رفتن به محتوای اصلی

تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا!

تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا!

دیروز در میان بدرقه پرشور هزاران انسان که سرود آزادی می خواندند مردی بخاک سپرده شد که حدیث زندگیش عشق به انسان بود.

هر چه گفت جملگی از عشق گفت. چرا که در دل پرشورش چیزی جز عشق نبود.

"هر چه گفتم جملگی از عشق خاست

جز حدیث عشق گفتن دل نخواست " سایه

عشق این اکسیر جاودانگی انسان که شور حیات می بخشد. دست ترا می گیرد بی مهابا از سخت راه ها از میان غم واندوه ازمیان شادی ودرد عبورت می دهد .به سرا پرده گل می برد اگر در تو جوهری یابد گوشه ای از پرده حیات را بالا می زند قرعه فال بنام تو میزند وبار امانت بر دوشت می نهد.

بار امانتی سخت سنگین وجانفرسای !امانتی که "میکل آنجلو"را سالها برداربست سقف کلیسای " سبستین"میخکوب می کند تا جوانی خود را برپای نشان دادن عظمت انسان بگذارد.

عظمت انسانی که کمتر از خدا نیست .انسان آفرینش گر.

قرن ها و فرسنگ ها دور از او نظامی را تخته بند "گنجه" می سازد. تا زیبائی و جاودانگی عشق را از زبان مجنون از زبان فرهاد باز گوید. درهفت پیکر گوناگونی زیبائی زیبا رویان ،زیبائی حیات و افسانه های ساخته انسان رادرشعری که به روانی شهد است به نظم بیاورد و در رگ وپی توجاری سازد.

"نخستین بار گفتش از کجائی ؟

بگفت از دار ملک آشنائی

بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند ؟

بگفت اندوه خرند و جان فروشند .

بگفتا جان فروشی این ادب نیست

بگفت از پاک بازان این عحب نیست."نظامی

بار امانتی که"ویرژل" دست عاشقی به عظمت دانته را می گیرد در دوزخ وبرزخش که گوشه های ترسناک ازفکر وعمل کرد آدمی است می گرداند تا از طریق دانته ترا در مقابل پستی ودنائت انسان قرار دهد.در برابر کسانی غرق شده در فساد،خود شیفتگانی که جهنم زندگی را می سازند.عشق را به صلابه می کشند!امید راسرکوب می کنند!

بسان "هادس" با آن چهره ترسناک بر دروازه جهنمی که ساخته اند می نشینند با نوشته ای بر فراز سر."این جا هیچ امیدی نیست!"نوشته مرگباری که خمینی بر دروازه وطن آویخت بدست کمیته مرگ داد تا قتل عام بهترین فرزندان این سرزمین را رقم زنند.

شعار تمامی مستبدان تاریخ چه وصف حال ترسناکی از سیمای جنایتکاران. ازتاریکی زندگی ازمرگ عشق!

اما این تمامی داستان نیست. دانته این عاشق بزرگ انسان که رنج گذار تلخ ازدوزخ وبرزخ را برجان دردمند خود می پذیرد در فرازی دیگر" بئاتریس" این عشق زندگی خود را بمدد می طلبد تا دروازه بهشت بر او بگشاید تا اوقادر به سرودن زیبائی وسرشاری حیات و انسان دراثر عظیم خود در "کمدی الهی" گردد .

تمامی هنرمندان بزرگ از چنین مسیر سخت وتوان فرسائی عبور می کنند .چرا که هیچ هنر بزرگی بدون این "رنج وسرمستی " آفریده نمی شود .هیچ اثر بزرگ هنری نیست که در پس آن رنج وخون دل شاعران ،عرق نقاشان و بیدار خوابی نویسنده گان نخوابیده باشد.

عظمت سمفونی پنج بتهون عظمت وبزرگی خود اوست ! که می افتد بر میخیزد "گلوی سرنوشت" را می فشارد ودر اوج ناشنوائی صدای تکان دهنده و قدرتمند انسان را در فضای بیکران زنذگی در سمفونی نهم خویش منعکس می کند.

براستی چه می کردیم اگر شمع جان هنرمدان بزرگ روشنی بخش شب های تاریک نمی شدند؟ چه میکردیم اگرعشق مورد تهاجم قرار گرفته توسط سپاه جهل از زبان حافظ ،سعدی ،مولانا در اوج زیبائی خود ترسیم نمی شد؟ فضای تاریک جامعه از شور وهنر آنان روشنی وامید نمی گرفت ؟ اگر ونوس این زیبائی پیکر زنانه از دل صدف زندگی بیرون نمی آمد وقلم نقاشی "بوتچیلی"در دوران قرون وسطی آن را بربوم جاودانه نمی ساخت؟ ما امروز در برابر پیچندگان پیکر زنان در چادر های سیاه چه می کردیم ؟

هنرمدان ترسیم کنندگان زیبائی حیات وتعادل بخشندگان به روح آسیب دیده جامعه هستند! زمانی که آزادی و آزادی خواهان در مبارزه با حکومت های جابر ،سرکوب گر جان می بازند! ناامیدی و تاریکی فضای جامعه را در خود می فشارد. این صدای هنرمند است که به هزار زبان ،به هزار تصویر ،هزار نوا ی موسیقی با مردم سخن میگوید!

"من فکر می کنم

هرگز نبوده قلب من

این گونه گرم وسرخ

احساس می کنم

در بد ترین دقایق این شام مرگزای

چندین هزار چشمه خورشید

دردلم می جوشد از یقین."

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید