رفتن به محتوای اصلی

وای..اگر عشق نبود

وای..اگر عشق نبود

روزها از دلِِ شب می گذرند
سایه ها،
سرگردان از تاریکی بیرون می آیند
موجوداتی از سنگ و آهن
در هِمهمهِ خواب و بیداری
با دستانِ آخته، لبها را می دوزند
شکنجه را 
و مرگ را در آستانهِ صبحگاه
در کاغذپاره هایِ کهنه می پیچند

من نمی خواهم از رویایِ ماه بیرون بیایم
ابرهای چموش فرومی نشیند
سکوتِ آسمان
غُربتِ زمین را می شکند
یکی با حنجرهِ زخمی مرثیه می خواند
و بر سراسرِ زمین کشیده می شود

کاروانِ شبروان
در پوستینِ پیلان
از ورطه سخت و هول
پا بر مرده ریگها می گذارند
و رویایِ جاودانگی را 
در سرزمین شقایقها زمزمه
و در سردترین فصولِ سال 
با دستانِ پرومته،
هیمه های آتش برمی افروزند

آنان شعله ور 
بر روزنه های تاریک می تابند
بسان رودِ روان
از سنگلاخها می گذرند
فلاتِ تشنه را سیراب
از آسمان آبی می گویند
از کبوترانی که بر فراز ابرها
ترانه آزادی سرمی دهند

من هنوز با بیخوابیهای شبانه 
کنار نیامدم
در این شبِ خسته
سرمایِ زمستان لرز بر تنم انداخته
وای...گر عشق نبود
دنیا گندابی بود از لاشه های متعفن
و ما در سکوتِ تنهایی می مردیم

رحمان-ا

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید