موضوع
روز ٢٩ اوت به لطف و ابتکار نهاد تازه تاسیس موسوم به "در راه بنیادی برای جمهوری و دمکراسی"، گفتگوی جمعی با سخنرانی اصلی آقای اکبر کرمی و اینجانب در کلاب هاوس برگزار شد که موضوع آن را "فراز و فرود اصلاحطلبی! تداوم، بنبست یا پایان؟" تشکیل میداد. آقای کرمی کار خوبی کرد که هم پیش از برگزاری برنامه، فشردهی موضع خود را پیشاپیش در آفیش تبلیغاتی مربوطه اعلام داشت و هم دو روز بعد از نشست مجازی، طی نوشتهای تفصیلی با عنوان "تا پایان اصلاحات راه درازی مانده است" به توضیح کتبی کلام شفاهیاش برخاست. گزارهای که، به استناد مفاد نوشته خودشان، مجاز است آن را چنین خواند: "تا پایان اصلاحات [در جمهوری اسلامی] راه درازی مانده است". با چنین تدقیقی، بحث از کلیگویی رها خواهد شد و در متن موضوع خواهیم ماند.
مقالهی حاضر که متوجه واکاوی نگاه ایشان است، نه به هر گزارهی آمده در نوشتهشان خواهد پرداخت و نه مکثی بر همه موضوعات مطروحه در آن خواهد داشت. ورود در هر گفتهی ایشان، شنا در دریایی از گزارههای نقیض خواهد بود که مناسب است تا از آن پرهیز شود. موضوع محوری بحث که به خودی خود نیز بغرنج است، نیاز به پیچیدهتر کردن ندارد و بنابراین درست نیست ابهامات نهفته در ذهن اندیشنده پیرامون موضوع، موجب از شفافیت انداختن صورت مسئله شود. قصد در این نقادی، صرفا پرداختن به جوهر گفتار و درونمایهی نوشته ایشان است و آن هم به این دلیل که خصلت نمونهوار دارد و در سپهر سیاسی کنونی ایران، اندیشه، منش و روش طیف معینی را بازتاب میدهد. نوع نگاه، استدلالها و روانشناسی در نوشته اقای کرمی را میتوان نماد اصلاح طلب حکومتی در حال گذار از جمهوری اسلامی دانست و اهمیت نقد آن هم به همین است.
این نیز جا دارد که پیش از ورود در نقد، به یک نقطه قوت و یک نقطه ضعف همزمان چه در گفتاری که ایشان داشته و چه در نوشتاری که ارایه داده است اشاره شود. نقطه قوت اینکه: نوشتهای است حامل اندیشه و نویسندهاش در عین ترمزگیریهای فلج کننده، گام در پی حقیقت دارد و دست به پروازهای اندیشگی جسورانه گرچه توام با خیالپردازی میزند. در متن فکرکردنها، نکات ظریف و بدیعی را پیش میکشد و ذهناً و نظراً در زمرهی پیشروان نحله اصلاح طلب مستعد عبور از جمهوری اسلامی قرار میگیرد. نقطه ضعف اما آنجاست که ایشان دچار تام پنداری در اندیشه خویش است و از چنین جایگاهی نه فقط به صرافت پنددادن برای هر دو کرانه خود میافتد بلکه برچسب "نداشتن شهامت بیان" به غیر خود میزند و "حریف"اش را مفتخر به فقر "فلسفه سیاسی" میکند. نقطه ضعفای که ضمناً همراه عارضهای است در بسیاری از اصلاح طلبان رو به دگردیسیگذاشته اما گرفتار در نافروتنی و تفاخر در متن بازاندیشیها. در تحولات اندیشهای این تیپ، ایدههای دمکراسی، جمهوری، سکولاریسم و جامعهی مدنی گویا با آنها شروع میشود و از همین منظر نیز، در خود رسالت تعلیم دیگران میبینند.
معضل کدامست؟
بزرگترین معضل با این تیپ فکری، اینهمانی انگاری یک موضوع کلی است با موردی مشخص آنهم در شکل غیر مصداقی. در این رویکرد، چون اصلاحات امر نیکویی است، پس صادق برای هر موقعیت و معتبر برای هر زمان و مکانی است؛ و نگاه غیر این نیز، نه چیزی جز براندازی. براندازی هم مقدراً نه منبع خیر بلکه پدیدآورنده شر.
حال آنکه سئوال اصلاً این نیست که اصلاحطلبی خوب است یا نه و از اصلاح باید استقبال کرد یا نکرد. آنی که اصلاح را نپسندد و یا به رد آن برخیزد، نه فقط بهسازی لازمه زندگی بلکه حتی روال هستی را دور میزند. اصلاح، اصلی است نیازین چه در زیست روزمره انسانها برای بقای شاداب آنان و چه شرطی جهت تداوم و رشد هر سامانهای. اما آنجا که سیستم دچار سترونی و فرسودگی شود و به ایستایی و میرایی برسد و با ایستادگی در برابر خوداصلاحی بخواهد فرایند اصلاح شدن را پس بزند، اصلاح دیگر با بن بست روبرو است و ناگزیر و به نیروی زور میباید جا به دگرگونی دهد. چنین وضعیتای نه چشم به راه باردهی و بارنشستن ناممکن امر نصایح اصلاح طلبان به حافظان سیستم میماند و نه سدشدگی بیش از این در برابر تحولات را تاب میآورد. ایجاب زندگی، چنین است.
پس سئوال اصلی متوجه امر اصلاح بطور کلی نیست تا لازم باشد در وصف محسنات آن بسیار نوشت و پیرامون ارزشمندی این مهندسی سنجیده و آگاهانه، گام به گام و مبتنی بر فواید، دست به گفتمان سازی زد. تجهیز به فلسفهی سیاسی لازم است اما نه برای تجریدسازی رتوریک بلکه معطوف به کنشگری برای تغییر وضع. پرسشی که هر تحلیل گر و کنشگر میباید آن را پاسخ دهد این است که: اصلاح طلبان چه چیزی را اعم از حقوقی و حقیقی میخواهند در جمهوری اسلامی اصلاح کنند و متکی بر کدامین ظرفیتها؟ تیپ فکری من در همان سال نخست فراز اصلاح طلبی اعلام داشته بود: "اصلاح طلبی آری، ولایت فقیه نه!". یعنی در برابر اصلاح نیستیم و معتقد به از سر گذراندن این تجربه در جامعه هستیم، اما چشم اندازی هم برای آن نمیبینیم. داوری زمان در این باره چیست؟ آیا مشروطه سازی از ولایت به بار نشست یا که برچیدن بساط ولایت در دستور نشست؟
بحث با طرف معین و نه در خلاء
آیا ما بر متن واقعیتهای سخت زمینی بحث میکنیم یا خیال پرواز در میان ابرهای تجرید را داریم؟ آیا بحث، متکی بر شناخت چند دههای و مشخصاً هم به پشتوانه ٢٥ سال فراز و فرودهای اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی است یا سوار بر آرزوهای شیرین که در خود داریم؟ بعلاوه، چرا در بحث میان طرفین آدرسدار معین، مدام شائبه اینهمانی طرف بحث خود با مثلاً سلطنت طلبان و مجاهدین خلق را باید القاء کرد؟ در حالی که، طرف بحث منطقاً باید بداند طیف فکری من راهی بهتر از اصلاحات ممکن سراغ ندارد اما در عین حال بر آن است که نظام ولایی ظرفیت دموکراتیزه شدن ندارد. طیف فکری من انتظار دارد که اصلاحطلبان بجای فرافکنیها، بکوشند فازهای زیست سیاسی خود در این ربع قرن را آسیب شناسانه بخوانند تا از فراز و فرود اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی درس لازم برگیرند.
طیف فکری "اصلاحطلب" در جوانی تز "مشروطه کردن" ولایت متکی بر "فشار از پائین و چانه زنی در بالا" را پیش کشید. اما فقط حرفاش را زد و نه که عملی در این زمینه انجام دهد. فرصتهای "فشار از پائین" از جمله متجلی در حرکت دانشجویی ١٨ تیر ٧٨ دود شد و هوا رفت و "چانهزنی" بدون پشتوانه بسیج جامعه، با پس گرفتهشدن تسلیمطلبانهی لوایح دوگانه توسط آقای خاتمی زیر فشار نامهی تهدیدآمیز سرداران سپاه، متوقف ماند و قدرقدرتی ولی فقیه جنبه مضاعف یافت. برهمین بسترهم بود که اصلاحطلبی در میان سالیاش، دو گام به عقب موسوم به "نرمالیزاسیون" و مرسوم در سیاست "اعتدالی" را برداشت. دورهای هم پرچم "اجرای بی تنازل قانون اساسی" به اهتزاز درآمد که گرچه در افشای باز هم بیشتر کارکرد ولایت و جایگاه ولی فقیه موثر افتاد اما بمثابهی یک استراتژی، از بی فرجامی و سترون بودن رنج برد. اکنون نیز در پسامرگی اصلاح طلبی، از سوی قسماً متحول شدههای این طیف، یا سخن از "اصلاحات ساختاری" به معنی دورهای شدن ولایت فقیه میرود و یا تز مبهم "تا پایان اصلاحات [در جمهوری اسلامی] راه درازی مانده است" به میان میآید.
پرسیدنی است که مبنای استنتاج سیاسی را باید بر تجارب قابل تبیین قرار داد یا ذهنیتهای دلخواسته تبیین ناپذیر؟ اگر برای امر اصلاح بطور کلی، اصولاً پایانی متصور نیست و فرایندی است بی انتها و اصلاح در اصلاح، در برابر اما همانا این بن بست خوردن اصلاح مشخص در جمهوری اسلامی بود که از پایان تلاش ناکام و تشبث نافرجام خبر داد. چرا باید خبر هزار نشانه را ناشنیده گذاشت و باز هم علیه هرگونه رادیکالیسم برآشفت و از آن تبری جست؟ چنین تفکری که در مقام توصیه به لزوم فلسفه سیاسی داشتن در سیاست ورزی و داعیه برای "افق گشایی" است، چرا خود نادانسته در کار کور کردن افق سیاسی در سپهر سیاسی برای انجام اقدامات سیاسی گره گشاست؟ آیا برنتابیدن هرگونه سخن گفتن از بن بست اصلاحات و گریز از گفتمان سازی برای خروج از چنین بن بستی توسط این طیف، تصادفی است؟ آیا این انعکاس ناامیدی در خود آنها نیست که در برچسب ناامیدی زدن به دیگرانی که متهم به "تولید یاس" در اصلاحطلباناند منعکس میشود؟ از حاملان این فکر باید پرسید چرا دعوت از اصلاح طلبان به ترک عادت کوبش بیهوده آب در هاون، تولید انفعال است؟
خیر، هدف از نقد منجر به منتفی دانستن اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی، هشدار دادن است به منظور خروج از ذات پنداری در مورد اصلاح جمهوری اسلامی و برای دست برداشتن از خودفریبیها است در مدافعان مشی "تغییر در حکومت" با راهکار "تغییر رفتار رهبر". این نقدها، نه تولید ناامیدی بلکه دعوت به بازاندیشی و نو اندیشی برای باززایی امید واقعی است. طیف اصلاحطلب بجای چنین گلایهکردنهای نالازم، لازم است انتقاد از ذات پنداری را فقط مشمول مذمت آنانی نکند که نظام مبتنی بر ولایت را اصلاحناپذیر میدانند، بلکه در خود نیز بنگرد که چه اندازه در مورد طیف سلطنت و مجاهدین خلق ذاتپندار است و امکان هرگونه فعل و انفعالات در این دو جریان را منتفی میداند. چیزی که، رد پایش را در همین نوشتهی آقای کرمی نسبت به این دو جریان میتوان دید. بعلاوه ایشان که منتقد ذاتپنداری در مورد اصلاحناپذیری جمهوری اسلامی است، چرا با معرفی خود به عنوان "خدا ناباور جبرگرا" این امر بدیهی را در نظر نمیگیرد که باور به دترمینیسم بجای پراکسیس مبتنی بر شناخت قانونمندیها، خود نوعی از افتادن به ذاتپنداری است؟ از ایشان این سئوال را هم باید کرد که چرا علیرغم وسواس بسیار در کارگیری درست واژهها، اینجا و آنجا سکولاریسم را دینستیزی جلوه میدهد؟ سکولاریسم، نهدین ستیز که اعلام تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت سیاسی است.
دمکراسی همان توازن قوا نیست!
این تیپ فکری، در رابطه میان دمکراسی و اصل توازن قوا هم، رها از مشکل نیست. تنزل دادن هدف – در اینجا دمکراسی – به درجاتی به نقطهی عزیمت از توازن قوا، چشم اسفندیار اصلاح طلبی است. به عنوان یک مثال، یکی گرفته شدن انتخابات آزاد که الزامات خاص خود را دارد با "آزادی انتخابات" است در جمهوری اسلامی. در این نگاه، انتخابات آزاد انبساط گام به گام اصطلاحاً "فرجه"ها در جمهوری اسلامی تعبیر میشود و هم از اینرو نباید عجیب باشد اگر در جایی از به اصطلاح یگانه مسیر و نیز مسیری مقدر(!)، سر از فتح الفتوح طرد "سه جیم" (جنتی، مصباح و یزدی) از مجلس خبرگان در آورد و با یک فوت ولی فقیه هم به رسوایی رسد. تعادل قوا، پشتوانهی دمکراسی است و نه خود دمکراسی. روند دمکراسی، پذیرش ناگزیر زیست در کنار همدیگر از سوی دارندگان منافع مختلف است که تسامح و تساهل را لازم میدارد و برای آن میدان میگشاید، زمینه ساز توافقات دمکراتیک میشود، به نهادسازی دمکراسی میرسد و استقرار دمکراسی را به دنبال میآورد.
پس اینکه سیاست باید از معبر تغییر در توازن قوا بگذرد، نکتهای است بدیهی و هیچ هم حرف تازهای نیست؛ هم همهی تاریخ سیاست مدلول آنست و هم در مقام نظریهپردازی مدون، قرنها دربارهاش گفتهاند. در سیاستگذاری اما، آنچه مرز میان انطباق خود با وضع و انفعال ناشی از آن را از اراده برای تغییر وضعیت رقم میزند، همانا تشخیص توازن قوا از جایگاه اراده برای تغییر قدرت است.
اول تعیین جایگاه خود!
مکان شناسی سیاسی - شناخت توپولوژیک از صحنهی سیاسی - در مقام شناخت از وضعیت، مهم است و بدون کسب شناخت از آرایش قوا، سیاست کردن نه که امری میسر. اما مقدم بر همه و مهمتر از هر چیز، تعیین جای خویش است در صحنهی سیاسی موجود. اینکه، در کجا ایستادهایم و از چه جایگاهی میخواهیم سیاست کنیم؟ اتفاقاً در این مورد توصیههای ماکیاولی به "شهریار" بسیار آموزنده است آنجا که فرمانروا را فرامیخواند تا: جایگاه خویش خوب بشناسد و از همانجا هم سیاست کند! هر یک از ما نیز، باید اول جای خود تعیین کنیم و اعلام هم بداریم. مبارزه برای دمکراسی در امروزه روز از شیوهی مرضیهی عهد قدیم "نصیحت الملوکی" نمیگذرد. در عالم سیاست مدرن، مقدم بر همه همانا با تعیین نسبت شفاف خود با قدرت مستقر و رویکردهای آن است که میتوان نیروسازی کرد و به یارگیری سیاسی برخاست. در ایران امروز، هر کس باید تصریح کند که آیا حذف ولایت را سیاست میکند یا مهار آن را؟
لازمهی سیاستورزی، رعایت توپولوژی سیاسی در رابطه با خود است. آقای کرمی میگوید میان "انقلاب و آزادی" قرار دارد! من نوعی اما از این چه چیز را باید بفهمد جز اینکه گویندهاش در باور مطلق به اصلاح است و آزادی را در اصلاح سیستم موجود قابل دسترس میداند؟ گرچه ایشان در این رابطه هم مانند تناقضات دیگر در نوشته، جایی نیز اعلام میکند که انقلاب و اصلاحات در برابر هم نیستند و حتی بهم میرسند، اما فعلا و علی الحساب بر آنی پای میفشرد که خود نوشته است: " در باور و داوری من ادعای “پایان اصلاحات” یا حتا “بنبست اصلاحات” هم نادرست و هم خطرناک است ".
اگر ادعای “پایان اصلاحات” و “بنبست اصلاحات”، "نادرست" است و "خطرناک"، آیا بر مخالف چنین ادعایی واجب نیست که خود صراحتاً بگوید با قانون اساسی مبتنی بر سروری شیعه دوازده امامی در قالب ولایت فقیه چه میخواهد بکند و اصلاح دمکراتیک را جز کنار گذاشتن این قانون اساسی و صاحب ولایی آن، در چه چیزی و چگونه ممکن میبیند و نیز از چه طریق؟ چرا تصریح نمیکند که سکولار دمکراسی، اصلاً جایگزین جمهوری اسلامی است یا که حاصل استحالهی آن؟ اگر رعایت ویژگیهای ایران کنونی در پیاده کردن سکولاریسم نشانهی واقع بینی است، در برابر آیا اصلاح سکولاریستی جمهوری اسلامی را میتوان جز توهم سیاسی چیز دیگری هم فهمید؟ بعلاوه، این حکم که رسیدن به آزادی از فرایند اصلاح جمهوری اسلامی میگذرد، مبتنی بر کدامین دادههای قابل اتکاء است و مستند به چه کامیابیها در این راه چند دههای؟ از رخدادهای هر روز شومتر هم که بگذریم چگونه میشود از کنار روندها در این نظام گذشت و به انکار جهت کلی آنها برخاست؟ آیا ایران اسیر جمهوری اسلامی در مطلقیتیابی روزافزون اقتدار ولایی طی طریق کرده است یا روبرو با انبساط جمهوریت در کادر خود؟
کدام فلسفه سیاسی؟
فلسفه، تجرید است برای تعمیم. اما تنها فلسفهای که از تجرید فاصله میگیرد، همین فلسفه سیاسی است که از دل واقعیتها سر بر میآورد و متقابلاً هم واقعیتها را پوشش میدهد. "ساده سازی" و "ساده نگری" اتهاماتیاند باریده بر سر سیاسیون باورمند به گذر از این نظام چونان نقل و نبات توسط اصلاحطلبان "عقل کل". توسط کسانی که اتفاقاً بیش از همه نیازمند افسون زدایی از توهمات "نادرست" و "خطرناک" در جان و وجود خویشاند. تیپ فکری "اصلاحطلب"، از ما طرفداران گذر از این سیستم گلایه دارد که: چرا "اصلاحطلبی" در جمهوری اسلامی را "پایانیافته" تلقی کرده و دل مردم را خالی میکنید و چرا "اصلاح طلبان" را میزنید حال آنکه خود فاقد فلسفهی سیاسی هستید؟ اما به راستی این کدام سیاست و فلسفهی سیاسی است که دل مردم را خالی میکند، گرچه موفق هم نمیشود؟
اگر منظور از این دست "متعرضین" به اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی، آنانیاند که مدافع گذر از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار دمکرات از طریق مشی مبارزه مدنی مسالمت آمیز با افق گشایی انتخابات آزاد هستند، فقط باید گفت مرحمتی است از سر کمال بیلطفی که نمیتواند از پلمیک فراتر رود. زیرا این مشی از گذار، نه فقط درب گفتگو با اصلاح طلبان شبه اپوزیسیون و نیمه اپوزیسیون را باز گذاشته است که یک نمونه از صدها آمادگی بالقوه و بالفعل آن همین گفتگوی جاری است، بلکه در پی گفتگو با هر بخش از اپوزیسیون با هدف سالم سازی فضای سیاسی و هم افزایی نیروی دمکراتیک در کشور برای گذر از جمهوری اسلامی به سکولار دمکراسی است. اما اگر منظور از این گلایهها به خاموشی کشاندن چراغ انتقاد مستمر از توهم اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی است، این را دیگر باید دعوت به پائینکشیدن فتیله مبارزه رادیکال علیه جمهوری اسلامی دانست. اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی نه فقط قدیس نیست که از دیروقت و با قرار گرفتن در فاز فرود و نه دیگر فراز، عاملی بازدارنده در مبارزه با جمهوری اسلامی است. این اصلاح طلب، به خودآمدن را نیاز دارد.
در پایان، به این نکته بسنده کنم که اصلاحطلب واقعی در ایران کنونی آنست که همه نیروی خود را بر تقویت مبارزهی جامعه به منظور محاصرهی مدنی این سیستم استبدادی و واپسگرا کند و بر تولید و استحکام زور اجتماعی علیه این نظام متمرکز شود. فرایندی دینامیک که هم اینک در اعتراضات اقتصادی، در اعتصابات مکرر، در انواع نافرمانیهای مدنی، در وجود جنبشهای اجتماعی مختلف و در برآمد خیزشهای طوفانی است که رو به قوام دارد. در چنین فرایندی و در مراحل پیشرفته آن، وقتی نظام در انزوای مرگبار و آستانهی سقوط قرار گیرد شک نباید داشت که نیرویی از درون آن سربرخواهد آورد تا در متابعت از عقل اصل بقاء، پرچم سفید در برابر جنبش نیرومند مردمی بلند کند. چانه زنی از جایگاه گذر از جمهوری اسلامی برای اصلاح دمکراتیک در آن زمان است که میتواند معنی بیابد و نه در حال و هوای امروز که زمینهای برای آن دیده نمیشود. احتمال فردا را بدل کردن به واقعیت امروز، بیماری سیاسی اصلاحطلبان در جمهوری اسلامی است و این تازه در بهترین حالت است وگرنه صحبت به مشاطه گریها برای حفظ نظام خواهد کشید.
اما ناگفته هم نگذارم که دردآورتر از این، عملاً فراخواندن است به ماندن در درون سیستم و حتی برگشت نیمه برگشتهها به تودرتوی ساختاری منجمد، ولو با نیت خیر و انواع تزها و استدلالهای ناظر بر گزاره: "تا پایان اصلاحات [در جمهوری اسلامی] راه درازی مانده است". اصرار بر چنین رویکردی، نمیتواند در بهترین حالت از تداوم مشی کوتاه آمدن در قالب "نرمالیزاسیون" و در بدترین حالت از انتقادهای نوع "کارگزاران سازندگی" نسبت به "چپرویها"ی اصلاحطلبان رادیکال سر درآورد. این نگاه، ناگزیر است که متحد خود را پیشتر و بیشتر در درون جمهوری اسلامی بجوید. حال آنکه، ایران در زمرهی نیازهای هم اکنونی خود، یکی هم خوداصلاحی اصلاحطلبان حکومتی در پیوست به نیروی گذار را لازم دارد.
دست همدیگر را در گذر از جمهوری اسلامی بگیریم و نه در اصلاح آن.
بهزاد کریمی ١١ شهریور ١٤٠١ برابر با ٢ سپتامبر ٢٠٢٢
افزودن دیدگاه جدید