پاسخ من به «پرسش» این شماره از دوماهنامه میهن که اختصاص به پرونده خشونت دارد، از دریچه سیاست است.
حکومتها هستند عمده مسئول رواج لومپنیسم سیاسی!
این، واقعیتی است محرز که نوع زبان سیاسی رایج در هر جایی و جامعهای، بیانگر فرهنگ سیاسی مسلط بر حیات آنست و دستکم برهه معینی از زیست آن. بدان معنی که، جامعه برای تجهیز خود به بیان خرد بنیاد و زبان همزیست پذیر و دمکراتیک در متن رقابتورزی سیاسی، نیاز مبرمی به فرهنگسازی دارد. فرهنگسازی و فرهنگپروری سیاسی اما، خود پدیدههاییاند ناظر بر تحقق حق و وظیفه شهروندی که فقط هم طی زمان بر بستر سیاست فعال شکل میگیرد و جا میافتد.
سئوال اما اینست که فرهنگ سازی آیا پروسهای است خودبخودی یا نیازمند عامل وساطت؟ پاسخ نیز اینکه، فرهنگسازی اساساً روندی است آگاهانه و پروژهای پیشبردنی به همت نهادها و اشخاصی که در موقعیت تاثیر گذاری بر افکار عمومی، جهتدهی و شکلدادن به رفتار جامعه در راستای نقد سازنده و منصفانهاند. در میان نهادهای موثر اما، نقش محوری با قدرت سیاسی مستقر است. نهادی که نوع رفتارش نقش تعیین کنندهای در کنشگری و برخورد واکنشی جامعه دارد. نهادی که از طریق تبلیغ و ترویج ایدئولوژی، معیارهای اخلاقی و ضد اخلاقی، و نیز فرهنگپروری یا فرهنگستیزی، توان تاثیر گذاری بی بدیل بر "توده" را دارد. نهادی که با در دست داشتن دستگاههای آموزشی، قادر است و نیز می کوشد در میانمدت و درازمدت کودکان و جوانانی را که مدیریت بعدی کشور با آنهاست، مطابق با هنجارها و رفتارهای خود بارآورد. پس، نقش دولتها در نوع فرهنگ سیاسی و طرز بیان و ادبیات سیاسی، بیشترین است؛ چه در بالابردن فرهنگ و چه به قهقرابردن آن.
تاکید من بر این نکته، به ویژه از آنروست که در سه دهه اخیر، بر متن نقد انقلاب بهمن، ما با نوع تفکری مواجهیم که فرهنگسازی را بیشتر به خود جامعه حواله می دهد و نقش قدرت حاکم را اگر هم نگویم نادیده میانگارد حداکثر اما عامل درجه دوم معرفی می کند! این نوع مواجهه با فرهنگ و زبان خشونت فیزیکی و کلامی، دانسته یا نادانسته، به نوعی از تبرئه جمهوری اسلامی منجر میشود و لاپوشانی و یا دستکم فروکاهی تاثیرات بسیار مخربی را که خشونتپروری های آن بار آورده است بهمراه میآورد. این نیز جای تامل بسیار دارد که بیشتر مروجان چنین طرز تفکری، چپ ستیزانی حرفهایاند که ذره المثقالی هم از "گناهان" چپ نمیگذرند و نرمرفتاریشان فقط در قبال جمهوری اسلامی است. کارشان نبش قبر چپ از جایگاه راست با هدف تسویه حساب با آنست در همین امروز! آنها نقد خشونت را در یقهگیری از چپ میفهمند و خود اما البته، از مظاهر خشونت کلامی محض!
روش و زبان سیاسی در جمهوری اسلامی
هر آنچه در کلام و ذهن بگذرد، خود را در عمل نمایان خواهد کرد! گذر هر روز از حیات جمهوری اسلامی که در وضو گرفتن آن با خون تعریفپذیر است، رابطه مستقیم و تنگاتنگی با عربده کشی هایش علیه هر "غیر خودی" داشته و دارد. پتانسیل قساوت فیزیکی که بر قدرت بنشیند، خونریزی را با فحاشی و توهین و تحقیر شهروندان پیش می برد. جمهوری اسلامی از همان ابتدا تا هم اکنون جاری خود، سیاست را در فضای تهدید و ترعیب پیش برده است و می برد.
بنیانگذارش با خشونت کلامی "من به دهان آن می زنم" شروع کرد، تهدید "هیچ غلطی نمی تواند بکند" را ورد زبان ها انداخت، "قلم می شکنم" گفت و با ترویج ادبیاتی چنین، آموزش پیروان برای جباریت را با این تکمیل نمود که "من توبه می کنم از اینکه چرا از همان اول دار نزدیم"! اینها "فرهنگ" می سازند، شیفتگان مطیع را به وجد می آورند تا در پرتو این تعلیمات، سیاست فقط در گلوله معنی یابد و حمامی از خون راه افتد! شنیده بودیم که در نظام های اتوریتر و توتالیتر، گفتههای "رهبر" چون به پائینیها رسد بدل به فاجعه میشود، اما در جمهوری اسلامی آن را به چشم نیز دیدیم! دستان خون آلود خلخالیها، لاجوردیها و رئیسیها تفاسیر کلام بیرحمانه خمینی بودند و هستند. فرهنگ خشونت پیروپرور، درست اینگونه است که شکل می گیرد!
"به درک" گفتنهای ولی فقیه دوم نیز، ادامه همان روال حاکم است و فقط هم به درد پروار کردن آنانی می خورد که کارشان "به درک" فرستادن منتقدان و مخالفان است! در چنین حال و احوالی است که به زبان آوردن "آنقدر قطعنامه صادر کنند تا قطعنامه دانیشان پاره شود" از سوی رئیس جمهور لومپن رفتار و حامی پرور، برای "توده" مسحور قدرت نمایی، جذبه بر میانگیزد و با موجب شدن استقبال شتافتن از خشونت کلامی در مستهجن ترین شکل آن، ارعاب فیزیکی در سرکوبگرایانهترین روش به تولید و باز تولید خود ادامه میدهد!
"خس و خاشاک" نامیدن مخالفان و مشتی "بزغاله و گوساله" وصف کردن آنها و آنگاه بردن همین توصیفات سخیف و مبتذل روی آنتنهای رسمی در شکلی دوام دار، نمی تواند چیزی جز کنشگری خشن در "بسیج" حکومتی ببار آورد. پس چه جای تعجب اگر همینها واکنش خشماگین در سرکوب شدگان را نیز برنیانگیزاند؟
می گویند حکومتها اپوزیسیونهایشان را هم غالباً به شکل خود در می آورند، گرچه این گزارهای مطلق نیست، اما بهر حال حقایقی در دل خود دارد. وجود زبان خشن در اپوزیسیون جمهوری اسلامی را بیش و پیش از همه، می باید متاثر از رفتارهای این نظام معتقد به جباریت شرع دانست. اشتباه نشود که گویا قصد تبرئه و توجیه آنست، بلکه تاکید صرفاً بر این نکته است که با ایراد "وعظ" و "اخلاق" صرف، نمی توان عینیت رابطه کنش و واکنش را ندید و از این زاویه هم آن را به بررسی ننشست!
مدیحه و فحاشی، اصلاً و اصولاً دو روی یک سکهاند. همین مداح جماعت را بنگریم و خاستگاه اجتماعی و محیط های تربیتی بیشترینه شان را در نظر بگیریم تا دریابیم که چرا آنها اینهمه در جمهوری اسلامی جا و مقام یافته و چنین عزیز کرده هستند؟ رابطه تاریخی الواط با دو مرکز قدرت سلطنتی و مرجعیت طی تاریخ ما که تصادفی نبوده و نیست! لحن و عمل خشن به پشتوانه قدرت و سلطه، اصل و ذات معضل است. فرهنگ "اطاعت کورکورانه" از آمر و فحاشی چاله میدانی نسبت به زیردستان در ارتش و شهربانی شاهنشاهی را بیاد داریم که چگونه همپیوندی تمکین به زور و اعمال زور در شکل لمپنی را بدل به فرهنگ پادگانی در بیشتر افسران صف و درجه دارانش می کرد. در جمهوری اسلامی، این را به شکل ایدئولوژیک، با ابعادی بسیار بزرگتر و در سطحی بمراتب نازل تر میتوان باز یافت!
یک درنگ بر پدیده "تتلوئیسم"، عمق فاجعه فرهنگ و فرهنگ سیاسی در شرایط حاکمیت جمهوری اسلامی را به وضوح نشان می دهد! او کیست؟ آدمی است با بدن همه خالکوبی شده برای راهانداختن ارعاب و فحاشیهای ترساننده که نهایت تهدید لمپنی است. همین شخص اما با میلیونها دوستدار سینه چاک در جامعه، و در همان حال همچون "سیلبرتی" مناسب برای خرج تبلیغاتی رئیسی قاضی القضات از نمادهای جنایت و خشونت در جمهوری اسلامی! "تتلوئیسم" پدیدهای است محصول جمهوری اسلامی که می تواند وبال گردن خود آن نیز بشود! آری، همان سیکل بسته حکومت – جامعه در حلقه تولید و بازتولید خشونت! حاصل نظامی خشن و مصداق "از کوزه همان تراود که در اوست"!
آفت عوام زدگی!
درست است که انقلاب بهمن وسیع ترین تودهها را به میدان سیاست کشاند و سیاست در ایران با آن بود که توانست بگونه جهشی و در گسترهای عظیم میان اعماق رود، در همانحال اما فرهنگ سیاسی نیز بنوبه خود متقابلاً از عوام تاثیر پذیرفت! نفس مشارکتورزی توده در سیاست، تنها آنگاه پایه و بنیانی برای امر توسعه پایدار است که مشارکت در امر تعیین سرنوشت خود، واقعی باشد و نه شوریدگی مطیعانه نسبت به قدرتی که خداوند رانتخواری و توزیع رانت میان "امت" است! آری، توده منبع قدرت دمکراتیسم است اما نه در تربیتنیافگی فرهنگی و بدتر از آن نه در پذیرش هژمونی جریانی ضد مدرنیته و فرهنگ ستیز بر خود. "توده" در این قامت، بدل به قدرتی مهیب می شود علیه خود در مقیاسی تاریخی! هورا کشیدن به هر نوع از ورود عوام در سیاست با بیانهایی عامیانه و صیقل نیافته، آفتی است برای سیاست اندیشمندانه. ارتقاء سیاسی توده، به تربیت سیاسی آنست و نه تقدیس هنجارهایی که مردم تاریخاً تحت سلطه قرارداشته، در آنها زیستهاند. بدترین چیز، تشویق و تکریم "توده" است به اینکه در همان فرهنگ و ادبیاتی باقی بماند که بوده و به همانی افتخار کند که با آن بارآمده است!
تز فلسفه سیاسی افلاطون مبنی بر لزوم "حکمای حاکم و حکام حکیم" را ارسطو عملاً در حقانیت حکومت اریستوکراسی تفسیر کرد تا سلطه بردهدار بر مردم برده، در عینیت اجتماعی توجیه نظری – فلسفی به خود گیرد و لزوم خارجماندن توده از دخالت در امور "کهان" از طریق رسم وابستگی و زمینداری و کلیسا و خلافت و سلطان، عین منطق هستی طی قرون بنماید و دوام آورد. زمانی حدوداً دو هزار سال وقت برد تا تمدن به نگاه روشنگری رسد و میدان برای بازنگری در تنظیم قدرت میان مردم با سطح فهم و فرهنگ آن گشوده شود. انقلاب کبیر فرانسه مطلع نمایش قدرت توده بود بگونه تاریخساز با آثاری ماندگار. روندهای مدنیت پرور قرن نوزده و به ویژه قرن بیست، نه تنها قدرت توده را آزاد کرد بلکه آن را بدل به عامل تعیین کننده در موضوع مشروعیت قدرت نمود.
همین اما در عین حال، پسزمینه ای هم بود برای سربرآوردن پوپولیسم در دوره بعدتر! اینک استفاده از مردم موجود علیه مصالح آنی و آتی خود آن مردم، چونان شگردی تازه، کنار دست نیروی سلطه قرار گرفته و بدل به ابزاری شده در دست آن! پوپولیسم، از پدیدههای همزمان ماست. پدیده پوپولیسم را اکنون میتوان از آسیا تا اروپا و از افریقای رهایی یافته از سلطه استعمار تا امریکای لاتین شورشی و حتی مرکز امپریالیستی جهان یعنی ایالات متحده امریکا، در اشکال مختلف رهگیری کرد و برشمرد. دوره فعلی، به ویژه دوره جولاندادن پوپولیسم در اطراف و اکناف جهان است و شلتاق رهبرانی که به زبان "توده" سخن می گویند تا سیاست را نه در هنجار شکنیها علیه سلطه، بل دقیقاً با زبان و بیانی عامیانه در خدمت همان سلطه جا بیندازند.
این عروج پوپولیسم را اما، باید آستانه شکست آن نیز دید. تاریخ در نقطه چرخش تازه قرار گرفته و زمان باز تنظیم رابطه قدرت توده با سیاست از نوع ترقیخواهانه در زبانی غنا یافته دارد سر می رسد، زیرا که زمینههای مشارکت مردمی رو به فراهم آمدن گذاشته است. مشارکتی دمکراتیک و آگاهانه، که نه خود بخود بلکه به شرط مداخله عنصر آگاهی میسر می شود. سیاست بی حضور "عوام"، در خدمت "نجباء"ست؛ بی افسار و رها شدگیاش در دست "عوام" اما، عین آفت!
شبکه های اجتماعی با نقشی دو گانه!
شکل گیری و گسترش فوق العاده شبکههای اجتماعی به کمک انقلاب انفورماتیک، توانسته دمکراسی و حضور همگان در امر سیاست را وارد فاز نوینی کند. مشارکتورزی مستقیم توده مردم در سیاست، هیچگاه چنین ممکن نبوده است. این، بزرگترین شانس و فرصت تاریخی است برای درهم شکستن انحصار قدرت توانگران و تصمیم گیرندگان "نخبه". همین شبکه های اجتماعی می توانند در آن واحد این یا آن واکنش برحق علیه فلان یا بهمان نوع از خشونت در هر جا از جهان ما را سازمان داده و به آن ابعادی میلیونی دهند تا خشونتورزان پاسخگو و یا منزوی شوند. نمونه ها بسیارند.
شبکههای مجازی اما، جامعه را فقط جمع نمی دارند بلکه اتمیزه نیز می کنند! چه، هر فرد می تواند به شکل "آتش به اختیار" با سهولت و آسانی در استفاده از دیجیتال از "سیاست" بگوید، "فکر" القاء کند و آنها را شیوع و رواج دهد. چون چنین است پس تفکر خشن، خشونتپروری، فحاشی، جعل و تهمتزدنهای بی حساب و کتاب و عمدتاً غیر قابل اثبات و بی مستند نیز به وفور میدان می یابند و با یک کلیک، جنبه عمومی به خود میگیرند. اینجاست که شبکههای اجتماعی نقشی دوگانه ایفاء میکنند: هم آگاهیبخش می شوند و هم وسیلهای برای تخریب فکر و شخصیت دیگران و فحش مکرر به مخالفان!
این واقعیت زمانه ما است که حتی خشن ترین و فرومایه ترین تشکل های سیاسی دولتی و غیر دولتی، باز با رشته محدودیتهایی مواجهند و ناچار از بعضی رعایت کردنهایند. در باره افراد اما چنین نیست. اینجا، تناقضی در وسعت خودنمایی می کند که بنا به آن، از یکسو آفت بازی با حیثیت افراد و نهادها در هر جای جهان را شاهدیم و از سوی دیگر شاهد مدح تهوع آور این یا آن سیلبرتی سیاسی و اجتماعی. راه مقابله با این نیز، نه ابراز خشونت فیزیکی علیه بکار گیرندگانش، بلکه برخورد حقوقی است در مواردی و بیشتر از آن اما، کار فرهنگی بردبارانه در دراز مدت.
در این رابطه، هم بی پاسخ گذاشتن بسیاری از تهمتها و فحاشیهای به نمایش درآمده در شبکهها درست است و هم خود را مشغول نکردن به هر مورد از افترائاتی که از آسمان مجازی می بارد. چه بسا اشخاصی هستند که بخاطر معروفشدن خود متوسل به هر خشونت کلامی و اتهاماتی از اساس بی پایه در حق افراد و جریانهای سرشناس می شوند تا از این طریق مشهور و مطرح شوند!
لزوم مداخله فعال عنصر آگاه
در ایران امروز، جامعه سیاسی ما تلفیق سیاستورزی با فرهنگپروری سیاسی را بیش از هر زمان دیگر نیاز دارد. وظیفه نقد سیاستورزانه جایگزین افشاءگری "کلی" و رویکرد برنامه محورانه مشخص جای دشنامدهی ایدئولوژیک علیه خشونت ایدئولوژی مستقر، از ارکان این فرهنگپروری است.
- مهم است که بپذیریم خشونت کلامی و فیزیکی جمهوری اسلامی آن اندازه تحریک برانگیز است که اپوزیسیون را نیز اینجا و آنجا متوسل به خشونت کلامی متقابل کند! به قول برتولت برشت، "آدم، آدم است" و لذا بپذیریم که جمهوری اسلامی میتواند ماها را هم اینجا و آنجا به بیان واکنشی بکشاند و باید کوشید در دام آن نیفتاد. کنترل حس و عاطفه در اندیشیدن با مغز سرد البته آسان نیست ولی گریزی هم از آن نداریم. من خود بارها در نوشتارهایم گرفتار این تناقض شدهام و در بیان سخن، گاه مهار از دستم دررفته و بیان احساسی، جای ابراز ادراکی را گرفته است! خود و هر دیگری از اپوزیسیون را دعوت به ماندن بر زبان فاخر سیاسی می کنم. ما فقط موظف در قبال سیاست لحظه نیستیم، وظیفه فرهنگ سازی سیاسی در مضمون و شکل دمکراتیک را نیز بر دوش داریم.
- اما نه که بخواهد مضمون سیاست علیه جمهوری اسلامی را دچار نرمینگی کند! مواعظ اصلاح طلبان، در واقع نه دعوت به نرمگفتاری که در اصل دعوت به نرمرفتاری است و معطوف نرمکردن سیاست در قبال حکومتی که به تمامی در خشونت می اندیشد و بقاء بر خشونت دارد! حکومتی که، تنها با بسیچ زور اجتماعی میتوان به مصاف خشونت ذاتی آن رفت. آری، هنر میخواهد که در برابر حکومتی منطق ستیز زبان منطقی بکار برد چرا که مسئله، به شطرنج نشستن است با خرس زور! اما اگر میدان سیاست در ایران را در همینی ببینیم که هست؛ آنگاه با چنین دیدنی میباید سیاست قاطع و پیگیر وداعگفتن جامعه مدنی ایران با جمهوری اسلامی را، در ادبیات سیاسی متمدنانه پیش برد و با روشنگری و خشونتپرهیزی به مصاف علیه خشونتورزان حاکم رفت. کاری البته دشوار، ولی هم شدنی و هم نیازی تاریخی و آیندهساز برای آنکه جامعهای متمدن و با فرهنگ شکل بگیرد تا در آن، سیاست در خدمت تعالی فرهنگ مادی و معنوی کشور باشد.
شرط نخستین فرهنگپروری سیاسی، وفاداری به فرهنگ نقد و انتقاد از یکسو و ابراز شهامت است از سوی دیگر در توجه به انتقادات درست و نادرست. ایستادگیها و سر ندزدیدنها در برابر آنهایی که برآنند با جوسازی، دروغگویی و تخریب، حریفان و رقباء را ترسانده و از میدان بدر کنند! آنهایی که، به مثل، کامنتگذاری در زیر نوشتههایشان را بخاطر عدم تحمل این یا آن اهانت و دروغ، تاب نمی آورند. این خطاست و گریز از شکستن جو و عملاً نوعی از تسلیمشدگی در برابر هیاهو سالاران.
ایجاد فرهنگ متعالی سیاسی که بنیان بر فرهنگ نقد و گفتگو دارد، خود عرصهای از مبارزه است. باید ایستاد تا بتوان با خنثی کردن فرهنگ هیاهو و هوچیگری، فرهنگ سیاسی ساخت. میدان را باید از جاهلها گرفت و بد زبانیها را منزوی کرد. بین عنصر آگاه و جاهلان سرکوبگر، نیروی اصلی افکار عمومی قرار دارد. به این نیرو میتوان و باید اعتماد کرد تا بتوان طی زمان در آزمونگه مبارزه علیه خشونت و از هر نوع آن نیز کامیاب شد. فرهنگ سیاسی، بدینگونه ساخته خواهد شد.
------------------------------------------
*این متن کوتاه شده نوشتهای است که در شماره اخیر "دوماهنامه میهن" آمده است.
دیدگاهها
امیدوارم این قلم سالهای سال…
امیدوارم این قلم سالهای سال برای ایران بنویسد
افزودن دیدگاه جدید