رفتن به محتوای اصلی

72 مین سالگرد 21 آذر

72 مین سالگرد 21 آذر

از تابستان 1324 تا آذر 1325، آذربایجان شاهد برآمد فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشه وری برای تشکیل حکومت خودمختار و ملی آذربایجان در چهارچوب کشور ایران بود. مطالبات این خیزش مطرح شدند و اقداماتی برای اصلاحات اجتماعی انجام شد. بعد از یکسال، این حکومت خودمختار در مقابل ارتش دولت مرکزی، بی هیچ نزاعی تسلیم شد و دوره آن به پایان رسید. پیش و پس از این حکومت خود مختار و در شرایط کنونی، مطالبات و مبارزات در آذربایجان و دیگر مناطق دارای فرهنگ و زبان خاص خود مطرح بوده و کماکان مطرحند و راه حل می طلبند. درک و فهم موضوع ملی-قومی از اهمیت اساسی در سیاست امروز و اینده کشورمان برخوردار است.

چه مطالباتی برای هموطنان ما در مناطق دارای فرهنگ وزبان خاص مطرح است و الویت ها کدام است؟ حکومت محلی؟ اصلاحات اجتماعی؟ زبان؟ تجربه حکومت ملی و محلی آذربایجان1325-1324 در این مورد، نشان داد که بسیاری از صاحب نظرانی که در آن زمانه و زمینه اظهار نظر کردند، علیرغم تفاوت هایی که در برخورد با برنامه های فرقه دموکرات آذربایجان با هم داشتند، در مخالفت با مطالبات آن سازمان در باره زبان، همداستان بودند. در مقابل، فرقه دموکرات آذربایجان بر اصل اساسی خویش، حق استفاده از زبان مادری تاکید داشت. آیا مسئله زبان الویت اساسی در مطالبات هموطنانمان در این مناطق بود؟ معنای این مسئله و ابعاد آن، در آن زمانه چه بود؟

بمناسبت سالگرد واقعه تاریخی 21 آذر، پژوهشی از محقق ارجمند تاریخ کشورمان یرواند ابراهامیان را که به این رویداد اختصاص دارد منتشر می کنیم، با این تاکید که بهره گرفتن از این اثر را، انتشار و مطالعه کارهای تحقیقی دیگر غنی خواهد بخشید.

 

این پژوهش در کتاب «مردم در سیاست ایران» ترجمه بهرنگ رجبی، تحت عنوان «کمونیسم و مسئله اشتراک در ایران: حزب توده و فرقه دموکرات» درج شده است. زیر نویس ها و اطلاعات متعدد مربوط به منابع این اثر، برای تسهیل انتشار آن، در اینجا درج نشده اند و خواننده علاقمند، در منبع اصلی این اثر، آن ها را می یابد. در تیتر و متن اثر، مفهوم اشتراک، برای مشخص کردن مردمانی از جامعه ماست که زبانی، مذهبی، منطقه ای، قومی و عشیره ای آن ها را از اشتراکی برخوردار می سازند.

دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶ - ۱۱ دسامبر ۲۰۱۷

کمونیسم و مسئله ی اشتراک در ایران :

حزب توده و فرقه دموکرات

اثر: یرواند آبراهامیان

ترجمه بهرنگ رجبی

 

ایران پدیده ی نادر داشتن همزمان دو حزب کمونیست طرف دار شوروی را تجربه کرده: حزب توده ی ایران و فرقه ی دموکرات آذربایجان.

حزب توده را حلقه ای از روشنفکران جوان مارکسیست کمی بعد حمله ی سال 1320 انگلستان و شوروی به ایران در تهران راه انداختند. حزب ظرف دو سال بدل شد به نهضتی ملی با حامیانی بسیار میان روشنفکران و طبقه ی کارگر. تا پیش از سرکوب سال 1332 حزب نیرویی مهم بود.

فرقه ی دموکرات را گروهی از کمونیست های کهنه کار به سرکردگی جعفر پیشه وری در تابستان 1324 در تبریز پایه گذاشتند. شاخه ی محلی حزب توده را جذب خودش کرد، در سرتاسر آذربایجان ایران گسترد و با کمک ارتش شوروی که نگذاشت نیروهای ایرانی وارد استان بشوند، از طریق کودتایی محلی به قدرت رسید. تا آذرماه 1325 هم که نظامیان ایران دوباره منطقه را تصرف کردند، در قدرت ماند.

فرقه ی دموکرات و حزب توده تا چهارده سال بعدتر همچنان به منزله ی دو سازمان مجزا از همدیگر فعالیت می کردند، تا مردادماه 1339 که اعضای اولی رای به ادغام در دومی دادند، به این خاطر که «در چنین شرایطی، وجود دو حزب طبقه ی کارگر در یک کشور کثیرالمله مانند ایران، دو حزبی که مارکسیسم-لنینیسم ایدئولوژی مشترک آن هاست و اصول سازمانی واحدی دارند و هدف دور و نزدیک آن ها یکسان است، هیچ گونه توجیهی نمی توانست داشته باشد.»

اغلب تحلیل گران به وجود همزمان این دو حزب بی اعتنا مانده و آن را صرفا یکی از ترفندهای استالین برای گسترش نفوذ شوروی در خاورمیانه خوانده اند. گونتر نولا و هانس یورگن وی یه در کتاب شان با نام جبهه ی جنوبی روسیه معتقدند پیدا شدن سروکله ی فرقه دموکرات و گم وگورشدن حزب توده در آذربایجان «به دستور» شوروی بوده. دونالد ویلبر در پژوهشش درباره ی ایران مدرن ادعا کرده رهبران حزب توده نه روشنفکران کمیته مرکزی آن، بلکه «کمونیست هایی حرفه ای» چون پیشه وری بوده اند که خودش داشتن هرگونه ارتباطی را با این حزب رد می کرده؛ و این که با نزدیک شدن پایان جنگ، روس ها «ناگهان» فرقه ی دموکرات را «جایگزین» حزب توده در آذربایجان کردند تا «جاپا»ی شان را در ایران ابدی کنند. جورج لنزوفسکی در کتابش با نام روسیه و غرب در ایران نوشته حزب توده «تجسدحزب کمونیست قدیمیِ» دهه ی 1310 ایران بود، حزبی که دیدگاه هایش را روزنامه جعفر پیشه وری به نام آژیر بیان می کردو شهریورماه 1324 هم در آذربایجان اسم تازه ای «روی خودش گذاشت و مشهور شد به حزب دموکرات». و اگین گروزکلو در کتاب دیباچه ای بر ایران که درست بعد جنگ دوم جهانی نوشته شده، پیشه وری را تا حد «رهبر» هم فرقه ی دموکرات و هم حزب توده در آذربایجان بالابرده.

این نویسنده ها همگی در توضیح وجود دو حزب کمونیست در یک کشور، تمرکزشان را گذاشته اند روی بستر جهانی وقایع و اما تاکید این مقاله بر دومی خواهدبود. این مقاله مشخصا تلاش خواهد داشت آن شرایط را به واسطه ی بررسی پس زمینه ی اجتماعی و سیاسی رهبران این دو حزب، بازتعریف اهداف و آرمان های متضادشان و تشریح تضادها و تعارض هایی در اندیشه ی اشتراکی توضیح بدهد که جامعه ایران و جنبش کمونیستی آن زمان ایران را شاخه شاخه کرده بود.

 

تعارض های اندیشه ی اشتراکی، 1320-1284

 

ایران جامعه ای است از اقلیت ها(نگاه کنید به جدول). بزرگ ترین گروه، ایرانی های فارسی زبان، فقط چهل وپنج درصد جمعیت را در برمی گیرند و کانون سکونت شان در استان ها و شهرهای مرکزی ایران است. دومین گروه بزرگ، ترک ها، بیست وشش درصد دیگر از جامعه را تشکیل می دهند و خودشان تقسیم می شوند به آذری ها که کوچ نشین نیستند و اکثریت وسیع را در آذربایجان و اقلیتی چشم گیر را در شهرهای شمال ایران دارند، و ترکمن ها، قشقایی ها، شاهسون هاو افشارها که ایل اند و موجودیتی ملموس و محسوس را در شمال کشور و همچنین در استان جنوبی فارس شکل می دهند. باقی جمعیت ایران را گروه های زبانی کوچک تری چون عرب ها، کردها، بلوچ ها، ارمن ها و آسورها و اقلیت های زبانی در حاشیه تری چون گلیک ها، مازنی ها، لرها و بختیاری ها تشکیل داده اند با لهجه ها و گویش های ایرانی مختلفی غیرقابل فهم برای فارسی زبان ها.

 

تفکیک زبانی جمعیت ایران(درصد از کل جمعیت)

اقلیت های زبانی

فارس ها 45

ترک های آذری 19

مازنی و گیلک ها 8

ترک های ترکمن، قشقایی، شاهسون و افشار 7

کردها 7

بختیاری ها و لرها 6

عرب ها 3

بلوچ ها 2

ارمن ها و آسورها 1

بقیه 2

 

 

تاریخ ایران مملو است از نبردهای میان این جوامع؛ ایل علیه ایل، فرقه علیه فرقه، منطقه علیه منطقه و چنان که ادوارد براون، تاریخ نگار ادبیات ایران، شرح داده، «قوم علیه قوم». شاهان قدیم سلسله های مختلف فقط به واسطه ی پذیرش این تنوع اشتراکی و تحمل این کیش ها و آیین های نا متعارف-که همگی فکرمیکردند حق الاهی حکومت کردن برای خودشان است- می توانستند از این نبردها جان به درببرند و گروه هایی بسیار را در گستره ی یک امپراتوری واحد و برای مدت زمانی طولانی با همدیگر متحد کنند. حاکمان ایران خودمختاری منطقه ای این گروه ها را تا زمانی که قبول داشتند مشروعیت شان را از پادشاه بگیرند، تحمل می کردند. آن ها با ایلات و بسیاری گروه های مذهبی، تا زمانی که مالیات شان را می پرداختند، به منزله ی موجودیت هایی مستقل و خودمختار برخورد می کردند و مهم تر از همه به دیدشان تفاوت زبان ها سند این حقیقت مسلم و ابدی بود که حیات آدمی از خداوند است.

افزایش ارتباط ها با جوامعی همگون در اروپای غربی به تدریج این مناسبات سنتی میان دولت و جامعه را تحلیل برد. روشنفکرانی که داشتند متجدد می شدند، حتا آن هایی که رگ وریشه شان از اقلیت های غیرفارس بود، تنوع زبانی را مرتبط می دانستند با بی کفایتی شرقی، خودمختاری منطقه ای را با هرج ومرج دولتی و کوچ نشینی ایلات را با تبهکاری روستایی. برنامه آن ها گذار امپراتوری چندایلی، چندزبانی و چندفرهنگی به دولتی یکپارچه بود با یک قدرت مرکزی، یک زبان، یک فرهنگ و یک ملیت. برای رسیدن به چنین هدفی به دو روش دل بسته بودند: تمرکزبخشیدن به دستگاه دولت و فارسی کردن زبان اقلیت ها.حبل المتین، از روزنامه های برجسته ی اواخر سده ی سیزدهم شمسی، در سرمقاله ای خطاب به وزارت آموزش، توجه ها را معطوف به مشکل زبان کرد: «ملت واحده اهالی یک ناحیه را می توان نامید که تمام آنان از حیث عادات و اخلاق و مذهب یکی باشند، و هرمملکتی که مرکب از ملت واحده باشد، برای ترقی مستعدتر است و تربیت و تمدن آن ملک را با وجود فی الجمله حرکت در کمال سرعت فراخواهد گرفت. به عکس در ممالکی که ملل مختلفه سکنا دارند، ترقی و تمدن را عایقی بزرگ در پیش می باشد... یکی از خرابی های بزگ هجوم مغول و تاتار که امروزه نیز مملکت ما را اسیر بند غم نموده، اشاعه ی زبان ترکی در بهترین نواحی ایران یعنی خاک مقدس آذربایجان می باشد. شیوع این لسان در آن ناحیه اختلاف بزرگی مابین دو برادر انداخته و از طرفی رشته ی پلتیکی مملکت ما را نیز متزلزل ساخته؛ برادران آذربایجانی ما خود را از نوع فارس جدا می دانند و پارسی زبانان عوام نیز این اختلاف بی اصل و بنا را از روی دلیل می پندارند و حال آن که تمام از پستان یک مادر شیر نوشیده ایم و در یک خانه تربیت شده ایم.»

در جریان انقلاب مشروطه ی سال 1286، اصلاح طلبان از دربار ترک زبان قاجار به زور امتیاز نظامی گزینشی را گرفتند که مطابقش یک سوم کرسی های مجلس به نمایندگان پایتخت فارسی زبان می رسید و راه ورود به مجلس را برای کسانی می بست که سواد خواندن و نوشتن فارسی نداشتند. بعد انقلاب مشروطه، اصلاح طلبان که در حزبی به نام دموکرات با همدیگر ائتلاف کرده بودند، پافشاری داشتند روی ایجاد یک دستگاه اداری مدرن و یک نظام آموزشی کشوری. با این حال مخالفت اشراف زمین دار محافظه کار، گسست حاصل از حمله ی سال 1290 روسیه و انگلستان، جنگ اول جهانی و ناآرامی های متعاقب آن در گیلان، خراسان و آذربایجان نگذاشت این طرح ها عملی شود.

سرکرده ی خیزش گیلان کوچک خان بود، از رهبران مذهبی محلی آن جا. طیف های مختلفی به جنبش جنگل او پیوستند: ملاک های گیلک که برای خودمختاری استان از شر دولت مرکزی «فاسد» مبارزه می کردند؛ انقلابی هایی آذری زبان از حزب کمونیست ایران که پایگاه اصلی اش در باکو بود؛ اسلام گراهایی طرف دار وحدت همه ی مسلمانان دنیا که جنگ و جهادشان علیه بریتانیابود؛ و دموکرات هایی که برای کسب آزادی ملی از چنگال «امپریالیست ها» و همدستان شان در تهران می جنگیدند. این شورشیان با همه ی این انگیزه ها و اهداف بسیارشان، که داشتند «جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان» را پایه می گذاشتند و می دیدند بریتانیا دارد همه چیز ایران را می برد، هرکدام پی مسیرهای جداگانه ای بودند و در نتیجه گرفتار و قربانی صاحبان قدرت در مرکز شدند. اواخر سال 1300 سر کوچک خان را در تهران برای نمایش گذاشته بودند تا به همه ثابت کنند شورش و ناآرامی تمام شده.

در خراسان، کلنل تقی خان، فرمانده ژاندارمری استان، با طرح وزارت داخله برای تمرکز بخشیدن به نیروهای مسلح مخالفت کرد و «ارتش خراسان» خودش را راه انداخت. در مشهد بعضی دموکرات ها که ناامید از انجام اصلاحات از سوی تشکیلات محافظه کار تهران شده بودند، به او پیوستند. با این حال انقلاب شان ظرف چند ماه به شکستی تمام عیار انجامید. ژاندارمری منطقه حریف ارتش ملی نشد که ایلات و عشایر محلی هم کمکش می کردند. دموکرات های محلی هم که بیشترشان مهاجران آذری بودند، نشان دادند بیشتر وبال گردن اند تا موهبت.

بین این سه تا، قیام آذربایجان جدی ترین شان بود. این قیام از اردیبهشت ماه 1296 جان گرفت که شیخ محمد خیابانی، از واعظان آتشین زبان تبریز، دولت را متهم به تبعیض گذاشتن میان استان ها در انتخابات مجلس کرد و خواهان استقرار یک شورای منتخب استانی شد.شاخه ی محلی حزب دموکرات به حمایت از خیابانی برخاست و رسما اسم خودش را تغییرداد به فرقه ی دموکرات آذربایجان، قضیه دیگر تبدیل شد به شورشی تمام عیار، چنان پیش رفتند که توانستند بر کل استان حاکم شوند. اوج ماجرا وقتی بود که این شورشیان دولت خودمختار آزادستان را پایه گذاشتند. اما به فکر لزوم سامان دادن به ارتشی برای دفاع از خودشان نیفتادند و به این ترتیب، به محض این که دولت مرکزی توانست سرباز گسیل کند، جنبش شان درهم شکست. خیابانی در شهریورماه 1299 کشته شد و طرف دارانش پراکنده شدند. پنج ماه بعد تعدادی شان دوباره دور هم جمع شدند و به سرگرد لاهوتی، از افسران ژاندارمری، کمک کردند تبریز را بگیرد، اما ارتش درجا از شهر بیرون شان کرد.

این شورش های صرفا موقتی تن حکومت ایران را می لرزاندند اما مرتبا به حزب دموکرات ضربه می زدند. بعضی اعضای حزب، به خصوص در استان ها، حالا دیگر می خواستند به امید دستیابی فوری به اصلاحات اجتماعی در مناطق خودشان، با جنبش های منطقه ای هم پیمان و متحد شوند. باقی، به خصوص در پایتخت، کماکان اعتقاد داشتند تجدد با اندیشه های منطقه محور سازگار نیست. همین بود که سلیمان میرز اسکندری، رییس حزب دموکرات در تهران، حاضر نشد از فعالیت های دم و دستگاه شان در گیلان، خراسان و آذربایجان حمایت کند. ملک الشعرای بهار، از دموکرات های برجسته مشهد، صراحتا با تقی خان، کوچک خان و خیابانی مخالفت کرد و تاکید داشت «بدون یک حاکمیت مرکزی قدرتمند، کشور به آشوب می کشد.» و احمد کسروی، نظریه پرداز ملی گرای ایرانی، از حزب و از زادگاهش آذربایجان اخراج شد وقتی به اقدامات خیابانی و به خصوص حمایت او از روزنامه نگارانی که طرف دار نوشتن به ترکی بودند، انتقاد کرد. با شکست این قیام های استانی، متجددان دوباره رو آوردند به پیشنهادهای سابق شان. آینده، از مجلات محبوب میان روشنفکران، با سرمقاله ای به عنوان «وحدت ملی نخستین هدف ما است» شروع به انتشار کرد: « همه ی کسانی که تاریخ ایران، زبان فارسی و مذهب شیعه را ارج می نهند، باید متوجه باشند که اگر دولت ایران فروبپاشد، بسیار چیزها از دست خواهندداد. و تا وقتی شهروندان این کشور در وهله ی اول خودشان را نه ایرانی بلکه ترک، عرب، کرد، بختیاری و ترکمن بدانند، دولت ایران در خطر فروپاشی است. بنابراین ما باید زبان های اقلیت، احساسات و عواطف منطقه ای و دلبستگی های عشیره ای را کنار بگذاریم و ساکنان مختلف ایران امروز را بدل کنیم به یک ملت واحد. با توسعه ی بنیادین نظام آموزش ابتدایی و در نتیجه اش بردن زبان فارسی و تاریخ ایران به استان ها، می توان به این مهم دست یافت.»

سردبیر آینده، محمود افشار، بعدتر در مقاله ای به نام «اتحاد ملی ایران و مسئله ی ملیت» مفصلا به این موضوع پرداخت. بحث او این بود که چون مذهب شیعه دیگر نمی تواند همه ی ایران را ذیل یک کشور نگه دارد، و چون ایران را «خطر زرد» ترکیه و «خطر سبز» اعراب تهدید می کند، دولت باید پیوندهای فرهنگی، اقتصادی و جغرافیایی را میان اجتماعات مختلف موجود تقویت کند، وگرنه ایران هم مثل امپراتوری اتریش مجارستان تجزیه می شود. او پیشنهاد این اقدامات پیش گیرانه را داد: ترویج زبان فارسی و تاریخ ایران در همه نقاط کشور، به خصوص در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان؛ راه اندازی یک شبکه ی راه آهن ملی؛ کنار گذاشتن نام های جغرافیایی غیرفارسی؛ انتقال ایلات ترک و عرب از نزدیکی مرزها به مناطق مرکزی؛ بهینه سازی دستگاه دولت مرکزی.

شاه تازه، رضاشاه، به محض آن که حکومت قاجار را برانداخت و قدرت خودش را تثبیت کرد، دست به اجرای بسیاری از این برنامه ها زد. لباس سنتی را ممنوع کرد؛ هیئتی منصوب کرد برای پاک سازی زبان فارسی از واژه های عربی؛ استان های خوزستان و عربستان را از استانی درآورد؛ آذربایجان را به دو استان تقسیم کرد، دو استانی که یکی شان آمیخته بود با جمعیتی عظیم از کردها؛ شروع کرد به ساختن راه آهن سراسری ایران؛ همه بازرگانان خارجی را هدایت کرد به سوی پایتخت؛ دم و دستگاه اداری مرکزی ایجاد کرد؛ همه انتشاراتی های غیرفارسی را خراب کردو جای شان نظام آموزشی سراسری در کشور راه انداخت که زبان فارسی یگانه زبان رسمی درس هایش بود.

این برنامه ها میان اصلاح خواهان محبوب اما عموما میان محافظه کاران نامحبوب بودند. برای روشنفکران ملی گرا، فارسی سازی زبان بخشی مهم و اساسی از فرآیند تجدد بود اما برای روشنفکران غیرفارسی زبان، که نظام آموزشی سراسری کشور سود و استفاده ای برای شان نداشت، این فارسی سازی به سان تبعیضی قومیتی بود. برای طبقه ی متوسط متجدد، متمرکز کردن امور، امری ضروری برای پیشرفت بود، اما برای طبقه متوسط سنتی ساکن در استان ها، علت ریشه ای عقب ماندگی استان های شان. برای نظریه پردازان میهن پرستی،کسانی چون کسروی و افشار، هشیاری و خود آگاهی ملی پیش نیاز تثبیت دولتی مدرن بود، اما برای رهبران جمعیت هایی که بر پایه اندیشه ی اشتراک شکل گرفته بودند، شری نالازم بود که هشیاری و خودآگاهی اشتراکی را تحلیل می برد. به این ترتیب، تجدد عوض فرونشاندن و نهایتا از بین بردن تضادهای سنتی گروه های اشتراکی، آن ها را خشمگین تر و آتش شان را بسیار تندتر کرد.

حمله سال 1320 متفقین و متعاقبش فروافتادن حکومت رضاشاه، شدت این تضادها را آشکارکرد. در مجلس، نمایندگان، دولت را به خاطر استثمار مناطق روستایی و حاشیه ای به نفع پایتخت و رفتارش به گونه ای که انگار «ایران فقط تهران است»، با لحن و زبانی تند تقبیح کردند. در استان ها، به خصوص در آذربایجان، گروه ها و دسته جات ناراضی تهدید کردند شکایت می کنند و خسارت می گیرند.

چندتایی عامل بودند که وضعیت آذربایجان را –به خصوص- ناپایدار می کردند: بی اعتنایی رضاشاه به این منطقه، به عکس حمایتش از صنعت در تهران، اصفهان، مازندران و گیلان؛ بی میلی اش به تجارت و بازرگانی با اتحاد جماهیر شوروی، کشوری که طبیعی بود شریک تجاری آذربایجان باشد؛ وجود یک حس هشیاری و خودآگاهی ملی قوی میان جمعیت آذری، در شرایطی که بسیاری از دیگر اقلیت هایی چون عرب ها، بلوچ ها و ترکمن هادر دنیایی منحصر به چشم اندازها و خواست های ایلی و عشایری شان زندگی می کردند؛ حضور روشنفکرانی ترک زبان که پیش از توسعه و فراگیری نظام آموزشی ایران در باکو و استانبول تحصیل کرده بودند؛ نارضایی «مهاجران»، گروهی از شهروندان ایرانی که سه سال پیش ترش از اتحاد جماهیر شوروی به وطن شان برگشته بودند اما نتوانسته بودند کار پیداکنند و خودشان را با محیط تازه وفق بدهند؛ ترویج ادبیان آذری از سوی روس ها در آذربایجان شوروی که کمونیست و همسایه ی آذربایجان ایران بود؛ و فعالیت های تبلیغاتی سربازان شوروی که بسیاری شان ترک زبان بودند.

یکی از اعضای سفارت امریکا در تهران که فرستاده بودند برود اوضاع آذربایجان را ببیند، به واشنگتن گزارش داد متعاقب حمله ی روس ها، نیروهای مسئول برقراری نظم و قانون پخش و پلاشده و از هم پاشیده اند و همه مقام های عالی رتبه فرار کرده اند به تهران. جای آن ها را داوطلبانی مسلح گرفته بودند، نیروهایی که اغلب شان را مجمعی از بزرگان از میان «مهاجران» به خدمت گرفته بودند، مجمعی که اعضایش حاضر نشده بودند حاکمیت دولت مرکزی را به رسمیت بشناسد. او بعدتر گزارش داد همدلی «گسترده» احتمالا با یک «جنبش بومی» باشد که در محدوده ی خاک ایران، آذربایجانی خودمختار ایجاد کند.

اما ممانعت شوروی نگذاشت این احساسات و عواطف جرقه ی قیامی تمام عیار را در سال 1320 بزنند. مسکو عجالتا دست از حمایتش از این جنبش منطقه ای برداشت، به رسمیت شناختن مجمع بزرگان را پس گرفت و عوضش به فرماندار تازه فرستاده شده از تهران کمک کرد. اما این احساسات و عواطف حاضر و آماده بودند تا در لحظه ای مناسب منفجر و در قالب شورشی جلوی یابند.

 

حزب توده و مسئله ی اشتراک، 1324-1320

 

تاریخ حزب توده با دکتر تقی ارانی شروع می شود. او در آغاز سده ی تازه ی میلادی در تبریز به دنیا آمد، در خانواده ی آذری زبانی از طبقه ی متوسط؛ درسش را در یکی از معدود مدارس غیرمذهبی شهر تمام کرد و بعد راهی تهران شد. در پایتخت بعد جنگ اول جهانی و در اوج دوران احساسات ضدبریتانیایی، دانشجوی پزشکی شد و به ناگزیر کشیده شد به سمت جنبش ملی گرایانه ی موجود. یکی از زندگی نامه نویسان کمونیست در باره اش نوشته «ارانی، مانند بسیاری دوستان دانشجویش، به شدت تحت تاثیر ناسیونالیسمی افراطی بود.» در عین این که از مدرنیزاسیونی سریع و پرشتاب دفاع می کرد، طرف دار حذف کلمات بیگانه از زبان فارسی، احیای آرمان های زرتشت و ایجاد و برقراری حکومتی مرکزی هم بود؛ ادعا می کرد امپراتوری ساسانیان چنین دم و دستگاه و مناسباتی داشته.

سال 1301 از دانشگاه فارغ التحصیل شد و رفت به برلین تا شیمی بخواند. زندگی در آلمان جمهوری وایمار، کشوری که به لحاظ ایدئولوژیک فروپاشیده بود، باعث شد با سوسیالیسم آشنا بشود، وجهی از اروپا که در تهران و تبریز کمابیش ناشناخته بود. خودش را غرق آثار نویسندگان سوسیالیست کرد، علاقه مند پرشر و شور دست چپی های آلمان و به همین واسطه حزب کمونیست ایران شد که آن زمان در تبعید فعالیت می کرد. همزمان با خواندن دکترا، در دانشگاه عربی درس می داد، سه کتاب مختصر در باره فرهنگ ایران نوشت – در باره عمرخیام، سعدی و ناصرخسرو- و حلقه ای از دانشجویان ایرانی به دور خودش جمع کرد که علاقه مند به سوسیالیسم بودند. با این حال دست چپی های اروپا نتوانستند دیدگاه های ملی گرایانه اش را در مورد موضوع زبان در ایران تغیر دهند. در مقاله ای به نام «آذربایجان: مسئله ای حیانی و مهلک برای ایران» که در مجله ای روشنفکری در برلین منتشرشد، از حذف زبان ترکی از استان زادگاهش دفاع و ادعاکرد مردم آذربایجان مشتاق اند فارسی یاد بگیرند، فارسی ای که در نتیجه حمله مغول فراموشش کرده بودند: «همه ی ایرانیان خیرخواه، به خصوص اداره ی معارف و علوم، باید نهایت تلاش شان را برای جانشین کردن فارسی به جای ترکی بکنند. باید معلم های فارس، کتاب های فارسی، مجلات فارسی و روزنامه های فارسی به آذربایجان بفرستند.»

سال 1309 که به وطن برگشت، دیگر مارکسیستی پروپاقرص بود مصمم به این که مارکسیسم را در ایران معرفی و فراگیر کند. چون قانون سال 1310 مبنی بر ممنوعیت تبلیغ اشتراکیه خیلی زود این بلندپروازی اش را ناممکن کرد، او و چندتایی از رفقای دوران آلمانش گروهی مخفی برای بحث و مباحثه راه انداختند؛ در جلسات شان آثار کلاسیک سوسیالیستی می خواندند و ترجمه می کردند و برای مجله ی زیرزمینی شان، دنیا، مقالاتی در باره ی نبرد طبقاتی، ماتریالیسم تاریخی و علوم اجتماعی آماده می کردند.سندی در دست نیست که نشان دهد هیچ وقت حق ملت ها برای تعیین سرنوشت خود لنین را خوانده باشند.

سال 1316 متعاقب اعتصابی دانشجویی در دانشکده فنی تهران، پلیس دارودسته ارانی را کشف و او و پنجاه و دو نفر دیگر از همقطارانش را دستگیرکرد. اگر چه تعدادی شان خیلی زود آزاد شدند، گروه مشهور شد به «پنجاه و سه نفر». بعد شانزده ماه بازجویی مفرط، چهل و هشت نفرشان را بردند پای محاکمه. بیشرشان روشنفکران فارسی زبان یا فارسی زبان شده ای بودند که در پایتخت زندگی می کردند.چهل و دو نفرشان ساکن تهران بودند، سه نفر ساکن مازندران، دو نفر آبادان و یک نفر اصفهان. همه شان جز یکی –که بهایی بود- از خانواده هایی مسلمان بودند. به لحاظ زبانی، سی و سه نفرشان زاده ی مناطق فارسی زبان بودند، اما بقیه، از جمله ارانی، اغلب به واسطه ی نظام آموزشی دولتی جذب فرهنگ فارسی زبانان شده بودند. بیست و شش تای شان در سطوحی عالی تر هم درس خوانده بودند و شش تای شان رفته بوند به دانشگاه هایی در اروپای غربی. به لحاظ شغلی، گروه شامل دو استاد دانشگاه، چهارپزشک، سه حقوق دان، یک مهندس، سه مدیر دبیرستان، چهار معلم دبیرستان، یازده کارمند دولت، یازده دانشجو، هشت کارگر و یک کشاورز می شد. میانگین سنی روشنفکران جمع فقط سی و هفت سال بود.

همه شان با استناد به قانون منع تبلیغ اشتراکیه محاکمه شدند و در کیفر خواست شان اتهام عضویت در سازمانی کمونیستی آمده بود. در ادامه ی کیفرخواست، برای اغلب شان به تبلیغ یک ایدئولوژی «کمونیستی»، «سوسیالیستی»، «ماتریالیستی» و حتا «ملحدانه» اشاره شده بود. چندتایی شان به ارتباط با کمونیست های در تبعید، سازماندهی اعتصابات دانشجویی در تهران و توطئه چینی برای ایجاد اخلال در کارخانه های نساجی اصفهان هم متهم شدند. چند تنی از متهمان پذیرفتند که به مارکسیسم علاقه دارند، بسیاری شان اعتراف کردند سوسیالیست اند، اما هیچ کدام زیر بار اتهام کمونیست بودن نرفتند. ارانی در بخشی از دفاعیه اش استدلال آورد که نمی شود سوسیالیسم و کمونیسم را ممنوع کرد، چون بخشی از تمدن غرب اند و ایران هم چاره ای ندارد جز این که خودش را غربی کند. هیچ حرفی از قضیه اشتراک پیش کشیده نشد.

فرجام کار دادگاه، محکومیت چهل و پنج نفر به زندان بود. ارانی و فعالانی سیاسی که سرکرده های گروه بودند، سنگین ترین حکم ها را گرفتند، ده سال زندان. به باقی حکم های زندان مختلفی دادند، از سه سال تا هفت سال. در زندانی نزدیک تهران، به انواع زندانیان سیاسی دیگری برخوردند: جان به دربردگان کمونیست قیام جنگل؛ کمونیست های کهنه کار نخستین جنبش اتحادیه ی اصناف تهران که بسیاری شان آذری های اهل گیلان بودند؛ افسران ارتشی ای متهم به فاشیست بودن؛ رهبران ایلی و عشایری ای که به خاطر شورش علیه حکومت محکوم شده بوند؛ و چندتایی سیاستمدار مشهور که بابت مخالفت با شاه به زندان افتاده بودند.

ارانی شانزده ماه بعد محاکمه در زندان مرد. همقطارانش مسئولان زندان را مقصر مرگ او دانستند، مسئولانی که نگذاشته بودند او تحت معالجات پزشکی لازم و کافی قراربگیرد، اما مقام های حکومتی ادعاکردند او از حصبه ای یک باره و علاج ناپذیر مرده. حقیفت هرچه بود، گروه رهبری گران قدر را از دست داده بود. اما از طرفی شهیدی ارزشمند هم به دست آورده بود. باقی هنوز در زندان بودند که ارتش متفقین به تهران رسید.

روز بیست و هفت شهریور 1320، فقط دو روز بعد استعفای رضاشاه، بیست و هفت نفر از «پنجاه و سه نفر» آزادشدند، آن هایی که بیشتر اهل نظریه بودند و در نتیجه به نسبت باقی کمتر خطرناک شمرده می شدند. آن هایی که حکم محکومیت سیاسی شان پابرجا مانده بود، تصمیم گرفتند حزبی تشکیل بدهند با نام بلند پروازانه ی «توده». چهره های موثر در اتخاذ این تصمیم، همقطاران ارانی بودند از زمان اروپا: دکتر مرتضا یزدی، جراحی متعلق به یکی از خانواده های روحانی نام دار یزد در دوران انقلاب مشروطه؛ ایرج اسکندری، برادرزاده ی سلیمان اسکندری و از خاندان اشراقی قاجار، ضمنا حقوق دانی روشنفکر زاده و بزرگ شده در تهران؛ دکتر رضا رادمنش، اهل گیلان و استاد فیزیک دانشگاه تهران پیش از آن که دستگیر بشود؛ و بزرگ علوی که آن زمان دیگر از نویسندگان پیشرو حوزه ی نثرفارسی شمرده می شد. کسانی هم کمک شان می کردند، مانند سلیمان اسکندری، چهره ای خوش نام که ریاست حزب را هم پذیرفته بود؛ رهبرانی کارگری که به محض آزادی شروع کرده بودند به تشکیل اتحادیه های صنفی، آن ها در کار سازماندهی خبره بودند؛ و دیگر اعضا گروه «پنجاه و سه نفر» که بعد حکم عفو عمومی مهرماه 1320 آزاد شده بودند.

حزب توده ظرف یک سال آن قدر در تهران رشد کرد و گسترده شد که اعضا را به نخستین کنفرانس ایالتی اش دعوت کرد. صدوبیست نفر، که هر کدام نماینده ی ده عضو در محدوده ی پایتخت و حومه بودند، برنامه ای برای حزب تدوین و پانزده تا از نامزدها را برای تشکیل کمیته ی مرکزی ایالتی حزب انتخاب کردند. به این کمیته اختیار تصمیم گیری در جایگاه کمیته مرکزی سازمان در کل کشور تا پیش از برگزاری نخستین کنگره ی حزب داده شد.

از پانزده منتخب کمیته ی مرکزی ایالتی، شش تن از «پنجاه و سه نفر» بودند. دوتاشان جوانان روشنفکری که هیچ سابقه ی سیاسی نداشتند و شاگردان ارانی آن ها را جذب حزب کرده بودند. یکی شان –نورالدین الموتی- از قاضیان بلند مرتبه ی تهران و همچنین از اعضای حزب دموکرات قدیم بود که همراه «پنجاه و سه نفر» دستگیر و زندانی شده اما محاکمه اش جداگانه برگزارشده بود. چهار نفرشان از حزب کمونیست و از فعالان جنبش کارگری تهران در آغاز شکل گیری این جنبش بودند، اما نه در تاسیس این حزب در باکو و نه در کارزار چریکی شان در گیلان نقشی نداشتند. یکی شان –علی امیرخیزی- از چهره های برجسته ی قیام خیابانی بود اما بعد شکست این قیام به تهران آمده و همکاری نزدیکی با سلیمان میرزا اسکندری و رهبران اتحادیه های صنفی کرده بود. می ماند یک عضو دیگر که رییس حزب بود، سلیمان میرزا اسکندری. هر پانزده نفر در زمان انتخاب شدن ساکن تهران بودند. زبان تکلم روزمره ی اغلب شان فارسی بود. یکی شان ارمنی و چهارتاشان آذری، چهارتایی که سه تاشان اهل گیلان و تهران بودند. به لحاظ شغلی، گروه شامل سه دکتر، سه کارمند دفتری، سه کارگر و فعال کارگری، یک مقام دولتی بلندپایه، یک قاضی، یک وکیل، یک استاد دانشگاه، یک نویسنده و یک مدیر سابق کارخانه بود.

آن ها تا تابستان 1323 نقش رهبری رسمی سازمان کشوری حزب را ایفا کردند، تا زمانی که کنگره ی اول حزب برگزارشد؛ در این کنگره کمیته مرکزی تازه و اعضای کمیسیون های تفتیش، تشکیلات، تبلیغات و مالی حزب انتخاب شدند. از سی و یک نامزد منتخب این هیئت ها، سیزده تا از اعضای کمیته ی مرکزی ایالتی ای بودند که پیش تر برگزیده شده بود. هجده نفر دیگر شامل هفت عضو «پنجاه و سه نفر»، ده جوان روشنفکری که گروه ارانی آن ها را جذب کرده بود و یک کارگر از فعالان نخستین اتحادیه های صنفی تهران بود. این اعضای جدید، چهارده نفرشان ساکن تهران بودند و چهارتای دیگر از اصفهان، مشهد، رشت و شرق مازندران. سیزده تاشان فارسی صحبت می کردند. از پنج نفری که زبان شان فارسی نبود، چهارتا در خانواده هایی آذری زبان به دنیا آمده بودند اما حالا جز روشنفکرانی بودند که به سمت زبان فارسی گرایش یافته بودند. به لحاظ شغلی شامل چهار استاد دانشگاه، چهار مهندس، سه نویسنده و روزنامه نگار، دو مدیر دبیرستان، دو معلم دبیرستان، یک وکیل، یک کارمند و یک نجار می شدند.

کنگره همچنین سه رئیس هم جای سلیمان میرزا اسکندری انتخاب کرد که پنج ماه بعد کنفرانس ایالتی مرده بود. این سه نفر شامل نورالدین الموتی، ایرج اسکندری و دکتر محمد بهرامی می شد که این آخری از رفقای فارسی زبان ارانی در آلمان و در زمان تاسیس حزب توده، هنوز در زندان به سر می برد، اما به محض آزادی پیوست به رهبری حزب.

در نتیجه اغلب نفرات هیئت های موسس و رهبری حزب توده را روشنفکران مارکسیست فارسی زبان یا فارسی زبان شده ی ساکن تهران تشکیل می دادند. دور از انتظار نبود که پس زمینه ی اجتماعی و آموزش هایی که دیده بودند در مواضع و سیاست های شان بازتاب بیابد. زندگی در تهران باعث شده بود تضادها و درگیری های منطقه ای میان پایتخت و استان ها را دست کم بگیرند. به خاطر تاثیر گرفتن شان از غرب، حکومت مرکزی و مدرنیزاسیون را لازم و ملزوم همدیگر می دیدند. چون روشنفکرانی فارسی زبان بودند، از گسترش سریع نظام آموزشی واحد کشوری حمایت می کردند. مارکسیست هایی سنتی بودند و به همین خاطر، نگاهی طبقاتی به جامعه داشتند و به وجوه اشتراک گروه های مختلف مردم هیچ توجهی نمی کردند. در نتیجه به مسائل مربوط به زبان ها و مناطق جغرافیایی، در هیچ کدام از سه مرامنامه ای که حزب در سال های تکوینش تدوین کرد، اعتنایی نشد. نخستین بیانیه منتشرشده ی حزب در دی ماه 1322 به زبانی کلی از شکوه و نارضایتی همه ایرانیان از استبداد رضاشاه می گفت. همچنین هم برنامه ی تصویب شده حزب در نخستین کنفرانس ایالتی در مهرماه 1321 و هم بیانیه ی نماینده های حزب در مجلس شورا در بهمن ماه 1321 مستقیما به پنج مقوله ی اجتماعی می پرداختند: پرولتاریا، کارگران بقه سفید، کسبه، دهقانان و زنان.

نشریات حزب توده هم عینا این سیاست نپرداختن به گلایه ها و مشکلات زبانی و منطقه ای را اجرا می کردند. زمستان سال 1321، مردم، از روزنامه های طرف دار حزب توده، شروع به انتشار رشته نوشته هایی کرد با محوریت این موضوع که «ایران فقط مناطق مسکونی تهران نیست» اما چاپ این مقالات خیلی زود قطع شد. دل مشغولی نشریات حزب نه تضادها و اختلافات بر سر مسائل اشتراکی، بلکه نبرد طبقاتی بود. چنان که رهبر، نشریه ی رسمی حزب، بیان می کرد، «هدف ما اتحاد همه طبقات علیه حکومت یک گروه اقلیت است.»

این رویکرد طبقاتی در جذب روشنفکران ملی گرا و طبقات کارگری گروه های زبانی مختلف موفق بود. تا تابستان 1323 که کنگره ی اول برگزار شد، حزب بیشتر از بیست وپنج هزار عضو جمع کرده بود،در شهرهای شمالی کشور شاخه هایی داشت که فعالیت علنی می کردند و در مناطق جنوبی که در اشغال بریتانیا بودند، مخفیانه نیرو می گرفت. نیمه های سال 1325 جنبش کارگری طرف دار حزب توده، «شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران»، ادعا کرد سیصد و پنجاه و پنج هزار عضو دارد. چنان که یکی از نویسنده های نشریه سازمان بین المللی کار در ژنو شرح داده، «شاید بشود گفت این تشکیلات کارگری وجودش را مدیون حزب توده است.» اتحادیه های عضو این شورا هرجا طبقه ی متوسط حقوق بگیر و طبقه کارگر صنعتی وجودداشت، ریشه دوانده بودند: در کارخانه ها و اداره های تهران، در کارخانه های نساجی اصفهان، شیراز و یزد، در مناطق نفتی خوزستان، در کارخانه ها و مناطق زغال خیز مازندران و گیلان و در دیگر مراکز شهری که کانون تمرکز صنایع سبک بودند، مثلا تبریز و مشهد.

این توفیق سریع در بسیج گروه هایی مختلف زیر بیرق یک سازمان، خبر از غلبه آگاهی طبقاتی از آگاهی اشتراکی نمی داد بلکه صرفا تضادهای اشتراکی را به سطوح «شورای متحده مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران» و حزب توده کشاند و ناگزیرشان کرد توجه شان را معطوف این مسئله کنند.

تضادهای اشتراکی از وقتی گریبان «شورای متحده ی مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران»را گرفت که این سازمان شروع کرد به عضوگیری کارگرانی از گروه های زبانی متفاوتی که در یک کارخانه کار می کردند. اتحادیه ی نساجان ابریشم مازندران هشدار می داد کارفرماها نقشه دارند با شوراندن کارگران فارسی زبان علیه آذری ها، این تشکیلات را نابودکنند. اتحادیه ی تنباکوکاران تهران می گفت احزاب دست راستی برنامه ریخته اند برای سوء استفاده از اختلاف میان کارگران فارسی زبان و آذری زبان. یکی از روشنفکران کم سن جمع «پنجاه و سه نفر» که حالا از فعالان جنبش کارگری شده بود، در مقاله ای با عنوان «سازمان های کارگری و دشمنان شان» حذرداد که «مخالفان جنبش کارگری دارند تلاش می کنند کارگران را با گفتن این که چیزی به عنوان همبستگی طبقه ی کارگر وجودندارد، بفریبند. آن ها امیدوارند این جنبش را با تحریک کردن فارس ها علیه آذری ها و کارگران یک منطقه علیه کارگران منطقه ای دیگر نابودکنند... اما در جامعه ای طبقاتی چون جامعه ای که ما داریم، همه چیز از جمله سازمان های سیاسی، بنیان طبقاتی دارند.»

در منطقه ی زغال خیز شمشک در گیلان و در مناطق نفتی خوزستان این رویارویی ها سرانجام به خون کشیده شدند. در زمستان 1323 در شمشک، معدن کاران فارسی زبان کارگران آذری را از محل کار بیرون انداختند، یکی شان را کشتند و بیست تا را زخمی کردند. جان به دربرده های نزاع در یکی از رونامه های آذری زبان تبریز نوشتند «می دانید چرا ما را بیرون کردند؟ چون ما آذربایجانی هستیم. می دانید ما را چی صدا می زنند؟ به ما می گویند ترک. ما ایرانی هستیم یا نیستیم؟ ما در ایران حقی داریم یا نداریم؟ آیا قانون برای گروه های مختلف یکسان است یا به ضرر ماست؟» نزاع صنعت نفت خونین تر بود. کارگران عرب که صرفا اقلیتی کوچک از نیروی کار آن جا را شامل می شدند، از تشکیلات طرف دار حزب توده که ترکیبی بود از قشقایی ها، بختیاری ها و لرها بریدند و عضو اتحادیه ی عرب زبانی شدند که پولش را خان های عشایر طرف دار بریتانیا می دادند. در تابستان 1325، وقتی «شورای متحده ی مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران» فراخوان اعتصاب عمومی علیه شرکت نفت بریتانیایی ها را داد، کارگران عرب حاضرنشدند از کار دست بکشند. همین، اختلاف کهن میان عرب های سنی و بومی های شیعه، میان عرب های کوچ نشین و جمعیت ساکن، را زنده کرد. در آبادان، جمعیتی بیست هزارنفره از کارگران به ساختمان اتحادیه ی عرب زبان ها، که نیروهایی مسلح حفاظتش می کردند، حمله بردند و مغازه های کسبه عرب را غارت کردند سرجمع چهل و هفت نفر کشته و بالای صد و پنجاه نفر زخمی شدند.

حزب توده که سازمانش را از تهران به شهرهای ایالت های دیگر گسترش داد، مسئله ی اشتراک هم درون تشکیلات چهره نمایاند. مشکل از شاخه های خارج مرکز شروع شد که از مرکز بابت اهمیت کافی ندادن به ایالت ها انتقاد می کردند. با مطرح شدن قضیه ی زبان قضیه وخیم تر هم شد و با جدایی شاخه آذربایجان حزب توده از تشکیلات کشوری شان و فرقه دموکرات تازه تاسیس، به مرحله ای بحرانی رسید.

در نخستین کنفرانس ایالتی حزب توده در مهرماه 1321، بعضی نماینده ها پذیرفتند اختلاف هایی میان کمیته ی مرکزی و شعبه های مناطق هست. کنفرانس با تصویب قطعنامه ای به پایان رسید که به رهبری تازه ی حزب توصیه می کرد روابط حسنه تری با ایالات برقرار کند، به خصوص با تشکیلات حزب در آذربایجان.

مردادماه 1323 گلایه ها و نارضایتی های مشابه اما پرطنین تری در نخستین کنگره ی حزب شنیده شد. از صدو شصت و هشت نماینده، چهل و سه تا مال آذربایجان بودند و دست کم سی و چهارتاشان هم آذری هایی بودند مال مناطق شمالی ایران. بعضی از این ها نمی توانستند یا دل شان نمی خواست به فارسی مراوده کنند، در نتیجه مجبور بودند اساس را بگذارند بر اداره ی جلسات به دو زبان. برای نخستین بار در تاریخ ایران، تشکیلاتی سیاسی به اقشاری زیر طبقه متوسط برخورده و این حقیقت ناگزیر را کشف کرده بود که بسیاری ایرانی ها نمی توانند به زبان رسمی کشور حرف بزنند.

در سراسر مدت کنگره، مسئله ی اشتراک مکررا موجب تندی و خشم شد. یکی از مبارزان سرسختی که دهقانان ترکمن را در مازندران سرو سامان داده و عضو حزب کرده بود، از کمیته ی تبلیغات بابت بی توجهی به ایالات انتقاد کرد. مبارزی دیگر که به زنجان اعزام شده بود تا برود با آذری های آن جا کار کند، گفت رهبری حزب باید به آذری ندانستن او دقت می کرد چون باعث شده انجام ماموریتش ناممکن شود. تندترین انتقادها از طرف هیئت نمایندگی آذربایجان شد. یکی از نماینده های این گروه گلایه کرد که کمیته مرکزی نتوانسته قطعنامه ی مصوب کنفرانس تهران را در مورد روابط میان مرکز و شعبه ها محقق کند. در ادامه گلایه کرد که رهبری حزب به شکایات و نارضایتی های ایالات اعتنایی نکرده. نماینده ای دیگر از همین گروه، که به آذری هم حرف می زد، ادعا کرد کمیته مرکزی چون سرش گرم چپ گرایی افراطی اش بوده، کار تشکیلات او را مختل کرده. یکی دیگر از این نماینده ها، که او هم به آذری حرف می زد، تاکید داشت مطبوعات حزب کلا در منطقه ی زندگی او بی فایده اند چون فقط به فارسی چاپ می شوند و اصرارش این بود که در آینده متن ها باید ترجمه شوند به آذری. حرف هایش را هم با این توصیه تمام کرد که «حزب باید زمان کمتری را صرف حرف زدن و زمان بیشتری را صرف عمل کردن کند.» تقدیر این بود که همین، شعار متمردها در آذربایجان بشود.

این فشار ایالات روی نتیجه کنگره تاثیر گذاشت. قطعنامه ی قبلی در مورد روابط میان مرکز و شعبه ها دوباره خوانده شد، و برنامه ی رسمی حزب که کنگره آن را تصویب کرد، در خودش تلاش پرابهامی نهفته داشت برای لحاظ کردن شکایات و نارضایتی های مرتبط با مسئله اشتراک. خواسته هایش، بعد تاکید روی این که «حزب توده تشکیلات کارگران زحمتکش، دهقانان، روشنفکران پیشرو و کسبه است»، این ها بود: «حقوق اجتماعی برابر برای همه ی ملت ایران، صرف نظر از دین و قومیت» و «آزادی تحصیلی و مذهبی کامل اقلیت ها».

این برنامه به چهار دلیل اصلی ناروشن بود. از «ملت ایران» که حرف می زد، در لفافه داشت می گفت مردم آذربایجان یک «ملت» نیستند. با اشاره نکردن به این که در نظام آموزشی باید چه زبانی تدریس شود، از مسئله زبان مرکز طفره رفت. با کلا نادیده گرفتن قضیه شوراهای ایالتی، موضوع اصلی ناآرامی های بعد جنگ اول جهانی، از پرداختن به مسئله ی مناطق سرباز زد. و با تعریف نکردن مصداق هایی از آن چه «اقلیت ها» می خواند، بسیار ناظران را به این نتیجه رساند که منظورش نه اقلیت های زبانی بلکه صرفا اقلیت های مذهبی قانونی کشور است: مسیحی ها، زرتشتی ها، یهودی ها.

در کتابی با عنوان مسئله ی ملت هم می شد همین ابهام را دید، کتابی نوشته ی یکی از اعضای برجسته حزب در تهران. نویسنده، پزشکی آذری درس خوانده ی روسیه، نوشته اش را با بیانی روشن در مورد ضرورت پرداختن به این مسئله شروع می کرد: «مسئله ی ملیت ها و حقوق شان در کشورهایی چون ایران که مردمان مختلف کنار همدیگر زندگی می کنند، موضوعی حیاتی است. این موضوعی است که هیچ حزب مترقی ای نمی تواند از آن طفره برود، چون به شدت مرتبط است با بسیاری مسائل اجتماعی و سیاسی: به نبرد برای رسیدن به استقلال ملی کشور؛ به نزاع بر سر آزادی دهقانان؛ و به جنگ علیه سوءاستفاده از طبقه کارگر.»

او به یاد خوانندگانش می آورد میهن پرستی احساسی است که مرتجعان می توانند از آن علیه طیف مترقی جامعه استفاده کنند و از روی ضرورت تاکید می کرد «کارگرانی که آگاهی طبقاتی دارند، فریفته ی بیرق های بورژواها نمی شوند، اما دهقان ها چرا.» بعد برای خودش سئوالی طرح می کرد: «ملت چیست؟» بعد شرحی طولانی از مباحثات میان روشنفکران اروپای غربی و روس، می رسید به این نتیجه که تعریف درست مال استالین است: «ملت متشکل است از آدم هایی که به واسطه ی زبان، فرهنگ، تاریخ، قلمرو و اقتصاد مشترک باهم یکپارچه شده اند.» از این جا به بعد است که کتاب مبهم و نامفهوم میشود. نویسنده عوض این که سیر بحثش را پی بگیرد و با این تعریف گروه های مختلف در ایران را بسنجد، پای امپریالیسم را وسط می کشد: «مسئله ی ملیت ها، که تا پیش از این موضوعی داخلی بود، الان بدل شده به مسئله ای بین المللی و پیوند شدیدی خورده با خطرامپریالیسم.» فصل نهایی کتاب، «مشکل را چه طور حل کنیم»، مخلصی از دیدگاه لنین در مورد امپریالیسم است و هیچ پی پرداختن به مسئله ی ملیت ها در ایران نمی رود. در نتیجه کتابی که بحثش را با تاکید بر اهمیت این موضوع در ایران شروع کرده بود، بی هیچ اشاره ای به ایران پایان می یافت. نویسنده هیچ جای کتابش به مسائل ضروری نمی پرداخت. هیچ جای کتابش نمی گفت کدام اقلیت ایران را واجد «ملیت»ی مختص خود می داند. و هیچ جای کتابش هم از حقوق ملیت ها و از گلایه ها و نارضایتی های شان حرفی نمی زد.

بی دقتی و ناروشنی در سیاست به آشوب و اغتشاش در حزب انجامید. بعضی کماکان طرف دار فارسی کردن همه چیز بودند. باقی تاکید داشتند روی فارسی نکردن. احمد قاسمی، از نماینده های حاضر در کنگره که میان کشاورزان ترکمن کار کرده بود، در کتابش با عنوان حزب توده ی ایران چه می گوید و چه می خواهد؟، تفسیری بسیار آزادمنشانه از برنامه ی رسمی حزب به دست می داد: «در بعضی موارد کشورها اقلیت های شان را از مدارس، ادبیات و تاریخ خودشان محروم می کنند. این کار دو نتیجه ی فاجعه بار دارد: فرهنگ اقلیت ها را نابود می کند و مانع از مشارکت آن ها در ساختن تمدن جهانی می شود؛ و اقلیت ها را از اکثریت می رماند و سرآخر مسبب جنگی داخلی می شود، همان اتفاقی که بین ترک ها و یونانی ها در امپراتوری عثمانی افتاد. بنابراین کشور باید به اقلیت هایش احترام بگذارد، نه فقط به دلیل فرهنگ بلکه همچنین به این خاطر که وجودشان را حفظ کند. ایران کشوری است چندزبانه، و اگر چه همگی تاریخی مشترک داریم، به حقوق اقلیت های زبانی باید احترام گذاشته شود، همان طور که حزب توده در برنامه اش بیان کرده. در غیر این صورت دشمنانان ما از این وضعیت برای نابودی کشورمان استفاده خواهندکرد.»

اما چنین احساساتی در تضاد بودند با آن چه در دومین کنفرانس ایالتی حزب توده در تهران گذشت. اگرچه بعضی نماینده ها گلایه داشتند که کمیته مرکزی تمرکزش را صرفا روی پایتخت  گذاشته و رفتارش با شعبه های جاهای دیگر «همان طوری است که دولت با ایالت ها برخورد می کند»، اکثریت قطعنامه ای تصویب کردند که به حزب توصیه می کرد مدرسه راه بیندازد تا بتواند به بی سوادها فارسی یاد بدهد. به نظر روشنفکرها، این آموزشی بود برای کسانی که آموزش ندیده اند. به نظر آذری های آذربایجان، این کلاس های مشارکت در فارسی زبان کردن مردم شان بود.

نپرداختن هیئت رهبری حزب توده در تهران به گلایه های مرتبط با مسئله ی اشتراک و رفع آن ها، تشکیلات حزب در آذربایجان را ناگزیر از اتخاذ سیاست مستقل خودش کرد. از زمستان سال 1323بود که این تشکیلات، حامی و متولی تظاهراتی مردمی شد با این خواسته ها: تشکیل شوراهای ایالتی و تدریس زبان آذری در مدارس محلی. همین که خبر این فعالیت های سرخود به گوش کمیته مرکزی رسید، هیئتی سه نفره برای رسیدگی به وضعیت اعزام کرد. خلیل ملکی رئیس هیئت بود، از اعضای کم سن «پنجاه و سه نفر» و نمونه ای بارز ار روشنفکرانی که همه چیزشان فارسی شده. او که متولد تبریز و بزرگ شده ی مرکز ایران بود و دوره ای کوتاه در آلمان درس خوانده بود، فارسی را با لهجه ی مشخص ترکی حرف می زد اما مدافع سرسخت فارسی کردن و مرکزگرایی بود. سال 1326 از حزب توده جدا شد و بیست سال بعد در محاکمه ای به اتهام تبلیغ سوسیالیسم، برای نخستین بار گزارشی از ماموریتش به آذربایجان افشاکرد. اعتراف کرد جاخورده از این که دیده بسیاری از اعضای پروپاقرص حزب فارسی بلد نیستند، این که خودداری او از به کاربردن زبان آذری در دیدارهای عمومی مخالفت آن ها را برانگیخته، و این که انتقادات بی پرده اش از تظاهراتی که خواسته اش تدریس زبان آذری در مدارس بوده باعث جدل جدی اش با محمد بی ریا شده، رئیس شعبه محلی شورای متحده ی مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران و از شاعران آذری زبان بسیار با استعداد آن زمان. خلیل ملکی با این عزم جزم به تهران برگشت که تصفیه ای اساسی را در آذربایجان شروع کند. می گوید کمیته ی مرکزی به گزارشش توجه همدلانه ای کردند، اما پیش از آن که بتوانند کاری کنند رخدادهایی ازشان سبقت گرفتند. شورش ها شروع شده بودند.

 

قیام فرقه ی دموکرات، 1325-1324

 

غیاب نماینده ای از انقلابی های ترک زبان آذربایجان که هم اولین سازمان کمونیستی ایران را در باکو تشکیل داده بودند –فرقه ی عدالت- و هم در شورش های گیلان مشارکت کرده بودند، در هیئت رهبری حزب توده توی چشم می زد. تعدادی از این ها طی جنگ های داخلی روس ها و همچنین در گیلان کشته شده بودند، تعدادی شان در جریان تصفیه های استالینی نیست و نابودشده، و تعدادی هم سراسر دهیه 1320 را در اتحاد جماهیر شوروی مانده بودند. اما گروه چشم گیری شان که در تهران فعال هم بودند، از حزب توده فاصله گرفتند.

برجسته ترین چهره ی این گروه جعفر پیشه وری بود. او که زاده ی سال 1272 در روستایی نزدیک تبریز بود، د دوازده سالگی مهاجرت کرد به آذربایجان روسیه. در باکو بعد دبیرستان معلم شد. تجربه های سیاسی اش در جا بعد انقلاب اکتبر شروع شد. در ساماندهی فرقه ی عدالت کمک کرد و سردبیر رونامه ی فارسی و ترکی شان شد. یک سال بعد، در انتخابات سازمان شد دبیر اول، و سال 1299 که کمیته نامش را تغییرداد به «حزب کمونیست ایران»، به عنوان یکی از سه دبیر آن برگزیده شد. نقشی مهم در نهضت جنگل بازی کرد و پس از رای گیری شد یکی از اعضای کمیته اجرایی نه نفره ای که جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان را رهبری می کردند. با شکست شورش گیلان فرارکرد به باکو از آن جا عازم تهران شد. سال 1309 دستگیرش کردند. یازده سال بعدی عمرش را در زندان گذراند و آن جا با گروه «پنجاه و سه نفر» آشناشد. این آشنایی به دوستی و مودت سیاسی نیانجامید. یکی از هم زندانی های آن زمانش فاش کرده که پیشه وری از آن ها خوشش نمی آمد و بیشتر با زندانی های قفقازی معاشرت می کرد.

پیشه وری سال 1320 بعد آزادی اش از زندان در شکل دهی حزب توده مشارکتی نکرد اما کمی بعدتر به آن پیوست. عضویتش خیلی نپایید، چون اردیبهشت ماه 1322 دیگر داشت روزنامه ی خودش را سردبیری می کرد، آژیر، که نه فقط مستقل از حزب بلکه در مواردی منتقد آن بود.

در تابستان و پاییز 1322 که حزب توده داشت تلاش می کرد اختلافات قدیمی میان تندروهای پیش گامش و اصلاح خواهان را برطرف کند، آژیر مقالاتی منتشر کرد با عنوان «فرقه ی عدالت و حزب دموکرات»، نوشته ی یکی از کهنه کارهای جنبش کمونیستی در باکو که نامش ذکر نشده بود. نویسنده در تشریح اختلافات شدید میان این دو حزب، دموکرات ها را «بورژوا»، «دست راستی» و «مرتجع» می خواند و تقبیح می کرد.

در طلیعه انتخابات مجلس شورا در زمستان 1322، آژیر صرفا حمایتی خشک وخالی و نه چندان گرم از نامزدهای حزب توده کرد: «اگرچه اینان عیوب و کاستی هایی دارند، دست کم مثل بعضی رقبای شان دزد، خائن و مرتجع نیستند.» اما یک ماه بعد که خود پیشه وری در تبریز به عنوان آزادی خواه اعلام نامزدی کرد و حزب توده هم پشتش ایستاد، توصیفی چاپلوسانه از «پنجاه و سه نفر» نوشت: «بالاخره بعد از هشت سال [در زندان] پنجاه و سه نفر را نزد ما آوردند. آن ها همه تحصیل کرده و کتاب خوانده بودند ولی تجربه ی ما را نداشتند، در نبرد و مبارزه ی سیاسی پخته و ورزیده نبودند. با پیدایش این ها برای ما میدان جدیدی بازشد. تجربیات خود را در اختیار آن ها گذاشتیم. جوانان از دیدن ما که هشت  و نه و ده سال در زندان به سر برده و روحیه ی خود را نباخته بودیم، تشویق شدند، ما را سرمشق خود قرارداده نیروی معنوی گرفتند، شهامت و فداکاری هایی به خرج دادند که در تاریخ ایران باید با خط طلایی نوشته شود.»

به رغم این اتحاد انتخاباتی، نشانه های اختلاف میان پیشه وری و حزب توده در خردادماه 1323 خود را نشان داد. پیشه وری در مجموعه مقالاتی با عنوان «حزب درست و حسابی کدام است؟» این نتیجه را گرفت که کل سازمان های سیاسی معاصرش فاقد جوهر واقعی اند. در این بحث که آشکارا حزب توده را هدف گرفته بود، گفت احزابی که تلاش کرده اند نهضتی طبقاتی بربسازند، همگی شکست خورده اند چون در ایران به خلاف اروپای صنعتی آگاهی طبقاتی نیست: «در ممالک عقب مانده تعیین مقام افراد، حتا دسته ها و طبقات بسیار مشکل است. مثلا در ایران خودمان، هنوز طبقات به شکل کلاسیک که در دنیای مترقی مشاهده می شود، تقریبا به نظر نمی ایند. میان ملاک و رعیت، دسته ی انبوهی از خرده مالکین وجوددارند که در درجات متبوع خود میان آن دو طیف را پرکرده بلکه تا اندازه[ای] آن ها را به هم بسته و مربوط نموده است. اغلب کارگران شهری ما هنوز پیشه ورند[و] در کسب خود با شاگردان در یک جا کار می کنند. اغلب سرمایه داران صنعتی ما هنوز از تجارت حتا ملاکی برکنار نیستند.» تاکید داشت که اگر قرار باشد در آینده حزبی درست و حسابی به وجودبیاید، باید از اشارات طبقاتی حذر و روی هویت «ملی»اش تاکید کند.

یک نشانه ی دیگر اختلاف سر مرگ رضاشاه در تبعید چهره نمود. حزب توده کماکان به حاکم پیشین ایران حمله می کرد. آژیر در مطلبی که خبر مرگ را می داد، نگاهی مثبت به رضاشاه داشت و به خانواده ی سلطنتی تسلیت هم گفت. رهبران حزب توده از انتقاد صریح و علنی از پیشه وری خودداری می کردند اما در گفت وگوهای خصوصی او را «مرتجع» می خواندند.

اما پیشه وری خودداری مشابهی نداشت. وقتی بزرگ علوی، رمان نویسی که جزء گروه ارانی بود، خاطراتش را در کتابی با عنوان پنجاه و سه نفر منتشر کرد، در آژیر منتقدی بی نام فرصت را قاپید تا انتقادی شخصی را متوجه حزب توده بکند: «دکتر ارانی اگر هم عضو حزب کمونیست نباشد، یک نفر جوان روشنفکر مارکسیست بوده است... در اطراف سایر افراد پنجاه و سه نفر بحث نمی شود کرد... اصلا پنجاه و سه نفر به غیر از کتاب خواندن و انتشار مجله ی دنیا [و] شاید مداخله در اعتصاب محصلین (به طور تصادفی) قبل از زندان کار سیاسی صورت نداده تظاهراتی نداشته اند... گاهی از قلمش [علوی] عبارتی ردشده که شایسته یک زندانی سیاسی نبوده است. "دل من هری ریخت پایین حتما رنگم پرید فرت فرت سیگارم را پک می زدم." درجای دیگر "به کلی منکر شده بودم. لب هایم سفید و خشک شده بود و دائما سیگار می کشیدم." اگر چه با عبارات بالا علوی حقیفت گویی کرده ولی من شخصا این سلیقه را نمی پسندم. خوانندگان ممکن است خیال بکنند همه ی زندانیان سیاسی هنگام گرفتاری این حالت تاسف آور را داشته اند... اغلب زندانیان سیاسی قدیم کم و بیش این طوری بودند. جور دیگری هم نمی توانست باشند. اگر چه میان زندانیان قدیم عناصر سست و حتا خائن یافت شده بود، باوجود این قدیمی ها نسبت به پنجاه و سه نفر، مخصوصا در استنطاق اولیه، محکم تر و جدی تر بودند... من خیانت و نامردی و خودخواهی بعضی ها را مانند علوی می خواهم مسکوت بگذارم... اما راجع به دکتر بهرامی من نمی دانم برای چه علوی اسامی همه را با حرف اولی به قلم آورده تنها دکتر بهرامی را با اسم و رسم و شهرت نوشته است. من نظر توهین و تحقیر ندارم اما تاریخ شوخی بردار نیست. برای رجل سیاسی... فعالیت، فداکاری، بامردم تماس مستقیم داشتن، نویسندگی و سخنرانی بلدبودن و آن را به کار بردن همه لازم است. ما از آقای دکتر بهرامی این چیزها را مشاهده نمی کنیم.»

به محض آن که پیشه وری کوشید بر کرسی اش در مجلس بنشیند و محافظه کارها اعتبارنامه اش را زیر سئوال بردند، این حملات متوقف شد. تا وقتی به حمایت حزب توده نیازداشت، از انتقادات بیشتر خودداری کرد. اعتبارنامه اش را که در تیرماه 1324 ردکردند، برگشت به خود سابقش. به چندتایی از دوستانش در تهران خبرداد که چون آینده ای برای حزب توده متصور نیست، وقت راه انداختن سازمانی تازه است. چندروز بعد از پایتخت رفت به آذربایجان.

در تبریز، پیشه وری بنیان های جنبشی تازه را پایه گذاشت. سه تا از دوستان آذری اش که پیش تر در حزب کمونیست فعال بودند، کمکش کردند: علی شبستری، دکتر سلام اله جاوید و جعفر کاویان. شبستری نقشی برجسته در قیام خیابانی ایفاکرده بود، فرارکرده بود شمال، پیوسته بود به حزب کمونیست در تبعید و تا سال 1320به ایران برنگشته بود. در تاسیس و ایجاد شاخه ی حزب توده در آذربایجان کمک کرد و به ریاست این شعبه ولایتی هم برگزیده شد. اما سال 1322 خیلی ناگهانی از حزب استعفاداد، «انجمن آذربایجان» را شکل داد و سردبیر روزنامه ی آذری زبانش، آذربایجان، شد. جاوید همولایتی پیشه وری بود، در باکو درس خواند، به فرقه ی عدالت پیوست و خیلی سروقت برگشت تبریز تا در کودتای بی دوام لاهوتی مشارکت کند، و بعد هم دوباره فرارکرد باکو. آن جا پزشکی خواند، سال 1308 برگشت ایران وخیلی نگذشت که انداختندش زندان. سرگرمی اش مطالعه و تحقیق در باره لهجه های آذری بود. کاویان از قدیمی های قیام های هم خیابانی و هم لاهوتی بود. از 1299 تا 1304 در آذربایجان شوروی زندگی کرده بود. سال 1304 که برگشت، زندانی شد و تا سال 1320 هم آزادش نکردند. او هم مثل جاوید عضو حزب توده نشده بود.

روز دوازده شهریورماه 1324 پیشه وری خبر تاسیس حزب تازه اش را اعلام کرد، فرقه دموکرات آذربایجان؛ عمدا همان اسم تشکیلات خیابانی را گرفته بود. نخستین بیانیه ی حزب می گفت آذربایجان حق دارد شوراهای ایالتی خودش را داشته باشد و زبان خودش را در مدارس استفاده کند. دو روز بعد انجمن آذربایجان شبستری به فرقه ی دموکرات پیوست و روزنامه اش، آذربایجان، شد نشریه ی رسمی آن. روز شانزده شهریورماه کمیته های مرکزی محلی حزب توده و شورای متحده ی مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران بدون حتا مشورت و رایزنی ای با بالادست های شان در تهران، رای به پیوستن به حزب تازه دادند. یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب توده کمک کرده بود این تشکیلات محلی از حزب سراسری توده جداشود چون حس می کرد هیئت رهبری تهران نتوانسته نماینده ی مردم آذربایجان باشد. قیام خیابانی در نابودی حزب دموکرات قدیمی نقشی ایفاکرده بود و حالا هم روحش برگشته بود سروقت حزب توده.

فرقه ی دموکرات چهار هفته ی آتی اش را صرف تبلیغات و خبررسانی برنامه اش و گسترش شعبه هایش در آذربایجان کرد. سیاستش کاستن از اختلاف های طبقاتی و پررنگ کردن تضادهای اشتراکی با تهران بود: «فرقه دموکرات آذربایجان به یگانگی تمام افراد آذربایجانی علاقه مند می باشد. مبارزه ی طبقاتی پیش از گرفتن آزادی میسر نخواهدبود. اول ملت باید حق و اختیارات قانونی خود را به دست بیاورد بعد در اطراف کم و کسر آن مبارزه نماید.» و «آقایان کارگران و کارفرمایان باید بدانند که ترقی و تکامل میهن بسته به صداقت و فداکاری آن هاست. ما از کارگر و از ارباب انتظار داریم هر دو دست به دست هم داده از خطر شدیدی که صنایع میهن و آینده هر دو طبقه را تهدید می کند جلوگیری نمایند.»

فرقه ی دموکرات اواسط اکتبر نخستین کنگره ی حزبی اش را برگزارکرد. نماینده ها با اعلام این که درس های مهمی از شکست قیام خیابانی گرفته اند، رای دادند به تشکیل یک شاخه ی نظامی. یک ماه بعدتر این داوطلبان مسلح شروع کردند به تسخیر کم و بیش بدون خون ریزی مناطق آذربایجان. روز سی ابان ماه دیگر شورشیان زمام حاکمیت بیشتر بخش های آذربایجان را در دست داشتند و می توانستند صلای کنگره ای ملی بدهند. نماینده ها اعلامیه ی خودمختاری ای نوشتند و در تهران هم تحویل دولتش دادند. این اعلامیه آمال شان را چنین خلاصه می کرد:

 

  1. مردم آذربایجان در اثر علل و حوادث بی شمار تاریخی که ذکر آن از گنجایش این اعلامیه خارج است، دارای ملیت، زبان و آداب و رسوم و خصوصیاتی است که به او حق می دهد مانند تمام ملل عالم با مراعات استقلال و تمامیت ایران طبق منشور آتلانتیک، در تعیین سرنوشت خود آزاد و مختار باشد.
  2. نظر به علاقه و روابط فرهنگی، اقتصادی و سیاسی که ملت آذربایجان با مردمان سایر ایالات و ولایات ایران دارد، و نظر به فداکاری های بی شماری که آذربایجانیان در تاسیس و ایجاد ایران کنونی به خرج داده اند –در واقع موسس آن  بوده اند-، بنابراین برای حفظ استقلال و تمامیت آن به هیچ وجه حاضر نیستند تقاضای مشروع خود را روی اساس تجزیه ی آن قرارداده به مرزهای آن خلل واردسازند.
  3. ملت آذربایجان با تمام قوای خود خواهان رژیم دموکراسی است که در ایران به شکل مشروطیت و حکومت ملی می باشد.
  4. ملت آذربایجان مانند ساکنین تمام نقاط ایران در اداره ی امور اجتماعی و حکومت مرکزی با فرستادن نمایندگان خود به مجلس شورای ملی و ادای مالیات عادلانه شرکت خواهدنمود.
  5. ملت آذربایجان رسما و علنا اعلام می دارد که مانند سایر ملل زنده ی عالم حق دارد برای اداره ی امور ملی و داخلی خود با مراعات تمامیت ایران، حکومت ملی-محلی تشکیل بدهد و این حکومت می تواند با مراعات استقلال و تمامیت کشور ایران، آذربایجان را طبق اصول دموکراسی و حاکمیت ملی اداره نماید.
  6. ملت آذربایجان در راه آزادی و دموکراسی زحمات فراوان کشیده و قربانی های بی شمار داده است، بنابراین می خواهد حکومت خودمختار او روی اساس دموکراسی حقیقی استوارشود. از این جهت طبق نظام نامه ی داخلی که به تصدیق کنگره ی ملی رسیده است، مجلس ملی داخلی خود را انتخاب می نمایدو نیز لازم می داند که حکومت ملی داخلی آذربایجان از میان نمایندگان مجلس ملی انتخاب شده و در مقابل آن مسئول باشد.
  7. ملت آذربایجان مخصوصا به زبان ملی و مادری خود علاقه دارد. تحصیل زبان دیگر او را تا به حال از کاروان تمدن و ترقی بازداشته و جلو فرهنگ ملی او را مسدود نموده است. برای جلوگیری از این تحمیل ناروا و برای تامین وسایل ترقی آذربایجان کنگره ی ملی به هیئت ملی دستور داده است هرچه زودتر زبان آذربایجانی را در دوایر دولتی مرسوم و تدریس آن را در تمام مدارس اعم از ملی و دولتی عملی نماید.
  8. کنگره ی ملی که با امضا و شرکت یکصد و پنجاه هزار نفر و با نمایندگی هفتصد نفر از نقاط مختلف آذربایجان تشکیل یافته، طبق اراده ملت آذربایجان خود را مجلس موسسان نامیده برای اداره ی امور داخلی آذربایجان، هیئتی عبارت از سی و نه نفر انتخاب و به آن ها اختیارداده است برای عملی کردن منظور ملی، تدابیر لازمه را اتخاذ و با مقامات صلاحیت دار داخل مذاکره بشوند و ضمنا انتخابات مجلس شورای ملی را عملی سازند.

 

کنگره همچنین کمیته مرکزی نه نفره ای برای فرقه ی دموکرات برگزید. سرکردگان کمیته پیشه وری، جاوید و شبستری بودند، با فقط سه تا از اعضای سابق حزب توده در آذربایجان: محمد بی ریا، شاعر آذری و رییس شعبه ی محلی شورای متحده ی مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران؛ صادق پادگان، از مبارزان قدیمی حاضر در قیام خیابانی و متخصص زبان های باستانی که دانش زبان فارسی اش خیلی کم و ابتدایی بود؛ و زین العابدین قیامی که او هم از مبارزان قدیمی حاضر در قیام خیابانی بود و منصب دولتی بلندپایه ای داشت. سه تای دیگر عضو حزب توده نبودند: محمدتقی رفیعی، از چهره های برجسته ی محلی که از 1307 تا 1320 نماینده ی تبریز در مجلس بود؛ غلام رضا الهامی، از مقام های بلندپایه ی وزارت کشور؛ و علی شمس، از کارفرماهای ثروتمند تبریز.

فرقه دموکرات که موفق شده بود با مذاکره آخرین قشون سربازان ایرانی را هم از خاک آذربایجان بیرون کند، روز بیست و یک آذرماه مجلس ملی اش را در پایتخت استان تشکیل داد. نماینده ها هیئت دولت شامل نه وزیر برای حکومت خودمختار آذربایجان برگزیدند. پیشه وری نخست وزیر شد. جاوید، کاویان، بی ریا و الهامی به ترتیب شدند وزرای کشور، قشون ملی، معارف و مالیه. هیچ کدام از چهار وزیر دیگر از فعالان حزب توده نبودند. بنابراین از میان نه وزیر فقط بی ریا در زمان انحلال شاخه ی محلی حزب توده عضو آن بود. تازه در عضویت او هم تردیدهایی کرده اند. فرقه ی دموکرات را نمی توان حزب توده در جامه ی مبدل خواند.

خیزش آذربایجان، در تهران بازتاب بسیاری میان هیئت حاکمه و روشنفکران توده ای و غیرتوده ای داشت. اگرچه این سه گروه واکنش های مختلفی به برنامه ی سیاسی شورشیان نشان دادند، در مخالفت شان با خواسته های فرقه ی دموکرات آذربایجان در مورد زبان همداستان بودند.

نخست وزیر ایران ابلاغیه ای رسمی و مفصل خطاب به سفیر امریکا نوشت که به او خبر می داد «مردم آذربایجان هیچ گاه ترکی را زبان ملی یا ابدی خودندانسته اند بلکه به نظرشان ترکی صرفا زبانی آمده که متعاقب حمله ی مغول ها به شان تحمیل شده.» روزنامه ی نیمی رسمی دولت، اطلاعات، گفت ترکی زبان فطری آذربایجان نبوده: «این لکه ی ننگی است ملی که داغش را اجنبی ها بر ما نشانده اند.» همین روزنامه در مقاله ای دیگر پرسشی پرسید با این لحن که طبیعتا جواب مشخص است: «آخر چه کسی فرهنگ ادبی فروسی، سعدی و حافظ را با یاوه های زشت و نامربوط غارتگران مغول عوض می کند؟»

بحث های روشنفکران غیرتوده ای حرفه ای تر و خوش آب و رنگ تر بود اما سفت و سختی مخالفت شان با خواسته های زبانی فرقه دموکرات آذربایجان هیچ کمتر نبود. محمود افشار در دفاع از مقاله هایی که بیست سال پیش ترش نوشته بود و الان در آذربایجان به شان حمله می شد، استدلال کرد که ملیت صرفا بر پایه ی زبان نیست: «جوهر ملیت ایرانی را باید بر تاریخ، نژادو مهم تر از همه، عواطف اتباعش نسبت به کشورشان جست.» یکی از هواداران کسروی هشدار داد که برنامه ی تدوین شده ی شورشی ها تشویق خواهد کرد «صدای آسوریها، ارمنی ها، عرب ها، گیلانی ها، مازندرانی ها و لرها هم بلندشود.» و حسن ارسنجانی، مارکسیستی مستقل، نصیحت کردکه مطالبات زبانی «نالازم»اند و کلی «گرفتاری» به بار می آورند.

واکنش فرقه ی دموکرات به این انتقادها خیلی تند و تیز بود. روزنامه آذربایجان نوشت وقتش شده روشنفکران ایرانی بفهمند زبانی به اسم آذری وجوددارد. و پیشه وری هم طی سخنانی در رادیو تبریز اعلام کرد اصل اساسی حزبش، حق استفاده از زبان مادری است: «ما در هر حوزه ای هم که کوتاه بیاییم، مطلقا هیچ مصالحه ای بر سر این اصل نمی کنیم.»

واکنش آنی رهبران حزب توده به تشکیل فرقه ی دموکرات مشابه واکنش روشنفکران غیرکمونیست بود. اما ابراز این واکنش ها پشت درهای بسته بود. خلیل ملکی افشاکرده که به محض شنیدن خبر تاسیس فرقه ی دموکرات و پیوستن شاخه محلی حزب توده به آن، جلسه ی اضطراری سران حزب تشکیل شد. او حس می کرد این اتفاقات حیات کل جنبش سوسیالیستی ایران را تهدید می کند. درآن جلسه ی اضطراری، ملکی پیشنهاد بیانیه ای داد در رد تصمیم شاخه ی محلی حزب و به رسمیت نشناختن هویت اشتراک محور فرقه ی دموکرات آذربایجان به واسطه ی خواندن آن صرفا به نام فرقه ی دموکرات. فقط یکی از اعضای کمیته مرکزی با این بیانیه مخالفت کرد و اساس موضع او هم صرفا براین استدلال بنابود که برای داوری هنوز خیلی زود است. اما فردای آن روز پیش از آن که بیانیه بتواند به منزله سیاست رسمی حزب منتشرشود، سفارت شوروی در تهران دخالت کرد. استدلال شان این بود که بیانیه به اتحاد و یکپارچگی جنبش سوسیالیستی جهانی ضربه خواهد زد و نتیجه این شد که بیانیه با اکراه کنار گذاشته شد و حزب توده به فرقه ی دموکرات تبریک گفت.

حزب توده به زور مجبور شده بود از فرقه ی دموکرات حمایت کند، اما نمی شد مجبورش کرد این حمایت را به دلایلی مرتبط با اشتراک بکند. حزب خیلی محتاطانه و زیرکانه کوشید با بزرگ نمایی تمایلات اصلاح طلبانه ی شورشیان و کوچک نمایی گرایش اشتراکی شان، سیاست خود را توجیه کند. طنز روزگار این که توقیف رهبر، روزنامه حزب، از سوی دولت در ماه های بحرانی شهریور و مهر و آبان 1324، کار این توجیه را ساده تر کرد. وقتی اجازه ی انتشار مجدد رهبر را دادند، فرقه ی دموکرات دیگر مسائلی غیراشتراکی را هم در زمره ی سیاست هایش گنجانده بود و می گفت هدفش کمک به اصلاحات در سرتاسر ایران است.

روز ششم آذرماه 1324، رهبر نخستین مقاله اش را به مسئله ی آذربایجان اختصاص داد. این مقاله رکود اقتصادی در این منطقه و سیاست های اصلاحی شورشیان را شرح می داد و بحثش این بود که عامل بحران، طبقه ی حاکمی است که توده ها را استثمارکرده. مقاله از مطالبه ی شوراهای محلی دفاع می کرد اما مسئله ی زبان را به کل نادیده می گرفت. در طول چهارماه آتی اش، دبیران این روزنامه از ابراز هر نظری در مورد بحران آذربایجان خودداری و صرفا به بازچاپ گزارش هایی خبری –اغلب هم از منابعی متعلق به اروپای غربی- اکتفاکردند. سر و کله ی دومین مقاله ی این روزنامه در مورد مسئله ی آذربایجان، تا پیش از اوایل فروردین ماه 1325 پیدانشد. بحث نویسنده ی این مقاله ی دوم، علی امیرخیزی، تنها عضو کمیته ی مرکزی حزب که در قیام خیابانی شرکت و نقش ایفا کرده بود، این بود که فرقه ی دموکرات جنبشی است مترقی که موفقیتش نیروهای دموکراتیک را در سرتاسر ایران تقویت می کند. مسئله ی زبان باز هم به کل نادیده گرفته شده بود. سومین مقاله یک ماهی بعدتر چاپ شد. به نظر نویسنده، از اعضای کم اهمیت تر پنجاه و سه نفر، دلیل بنیادی وقوع شورش در آذربایجان فشارهای اقتصادی و سیاسی طبقه ی حاکم بود: «هدف این فشارها منحصرا مردم آذربایجان نیست بلکه کل ملت ایران است.» برای نخستین بار به مسئله ی زبان هم اشاره شد، خیلی کوتاه، و این که «موضوعی ثانویه» است.

حزب توده در بحث های عمومی صحن مجلس هم سیاست مشابهی را پی می گرفت. نه خودش را وارد بحث های تظلم خواهانه ی فرقه ی دموکرات در مورد زبان می کرد و نه اقدامات شان را محکوم. به عکس، در مورد تحولات آذربایجان، تیغ تقبیحش متوجه دولت بود و توصیه می کرد به مصالحه و توافقی سریع و مسالمت آمیز. رضا رادمنش، از سرکرده های حزب در مجلس، هشدارداد «فکر نکنید این بحران محدود به آذربایجان است، چون به نسبت مردم شمال کشور، اوضاع غذا و لباس و ملزومات زندگی جنوبی ها حتا وخیم تر است... دولت باید مشکل را سریع و مسالمت آمیز حل کند. وگرنه فردا در جایی دیگر گروه دیگری سازمانی تشکیل خواهندداد و خواهندگفت "بله آقا، ما عرب ایم و عربستان خودمان را می خواهیم." آن وقت جواب شما چه خواهدبود؟»

حزب توده هنوز هم تمایلی به انتقاد صریح از فرقه ی دموکرات در ملاعام نداشت. اما روزنامه های غیررسمی همکار حزب چنین خودداری ای نشان نمی دادند. شهباز، روزنامه ای که یکی از روشنفکران حزب مدیرش بود و بعدتر رسانه ی رسمی حزب شد، سرمقاله ای منتشر کرد با عنوان «زبان فارسی بهترین وسیله برای حفاظت از اتحاد ملی ماست»: «ما درک می کنیم که برادران مان در آذربایجان قویا به زبان محلی شان دلبستگی داشته باشند، زبانی که ناعادلانه در حقش اجحاف شده. اما امیدواریم این دلبستگی به حدی نباشد که زبان فارسی، زبان ملی و مرسوم کشور، را تضعیف کند. ما اطمینان داریم فرقه ی دموکرات این ملاحظه ی مهم را که ما را به شدت متاثر کرده، در نظر داشته، و امیدواریم مشی ای را دنبال کند که به تجزیه ی فرهنگی کشور نینجامد.»

ایران ما، از دیگر روزنامه های همپیمان آن زمان حزب توده، سرمقاله ای منتشر کرد با عنوان «زبان ملی آذربایجان فارسی است». بحث نویسنده این بود که نمی تواند زبان «محلی» آذربایجان را زبان «ملی» آذربایجان بداند، چون آذربایجان جزئی از «ملت» ایران است. پیشنهاد می کرد که فرقه ی دموکرات می تواند بسیاری سوءتفاهم ها را رفع کند اگر عبارت مقبول «مردم آذربایجان» را جایگزین شعار «ملت آذربایجان»اش کند. همین روزنامه در سرمقاله ای دیگر به شورشی ها توصیه می کرد در مطالبات فرهنگی شان معتدل باشند تا چپ های تهران ازشان نگسلند: «رییس فراکسیون حزب توده در مجلس می خواهد طرحی ارائه کند که بر مبنایش کلاس های سه سال اول مدرسه در آذربایجان به زبان آذری برگزار می شود، اما من حتم دارم او هیچ گاه این خواسته را نخواهد پذیرفت که همه ی کلاس های همه ی رده ها به زبان محلی برگزارشود.»

مسئله ی زبان حزب توده را از فرقه ی دموکرات جداکرد، اما چندتا عامل اختلاف میان شان را پنهان کرد. اول، اتحاد جماهیر شوروی هر دو این حزب ها را کمابیش به رسمیت می شناخت و هیچ کدام نمی خواستند همپیمان شان در آن سو را با درانداختن بحث و جدلی عمومی برآشفته کنند. دوم، نهادهای کارگری آذری زبان بیرون منطقه ی آذربایجان، که سرکرده های اتحادیه هایی کارگری طرف دار حزب توده بودند، از نفوذ و اثرگذاری شان در این حزب به نفع شورشیان آذربایجان استفاده می کردند. آن هاخارج از ایالت مادری شان زندگی می کردند و انگیزه ای برای طرح بحث های زبانی و منطقه ای نداشتند، اما همین که جایی این بحث ها و خواسته ها مطرح می شد، دیگر نمی توانستند جلو خودشان را بگیرند و بی موضع بمانند. ظفر، نشریه ی «شورای متحده مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران»، نامه هایی از کارگرانی آذری زبان در گیلان و مازندران چاپ کرد که عهد می بستند به برادران شان در آذربایجان کمک کنند. دفاع از مطالبات زبان محور فرقه ی دموکرات بود که مقاله های ظفر را به شدت از نوشته های نشریه حزب توده متمایز کرد: «مردم آذربایجان نهصد سال است به زبان ترکی حرف زده اند. چه کسی می تواند انکارکند که ترکی زبان مادری شان است؟ بدترین روش برای حل این مشکل، تحمیل یک زبان به همه ی اقلیت هاست، همان کاری که تزارها سعی کردند بکنند. بهترین راه به رسمیت شناختن زبان های مختلف است، همان کاری که سوییس کرده است.» سوم، شورشیان خواسته های شان را تعدیل کردند. در اردیبهشت ماه 1325 دیگر فقط پذیرش توافقنامه ای را می خواستند که بر پایه اش آذری فقط زبان تدریس مقطع ابتدایی باشد. نهایتا این که آن ها دست به اصلاحات اجتماعی زدند و در این مسیر خواست های اشتراکی شان را هم با واژگان و عباراتی تند همراه کردند. زمین های دولتی و تعدادی ملک بزرگ را بین کشاورزان تقسیم کردند؛ برای نخستین بار در تاریخ ایران به زن ها حق رای دادند؛ یک نظام مالیات بردرآمد مترقی راه انداختند؛ جاده، درمانگاه، مدرسه و دانشگاه ساختند. این اصلاحات نه فقط برای مردم آذربایجان که برای تندروهای تهران هم جذاب بود.

این عوامل حزب توده را به سمت فرقه دموکرات سوق داد. حزب توده بانی تظاهراتی شد که تاسیس شوراهای محلی را طلب می کردند. عضو ارمنی کمیته ی مرکزی حزب مقاله ای در رهبر منتشر کرد که اجمالا به دیدگاه استالین در مورد مسئله ملیت می پرداخت. و در خردادماه 1325 حزب توده به همراه حزب ایران، جبهه ای متحد تشکیل دادند که از باقی گروه ها دعوت می کرد به کارزار به رسمیت شناختن «شورای متحده ی مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران» به عنوان تنها اتحادیه ی صنفی مشروع و قانونی کشور، بپیوندند. سه ماه بعدش فرستاده های فرقه ی دموکرات به تهران آمدند تا با دولت مذاکره کنند و از این فرصت برای گفت و گو با جبهه ی متحد هم بهره گرفتند. نماینده های حزب توده و فرقه ی دموکرات در دیداری غیرمحرمانه، از سیاست های شان گفتند و از خلال همین گفتن ها بود که معلوم شد اختلاف نظرها سر مسئله ی اشتراک هنوز باقی است. رضا رادمنش از طرف حزب توده سخن می گفت: «الان در ایران یک جنبش کارگری مبارز داریم که در تاریخ کشور بی سابقه است. ایجاد چنین جنبشی ساده نبود، چون کاری نیست که هر کسی بتواند از پسش بربیاید. اول باید اعتماد طبقه کارگر را به دست  آورد و کسانی که می کوشند رضایت هم کارگر و هم کارفرما را جلب کنند، به ناچار شکست می خورند. "شورای متحده ی مرکزی اتحادیه ی کارگران و زحمتکشان ایران" در نتیجه سیاست های صحیح، مبارزات قهرمانانه و فداکاری های بسیارش توانسته اعتماد همه ی کارگران را به دست بیاورد، از ارس تا خلیج فارس. نخستین وظیفه ی هر آذم مترقی و میهن پرستی به رسمیت شناختن این سازمان متحد طبقه ی کارگر ایران و تلاش برای پیش روی این جنبش کارگری است.»

سلام اله جاوید، که از آذربایجان آمده بود، بدون آن که مستقیم به رادمنش حمله کند، تحلیل به شدت متفاوتی از وضعیت ارائه کرد: «مردم آذربایجان بیشتر وقت شان را به کار گذرانده اند و کمتر سراغ تئوری رفته اند. خوشبختانه رهبران شان دریافته اند که باید اتحادی درونی بین همه طبقات باشد، چون دشمنان شان فرقی بین کارگر، زمیندار، تاجر و کشاورز نمی گذارند. وقتی روستایی دارد نابودمی شود، همه مصیبت میبینند، از جمله آن تاجر ثروتمندی که مجبور است پسرش را برای درس خواندن بفرستد به راه دور. مردم آذربایجان در نتیجه ی سال ها ظلم و جور، اکنون به درستی به بلیه ی پیشین عدم اتحادشان پی برده اند و موفق شده اند جنبشی ملی بسازند. فقط درصورتی که جبهه ای از همه احزاب مترقی ایجاد کنیم می توانیم از لزوم داشتن یک سازمان کارگری حرف بزنیم... در ایران همه ی طبقات –زمینداران، تاجران، کارگران –و روشنفکران- باید متحد شوند و کشورشان را حفظ کنند. بعد دستیابی به اتحاد است که می توانیم بنشینیم و اختلافات طبقاتی احتمالی را حل کنیم.»

بحث های پس پرده کمتر محافظه کارانه بودند. جاوید مسئول کمیته ی آموزش حزب توده را متهم کرد به بی توجهی و اهمال نسبت به آذربایجان. خلیل ملکی که آن زمان در این کمیته سمتی داشت، جواب داد که در جذب معلم برای آذربایجان گرفتاری ها داشته؛ گفت حتا اعضای حزب توده را هم مجبور به ترک ایالت آذربایجان کرده بودند چون نمی توانسته اند کلاس های شان را به زبان آذری برگزارکنند.

نماینده های آمده از تبریز بی این که به جبهه ی متحد بپیوندند، به دیارشان برگشتند. تا آبان ماه حاضرنشدند با حزب توده همکاری کنند. فرقه ی دموکرات، حزب توده و حزب ایران، همراه با دو تشکیلات منطقه ای دیگر –حزب دموکرات کردستان و حزب احیا شده جنگل گیلان- برای انتخابات مجلس آتی کشور ائتلافی تشکیل دادند. سال 1328 که دولت حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد، این ائتلاف سند امیال «تجزیه طلبانه»ی حزب خوانده شد.

اما پیش از آن که این ائتلاف بتواند منشا اثری شود، دولت مرکزی ارتش را برای نظارت بر انتخابات به آذربایجان فرستاد. فرقه ی دموکرات بی کمک و حمایت شوروی ماند و بی هیچ نزاعی تسلیم شد. ارتش ایران روز بیست و یک آذرماه 1325 وارد تبریزشد، درست یک سال بعد تاسیس حکومت خودمختار آذربایجان، و ماجرای سرکشی فرقه به پایان راهش رسید.

در آغاز خیزش، پیشه وری وعده داده بود موفقیت خیابانی را تکرار خواهدکرد اما سقوطش را نه. اما قیام او هم سیر شورش پیشین را تا به انتهای تلخش پی گرفت. تاریخ با شکست فرقه ی دموکرات خودش را تکرار کرده بود: ماجرای اولی با مرگ خیابانی تمام شده بود و ماجرای دومی –طنز روزگار این که- با فرار پیشه وری. بعد یک سال تاکید بر این که فقط دو راه پیش پایش است –پیروزی یا مرگ- سرآخر خودش را در مسیر مهاجرت و تبعید یافت.

 

گذار به اتحاد، 1339-1325

 

حزب توده و فرقه ی دموکرات صرفا دو روی یک سکه نبودند. به عکس، بنیان های اجتماعی متضاد، منافع مغایر و در مواردی سیاست هایی ناسازگار از همدیگر جدای شان کرده بود. اولی سازمانی بود بر ساخته ی روشنفکرانی فارسی زبان که به واسطه ی گرایش به مارکسیسم اروپای غربی به کمونیسم رسیده بودند. دومی را میهن پرستانی آذری تشکیل داده بودند که از گذر لنینیسم حزب بلشویک قفقاز به همان مقصد رسیده بودند. گروه اول مارکسیست هایی بودند جزء اکثریت جامعه و ساکن تهران که گرایش شان پرداختن به جامعه از دریچه ی مبارزه ی طبقاتی بود، توجهی به اختلافات زبانی نداشتند و گله ها و نارضایتی های ایالات از پایتخت را دست کم می گرفتند. تمایل گروه دوم که در مبارزات نهضت خیابانی و قیام جنگل فعالانه ایفای نقش کرده و با برنامه های قوم محور روسیه ی تزاری آشنابودند، به پرهیز از مبارزه ی طبقاتی به نفع پرداختن به تضادها بر سر مسائل مرتبط با اشتراک بود. خلاصه اش این که حزب توده حزبی طبقاتی بود با تکیه بر روشنفکران و پرولتاریای وطن؛ فرقه ی دموکرات سازمانی شکل گرفته بر مبنای اشتراک بود که منحصرا چشم به همراهی مردم آذربایجان داشت.

این تفاوت ها دو حزب را تا چهارده سال بعد شکست خیزش آذربایجان از همدیگر دور نگه داشت. کانون تمرکز فرقه ی دموکرات کماکان روی نارضایتی های فرقه ای و تیره ای اش بود. حزب توده همان طور سفت چسبید به مارکسیسم کلاسیکش، اگرچه در مواردی هم مختصر به دفاع از نارضایتی های مرتبط با مسئله ی اشتراک رو می اورد. ماجرا به همین منوال ادامه داشت تا جایی که رهبران این دو حزب طرف دار شوروی خطر کمونیست های ضدشوروی را حس کردند؛ این جابود که بالاخره اختلافات شان را کنار گذاشتند و متحد و ادغام شدند. سال 1339 در پلنوم مشترک کمیته های مرکزی دوحزب، فرقه دموکرات رای به ادغام در حزب توده داد. رییس فرقه ی دموکرات هم به کمیته ی مرکزی تازه راه یافت. یکی از سرکردگان سابق حزب توده که مخالف این اتحاد بود، از حزب استعفا داد. در کنفرانس مشترک شان، نماینده های دو حزب بر برنامه ای صحه گذاشتند که اصول مبنایی هر دو طرف را به هم می آمیخت: «حزب توده ی ایران تنها حزب طبقه ی کارگر ایران است... ایران کشوری است چند ملیتی. بااین حال عوامل متعددی انبوه مردمی را که در ایران زندگی می کنند، به همدیگر نزدیک می کند: تاریخ مشترک شان درقرون متمادی؛ نقش مشترک شان در آفرینش فرهنگی غنی؛ و مبارزه ی مشترک شان علیه امپریالیسم. ازآن جا که حزب توده خواهان اتحاد همه مردم ایران است و اعتفاد دارد تنها بر مبنای برابری و حق ملت ها برای تعیین سرنوشت شان می توان به این اتحاد رسید، صراحتا حقوق ملی، اجتماعی و فرهنگی همه ی ملیت های قلمرو ایران را به رسمیت می شناسد.»

حزب توده، لنینیسم فرقه دموکرات را پذیرفته بود و فرقه ی دموکرات، مارکسیسم حزب توده را.

پنج سال بعدش، یکی از مقام های حزب بحث مختصری در مورد این اتحاد کرد. نوشت که سیاست های فرهنگی رضاشاه جمعیت غیرفارسی زبان را سرکوب کرد، که سیاست های اقتصادی اش آذربایجان را حتا بیشتر از دیگر ایالات استثمارکرد، که مرحوم پیشه وری آمال و آرزوهای مردم آذربایجان را نمایندگی می کرد. پذیرفت که حزب توده در سال های نخستین فعالیتش توجه کافی به مسئله ی ملیت ها نداشت و از فرقه ی دموکرات هم بابت دست کم گرفتن مسئله ی مبارزه طبقاتی انتقاد کرد.

رئیس حزب هم انتقادهای خودش را به این انتقاد اضافه کرد. در گرامی داشت بیستمین سالگرد قیام آذربایجان، اهداف کلی فرقه ی دموکرات را ستود اما به فعالیت ها و اقداماتش به چهار دلیل انتقاد کرد: تاکیدش روی مسئله ی ملیت به بهای نادیده گرفتن مسائل اجتماعی؛ عدم تمایلش به پیوستن به جبهه ی متحد؛ برخورد کج دار و مریز با حکومت و حتا شاه؛ و نقشش در تفرقه و اختلاف افکنی در جنبش سوسیالیستی ایران. نخستین بار بود که یکی از رهبران حزب توده صراحتا و به تفصیل به اختلافات میان حزبش با رهبری فرقه ی دموکرات می پرداخت. نشانه ای بود از این که حالا دیگر این اختلافات، که زمانی آشتی ناپذیر می نمودند، اگر نه حل دست کم به رسمیت شناخته شده بودند.

 

 

منبع : مردم در سیاست ایران پنج پژوهش موردی

اثر یرواند آبراهامیان

ترجمه ی: بهرنگ رجبی

نشر چشمه

تهران – 1394

چاپ هفتم

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید