان، بیشتر به سمت مضامین عدالت اجتماعی و مسائل جامعه مدنی به ویژه در 
شهرهای «شیکاگو و لس آنجلس» روی آورده‌اند. مانند اسپرینگستین، کندریک لامار (برنده جایزه پولیتزر موسیقی در سال 2018).




سرانجام، باید از نسل جوان «رپ» یاد کرد که ما هنوز آنها را نمی‌شناسیم. از گروه (یئیزوس، 2013) گرفته که ترکیبی از پانک و رپ است و همراه با فریاد و جنجال و رقص ناموزون است تا خواننده مشهور این گروه بنام «جازه اونفرا» که در سال 2018 در سن 20 سالگی به ضرب گلوله کشته شد. او قبل از مرگش در تیتر آهگش "به من نگاه کن" درسال 2017 اعلام کرد که " کورت کوبین"، زمان حال می باشد و خوانندگان جوانی مانند "جیپ گامافیا" و "رکو ناستی" در امریکا و "سلو تای" در انگلیس همان سبک جدید تلفیق راک و رپ توسط «جازه اونفرا» را اجرا می کنند.

به گفته «کنی بیت»، تهیه کننده‌ی نیویورکی، سبک کمتر ادبی و ابتدایی این هنرمندان نه تنها به دلیل ملاحظات فنی، بلکه مربوط به شیوه‌های جدید سیاست‌های روزمره‌ای است که از طریق شبکه‌های اجتماعی تولید می‌شوند. توماس هابز در مقاله‌ی خود باین موضوع می‌گوید:«برای تأثیرگذاری واقعی، آنچه می‌گوییم کمتر از روشی است که ما می‌خواهیم بگوئیم». درباره‌ی چگونگی بازگشت روان پانک و نیز با توجه به سبک این موسیقی، خواننده پیشین گروه موسیقی «پسا پانک»، جان راب، می گوید که: « این بچه‌ها در این جهان ناکارآمد از این موسیقی روی بر گرداندند چون دیگر به آن باور ندارند.». به عبارت دیگر، برای اینکه شنیده شوید، باید با صدای بلند فریاد زد!
**************************
منابع:

[1] The Missing Music of the Left, New York Review of Books, mai 2018.

[2] Entretien au magazine AARP, février/mars 2015, cité dans l’article de Brent L. Smith, medium.com/Cuepoint, Bob Dylan Lays Down What Really Killed Rock‘n’Roll, 13 avril 2016.

[3] Livre d’Elijah Wood, Dylan Goes Electric : Newport, Seeger, Dylan and the Night That Split the Sixties, 2015.

[4] Autobiographie de Wolf Biermann, Warte nicht auf bessre Zeiten !, 2016.

[5] Entretien de Amy Goodman, A Declaration of War against the Poor, 9 août 2011.

[6] Entretien de Amy Goodman autour de l’autobiographie de Harry Belafonte, Sing Your Song, 16 mai 2011.

[7] Article de Parker Molloy, Are Politicians Too Dumb to Understand the Lyrics to ‘Born in the USA’ ?, Daily Beast, 11 juin 2014, mis à jour le 4 avril 2017.

[8] Cité dans 1979 : The year punk died, and was reborn, article de Sasha Frere-Jones, The New Yorker, 24 octobre 2004.

[9] Article de John J. Miller, Rockin’ the Right, National Review, 5 juin 2006; film documentaire de Julien Temple, Joe Strummer : The Future is Unwritten, 2007.

[10] Emission de Rex Bloomstein, Dying for a Song, BBC World Service, 12 mars 2017.

[11] Article de Thomas Hobbs, How today’s rappers are resurrecting the spirit of punk, bbc.com, 16 octobre 2019.
**********************
 

نشریه مُروا شماره اول:

https://bepish.org/fa/node/2286
فصلنامه‌ی مُروا شماره دوم:

https://bepish.org/fa/node/2858

 

منبع:
فصلنامه‌ی مُروا شماره دوم، پاییز ۱۳۹۸

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید