رفتن به محتوای اصلی

طبقه‌ای به‌خودی خود / طبقه‌ای برای خود

طبقه‌ای به‌خودی خود / طبقه‌ای برای خود
مترجم:

نویسنده: میشائیل وستر

اصطلاحات «طبقه‌ای به‌خودی خود»، «طبقه‌ا‌ی برای خود» و «طبقه‌ای به‌خودی خود و برای خود» را -که به حساب مارکس نوشته می‌شوند- نمی‌توان در نزد او پیدا کرد. برای نمونه بوخارین در تئوری ماتریالیسم تاریخی خود (۱۰۲۲، ص ۵۴) ادعا می‌کند، مارکس اصطلاحات «طبقه‌ای به‌خودی خود» و «طبقه‌ای برای خود» را در فقر [فلسفه] به کار برده‌است. اما در همان‌جا و افزون بر این در آن بخش از متن که بوخارین در اثبات حرف خود به آن رجوع داده بود، مارکس بین یک «طبقه در برابر سرمایه»، که ترکیبی درهم ریخته از«توده» فاقدان مالکیت است، با «طبقه‌ای برای خود» تمایز قائل شده، که در آن این توده از طریق درگیری‌ها، تجربه‌ها و سازمان دگرگون می‌شود. (۱۸۱/۴). وضعیت عینی آن توده پیش از تحققِ بینِ سوژه‌ای آن وجود دارد. از این‌رو هم نظری ا. پ. تامپسون (Thopmson) با حریف خود آلتوسر (Altusser) -که در نگاه اول پارادوکس به‌نظر میآ‌ید- آن است که مبارزه طبقاتی (به تمام معنی) از طبقه پیشی می‌گیرد [...].

این که چگونه یک «طبقه به‌خودی خود» به «طبقه‌ای برای خود» (۱۸۱/۴) و یا ابژه به سوژه تاریخ تبدیل می‌شود، را نمی‌توان صرفا از یک موقعیت طبقاتی اجتماعی-اقتصادی قابل تشریح «استنتاج» کرد، بلکه می‌بایست این نکته در جنبش‌های تاریخی واقعی «مطالعه شود». [انگلس خطاب به س. اشمیت (f ۴۳۶/۳۷)]

پس از ١٨٤٨ مارکس و انگلس به دقت شکل گیری قدرت‌های متقابل بالقوه جدید را در کشورهای پیشرفته زیر نظر داشتند. آن‌ها مستقل شدن دستگاه دولتی در فرانسه و دولت‌باوری در جنبش کارگری را به نقد کشیدند و در مقابل از پیدایش نیروهایی که مستقل از دولت و بورژوازی خود را در شکل مدیریت خودگردان تعاونی، هم‌بودهای محلی و فدراتیو سازمان می‌دادند، پشتیبانی کردند. هم‌زمان آن‌ها بهبودهایی در حق کار و انتخاب، شرایط کار و زندگی که در وهله اول حاصل رزم سندیکاهای کارگران حرفه‌ای بود، مشاهده کرده و یک سیاست دولتی در رابطه با کار، مسایل اجتماعی، امور بهداشتی و آموزشی جهت بهبود وضعیت اجتماعی می‌طلبیدند. البته چنین بهبودهایی، تا زمانی که قدرت سیاسی نیز به دست گرفته نشده باشد، تنها می‌توانند رشد فقر را مهار کنند اما نمی‌توانند به «ناامنی بنیادین موجودیت» (۲۳۱/۲۲) پایان بخشند. هدف هر دوی این دورنماها غلبه بر سرمایه‌داری است، اما اشاره به موقعیت های ممکن تاریخی و راه های ملی متفاوت دارند. تثبیت دکترین هایی که به‌ طور متقابل یکدیگر را حذف می‌کردند  پیامد زدودن مفهوم طبقاتی آنها از تحول تاریخی شان بود [...]

کارل مارکس و فریدریش انگلس از راه برخورد نقادانه به اقتصاد سیاسی آدام اسمیت و دیوید ریکاردو توانستند طبقه‌های اجتماعی را به‌مثابه عامل‌های اقتصادی نیز تجزیه و تحلیل کنند. آن‌ها به جای آن که نبردهای اجتماعی را تنها ناشی از ایده‌ها یا نبرد قدرت بدانند، این مبارزات را «برپایه داده‌های تجربی موجود» (ایدئولوژی آلمانی ۲۹/۳) و «جنبش واقعی» (۳۵) ساختارها و کنشگران تاریخی مورد بررسی قرار دادند. مطالعات آن‌ها به قضیه تضاد میان پویایی نیروهای مولد اقتصادی و نیروی ایستایی مناسبات تولیدی موثر در اشکال مبادله‌ها و موسسه‌ها انجامید. [...]

تا زمانی که عنصرهای شیوه تولید و نظم اجتماعی تاریخی نوین در شکم جامعه کهنه پرورانده می‌شوند، در کنار عنصرهای جامعه کهن هم‌زیستی دارند.

انگلس در سال ١٨٤٥در «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» توضیحی جامع و بی‌همتا از مناسبات اقتصادی و اجتماعی انگلستان عرضه کرد، اما این اثر هنوز دربرگیرنده پیش‌بینی‌های تکخ‌طی و هم‌چنین کم بها دهی به آگاهی طبقاتی کارگران بود که ناشی از طرح‌واره‌ی [scheme] نظریِ نخبه - توده بود. مارکس در سال ١٨٤٧ یک طرح نظری از تکامل طبقاتی که از لحاظ روشی بسیار دقیق و ریزبینانه بود، ارائه کرد که تکامل تجربی جنبش سندیکایی انگلستان را مطابق یک طرح تئوریک کنش‌شناسانه [Praxlogoy]  تشریح می‌کرد و در تقابل با آلترناتیو تفسیرهای ایده‌آلیستی و از لحاظ اعتقادی ماتریالیستی قرار داشت. قضیه‌ی نظری [Theorem] تحول «طبقها‌ی به‌خودی خود» به «طبقه‌ای برای خود» (۱۸۱/۴) همه عنصرهای اساسی یک طرح تحلیلگرانه عمل اجتماعی (به معنای تزهایی درباره فویرباخ) را دربردارد، که طبق آن طبقه کارگر هم توسط شرایط بیرونی معینی ایجاد می‌شود، و هم توسط مبارزات و هم‌پیوندی‌های خویش، خود را ایجاد می‌کند. این قضیه نظری کنش‌شناسانه به مراتب فراتر از عصر خود.

در حالی که مارکس و انگلس روندهای اقتصادی و سیاسی را به میزانی گسترده در ارتباط ویژه تاریخی‌شان با یکدیگر تشریح می‌کردند، این دو جنبه در تاریخ اثرگذاری مارکسیسم، خود را از یکدیگر مستقل کرده‌اند.

 [...] به ویژه کارل کُرش تاکید کرد که این دو فرمول همدیگر را تکمیل می‌کنند، اما در سطح تئوریک به اندازه کافی با یکدیگر مرتبط نیستند (۱۸۱f ، ۱۳۶ff، ۸۲ff، ۱۹۶۷/۱۹۳۸). از این‌رو به همین دلیل آن‌ها به شالوده طرح‌های متضاد دورنمای کنش تاریخی جنبش کارگری، شالوده یک طرح جوهری یا مکانیکی-فرگشتی و یک طرح «پیوندی» یا «کنش‌شناختی» -آن‌گونه که بوردیو (Bourdieu) (۳۱۸-۱۳۹/۱۹۷۶) از آنها نام می‌برد- تبدیل شده‌اند [...] جنبش‌ها و پیشاهنگان‌شان همواره به جریان‌های «ابژه‌گرایانه» و «سوژه گرایانه»، «تحول»خواهانه و «کنشگرایانه»، «اصلاح‌طلبانه» و «انقلابی» تجزیه و تفکیک شده‌اند. 

جریان فکری کنش شناختی به موازات این آلترناتیوهای دو گرایانه (دوآلیستی) قرار نداشت و از آن توسعه‌های بعدی تحلیل طبقاتی تاریخی مهمی، هر چند به حاشیه رانده شده، برآمد که با نام افرادی چون رزا لوکزمبورگ و آنتونیو گرامشی، هم‌چنین تامپسون، بوردیو، ریموند ویلیامز و برینگتون مور پیوند خورده‌است.

فقر فلسفه

در مفهوم عمل‌شناختی که در صفحه‌های پایانی فقر فلسفه (۱۸۰ff /۴) در سال ١٨٤٧ طرح شد، توسعه طبقات در تمام بُعدهای تحلیلی آن طراحی شده است. طبق فرمولبندی‌های موجزی که به وسیله آن‌ها مفهوم طبقاتی مارکس مشهور شد، «ممکن است چنین به‌نظر برسد که گویا با یک ساخته پیشا‌پنداری (آپریوری) سروکار داریم» (۲۷/۲۳). در واقع آنها به مثابه «خلاصه‌ای از مجموع تحولات طولانی که پیش از این [...] وجود داشتهاند»، (۱۱۱/۱۹) پدید آمده‌اند، به‌عنوان جوهرهایی که در آنها مطالعات متفاوت تاریخی و دورانی در قالب یک مفهوم ریخته شده‌اند. این جمع‌بندی‌ها پسان‌تر اغلب به‌عنوان قطعه‌هایی در یادداشت‌های علمی و بویژه سیاسی مارکس و انگلس ظاهر می‌شوند.

در متن‌های چنین جوهری، باید تفاوت قائل شد، که آیا تمایزهای تحلیلی و ارتباط‌های تجربی حذف شده، بوسیله مراجعه به زمینه متن قابل بازسازی‌ا‌ند، یا اینکه در آنجا هم این تمایزها ناموجود اند، به عبارت دیگر آیا آنها واقعا متکی بر یک تحلیل «کاهشگرانه»اند، که از کنار اجزای مهم و تمایزها میگذرد. در فرمولبندی‌هایی در فقر فلسفه که در آن‌ها مارکس تکامل طبقه کارگر به «طبقه‌ای برای خود» را طراحی می‌کند، می‌توان این نکته را به‌صورت نمونه‌وار دید:

«مناسبات اقتصادی نخست توده جمعیت را به کارگر تبدیل کرد. (۱) حاکمیت سرمایه برای این توده موقعیت مشترک (۲) و منافع مشترک (۳) ایجاد کرده است. به این ترتیب این توده طبقه‌ای در برابر سرمایه شده است، اما نه هنوز برای خود. در مبارزه (۴)، که ما صرفا در برخی مرحله‌ها مشخص کرده‌ایم، این توده گرد هم می‌آید، خود را به طبقه‌ای برای خود می‌سازد. منافعی که او از آن دفاع می‌کند به منافع طبقاتی بدل می‌شود. ولی نبرد یک طبقه با طبقه دیگر یک نبرد سیاسی است.» (۵) (۱۸۰f/۴)

این سطرها که بارها به آنها رجوع داده شده، توسط دو بخش دیگر از متن که دارای اهمیت جوهرین‌اند، حاشیه‌نویسی شده‌اند که برای درک موضوع پرهیز ناپذیرند، زیرا پیوندهای تاریخی و بویژه نکته‌هایی کلیدی را آشکار می‌سازند که طبقه نه تنها ایجاد میش‌ود، بلکه خود را از طریق مبارزات، ائتلاف‌ها و تشکیل یک قدرت متقابل ایجاد می کند [...]

متن حاشیه نویسی دوم که بی‌گسست به رجوع (سیتات) اصلی پیوند خورده، مدل کلاسیک انقلاب بورژوازی را پیش می‌کشد که در یک مبارزه رهایی‌بخش هشتصد ساله درون شکل‌بندی‌های اجتماعی پیشین ساخته شده است: «در ارتباط با بورژوازی باید بین دو مرحله تمایز گذاشت: مرحله‌ای که در جریان آن، او تحت سلطه فئودالیسم و سلطنت مطلقه خود را به مثابه یک طبقه شکل بخشیده‌است. (۵، ۴)  و مرحلهای که او در آن دیگر به مثابه طبقه شکل گرفته، حاکمیت فئودالی و سلطنت را برانداخته (۶)، تا جامعه را به جامعه‌ای بورژوایی تبدیل کند (۷). نخستین مرحله درازتر بود و کوشش مشقت‌آمیز بزرگتری را طلبید.»

در مجموع هفت بُعد قابل تمایز‌اند. نخست سه بُعد مربوط به «طبقه بخودی خود» که عبارت است از، موقعیت به‌عنوان کارگر مزدبگیر، وضعیت مشترک تحت سلطه سرمایه و منافع مشترک؛ سپس دو بُعد مربوط به شکل‌گیری و سازمانیابی به‌مثابه «طبقه‌ای برای خود» که عبارت است از، ابتدا ائتلاف در مبارزه سندیکایی و سپس نبرد سیاسی؛ و سرانجام دو بُعد مربوط به انقلاب، که عبارت است از تسخیر قدرت سیاسی و شکل‌دهی جامعه نوین. پیش از هر چیز در سال ١٨٤٧ چهار بُعد نخستین، مبتنی بر تحلیل‌‌های مفصل تاریخی بودند (بویژه در «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان»، «ایدئولوژی آلمانی» و «فقر فلسفه»)، که پسان‌تر در گروندریسه و جلد یک کاپیتال و منشاء خانواده ادامه یافتند. این نکته‌ها آشکار می‌سازند که بُعدهای مورد بحث اصلا ساخته‌های ایده‌آلیستی – غایت‌شناسی نبوده، بلکه «جنبش واقعی» ساختارها و کنشگران تاریخی را پی می‌گیرد. (۳۵/۳). باقی بُعدها نیز پس از ١٨٤٨ بر شالوده تجربی تکمیل شده اند.

***

برای تبدیل شدن به «طبقه‌ای برای خود» می‌بایست بر وضعیت «توده متفرقِ به دلیل رقابت» (۴۷۰/۴) که بین افراد تک‌افتاده حاکم است، چیره شد؛ یعنی به اجتماعی شدن مناسبات آن‌ها دست یافت. این امر توسط خود شیوه تولید صنعتی سرمایه‌داری امکان‌پذیر خواهد شد، از این طریق که زحمتکشان را در کارخانه‌های بزرگ، مجتمع‌های بزرگ شهری و از طریق وسایل ارتباطی و مواصلاتی بطور فزایندهای از لحاظ فیزیکی متمرکز میسازد (۴۶۶f).

مارکس این نکته را در سال ١٨٥٢ در «١٨ برومر» از راه مقایسه‌ای با کشاورزان فرانسوی صاحب قطعه‌ای زمین به‌روشنی شرح داد. این‌ها

«توده عظیمی را تشکیل می‌دهند که اعضایشان در وضعیت همسانی زندگی می‌کنند، بدون این‌که ارتباطی چندگانه با یکدیگر داشته باشند. شیوه تولیدیشان، آنان را از هم جدا می‌کند، به‌جای آن که آن‌ها را وارد کنش متقابل با هم سازد. این جداسازی به وسیله وضعیت بد وسایل ارتباطی فرانسه و فقر دهقانان تقویت می‌شود [...] هر خانواده دهقانی تقریبا خود بسنده است [...] از این لحاظ که میلیون‌ها خانواده، زیر شرایط اقتصادی حداقل زندگی می‌کنند، که شیوه زندگی، منافع و آموزش آنها را از طبقه‌های دیگر جدا کرده و به صورت خصمانه در برابر آن طبقه‌ها قرار می‌دهد، یک طبقه را تشکیل می‌دهند. از این لحاظ که تنها یک پیوند محلی در بین کشاورزان خرده‌زمیندار وجود داشته باشد، که یکسانی منافعشان هیچ اشتراکی، هیچ پیوند ملی و هیچ سازمان سیاسی در بین آنان ایجاد نکند، طبقه‌ای را تشکیل نمی‌دهند. به همین دلیل آنها ناتوان‌اند، منافع طبقاتی خود را به نام خویش، چه به‌وسیله پارلمان، چه به وسیله یک جمع تحقق بخشند. آن‌ها نمی‌توانند نماینده خود باشند، آن‌ها باید توسط دیگران نمایندگی شوند (۱۹۸/۸)».

***

در تحول طبقاتی بورژوایی، مرحله طولانی و پر مشقت تشکیل طبقه - که در آن نیروهای مولد جدید تکامل یافته و برای ایجاد قدرت متقابل نهادینه شده مبارزه میشود، که با ائتلاف‌های موضعی بر ضد فئودالیسم و ایجاد هم‌بودهای شهری خودگردان شروع می‌گردد -، پیش‌درآمد مرحله‌ی انقلاب سیاسی است -که در آن نظم کهن برانداخته شده و جامعه‌ی نوین ساخته می‌شود. (۱۸۱/۴)  در مانیفست «مراحل تکامل بورژوازی» دقیق‌تر توضیح داده می‌شوند. به‌مثابه

«فرآورده [...] یک سلسله دگرگونی‌ها در شیوه تولید و مبادله». «همراه با یک پیشرفت سیاسی متناسب. او که در دوران فرمانروائی فئودال‌ها طبقهٔ ستمکش بود، در دوران کمون  جمعیت مسلح و خودگردان شده، این جا جمهوری شهری مستقل و آن جا طبقهٔ سوم یعنی زمره خراج‌گزار سلطنت بود، سپس در دوران مانوفاکتور به وزن‌های در مقابل وزنهٔ اشراف ...  بدل گردید و سرانجام از هنگام برقراری صنعت بزرگ و بازار جهانی، تسلط سیاسی بلامنازع در دستگاه دولت انتخابی امروزین به دست آورد.» (۴۶۴)

به این ترتیب مانیفست دربرگیرنده طرح شکل‌گیری پله به پله‌ی تاریخی یک قدرت متقابل متشکل از جمعیت‌ها و موسسه‌های خودگردان است. این طرح بر طبقه‌ی در حال شکل‌گیری کارگر نیز به کار بسته شده است.

***

در سال های دهه ١٨٤٠ راه تحول سیاسی بسته به‌نظر می‌آمد. در مورد این وضعیت مسدود شده در مانیفست دو دورنما وجود دارد، طرح نظری قدرت متقابل و طرح نظری میان‌بُر انقلاب، که به‌طور بی‌واسطه در کنار هم قرار دارند. از یک‌سو مانیفست اصل را بر این می‌گذارد که کارگران «ائتلاف»هایی تشکیل می‌دهند و به‌وسیله مبارزه بر تفرقه‌ی ناشی از منافع جزیی ویژه محلی و منطقه‌ای، کارخانه‌ای و شعبه‌ای غلبه می کنند. با وجود ناکامی‌ها «سازمان پرولتاریا به‌عنوان طبقه [...] همواره» دوباره برمی‌خیزد، سیاسی‌تر، مرکزی‌تر و در سطح ملی فراگیرتر می‌شود و «به‌رسمیت شناختن منافع جداگانه کارگران به شکل قانون را تحمیل می‌کند [...] همانند قانون ده ساعت کار روزانه در انگلستان» (۴۷۱/۴). سرانجام «جنبش پرولتری» خود را به مثابه «جنبش مستقل اکثریت عظیم در خدمت منافع اکثریت عظیم» (۴۷۲)  ایجاد می‌کند. از سوی دیگر چهار پاراگراف پسان‌تر، تشریح یک ائتلاف و جنبش فعال و رزمنده -که به دلیل ناکامی‌ها همواره گسسته شده-، به یک جمعبندی ختم می‌شود، که این روند را از لحاظ مفهومی، تا حد یک جبر از نوع قانون‌های طبیعی نزدیک میکند: « پیشرفت صنایع که بورژوازی حامل بی‌اراده آن و بدون مقاومت در برابر آن است، اتحاد انقلابی کارگران را از طریق گردهمائی آنان، جایگزین پراکندگی ناشی از رقابت آنها می‌سازد. » (۴۷۳f) بورژوازی «پیش از هر چیز گورکنان خود را پدید می‌آورد. سقوط بورژوازی و پیروزی پرولتاریا به یکسان ناگزیر است». (۴۷۴) 

تقریبا پنجاه سال پس از انتشار فقر فلسفه، در سالگرد مرگ او [مارکس. م] در ١٨٩٥، انگلس شاهد تایید پیش‌بینی دور‌نگرانه سیاسی شدن جنبش سندیکایی بود. به دلیل حدتیابی دوباره تضادهای طبقاتی اقتصادی، سندیکاهای انگلیسی یک حزب کارگر مستقل تشکیل دادند که سرانجام در ١٩٤٥، پنجاه سال پسانتر، اکثریت سیاسی را به دست آورد، که سپس از آن برای ایجاد یک دولت اجتماعی مدرن بهره جست.

پس از ١٨٤٨، در نتیجه تکامل بی‌مثال سرمایه‌داری و جنبش کارگری، پیش از همه طرح قدرت متقابل تکمیل شد. با این وجود، طرح یک انقلاب میان‌بُر کنار گذاشته نشد، بلکه در کنار آن باقی ماند، آن هم در کاپیتال جلد اول.

قابل توجه است که نتیجه تاریخی این دگرگونی یک مالکیت جمعی یا دولتی نمی‌بایست باشد، «بلکه مالکیت فردی بر شالوده دستاوردهای عصر سرمایه‌داری: بر‌پایه همکاری و مالکیت مشترک زمین و نیز وسایل تولیدِ ایجاد شده به وسیله کار» است (۷۹۱/۲۳). این فرمولبندی‌ها دقیق‌تر توضیح داده نشده‌اند. احتمالا شکل‌های معینی از خودگردانی تعاونی و همبودی مدّ نظر بودند که در مانیفست به مثابه «یک اجتماع که در آن تکامل آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همه است» بیان شده است. (۴۸۲/۴)

هم‌چنین از تجربه عملی مبارزات در دوره انترناسیونال اول، اثر مارکس درباره کمون پاریس در ١٨٧١(جنگ داخلی فرانسه) پدید آمد. مارکس در این حکومت [کمون پاریس. م] که حاصل مبارزه‌ی طبقه کارگر بود، «شکل سرانجام کش‌فشده‌ی سیاسی» را دید «که در آن رهایی اقتصادی کار می‌توانست صورت گیرد». (۳۴۲/۱۷)

او مهم‌ترین نکته در این نمونه از «آفریده‌های نوین تاریخی» (۳۴۰) را در سیاستِ آن‌ها می‌دید، که به‌جای به دست گرفتن حاکمیت رایج سرمایه و دستگاه دولتی، آن‌ها را به وسیله ارگان‌های خودگردانی اقتصادی و سیاسی و یک هماهنگی برنامه‌مند مطابق اصل فدراتیو بجای تمرکز‌گرایانه، جایگزین می‌کرد (۴۵-۳۳۵). از زمره این خودگردانی همچنین خارج ساختن مرکزهای آموزشی از زیر نفوذ دولت مرکزی و کلیسا بود (۳۳۹). با چنین اقداماتی طبقه کارگر نمی‌بایست دکترینی و یا «ایده‌آل‌هایی را تحقق بخشد»، بلکه می‌بایست «فقط عنصرهای یک جامعه نوین را که در بطن جامعه فروپاشنده بورژوایی ایجاد شده‌اند رها سازد». (۳۴۳)

انگلس بر این وجوه در مقدمه ١٨٩١خود بر نوشته «کمون» بار دیگر تاکید کرد؛ [...] به‌سود (آن‌گونه که مارکس نوشت) یک «فدراسیون آزاد همه کمون‌های فرانسوی با پاریس»، چرا که وقتی «طبقه کارگر، که باری به حاکمیت دست یافته، با ماشین دولتی کهنه نمی‌تواند اقتصاد بورزد». (۶۲۳/۱۷)

در عین حال «باور‌خرافی به دولت» (۶۲۴) در بسیاری از حزب‌های کارگری مورد نقد قرار می گیرد [...] همین روح بر نقد برنامه گوتا حاکم است که در سال ١٨٧٥نوشته شد و پیش از هر چیز متوجه دولت‌باوری لاسال‌گرایانه بود. از یکس‌و می‌بایست «به همان میزانی [...]که جامعه نوین تکامل می‌یابد»، وظیفه‌های دولتی در رابطه با نظم و امور مدیریتی به وظیفه‌های اجتماعی منتقل شود؛ پیش از هر چیز «جهت ارضای نیازهای همبودی [...] مانند مدرسه‌ها، مرکزهای بهداشتی و غیره» (۱۹/۱۹). به این ترتیب نمی‌بایست یک بوروکراسی نوین دولتی، بلکه شکل‌های سازمانی یک قدرت متقابل خودپو و خودگردان تقویت شود.

به سندیکاها می‌بایست نقش ویژه‌ای در آموختن توانایی خودگردانی تعلق گیرد. آنگونه که انگلس در سال ١٨٧٥ به آگوست ببل نوشت، سندیکاها «سازمان طبقاتی واقعی پرولتاریا هستند که در آن‌ها این طبقه نبرد روزانه خود با سرمایه را پیش می‌برد، و در آن خود را آموزش می‌دهد». (۱۲۸/۳۴) نه تنها برای قانونگذاری، بلکه برای «مدیریت به دست مردم» می‌بایست کوشید. «این چیز خوبی می‌تواند باشد» (بنگرید به همانجا)

***

پیش از هر چیز تحت تاثیر «کمون»، مارکس و انگلس تلاشهای خود را تشدید کردند که طرح نظری طبقاتی‌شان نه به‌عنوان پیشگویی دکترینوار، بلکه به‌عنوان یک روش رهیافت تخمینی (heuristic) درک شود که با آن می‌شود جنبش‌های تاریخی را کشف کرد. بر این اساس انگلس در سال ١٨٧٢ پرهیز از آن نداشت، در مقدمه‌اش بر مانیفست اقرار کند که البته «احکام بنیادین عام» مانیفست «در کلیت خود» کماکان درست‌اند، اما «کاربرد عملی این اصل‌های بنیادین [...] در هر جا و هر زمانی بستگی به شرایط تاریخی موجود دارند»، بگونه‌ا‌ی که مقطع مربوط به «تدبیرهای انقلابی، امروزه در بسیاری از جنبه‌ها به‌گونها‌ی دیگر خواهد بود». (۹۵/۱۸) با تکامل صنعت بزرگ، وضعیت سیاسی و سازمان حزبی طبقه کارگر و «تجربه‌های عملی»، به ویژه با تجربه «کمون پاریس»، جایی که پرولتاریا برای اولین بار دو ماه تمام قدرت سیاسی را در دست داشت، امروز جاهایی از این برنامه کهنه شده است». (۹۶)

مارکس و انگلس با همان قصد رهیافت تخمینی به مطالعه سیستماتیک‌تر پیشگامان تاریخی مدیریت خودگردان دموکراتیک  و (برخلاف پیش‌فرض اولیه‌شان که سرمایه‌داری همه پیوندهای پیشین اجتماعی را مضمحل خواهد کرد) امکان بازگشت آن پرداختند. مارکس در پیش‌نویس نامه‌های خود به ورا زاسولیچ «مالکیت جمعی یک نوع کم و بیش کهن» (۳۸۴f/۱۹) را یادآوری می‌کند، که در قرون وسطی به «گنجینه آزادی ملت و زندگی ملت» (۳۸۷) تبدیل شده بود و احتمالا آن‌گونه که مارکس از لویس هنری مورگان (Lewis Henry Morgan) نقل قول می‌کند، می‌توان شاهد «تولد دوباره یک نوعِ اجتماعی کهن در شکلی عالی‌تر» بود (۳۸۶)

انگلس در نامه‌های دوران کهنسالی خود، استنتاج جزم‌گرایانه امر سیاسی از امر اقتصادی را به نقد میکشد که «به‌مثابه بهانه‌ای در خدمت آن است که تاریخ بررسی نشود» (خطاب به س. اشمیت ۴۳۶/۳۷ ، ۵.۸.۱۸۹۰) و موجب نادیده گرفتن «استقلال نسبی» و «جنبش ویژه» نیروهای عرصه سیاسی (۴۹۰/ ۲۷.۱۰.۱۸۹۰) است که در برابر آن‌ها «تولید و بازتولید زندگی واقعی» تنها «عنصر تعیین کننده در مرحله نهایی» خواهند بود (خطاب به J. Bloch/۴۶۳/۲۱.۹.۱۸۹۰)

***

ویژگی مضمونی تحلیلهای طبقاتی پس از ١٨٤٨ عبارت از آن نیست که به‌جای یک راه انقلابی اکنون یک راه اصلاح‌گرایانه در جنبش کارگری تبدیل به یک دگم شده است. بلکه پیش از هر چیز چندگانگی راه‌های تکامل، که متناسب با مرحله تکامل اقتصادی و سیاسی و متناسب با هر کشور میتواند متفاوت باشد، سودمند شناخته شده. در این رابطه، مهم شکل اجرای آن -مسالمت‌آمیز یا قهرآمیز- نیست، بلکه مسئله آن است که آیا از نظر محتوایی الزامات یک جامعه پسا‌سرمایه‌داری مهیا می‌شود یا نه. اگر در جامعه سرمایه‌داری بهبودهایی در وضعیت زندگی قابل دستیابی‌اند، این برای انگلس به آن معنا نبود که غلبه بر نظم اجتماعی سرمایه‌داری غیر‌ضروری شده است.

***

انگلس در «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» و مارکس در سرمایه (جلد اول) پیش از هر چیز با استناد بر آندرو یور (Andrew URE) (١٨٣٥) شاهد کاهش یکپارچه مهارتهای کاری و دستمزدها به ویژه برای زنان و کودکان آن هم تنها در صنایع نساجی بودند، اما این را به صورت یک گرایش برای همه صنایع و کارگران مزد‌بگیر پیشبینی کرده و تعمیم بخشیدند. برعکس، اِ.پ.تامپسون (۲۸-۲۰۳، ۱۹۸۷/۱۹۶۳) شاهد یک تکامل بسیار ناهمسان دستمزدها و نه یک مهارت‌زدایی عام بود. تحلیل دادههای پسانتر تایید می‌کنند که در دیگر کشورهای سرمایه‌داری در درازمدت بطورمتوسط، میتوان شاهد افزایش کار حرفهای بود، البته بدون آنکه گروه‌های بزرگ زیاندیده‌یِ با تخصصِ نازل و دستمزدِ کم ناپدید شوند (بنگرید به Kuczynski، ۷۲- ۱۹۶۱).

عدم تجانس در چنین مشخصات وضعیتی بیرونی نمی‌بایست حتما به یک تفرق اجتماعی منجر شود، زیرا محیطهای کارگری و مردمی به وسیله چارچوب الگوهای منسجم و تفسیریِ همبسته تا حد زیادی حفظ شد.

تامپسون در مجموع نشان می‌دهد که تکامل طبقات یک فرایند تشکیل ائتلاف سیاسی از محیط‌های مردمی متفاوت، اما به‌وسیله یک فرهنگ روزمره‌ی مشترک قابل پیوند بوده، که ابتدا به‌وسیله یک حریف لیبرال بی‌رحم، به همبسته شدن و تبدیل به مناسبات مدرن ناچار شده است. این ائتلاف‌ها هم‌چنین، هنگامی که حریف قادر به جلب یک گروه مؤتلف به سمت خود بود -مانند صاحبان خانه‌های کوچک که در سال ١٨٣٢حق رای به دست آوردند-، می‌توانستند از‌هم بپاشند.

تامپسون (b/a۱۹۷۸، ۱۹۷۱) در اینجا در انطباق گسترده با بوردیو، مارکسیسم را پیش از هر چیز به وسیله دو طرحِ با هم مرتبطِ یک نظریه‌ی عمل (practice)، تکمیل کرد؛ اینکه رفتار کنشگران در عمل را نمی‌توان بصورت مستقیم از منافع مرتبط با جایگاه اجتماعی‌شان و منابع مادی یا فرهنگی – یعنی «سرمایه» اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی‌شان (بوردیو، ۱۹۷۹9 و ۱۹۸۳)- نتیجه گرفت.

تامپسون با مفهوم طبقاتی ایستای مارکسیسم ارتدوکس و اثبات‌گرایی (Positivism) جامعه‌شناسانه، که برای او به مثابه یک زوج همزاد معرفت‌شناسانه بودند، مرزبندی کرد. او طبقه را به مثابه یک «مقوله تاریخی» درنظر می‌گیرد که هم‌چنین باید شامل «روند واقعی تاریخی تشکیل طبقه که تعیّن تجربی دارد» باشد:

«به مفهوم "طبقه" بیش از اندازه (اغلب آشکارا به صورتی غیرتاریخی)، توجه نظری شده است، اما برعکس به مفهوم مبارزه‌ی طبقاتی بسیار اندک. در واقع مبارزه طبقاتی هم مفهومی مقدم‌تر است و هم عام‌تر [...] طبقات به‌عنوان موجودات ویژه‌ای وجود ندارند که به پیرامون خود می‌نگرند، یک طبقه دشمن می‌یابند و سپس شروع به نبرد می‌کنند. برعکس: انسان‌ها در یک جامعه، که به شیوه معینی (به‌طوراساسی مبتنی بر شیوه تولید، اما نه صرفا) ساختاربندی شده، این تجربه را کسب می‌کنند که استثمار می‌شوند [...] منافع آشتی ناپذیر را می‌شناسند، مبارزه بر سر این نکته‌های مورد اختلاف را می‌آغازند، در جریان مبارزه خود را به‌عنوان طبقه کشف می‌کنند، این کشف را به تدریج به مثابه آگاهی طبقاتی می‌آموزند. طبقه و آگاهی طبقاتی همواره آخرین، نه اولین پله در روند تاریخی واقعی‌اند». (۶۷- ۲۶۴، a۱۹۷۸).

این متن گوشه‌هایی از مقاله «طبقه‌ای به‌خودی خود/ طبقه‌ای برای خود» در فرهنگنامه «واژه‌نامه تاریخی – نقادانه مارکسیسم»، ناشر Wolfgang Fritz Haug، جلد ۷۰۱، برلین ۲۰۰۸، ص ۷۷-۷۳۶ است.

میشاییل وستر

به گونه‌ای کم‌نظیر به مساله محیط اجتماعی (و فرهنگی) پرداخته و این مساله را به‌مثابه ساختار و عمل مورد بررسی قرار داده. در یکی از آخرین اثرهای منتشر شده خود، او این جمله از ادوارد پی تامپسون را سرلوحه قرار داده است: «طبقه یک شیء نیست، بلکه یک رویداد است».

 

دیدگاه‌ها

سیروس

ضمن تأیید فرمایشات رفیقمون ناصر که دیدگاهشان را ارائه کرده‌اند ، به نوبۀخود از مترجمان عزیز و حتی از برخی نویسندگان محترم نهایت تشکر را دارم ، چرا که مطالب را به گونه‌ای ارائه میفرمایند که منِ کارگر که هیچ ، نخبگان سیاسی هم موضوع را درک نمی‌کنند و چاره‌ای ندارند که در خلوت به بیسوادی و نادانی خود اعتراف کنند .
س., 05.03.2024 - 03:11 پیوند ثابت
ناصر

این انتقادتقریبا به تمام مترجمین ویانویسنده های متون چپ وارداست که اسامی زیادی واردمقاله میشودبدون اینکه درروشن کردن متن تاثیری داشته باشدودیگراینکه یک مقاله حداقل ازسه قسمت خلاصه،گسترش ونتیجه تشکیل شده است که دراکثرمقالات ترجمه ویا نقل یک موضوع رعایت نمیشود.درخچدوبرای خود درمتون چپ مثال های زیادی زده شده است ازجمله درآلیزارین ویا قطران زغال سنگ .خوب اول این جمله توضیح داده میشدسپس نظرات مختلف آورده میشد.درترجمه خیلی عقب هستیم.گاهی بهتراست که مترجم مقاله رابخواندوهرچه فهمیدبه زبان خودش نقل کند.باورکنیداین موثرتراست تا یک ترجمه درهم وبرهم.بلاخره نویسنده انتظارانتقال مفاهیم مقاله رادارد،برای پزدادن که نمی نویسد.
د., 04.03.2024 - 19:18 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید