رفتن به محتوای اصلی

«داستان دو شهر»

«داستان دو شهر»

«و در آن کوه غریب فاتح/از عقابان جوان پرسیدیم/که چه باید کرد؟»

فروغ فرخزاد، فتح باغ

نام صمد بهرنگی با چریک‌های فدایی خلق پیوند خورده است. صمد عقاب جوانی بود که «چه باید کرد؟« را پاسخ داده بود. او هیچ‌گاه چریک نبود و تولد چریک‌ها را هم به چشم ندید. کسی بود که تأثیرش پس از مرگ نابهنگام وی، به اوج رسید. در زندگی‌اش همه عناصر یک اسطوره وجود داشت. نویسنده‌ای متعهد که بخوبی عمق شکاف طبقاتی موجود در جامعه را درک می‌کرد. «اعتقادی استوار داشت به اینکه نظر ما تنها در همراهی با شناختن عینی به نیرویی سازنده بدل می‌شود.» کسی که نه فقط بودن را برگزیده بود بلکه «چگونه بودن را اندیشه کرده» بود. «انسانی که «جاری جاودان در رویش فرداست»...اگر چه بی‌چیز مُرد، برای دوستانش میراثی بر جای نهاد که در هر گام، نشانه راه است،» (پویان، در باره صمد بهرنگی) زندگی او و آثارش تأثیر بسزایی نه فقط بر انقلابیون و روشنفکران زمان خود بلکه نسل‌های بعدی نیز گذاشت. مخاطبین کتاب‌هایش کودکان و نوجوانان بودند و شغلش آموزش انان. با این حال نفوذ و تأثیر او بسیار فراتر از کودکان و نوجوانان رفت. او خود را نویسنده‌ای متعهد می‌دانست و هدف خودیش را آگاهی دادن. «قصه‌های با‌ارزش می‌توانند شما بچه‌ها را با مردم و اجتماع و زندگی آشنا کنند و علت‌ها را شرح دهند. کتاب خواندن فقط برای سرگرمی نیست. بدین جهت من هم میل ندارم بچه‌های فهمیده قصه‌های مرا فقط برای سرگرمی بخوانند. (بهرنگی، کچل کفترباز). او نمی‌خواست که کودک در دنیای شاه و پریان غرق شود بلکه دیدی واقعی از جامعه داشته باشد، اگر چه در آثارش آرزوها و ارمان‌ها نقش مهمی را ایفا می‌کنند. در نوشته‌های او، پلیدی‌ها و تلخی‌های زندگی روزمره با تخیلات قوی در هم امیخته شده‌اند. پرسش اصلی این بود، آیا کودکان می‌بایست تا سن بلوغ به دنیای دروغینی -که هیچ ارتباطی با زندگی واقعی بسیاری از آن‌ها نداشت، پناه برند ، که در آن هیچ اثری از واقعیات تلخ زندگی و مسائل مهم اجتماعی دیده نمی‌شد ؟ یا اینکه در لابلای رویاها، اسطوره‌ها و آرزوهای بزرگ، علل فقر، بدبختی و شکاف بزرگ طبقاتی موجود ترسیم می‌شد؟ او راه دوم را برگزید. برخی از داستان‌های او رئالیستی بود و برخی دیگر فانتزی.

گفتار او با عملش همخوانی داشت و در ۲۹ سالگی در طی یک حادثه ناگوار، به قول درویشیان «جاودانه» شد. بسیاری از دوستان نزدیکش نیز که از جمله خود را پاسدار میراث او می‌دانستند، جان خویش را در مبارزه با رژیم سلطنتی از دست دادند. بخش بزرگی از کودکانی که با کتاب‌های او بزرگ شدند در انقلاب بهمن شرکت داشتند،و آثار صمد بر برخی از نویسندگان بزرگ آینده تأثیر بسزایی گذاشت. اما آرمانخواهی سوسیالیستی، برابری‌طلبی و عدالت‌جویی او امروز از طرف برخی از هواداران دیروزش نفی، رئالیسم وی خطرناک، و ازادی‌خواهیش کتمان می‌گردد.

برای پی‌بردن به چرخش دوران می‌توان دو معلم داستان‌نویس که همچون صمد علاقه زیادی به فرهنگ و زندگی روستایی داشتند را در نظر گرفت: علی اشرف درویشیان و منصور یاقوتی. هر دو به همان راهی قدم گذاشتند که صمد آغاز کرده بود و خدمات ارزنده‌ای به ادبیات ایران بویژه ادبیات کودکان نموده‌اند. هر دو بارها به علت فعالیت‌هایشان زندانی شدند. درویشیان تا آخر عمر از صمد در مقابل منتقدینش که بر تعدادشان در چند دهه اخیر افزوده شده بود، دفاع می‌نمود و آثار او را می‌ستود. او کتاب «صمد جاودانه شد» را در سال ۱۳۵۲ و یادمان صمد بهرنگی را در سال ۱۳۷۹ منتشر نمود.

منصور یاقوتی که خود تحت تأثیر صمد بود، در سال ۱۳۷۹ مقاله‌ای به نام «صمد و کودکی جنبش» در «پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان» منتشر نمود. او در این مقاله و مصاحبه‌های بعدی خود به انتقاد از شیوه نگارش صمد به ویژه معروف‌ترین اثر وی یعنی ماهی سیاه کوچولو پرداخت. از نظر وی «مضمون عمیق و زیبا، در کلیت خود، در چنبر ذهنیت صمد که زیر تأثیر نگاه ساده‌انگارانه و نورس جنبش چپ قرار دارد که با صداقت و ارمانگرایی و تحلیل‌های ذهنی از بافت جامعه و سیاست کارتل‌های بین‌المللی توأم است، به انحراف کشیده می‌شود. » ماهی سیاه کوچولو «اعتقاد ندارد که «تئوری راهنمای عمل است» بلکه باور دارد «شما زیادی فکر می‌کنید، همه‌اش که نباید فکر کرد، راه که بیفتیم ترسمان به کلی می‌ریزد» (ماهی سیاه کوچولو، ص ۳۵) قصه ماهی سیاه روحیه تکروی را در وجود کودکان تقویت می‌کند»(یاقوتی، ۱۳۷۹، صص ۱۲۵-۱۲۳) او در یکی از مصاحبه‌های خود با شهر کتاب عنوان می‌کند که «دیدگاه‌هایی در داستان صمد دیده می‌شود که برای انسان امروز چندان مورد پذیرش واقع نمی‌شود» و «چندان برای کودکان مناسب» نیست. برخی از اندیشه‌های او «غیرانسانی» است. و «باید نقد صمد بهرنگی را آغاز کرد» (یاقوتی، مصاحبه با ایلنا، ۱۶ دی ۱۳۹۶)

یاقوتی آثار صمد را به دو دسته تقسیم می‌کند، آثاری که او گردی‌اوری کرده- مانند افسانه‌های اذربایجان- اثار «قابل قبولی» هستند، اما یاقوتی داستان‌هایش را قبول ندارد. مسلما، بسیاری هستند که آثار صمد را که گاه ملقمه‌ای از فانتزی، رئالیسم و سمبولیسم هستند را دوست ندارند، یا آنکه تکنیک داستان‌نویسی، و یا زبان آثار او را نمی‌پسندند، چیزی که کاملاً طبیعی است. اما معضل یاقوتی قبل از هر چیز تبلیغ «نگاه ساده‌انگارانه جنبش چپ» که از کودکی رنج می‌بُرد، است. «خشونتی»که برای بچه‌ها مضر است، «کیش شخصیت‌پرستی» که مختص «ایران و خاورمیانه» است هنوز اجازه انتقاد از صمد را نمی‌دهد. جالب آنکه در انتهای مقاله دو تاریخ نگارش وجود دارد: «نگارش اول ۱۳۵۶ نگارش نهایی ۱۳۷۸ ». به عبارت دیگر او می‌خواهد بگوید انتقادات وی قدیمی هستند اما تاکنون نخواسته و یا نتوانسته آن‌ها را بیان کند. به هر حال، بدون تأمل در مورد تاریخ نگارش مقاله، امروز انتقاد از صمد امری عادی است. مثلا مهراب قاسم‌خانی فیلم‌نامه‌نویس در یک پست اینستاگرامی خود می‌گوید که در کودکی عاشق کتاب‌ها و قصه‌های صمد بوده است اما اکنون «امکان نداره که بذارم دنیای پاک و سالم بچه‌ام کثیف بشه با شنیدن این قصه‌ها» . از نظر او قصه‌های صمد «بیانیه‌هایی هستند ... برای

ترویج نفرت و خشونت و حتی ترور» اما مشکل فقط آثار بهرنگی نیست، این اجتناب و سانسور شامل نویسندگی چون غلامحسین ساعدی که برای بزرگسالان می‌نوشت و دوست صمد بود نیز می‌گردد. در این صورت، رمان‌های چارلز دیکنز که درنده‌خویی جامعه انگلیس را در زمان خود عریان می‌کنند را چه باید کرد؟ رمان‌های داستایوفسکی که بچه‌ها می‌توانند نقش شیطان‌های سنگدل را به عهده گیرند، چه جایگاهی در میان خوانندگان دارد؟ امیل زولا، جان اشتاین بک نیز همین‌طور. زمانی احمد شاملو در باره صمد چنین گفت. «صمد بهرنگی چهره حیرت‌انگیز تعهد بود، تعهدی که به حق می‌باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: غول تعهد! هیولای تعهد!» امروز عده‌ای او را به «غول» «خشونت» و «هیولای« «ترور» تشبیه می‌کنند. تعهد نیز تف سربالاست.

نکته آن که، این پدیده، ربطی به کیش شخصیت «خاورمیانه‌ای» ندارد و در همه جا دیده می‌شود. جنبش فدائیان در اوج دوران آرمان‌خواهی و امید شکل گرفت، و درک انسان مترقی آن زمان فقط با تأمل در مفاهیمی چون امید، آرمان، تعهد، انتخاب، آزادی، برابری، عدالت، همبستگی، انسانیت ، مبارزه طبقاتی ...امکان‌پذیر است. امروز هرگونه ارمان‌خواهی مترادف با خونخواری تلقی می‌شود. در دوران کنونی «اصل امید» جای خود را به « اصل مسئولیت» داده است. و مسئولیت، در حفظ وضع موجود خلاصه می‌شود. هنگامی که «افق انتظار» وجود ندارد، در زمانی که آرمان‌خواهی خطرناک تلقی می‌شود، ایا جنبشی که بنایش بر آرمانخواهی-بر ایجاد سوسیالیسم بوده است، طرفداران زیادی خواهد داشت؟

اما این درگیری ، درگیری تحول‌طلبان و سکون‌طلبان پدیده تازه‌ای نیست، آنچه که تازگی دارد، جابجایی نیروهاست. هفتاد سال پیش اولی‌ها دست بالا را داشتند و چند دهه اخیر دومی‌ها. این مبارزه اشکال و ابعاد مختلفی به خود گرفته و مکان‌های متفاوتی را در نوردیده است . گاه در لباس فلسفی، گاه در جامه ادبی و زمانی به شکل مبارزات سیاسی. اگر به گوشه دیگری از جهان خاکی در دوران جنگ دوم جهانی سر کشیده شود، شکل دیگری از همین مبارزه را می‌توان یافت. داستانی مشابه در شهری متفاوت.

چند سال قبل از مرگ نابهنگام بهرنگی در ارس، نویسنده معروف دیگری در یک تصادف غم‌انگیز رانندگی به همراه ناشرش کشته شد. او نه تبریزی بود و نه عمری به کوتاهی بهرنگی . در سن ۴۶ سالگی دو سال پس از دریافت جایزه نوبل در ادبیات درگذشت. آلبر کامو. «بیگانه»‌ای که در تنهایی مرد اما امروز ستاره اقبالش شکوفان شده است!

کامو

آلبر کامو شهروند فرانسوی بود که در الجزایر بدنیا امد. خانواده پدرش فرانسوی و مادرش اسپانیایی بود. مهاجرین اروپایی که در الجزایر فرانسه زندگی می‌کردند به فرانسوی pied-noir (پا سیاه) نامیده می‌شدند(اصطلاحی که مختص ملوانان پا برهنه الجزایری بود که در کشتی کار می‌کردند، اما پس از جنگ الجزایر به همه مهاجرین اروپایی در الجزایر اطلاق می‌شد)، به عبارتی او در یک خانواده فقیر سفیدپوست مهاجر فرانسوی 

بدنیا امد. پدر او هشت ماه پس از بدنیا آمدنش در جنگ اول جهانی به دست سربازان آلمانی به قتل رسید. در کودکی توانست بورس تحصیلی بگیرد و به تحصیلات خود ادامه دهد. در ۱۹۳۳ در فلسفه لیسانس گرفت اما به علت بیماری سل نتوانست شغل دولتی بیابد. دولت حاضر نبود مخارج پزشکی یک فرد مسلول را بپردازد.

در آن زمان، مهاجرین الجزایری‌ در حدود ۷۵۰ هزار نفر بودند. باید در نظر داشت که در الجزایر در آن وقت دو گروه متفاوت زندگی می‌کردند: مهاجرین اروپایی که از همه حقوقی برخوردار بودند و از طرف دولت فرانسه حفاظت می‌شدند و ساکنین بومی الجزایر، عرب‌ها که کمی کمتر از ۵ میلیون نفر بودند و مسلمین خوانده می‌شدند. فرانسه در سال ۱۸۳۰ الجزایر را اشغال نمود. پروسه استعمار دو دوره نظامی-سرکوب شدید مقاومت الجزایری‌ها- و سپس گذار به حکومت غیرنظامی را از سر گذراند. بنا به تخمین برخی از مورخین در حدود ۶ میلیون نفر الجزایری در عرض ۱۳۰ سال اشغال، جان خود را از دست دادند. (گلوگ، ۲۰۱۹، ص ۲۳ )

کامو در سال ۱۹۳۵ به حزب کمونیست پیوست اما به گفته بسیاری او کمونیست نبود و چند سال بعد حزب را ترک نمود. برای او عدالت اجتماعی و نابرابری در عرصه اقتصادی از اولویت زیادی برخوردار نبود. علت اصلی پیوستن او به حزب کمونیست نیز قبل از هر چیز، اصرار یکی از استادانش بود. در حزب کمونیست برخی از روشنفکران عرب نیز عضو بودند و این احتمال وجود داشت که عرب‌های پیشرو از ایجاد یک حزب مستقل در الجزایر خودداری خواهند کرد، چیزی که کامو طرفدار آن بود. به مجرد آنکه این نیروها از حزب کمونیست بیرون رفتند و حزب خود را تشکیل دادند، کامو نیز حزب کمونیست را ترک کرد.از نظر او عدم تشکیل احزاب مستقل عربی به معنی عدم تلاش الجزایری‌های عرب برای ایجاد یک کشور مستقل بود. کامو به این دلیل معتقد بود اهالی بومی نباید خود را در احزاب محلی سازماندهی کنند بلکه در احزاب موجود فرانسوی مشارکت نمایند (گلوگ، ۲۰۱۹) البته روایت دیگری نیز در این رابطه وجود دارد و آن اینکه حزب کمونیست کامو را به خاطر «پشتیبانی از رادیکال‌های عرب در تلاششان برای کسب حقوق اجتماعی و مدنی اخراج کرد« (کمبر، ۲۰۰۱ ، ص ۵) به عبارتی او حزب را داوطلبانه ترک نکرد.

وی در روزنامه الجزایر رپوبلیکن شروع به کار کرد. در سال ۱۹۳۶ اعتصاب بزرگی برای افزایش حقوق کارگران در الجزایر بوقوع پیوست که در نتیجه آن حقوق کارگران افزایش یافت. کامو در مقاله «گمانه‌زنی در مورد قوانین» اجتماعی » به درستی به این نتیجه رسید که حقوق کارگران الجزایری پس از اعتصاب ۶۰ درصد، اما حقوق کارگران اروپایی مقیم الجزایر فقط ۲۰ درصد افزایش یافته بود. او بشدت از این ناعدالتی شوک‌زده شد. اما به این موضوع توجهی نداشت که حقوق کارگران عرب پس از افزایش ۶۰ درصدی همچنان در حدود یک سوم حقوق کارگران اروپایی مقیم بود. به عبارت دیگر نابرابری زیادی بین اعراب و اروپایی‌های مقیم وجود داشت. (گلوگ، ۲۰۲۰) کامو بیش از هر چیز با مهاجران

فرانسوی همدل بود.

از سال ۱۸۷۰ که مهاجرین فرانسوی کنترل کشور را به عهده گرفتند، الجزایر با شورش‌های متعددی روبرو شد. از این رو در دوران حکومت چپگرای فرانسه به ریاست لئون بلوم در ۱۹۳۶ تلاش شد به کمک رفرمی به بخش کوچکی از الجزایری‌ها ،برخی از حقوق شهروندان فرانسوی اعطا شود، رفرمی که از سوی ملی‌گرایان الجزایری به خاطر آنکه هدف آن بزک کردن چهره فرانسه و شریک نمودن الیت الجزایر با حکومت فرانسه با هدف تحکیم استعمار بود، رد شد. اما کاموی جوان که طرفدار رفرم بود تلاش نمود آن را به واقعیت بدل کند و به عنوان یک کنشگر سیاسی فعال عمل کرد. او استدلال می‌کرد که با این رفرم فرانسه می‌تواند چهره انسانی خود را نشان دهد ضمن آنکه منافع خود را حفظ نماید. رفرم از جانب تقریباً همه شهرداران فرانسوی در الجزایر رد شد. کامو پس از پذیرش شکست، فعالیت مستقیم سیاسی را رها کرد. (گلوگ، ۲۰۲۰ )

دو سال بعد، در سال ۱۹۳۹ مجموعه مقالاتی تحت عنوان «فقر در قبایلیه» را نوشت، او در انها به تشریح وضع اسفبار مردم و بویژه کودکان الجزایری پرداخت، و بشدت از فقر مردم عادی متأثر شد. بر خلاف آنچه که امروز در مورد کامو از جمله این مجموعه گفته می‌شود- مثلاً در ویکیپدیا مدخل کامو این مجموعه مقالات «کیفرخواستی علیه استعمارگرایان» معرفی می‌شود- او مخالف استعمارگران و طرفدار یک راه حل اساسی برای مسأله الجزایر، یعنی استقلال، نبود. کامو برای خوانندگانش این پیام را داشت: منافع فرانسه ایجاب می‌کند که «بخشنده» باشد، از این رو فرانسه نباید اجازه دهد که مردم قبایلیه از گرسنگی هلاک شوند. او با دیدن یک دختر معصوم قبایلیه‌ای که مادرش او را به کامو نشان داده و می‌گوید، «اگر می‌توانستم به او غذا دهم و تمیزش کنم او به زیبایی هر دختر فرانسوی دیگری بود»، بشدت ناراحت می‌شود. ولی کامو بیش از هر چیز تقاضای صدقه و اعانه از طرف فرانسه را داشت. این به معنی آن بود که نظم استعماری به قوت خود باقی می‌ماند اما فرانسه با یکی از اعضای خانواده خود-یعنی الجزایر-رئوف‌تر برخورد می‌کرد. کامو قطعاً صلح‌دوست و انسان‌‌گرا بود، اما هدف او دفاع از پروژه استعماری فرانسه بود، هدفی که در نهایت، غم و تاثر او از دیدن فقر و بدبختی مردم عادی الجزایر را مهار می‌نمود. مقامات فرانسوی الجزایر حتی نظرات کسانی چون کامو را که خواهان راهی میانه، بین وضع ناگوار الجزایر و خواسته استقلال ناسیونالیست‌های الجزایری‌ بودند، کسانی که فقط از دولت فرانسه تقاضا می‌کردند بخشنده باشند ، را نتوانستند تحمل کنند و روزنامه را بستند.

او در جریان جنگ دوم جهانی به پاریس رفت. رمان بیگانه را در سال ۱۹۴۲ منتشر نمود و پس از آن مجموعه مقالاتی بنام افسانه سیزیف را چاپ کرد. به یک نویسنده شناخته شده در فرانسه بدل شد و از این طریق نزد ناشرش به عنوان ویراستار کار گرفت. در جبهه مقاومت بر علیه اشغال فرانسه توسط المانی‌ها شرکت نمود و در نشریه زیر زمینی کُمبا ( نبرد-Combat) مقاله نوشت. پس از چندی او سردبیر نشریه شد. مقالات او، عنوان «نامه‌هایی به یک دوست المانی» را داشت. در یکی از نامه‌هایش (نامه سوم) به دوست خیالیش می‌نویسد علت برتری فرانسه بر آلمان از جمله این بود که فرانسه یک قدرت استعماری محسوب می‌شد، اما آلمان چنین موقعیتی را نداشت. از این رو، او معتقد بود که منشاء قدرت و پرستیژ فرانسه، مستعمرات آن بود.

در نامه چهارم خود کامو از جمله می‌نویسد که از نظر او جهان معنا ندارد اما آلمان با حمله به فرانسه ، کشورش را مجبور به «ورود به تاریخ» نمود. کامو زمانی که در سال ۱۹۴۳ به جبهه مقاومت پیوست-او سرباز نبود و تنها اسلحه‌اش قلمش بود-تمام دوستانش به جبهه مقاومت پیوسته بودند و در این زمان بود که مجبور گشت در مورد ضرورت و تاریخ موضع بگیرد. عدم پیوستن او به جبهه مقاومت به معنی خداحافظی با ترقی در عرصه نویسندگی بود. او به خاطر کار در روزنامه نبرد ،پس از شکست المانی‌ها به یک چهره معروف در فرانسه آزاد شده بدل گشته بود. کامو در مقالاتی چون «خون آزادی»، «شب حقیقت»، «زمان تحقیر».. سعی نمود شکوه و جلال ویژه‌ای به خشونت رهایی‌بخش بدهد.

زمانی که چارلز دوگل در ابتدای جنگ مردم را به جنگ دعوت نمود، از ساکنین مستعمرات خواست تا برای فرانسه بجنگند، او تحت لفافه قول آزادی مستعمرات پس از پایان جنگ را داد. بنابراین انتظار می‌رفت کسانی که در کشور خود حق رأی نداشتند و از هیچ حقوق شهروندی برخوردار نبودند ، جان خود را در دفاع از فرانسه به خطر اندازند. پس از پیروزی متفقین بر آلمان عده‌ای از الجزایری‌ها با پرچم الجزایر به راه‌پیمایی پرداختند. بسیاری از آن‌ها سربازانی بودند که در جبهه ایتالیا در خدمت ارتش فرانسه بودند. پلیس فرانسه بشدت با تظاهرکنندگان برخورد کرد و به سمت انان تیراندازی نمود. این عمل پلیس موجب شورش در الجزایر شد. در نتیجه بالا گرفتن درگیری، در حدود صد نفر از مهاجرین اروپایی و پلیس کشته شدند. پلیس و ارتش فرانسه در طی چند هفته هزاران الجزایری‌ را از طریق زمین و هوا به قتل رساندند. در این زمان کامو مجبور بود تا در مقابل این تراژدی موضع بگیرد. او کشتار، از هر دو طرف درگیر را محکوم نمود. کشتار مهاجرین توسط الجزایری‌ها را «قتل‌عام» نامید، اما برای کشتار هزاران نفر از الجزایری‌ها توسط ارتش و میلیشا از کلمه کمتر باردار «سرکوب» استفاده نمود.«قتل عام‌های قالمه و سطیف خشم و عصبانیت عمیقی را در فرانسهِ الجزایر برانگیخت. سرکوبی که به دنبال آن ایجاد شد، احساس ترس و خصومت برای توده‌های عرب ایجاد کرد.« (گلوگ، ۲۰۱۹، صص ۵۱-۵۰) در اینجا به خوبی از انتخاب کلمات، می‌توان موضع کامو را درک کرد.

در سال ۱۹۵۴ نزاع نیروهای انقلابی ویتنام و نیروهای متحد فرانسه بالا گرفت. اوج درگیری‌ها در نبرد دین‌بین‌فو بود که پس از چند ماه به شکست کامل فرانسه منجر شد و به حضور یک صد ساله استعماری فرانسه در منطقه هندوچین پایان داد. کامو در دفتر خاطرات خود، شکست فرانسه در هندوچین را با اشغال فرانسه توسط آلمان در سال ۱۹۴۰ مقایسه کرد:.«سقوط دین‌بین‌فو، مانند سال ۱۹۴۰ ، احساس آمیخته‌ای از شرم و خشم. در غروب قتل‌عام، ترازنامه مشخص است. سیاستمداران

راست‌گرا مردم را در شرایط غیرقابل دفاعی قرار دادند، در همان زمان، چپ از پشت به آن‌ها شلیک کرد.» (گلوگ، ۲۰۱۹، صر۸۴).

در سال ۱۹۵۴ هنگامی که جنگ در سال ۱۹۵۴ آغاز شد، او ابتدا سکوت نمود و پس از مدتی پیشنهاد یک «اتش‌بس مدنی» را داد. جبهه ازادیبخش میهنی الجزایر کنفرانسی برای «اتش‌بس مدنی» ترتیب داد و کامو در آن سخنرانی کرد. انچه کامو نمی‌دانست اینکه جبهه ازادی‌بخش میهنی الجزایر کنفرانس را سازماندهی کرده بود. کنفرانس شکست خورد زیرا مهاجرین اروپایی، کامو را خائن تلقی می‌کردند، از نظر انان وظیفه همه فرانسویان مشارکت قاطع در جنگ برای حفظ الجزایر و نه بازی با کلمات انساندوستانه بود.

در نهایت ، پس از چند سال کامو پیشنهاد یک سازش را داد. بر اساس این سازش مهاجرین قدرت را با الجزایری‌ها تقسیم می‌کردند اما الجزایر کاملاً استقلال نمی‌یافت بلکه کنترل قدرت اقتصادی و نظامی در کشور مادر باقی می‌ماند.

بنابراین می‌‌توان گفت که کامو هرگز نه تنها قهرمان ضداستعمار فرانسه نبود، بلکه به طور زیرکانه‌ای از سیستم استعماری آن کشور حمایت می‌کرد. او همان‌طور که صریحاً گفته بود، و انتقادی که به سیاستمداران راست داشت این بود که فرانسویان درک نکرده‌اند فرانسه یک «قدرت عربی» است و برای آنکه یک قدرت عربی باقی بماند بایستی آن‌ها خود را برای «فتح دوم» الجزایر آماده کنند. فتح دوم به این معنی بود که فرانسه از طریق کمک بیشتر به الجزایر، می‌توانست قلب الجزایری‌ها را تسخیر کند و آن‌ها را متقاعد سازد که استعمار قابلیت همراهی با عدالت را دارد.

در آن زمان نویسنده معروف دیگری وجود داشت که موضعی متفاوت با کامو داشت. کسی که آوازه معروفیتش در جهان بیش از کامو بود. ژان پل سارتر.

 

بیگانه

درک اختلاف کامو با سارتر بدون یک مکث کوتاه در آثار کامو ممکن نیست. زمانی که کامو الجزایر را به سمت فرانسه ترک نمود، دوران سختی را می‌گذراند. همسر اولش که معتاد بود به او خیانت می‌نمود. در نهایت کامو از او جدا شد. علیرغم آنکه کامو سال‌ها درس خوانده بود، نتوانست کاری متناسب با تحصیلاتش پیدا کند، زیرا او مسلول بود. روزنامه‌ای که او در آن می‌نوشت توسط مقامات فرانسوی توقیف شد و از کار بیکار گشت. دوستش پاسکال پیا، توانست کاری در پاریس برایش پیدا کند. در این زمان بود که فلسفه پوچی خود را که در جوانی پرورده بود گسترش داد. او در دوران دانشگاه برای تز خود به بررسی متافیزیک مسیحی و فلسفه نوافلاطونی پرداخت. یکی از نکات مرکزی جالب برای کاموی جوان ، مسأله شر بود که خود دو وجه داشت: کارهای شری که ادم‌ها می‌کنند یا آنچه شر اخلاقی نامیده می‌شود و شر ناموجهی که گاه گربیانگیر انسان‌ها شده و رنج و درد را برای آن‌ها به همراه دارد. به عبارتی در این رابطه بایستی به دو پرسش اساسی پاسخ داد: چرا ادم‌ها دست به کارهای بد می‌زنند؟ آیا این شرارت بخشی از وجود انهاست یا اینکه نتیجه عیب‌های نهفته در جهان است. پرسش دیگر اینکه چرا بلاهای بد بر سر ادم‌های خوب می‌اید؟

قهرمان داستان بیگانه، مورسو نام دارد، جوان مجردی که در الجزایر زندگی می‌کند و کارمند ساده یک شرکت کوچک است. در طول کتاب به خواننده چیز زیادی از گذشته و آینده او گفته نمی‌شود. حتی اثری از اسم کوچک مورسو نیز به چشم نمی‌خورد. او با کشتن یک عرب در ساحل دریا محکوم به اعدام می‌شود. داستان قبل از هر چیز تاملات یک محکوم به مرگ در مورد پوچی است. مورسو در قسمتی از داستان سعی می‌کند چکیده تفکرات خود را بیان کند: «من به این شیوه زندگی کرده بودم و می‌توانستم به شیوه دیگری زندگی کنم. فلان کار را کرده بودم و بهمان کار را نکرده بودم...هیچ چیز، هیچ چیز اهمیتی نداشت، و من خوب می‌دانستم چرا. او هم می‌دانست. در تمام این زندگی پوچی که زیسته بودم، نفسی تیره از آن اعماق اینده‌ام، از ورای سال‌هایی که هنوز نیامده بودند، به سویم می‌وزید...مرگ دیگران، مَحبت مادر، این‌ها چه اهمیتی می‌توانستند برای من داشته باشند؟ خدای او، یا زندگی‌هایی که ادم‌ها انتخاب می‌کردند، یا سرنوشتی که برای خودشان رقم می‌زدند، چه اهمیتی می‌توانست برای من داشته باشد، وقتی که برای من مسلم بود که همه‌مان همان سرنوشت را داریم. من و میلیاردها ادم‌های بهتر دیگر، که مثل این کشیش می‌گفتند برادر من هستند؟ بقیه یک روز محکوم می‌شدند. او هم یک روز محکوم می‌شد.»

بنابراین از نظر مورسو، از آنجا که همه انسان‌ها دیر یا زود محکوم به مرگ هستند ، انتخاب‌ فرد فاقد اهمیت است. مورسو اعتقادی به خدا ندارد و به همین دلیل در فکر جهنم و بهشت دنیای دیگر نیز نیست. با این حال، مورسو در انتهای رمان می‌گوید که زندگی خوشی داشته است و خود را خوشبخت احساس می‌کند و درست به این علت، زندگی برای مورسو اهمیتی ویژه دارد، او در فکر خودکشی نیست و برای آن یک ارزش ذاتی قائل است. اما در نظر او انتخاب‌های گوناگونی که افراد در طول زندگی خود می‌کنند اهمیتی ندارد.

برای کامو دو پوچی و یا بیهودگی وجود داشت: اولین پوچی درک این مسأله است که نه زندگی و نه مرگ منطقی نیستند. دوم آنکه فرد با پذیرش کامل عدم کفایت عقل آدمی نسبت به جهان، محکوم به زندگی همچون یک «مرد پوچ» است. مورسو فردی بی‌تفاوت است. او از گذشته چیزی بیاد ندارد، حتی سن مادرش. برنامه‌ای برای آینده ندارد و ازدواج و ترفیع در کار برایش مهم نیست. فقط در حال زندگی می‌کند. از بودن با طبیعت لذت می‌برد، عاشق دریا و آفتاب است. از نظر سارتر «بیگانه همان انسان است که در مقابل دنیا قرار گرفته...بیگانه همین انسانی است که در میان دیگر انسان‌ها گیر کرده» است. «انسانی که وجود خودش را در طغیان و سرکشی تائید می‌کند»(سارتر، ۱۳۲۸، ص ۴) سارتر ضمن بررسی مفصل کتاب، بیگانه را به «قصه «ولتر» تشبیه کرد». سارتر در میان بررسی نکات ضعیف و قوی کتاب، به نکته‌ای اشاره می‌کند که سال‌ها بعد نیز به آن باز می‌گردد: ««بیگانه» کتابی نیست که چیزی را روشن کند. انسان فقط بیان می‌کند و همچنین این کتابی نیست که استدلال کند. آقای کامو فقط پیشنهاد می‌کند و هرگز برای توجیه کردن آنچه که از لحاظ اصول، توجیه نشدنی است خود را به دردسر نمی‌افکند«(همانجا، ص ۵).

مورسو هیچ اهمیتی برای آنچه پس از مرگش رخ می‌دهد، قائل نیست، اما او حتی در دوران زندگی‌اش هم به آنچه که در اطرافش می‌گذرد اهمیتی نمی‌دهد. اگرچه اعتراف نمی‌کند اما برای او خیلی چیزها اهمیت دارند. چیزهایی که مستقیماً به او مربوط می‌شوند. خود را خوشبخت می‌داند و فکر می‌کند زندگی خوبی داشته است اما دلایل خوشبختی خود را بیان نمی‌کند. هیچ تعریفی از زندگی خوب ندارد.

کامو می‌گوید زندگی بی‌معنی است اما همین بی‌معنا بودن به آن معنا می‌دهد بنابراین دچار تناقض می‌‌شود. مورسو در جایی به رئیسش می‌گوید «هر زندگی به همان اندازه هر زندگی دیگری خوب است.» . در نهایت فلسفه بیهودگی او به یک ایدئولوژی بدل می‌شود که فرد باید از آنچه که دارد راضی باشد و اعتراض را به فراموشی سپرد.

یکی از نکاتی که برخی، از جمله ادوارد سعید به آن اشاره کرده‌اند، شخصیت‌های داستان است. با آنکه حوادث در الجزایر اتفاق می‌افتد و کامو در آنجا بزرگ شده، و در مورد فقر و بدبختی اعراب قلم زده بود، این نکته جالب است که هیچکدام از شخصیت‌های عربِ داستان اسم ندارند، همه بی‌نام و نشان هستند. آن‌ها حرف هم نمی‌زنند و حرفی برای گفتن ندارند.

چاپ اول بیگانه ۴۴۰۰ نسخه بود اما پس از نقد سارتر، رمان با استقبال خوبی روبرو شد.

از نامه‌ها تا انسان طاغی

واقعیات سخت زندگی کامو را وادار کرد که در فلسفه پوچی خود تجدید نظر کند. اشغال فرانسه توسط المانی‌ها ، پوچی فلسفه پوچی را ثابت کرد. فردگرایی و بی‌اهمیت جلوه دادن انتخاب‌های انسان به فراموشی سپرده شدند. او زمانی که به جبهه مقاومت پیوست، به اهمیت همبستگی پی‌ برد، در «نامه‌هایی به دوست المانی» حتی تا آنجا پیش می‌رود که تلاش داوطلبانه برای رسیدن یک هدف مشترک را منبعی برای تولید معنا و ارزش معرفی می‌کند. از کارگری فرانسوی یاد می‌کند که وقت اعدام، زمانی که به سوی گیوتین می‌رود «از رفقایش در تک تک سلول‌ها می‌خواهد که شجاعتشان را نشان

دهند» (کمبر، ۲۰۰۱، ص ۷۰) .او خود به اشتباهش اعتراف می‌کند که پیش از جنگ از بی‌معنایی جهان به این نتیجه رسید‌ه بود که «همه چیز علی‌السویه است و خیر و شر را می‌توان به دلخواه تعریف و مشخص کرد». اینکه باید با «عدالت را رفعت بخشید تا بتوان با بی‌عدالتی جنگید، خوشبختی آفرید تا بتوان به جهان ناخوشبخت اعتراض کرد« اینکه جهان خودش معنایی غایی ندارد، ولی «انسان معنا دارد، چون انسان یگانه موجودی است که بر معنا داشتن پا می‌فشارد.» «انسان‌ها باید دست در دست هم بگذارند و علیه بی‌عدالتی بجنگند و خوشبختی بیافرینند.» (همانجا). اما این نیز دیری نپائید. پس از جنگ او راهی دیگر را انتخاب کرد.

در بحبوبه شیوع بیماری کووید-۱۹ ، و در زمانی که ستاره اقبال کامو همچنان می‌درخشد بسیاری خواندن طاعون را توصیه کرده‌اند. اما طاعون یک رمان تمثیلی است. در مقدمه صریحاً گفته می‌شود که آنچه که واقعی بوده با چیزی غیرواقعی عوض شده است. در‌واقع رمان در باره اشغال فرانسه توسط المانی‌هاست و کامو ویروس را جایگزین المانی‌ها نموده است. یک علت آشکار چنین اقدامی، احتمالا به این موضوع برمی‌گشت که با این تعویض کامو به راحتی توانست علل اشغال فرانسه ، ظهور فاشیسم ، خائنین فرانسوی در زمان جنگ و مسائل مشکل دیگر را دور بزند. در طاعون حتی به علل ظهور طاعون نیز اشاره‌ای نمی‌شود. داستان در یکی از شهرهای الجزایر اتفاق می‌افتد. شرایط بد زندگی اعراب در آنجا می‌توانست یکی از دلایل بروز طاعون تلقی شود ، اما این چیزی است که مسکوت گذاشته می‌شود، طاعون بدون توضیح ظهور می‌کند و بدون توضیح می‌رود. اولین بار پس از سی صفحه از طاعون نام برده می‌شود و گفته می‌شود در تاریخ طاعون هم به اندازه جنگ رخ داده است، اما آن همیشه مردم را غافلگیر می‌کند.

کامو پس از جنگ و شورش در الجزایر به این نتیجه رسید که مرگ ، رنج و بندگی شر هستند و عدالت، آزادی و خوشبختی خیر. اگر انسان بتواند جلوی شر را بگیرد، یعنی مرگ و رنج را کاهش دهد به همان نسبت جهان را به جای بهتری تبدیل می‌کند. حال اگر کسی بخواهد خارج از چارچوب فکر کند و نظم اجتماعی بهتری را جایگزین نظم کنونی کند، آنگاه انسان ممکن است در مسیر تلاش خود دچار اشتباه شود، و مرگ و رنج بیشتری تولید شود. به عبارت دیگر ، یافتن راه‌هایی برای مبارزه با شر اسان‌تر از تلاش برای تحول جامعه و «ترفیع عدالت» است. او از موضع رادیکالی که در اواخر جنگ اتخاذ کرده بود به یک موضع محتاطانه و رفرمیستی رسید. این موضعی است که به خوبی در طاعون دیده می‌شود. کامو از زبان ریو پزشک محل، نظرات خود را اعلام می‌کند. ریو فردی صادق و متعهد است. هدف او مبارزه با رنج و مرگ است اما او از محدودیت‌های حرفه‌اش آگاه است و به رویاپردازی نمی‌پردازد «با بی‌عدالتی سرسازگاری ندارد و بر سرحقیقت معامله نمی‌کند». اما علت این تغییر موضع چه بود؟

پس از جنگ دوم جهانی ، در اروپا اتحاد شوروی به عنوان قهرمانِ شکست فاشیسم شناخته می‌شد، سال‌ها طول کشید تا اینکه ورق برگشت . در فرانسه، حزب کمونیست زودتر از همه به مبارزه با فاشیسم پرداخت و تعداد قربانیان حزب کمونیست‌ در جنگ بیشتر از بقیه احزاب سیاسی بود. تعداد نمایندگان حزب کمونیست در پارلمان پس از جنگ، بسیار بالا بود. اتحادیه سراسری کارگران، CGT نهاد قدرتمندی در کشور محسوب می‌شد. بسیاری از روشنفکران فرانسه چون پیکاسو طرفدار حزب بودند. در عین حال، برخی از جنبش‌های ضداستعماری و ازادی‌بخش به رهبری کمونیست‌ها در حال پیشروی سیاسی بودند. و کمونیست‌ها از رهایی ملی و استقلال مستعمرات حمایت می‌کردند، چیزی که برای کامو غیرقابل تصور بود. کامو در طول زندگی خود مواضع سیاسی متفاوتی اتخاذ نمود اما در مورد استقلال الجزایر موضع تقریبا ثابتی داشت. مسلماً او هیچ‌گاه خواهان تغییرات رادیکال نبود، اما در طی جنگ مجبور به «ورود به تاریخ» شد. او رفرمیستی در جناح چپ بود که بخش بزرگی از عظمت فرانسه را در قدرت استعماریش می‌جست. چنین موضعی با سیاست‌های حزب کمونیست در آن زمان جور در نمی‌آمد.

پس از طاعون، کتاب «نه قربانیان، نه جلادان» را نوشت. و کمی بعدتر، انسان طاغی. او در این نوشته‌ها، با کنار گذاشتن فلسفه پوچی، به توصیف تئوری جدیدی پرداخت. «طغیان». او علیه اتوپیای انقلاب است. از «سده ترس» نام می‌برد و ترور را همچون خشونت نهادینه شده به خاطر یک آرمان مقدس درک می‌کند (انقلاب سوسیالیستی). از حزب سوسیالیست خواست که ایده انقلاب را کنار بگذارد و ایده «دموکراسی بین‌المللی» را مطرح نمود.

تئوری طغیان او بر هیچ تحلیل مشخص و جامعی قرار نداشت. آیا همه شورش‌ها بدون در نظر گرفتن اهداف، پیامدها و تاکتیک‌های آن‌ها خوب و خیر هستند؟ طغیان‌ها نیز می‌توانند کشتار‌های وسیعی را در بر داشته باشند. نمایش عادل (یا قاتلین عادل) بر اساس داستان زندگی بوریس ساونیکوف که در سال ۱۹۰۵ تلاش کرد تزار را ترور کند نوشته شده است. قهرمان نمایش کالیایف نام دارد و از آنجا که در عملیات خود دقیق است ، میزان خشونت را محدود می‌کند، زیرا بنا به کامو، او حاضر است جان خود را به خطر اندازد. چنین عملیات‌هایی هیچ‌گاه نمی‌توانند وسعت گسترده‌ای بیابند و در نتیجه جای نگرانی برای شکل گرفتن رژیم‌های دیکتاتور وجود نخواهد داشت. دورا دختری که عاشق کالیایف است، پس از مرگ او ، فقط به خاطر عشقش به راه او ادامه می‌دهد تا شاید معشوق خود را در بهشت دیدار کند. به عبارتی در اتخاذ تصمیم‌ها و اقدامات سیاسی، احساسات انسانی چون عشق بالاتر از تعهدات سیاسی فرد است. این نکته‌ای است که از زبان ریو در طاعون در گفتگویی که با رامبر دارد نیز شنیده می‌شود. جالب آنکه کامو در این دوران نیز مخالف خشونت نیست. بهترین حالت زمانی است، کسی که اقدام به یک عمل خشونت‌امیز کرده است، زودتر کشته شود تا اینکه ابعاد شورش محدود باقی

بماند. او در اینجا نیز بر اساس تئوری شر خود، مایل به محدود کردن شر است. کسی که مرتکب قتلی شد، با مرگش هم به احساس گناه خود پایان می‌دهد و هم اینکه دامنه خشونت را محدود می‌سازد.

از نظر فلسفی اگر دکارت گفته بود «می‌اندیشم پس هستم»، کامو می‌گوید«طغیان می‌کنیم، پس هستیم». اگر خدا نمی‌تواند شر و رنج ناموجه را از بین ببرد، پس وظیفه انسان‌ها تصحیح خطای خدا است. طغیان، موجب همبستگی انسان‌ها و در راه وحدت صورت می‌گیرد. در حالی که هدف انقلاب ایجاد جهانی نو بر اساس تصویر انقلابیون است. او برای اثبات تئوری‌های خود به بررسی انقلاب فرانسه، روسیه و فاشیسم در ایتالیا و آلمان می‌پردازد. برای توجیه گزینش‌های خود عنوان می‌کند که طغیان‌های واقعی فقط در دوران مدرن و در اروپا اتفاق افتاده‌اند. یکی از شروط نظری این طغیان‌های واقعی ردِ امرِ مقدس است. در نظر کامو، طغیان واکنشی است نسبت به پوچی زندگی. در طغیانِ کامویی، خشونت محدود است، آن موقتی و زودگذر است، سیستماتیک نیست و با لحظه گره خورده است، و مهمه‌تر از همه مختص اروپاست: «بروز طغیان در کشورهایی که نابرابری بزرگی وجود دارد، مشکل است«، در جوامعی که امر مقدس هنوز اعتبار دارد و با تفکر پوچی و بیهودگی هنوز کنار نیامده‌اند نمی‌توان منتظر طغیان شد..

انسان‌گرایی و اومانیسم کامو در این حد باقی می‌ماند که با یک چرخش قلم، طغیان برای همه کشورهای غیراروپایی را نادرست ارزیابی می‌کند. فاشیسم و کمونیسم را نه فقط برابر می‌داند بلکه گاه کمونیسم را بدتر از فاشیسم تلقی می‌کند زیرا «فاشیسم به دنبال رفعت بخشیدن به جلاد به دست جلادان است، کمونیسم به دنبال رفعت بخشیدن به جلاد به دست قربانیان» (کمبر، ۲۰۰۱، ص ۸۶).

وقتی که انسان طاغی منتشر شد، دوست او ژان پل سارتر در موقعیت نامناسبی قرار گرفت. سارتر نمی‌توانست فقط چشم خود را ببندد و انسان طاغی را در مجله عصر جدید نقد نکند. نقدی که موجب کشیده شدن دعواهای فکری دو روشن‌فکر برجسته فرانسه به رسانه‌های جمعی شد.

آغاز و پایان دوستی

در سال ۱۹۳۸ سارتر اولین و یکی از معروف‌ترین رمان‌های خود به نام تهوع را نوشت و پس از آن مجموعه داستان‌های کوتاه خود به نام دیوار را منتشر نمود. کامو نقدهای جداگانه‌ای در مورد هر دو اثر سارتر نوشت. سارتر بسرعت به یک نویسنده معروف فرانسوی بدل شد. زمانی که سارتر در سال ۱۹۴۳ بیگانه و افسانه سیزیف را نقد کرد، آن دو اثر را همچون یک استاد دانشگاه از جنبه فلسفی «توضیح» داد. جلال ال احمد و علی اضغر خبره‌زاده که کتاب بیگانه کامو را ترجمه کردند، لازم دیدند که نقد سارتر بر بیگانه را به عنوان مقدمه بیگانه منتشر کنند، با اینکه نقد سارتر بخشی از کتاب کامو نبود. در‌واقع اولین برخورد این دو، به هنگام نقد آثار یکدیگر، ضمن ابراز احترام و علاقه به اثر طرف مقابل، با نوعی شک و تردید همراه بود. مسلماً هر دو نویسنده علاقه خاصی به بررسی جایگاه انسان در جهان، معنای زندگی و اخلاق داشتند اما سارتر به مثابه یک فیلسوف به مسائل مربوط به اگاهی، هستی و نیستی، اراده ازاد، شناخت نگاه می‌کرد، در حالی که کامو نویسنده‌ای بود که به مسائل فلسفی علاقه داشت، اما سیستم فلسفی خاصی نداشت. چندی بعد از نقد سارتر آن دو با هم آشنا شدند و در نتیجه او به محفل دوبوار و سارتر در پاریس تحت اشغال راه یافت. کامو از یک خانواده فقیر مهاجرنشین بود و طبعا حضور او در محفل «روشنفکران بورژوا» گاه موجب سوتفاهم می‌شد. در هر حال حضور کامو در محفل روشنفکران پاریسی نشئه‌آور بود اما در عین حال دلهره‌آور. دوبووار در خاطرات خود نوشته است که کامو بر عکس نثر محتاطانه‌اش «لات‌منش» بود، اما سارتر به این خاطر از او خوشش می‌امد.

از آنجا که سارتر شخصیت معروفی بود، و از نظر بسیاری آن دو، دو دوست جدا نشدنی بودند، کامو همیشه لازم می‌دید تأکید کند که او شاگرد سارتر نیست و اینکه او خود را اگزیستانسیالیست نمی‌داند. به جز مسأله استعمار و مبارزه ضداستعماری، یکی از نکات اختلافات کامو و سارتر مسأله پوچی و اگزیستانسیالیسم بود. در اگزیستانسیالیسم مسأله اصلی پیرامون فرد به مثابه یک فاعل آگاه قرار دارد. در این رابطه، حس بی‌معنایی هستی انسانی، نگرانی و دلهره‌ در تمام زندگی انسان از عناصر اصلی این فلسفه هستند. در این دیدگاه زندگی بی‌معناست مگر اینکه فرد به آن معنا دهد. در فلسفه سارتر انسان محکوم به آزادی است و قدرت انتخابی به جز انتخاب کردن ندارد. انتخاب فرد و آزادی او به معنی پذیرش مسئولیت‌پذیری است. در اگزیستانسیالیسم سارتر آزادی و مسئولیت‌پذیری دو روی یک سکه هستند. اما پوچ‌گرایی با اگزیستانسیالیسم چه تفاوتی دارد؟ هر دو معتقدند که زندگی بی‌معناست اما اگزیستانسیالیسم، وظیفه فرد را معنا دادن به زندگی تلقی می‌کند. درست در اینجاست که بین سارتر و کامو اختلاف بزرگی وجود داشت. فلسفه سارتر انسان محور است، در باره مسئولیت فردی هر انسان در یک دنیای همبسته جمعی، در حالی که پوچی کامو به معنای جدایی از امور انسانی و رد همه سیستم‌هاست. آن به معنی انکار معنی و ارزش برای هستی جهان است و زمینه مساعد رشدش، نومیدی دوران جنگ بود. این یکی از نکات کلیدی است که امروز بسیاری بر آن چشم می‌بندند.

یکی دیگر از اختلافات در رابطه با نحوه برخورد با اتحاد شوروی بود. درست بعد از یک جنگ خانمانسوز که میلیون‌ها نفر جان خود را از دست داده بودند، جنگ سرد آمریکا بر علیه اتحاد شوروی آغاز شد. در ابتدا سارتر تلاش نمود تا جبهه سومی در فرانسه ایجاد کند. موضع او در مقابل حزب کمونیست به هیچ وجه یک موضع ساده نبود. او برخلاف کامو، هیچ‌گاه رسما عضو حزب کمونیست نشد، اما کامو رسما دو سال عضو حزب کمونیست

بود، هر چند که هیچ‌گاه اعتقادی به کمونیسم نداشت. در سال ۱۹۴۵ حزب کمونیست نگران بود که سارتر از طریق مکتب جدید خود- اگزیستانسیالیسم- جوانان و بخشی از نیروهایش را به سمت خود خواهد کشید. از این رو او بشدت در معرض اتهام کمونیست‌ها قرار داشت. حتی یکی از رهبران فکری حزب، روژه گارودی کتابی بنام « ادبیات گورستانی» بر علیه او و چند تن دیگر نوشت. در سال ۱۹۴۸ حزب کمونیست در یک کنگره حزبی اگزیستانسیالیسم را چون «دشمن شماره یک» محکوم نمود. سارتر در نمایشنامه «دست‌های آلوده» از کاربرد خشونت در حزب کمونیست انتقاد کرد. امانیته ارگان حزب چنان سارتر را به باد انتقاد گرفت که برخی از نویسندگان چپ در زمان انتشارِ «انسان طاغیِ» کامو او را «منفورترین آدم در فرانسه» تلقی می‌کردند.

مسأله دیگر اردوگاه‌های کار اجباری در اتحاد شوروی بود. در سال ۱۹۵۰ دیوید روست از بازماندگان یک کمپ نازی ، کمپینی بر علیه اردوگاه‌های کار اجباری در اتحاد شوروی با کمک مطبوعات راست به راه انداخت. سارتر حاضر به حمایت از این کمپین نشد، زیرا کمپین از سوی مطبوعات راستگرا و طرفداران آمریکا حمایت می‌شد. در عوض در مجله عصر جدید او ضمن محکوم کردن اردوگاهها عنوان کرد، با وجود چنین اردوگاه‌هایی چگونه می‌توان اتحاد شوروی را یک کشور سوسیالیستی نامید. )بیرچال، ۲۰۰۴)

اما وقتی که در سال ۱۹۵۲ جنگ سرد به اوج خود رسید و پلیس فرانسه شروع به آزار و اذیت کمونیست‌ها نمود، بخشی از روشنفکرانی که در سابق از حزب کمونیست دفاع می‌کردند، به دلایل مختلف حزب را کم‌کم ترک کردند. در این زمان، یکی از رهبران حزب بنام ژاک دوکلو به عنوان جاسوسی برای اتحاد شوروی دستگیر شد، سارتر مجبور به موضع‌گیری در مقابل این عمل شد و مقاله «کمونیست‌ها و صلح» را نوشت و به حزب کمونیست به چند دلیل نزدیک گشت. اول، دفاع از آزادی کمونیست‌ها دوم، پشتیبانی وسیع مردم و کارگران از کمونیست‌ها. اتحادیه کارگری نزدیک به کمونیست‌ها بخش بزرگی از کارگران را سازماندهی می‌کرد سوم، سارتر در این زمان معتقد بود که مارکسیسم فلسفه گریزناپذیر زمان ماست چهارم، مسأله مستعمرات فرانسه و مهمترین آن الجزایر.

در این زمان بسیاری از روشنفکران چپ از جمله سارتر در جبهه اتحاد شوروی قرار داشتند. موضع اصلی آن‌ها این بود که در تاریخ لحظاتی وجود دارند که انسان مجبور به طرفداری از یک جانب می‌شود. در این لحظات بزرگ نمی‌توان خود را پشت بی‌طرفی پنهان کرد. این به معنی پذیرش یا چشم بستن بر خطاها یا نقاط ضعف طرف انتخاب شده نیست. برخی از روشنفکران چپ با مواضع حزب کمونیست مشکل داشتند، از سوی دیگر برخی چشم‌بسته از خطاهای آشکار کمونیست‌ها دفاع می‌کردند. باید یادآوری کرد که سارتر به عنوان یک روشن‌فکر متعهد که در رابطه با مسائل روز موضع می‌گرفت، برخی از اوقات دچار خطا گشت و یا از جملاتی استفاده کرد که نه آن زمان قابل دفاع بودند و نه امروز . اما مسأله اصلی کامو، قبل از هر چیز مسأله مستعمرات فرانسه و موضع کمونیست‌ها و روشنفکرانی چون سارتر و دوبووار در رابطه با مبارزه ضد استعماری بود و نه خشونت و انسان‌گرایی.

سارتر بلافاصله پس از جنگ در یک مقاله بدون امضا بنام «هم جلادان و هم قربانیان» که در واقع پاسخی به سری مقالات کامو بنام «نه قربانیان و نه جلادان» بود، از همه احزاب، از کمونیست‌ها تا راستگرایان فاصله گرفت و خواهان خروج سربازان فرانسوی از هندوچین شد. او حضور فرانسه در هندوچین را به اشغال فرانسه توسط آلمان تشبیه نمود، چیزی که موجب خشم بسیاری از روشنفکران از جمله کامو شد.

اختلاف دیگر سارتر و کامو بر سر خشونت سیاسی بود. در سال ۱۹۴۶ مقاله‌ کوتاهی در مورد تروریست‌های روسی در اوایل قرن نوزده نوشت که چند سال بعد نمایشنامه عادل‌ها بر اساس آن نوشته شد. سارتر در نمایشنامه «دست‌های آلوده» پاسخ کامو را داد، از جمله اینکه هوگو یکی از قهرمانان در مورد ترور گفت: س او پنجاه سال از تاریخ عقب است. سارتر از استالینیسم انتقاد نمود و به هنگام اشغال مجارستان در سال ۱۹۵۶، اتحاد شوروی را محکوم نمود. در زمان جنگ الجزایر، سارتر از سیاست‌های حزب کمونیست فرانسه دفاع کرد، اما پس از آن از حزب فاصله گرفت. دفاع سارتر از انقلاب کوبا تا آنجا بود که در کوبا تا حدی به ازادی‌های سیاسی احترام گذاشته می‌شد. هنگامی که شاعر مخالف کوبایی هربرتو پادیلا به زندان افکنده شد، از حمایت دولت کوبا دست کشید.

وقتی که کامو انسان طاغی را منتشر کرد، سارتر به خاطر دوستی با کامو حاضر نشد نقدی بر آن بنویسد و قرعه بنام یکی از همکاران سارتر به نام ژانسون (Jeanson) افتاد. ژانسون به نقد انسان‌گرایی مبهم کامو، طرح‌های خیالی کامو در مورد طغیان، و موضع او در مقابل مبارزات ضداستعماری کشورهای «جهان سوم» پرداخت. لحن مقاله تند بود. کامو را دعوت به تأمل می‌کرد که چرا محبوب راستگرایان شده است؟

کامو بشدت از نقد عصر جدید خشمگین شد و نامه‌ای خطاب به نشریه («جناب سردبیر») و نه ژانسون نوشت. او از جمله پرسید که چرا ژانسون و سارتر از استالینیسم اعلام برائت نمی‌کنند. سارتر پاسخ مودبانه‌ای به کامو («کاموی عزیز من») داد و در ابتدا خاطر نشان ساخت که « دوستی ما هرگز آسان نبود، اما من جای خالی آن را احساس می‌کنم» سپس ضمن برشمردن نقاط ضعف فلسفی کامو مدعی شد که انسان طاغی دلیلی بود بر ناآگاهی کامو به عنوان یک فیلسوف، و اینکه هیچ‌گاه کامو در مطالعات خود از منابع دست اول استفاده نکرده بود. در رابطه با مسأله شوروی نیز ضمن دفاع از خود عنوان کرد، مطبوعات اصلی برای کوچک کردن خشونت استعمار در کشورهای مستعمره ، آن را بزرگ می‌کنند و او حاضر است هر موقعی که لازم باشد هم شرق و هم غرب را محکوم کند. اما آیا او (کامو) نیز حاضر به چنین عملی است؟

سارتر کامو را متهم به خودبینی، تکبر، موعظه‌گری و اخلاق‌گرایی نمود. او را متهم نمود که بی‌خدایی است که می‌خواهد به خاطر مرگ یک کودک به صورت خدا تف بیاندازد اما نمی‌تواند بی عدالتی‌های اقتصادی که در مرگ کودک دخیل بوده است را ببیند.

در آن زمان ، اکثر روشنفکران فرانسه با گرایشات مختلف نتیجه دوئل قلمی آن دو را به نفع سارتر ارزیابی می‌کردند. اختلاف آن دو همچنان در نوشته‌ها و سخنرانی‌های مختلف ان‌ها مطرح می‌شد. سیمون دوبووار کمی بعد رمان «ماندارن‌ها» را منتشر نمود که در آن زندگی روشنفکران پاریسی بعد از آزادی پاریس را به تصویر می‌کشد. بسیاری بر این باورند که آنری، یکی از شخصیت‌های اصلی رمان ، در‌واقع کسی جز کامو نیست. دو سال بعد، در سال ۱۹۵۶ کامو سقوط را منتشر نمود که از طریق شخصیت اصلی ان، ژان باتیست کلامانس ، سارتر را به تصویر کشید. کلامانس موعظه‌گر اخلاق و یک زن‌باره حاضر به جواب بود و مصاحبت با یک زن زیبا را بر مصاحبت با اینشتین ترجیح می‌داد. در‌واقع کامو می‌خواست با ارائه یک کاریکاتور از سارتر از او انتقام بگیرد و آنچه را که کامو در عرصه استدلال و فلسفه باخته بود، در صحنه نمایش پس بگیرد.

کامو انقدر زنده نماند تا استقلال الجزایر را ببیند. اما باید این نکته را نیز افزود که جبهه ازادی‌بخش میهنی الجزایر هیچ‌گاه به لحاظ نظامی در جنگ پیروز نشد، بلکه آن در مبارزه سیاسی و اخلاقی پیروز گشت. فرانسویان چنان از جنگ خسته شدند که هیچ‌کس حاضر به ادامه جنگ نبود. مردم فرانسه و الجزایر به توافق استقلال الجزایر به طور جداگانه در طی دو رفراندوم رأی دادند. ۹۱ درصد رای‌دهندگان فرانسوی و ۹۹ درصد رای‌دهندگان الجزایری به قرارداد استقلال رأی مثبت دادند.

شهرت امروز

اگر قرن گذشته تا فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود، قرن سارتر بود، سی سال گذشته، دوران اوج ستاره بخت کامو بوده است. روشنفکران از جناح راست تا انارشیست‌ها، از سیاستمداران تا هنرپیشگان هولیود طرفدار کامو شده‌اند. در سال ۲۰۰۶ دفتر جورج دبلیو بوش اعلام کرد که رئیس جمهور در طی تعطیلات تابستانی خود بیگانه آلبر کامو را خوانده است. اینکه قهرمان بیگانه، قاتل یک عرب بود و امریکا جنگ عراق را راه انداخته بود، موجب بحث‌های طولانی گشت. رئیس جمهور معروف دیگری، مکرون بارها علاقه خود به کامو را اعلام کرده است.

مسلماً کامو خبرتگار و نویسنده‌‌ای چیرده‌دست بود که با وجود شرایط سخت جوانی توانست با نبوغ و تلاش خود به یک نویسنده معروف جهانی بدل شود و به خاطر آثار خود جایزه ادبی نوبل را دریافت کند. همه دوستداران کتاب می‌توانند در آثار بسیار زیاد او کتاب یا کتاب‌های مورد علاقه خود را بیابند. اما از نظر سیاسی، کامو در طول زندگی کوتاه خود میراث گاه متناقضی از خود به جا گذاشته است. او کسی بود که در باره شرایط اسفبار مردم بومی الجزایر نوشت در عین حال از فرانسه به عنوان یک قدرت عربی حمایت می‌کرد. کسی که سردبیر یک نشریه زیرزمینی در جبهه مقاومت بر علیه اشغالگران نازی شد و از ترفیع عدالت سخن می‌گفت اما پس از مدت کوتاهی به آن امال پشت نمود و گفت «من به عدالت معتقدم، اما پیش از عدالت از مادرم دفاع خواهم کرد». مسلماً افراد در طول زندگی خود تغییر عقیده می‌دهند و مواضع جدید اختیار می‌کنند، چنانچه سارتر نیز نمود. در این هیچ چیز عجیب و غریبی وجود ندارد. اما امروز عده‌ای برانند که مواضع کامو در گذشته را بزک کنند و مخالفانش را به خونخوار، خشونت‌طلب و استالینیست تقلیل دهند.

فلسفه پوچی کامو و زندگی در لحظه ، رد مداخله در امور انسانی و عدم توجه به دیگران، عدم تلاش برای تغییر جامعه از ترس احتمال اشتباه، مخالفت با سیستم‌های رادیکال و رد هر نوع ایدئولوژی، دفاع از گذشته استعماری اروپائیان ، نفرت از مارکسیسم و کمونیسم، اخلاق‌گرایی مفرط در لحظات مناسب اما سکوت در موارد نامناسب...همه جزیی از کامو هستند.

چرا امروز کامو اینقدر محبوب شده است؟ کامو و سارتر به افرادی جدایی‌ناپذیر بدل شده‌اند، پس از پایان دوستی آن‌ها در اوایل دهه ۱۹۵۰ ، نام انان با یکدیگر پیوند جدایی‌ناپذیری یافته است. برای بسیاری حمله به سارتر به معنی دفاع از کامو است و بالعکس. سارتر نه فقط از جناح راست، بلکه از جناح چپ نیز مورد حمله قرار گرفته است. مورخانی چون تونی جودت، فیلسوف انارشیست فرانسوی میشل انفره و مائوئیست سابق برنار- هنری لوی در زمره این افراد قرار دارند.

زمانی که کامو در سال ۱۹۶۰ در سانحه رانندگی کشته شد، دست‌نوشته‌های آخرین اثر او «آدم اول» در اتومبیل پیدا شد. این رمان، به نوعی بیوگرافی آلبر کامو تلقی می‌شود. ناشر و همسر کامو پس از خواندن دست‌نوشته‌ها به این نتیجه رسیدند که امکان انتشار رمان با توجه به شرایط سیاسی فرانسه و اوضاع الجزایر وجود ندارد. رمان پس از ۳۴ سال در سال ۱۹۹۴ به شکل بسیار محدودی منتشر شد. فقط پس از استقبال از رمان، ان به طور جداگانه منتشر شد. این خود دلالت بر تغییر دوران داشت. دوران سارتر به پایان رسیده بود.

برای بسیاری از فرانسویان ،موضع قاطعانه سارتر در دفاع از مبارزه ضداستعماری، تشبیه نیروهای فرانسه در مستعمرات به نیروهای فاشیستی المان، یاداور خاطرات خوبی نیست. از نظر کامو، مهاجرین فرانسوی در الجزایر «آدم[های] اول» بودند. با خواندن کامو به آن‌ها احساس گناه دست نمی‌دهد ، آن‌ها تمدن را با خود به مستعمرات بردند و منشاء خدمات زیادی گشتند. اختلاف سارتر و کامو نه بر سر ازادی، نه بر سر خشونت، نه بر سر دفاع از استالینیسم، و نه اردوگاه‌های کار اجباری... بود. اختلاف آن‌ها در درجه اول و قبل از هر چیز بر سر مسأله چگونگی برخورد با استعمار فرانسه بود. این خط قرمز کامو بود. این به معنی آن نبود که کامو ضد کمونیست نبود-که بود- یا سارتر به کمونیست‌ها احساس نزدیکی نمی‌کرد-که می‌کرد- بلکه تأکید بر این نکته کلیدی است که کامو در زمانی که احساس می‌کرد عضویت در حزب کمونیست می‌تواند مسأله استقلال الجزایر را به عقب اندازد، عضو حزب کمونیست شد. این نکته‌ای بود که بارها اعلام کرد: من مادرم را بیشتر از عدالت دوست دارم. امروز مواضع ضدکمونیستی کامو و دفاع وی از «منافع ملی» فرانسه برای طیف‌های گوناگون بسیاری جالب توجه است. ضمناً او وظیفه اصلی خود را نویسندگی می‌دانست و در مقابل بسیاری از حوادث روزگار خود مانند سارتر-به غلط یا درست- فعالانه برخورد نکرد.

کامو در فرانسه به یک وجدان خوب بدل شده است، هر چند که نقطه آغاز حرکت او تئوری شر بود. انسان‌گرایی او ربطی به همدلی با دیگر انسان‌ها نداشت. او بیانگر نوعی انسان‌دوستی مبهم است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را تعریف کند. او میانه‌روی بود که می‌تواند احساس خوبی را در بسیاری از فرانسویان ایجاد کند. او از وضعیت نامساعد زندگی اعراب در آن زمان صحبت کرد، بدون آنکه دولت فرانسه در آن نقش منفی مهمی را بازی کند. مانند سارتر گناهان روزمره فرانسه در مستعمرات را یادآوری نمی‌کرد. اگر در تئوری و عمل او اشکالی وجود داشت، بسیاری امروز به فراموشی سپرده شده و آنچه را که نداشته به او ارزانی کرده‌اند. کامو به یک قدیس سکولار بدل شده و کسانی که می‌خواهند از شخصیت و آثار او به خاطر منافع خود دفاع کنند، گاه به او چنان صفاتی را منتسب می‌کنند که اگر او امروز زنده می‌شد، از تعجب شاخ در می‌اورد. در تصویر رسمی کامو، او از همان روز اول یک کنشگر ضداستعمار، مبارز ضد استبداد، فیلسوفی بزرگ و انسان‌دوستی عالیقدر بود. البته همین پدیده در ایران نیز دیده می‌شود، کسانی مایلند از یکی از شخصیت‌های مهم تاریخ معاصر ایران قدیسی سکولار بسازند. کسی که مانند کامو کم و بیش در تنهایی مرد. کسی که البته مهارت‌های هنری و نبوغ نویسندگی کامو را نداشت، اما سیاستمدار متعهدی بود.

نکته جالب‌تر آنکه در روزگاری که فمینیسم یکی از گفتمان‌های قوی دوران ماست، کامو به یکی از قهرمانان آزادی بدل شده است. یکی از دلایلی که فرانسیس همسر دوم کامو بارها دست به خودکشی زد، روابط آشکار نامشروع کامو با زنان مختلف بود. (کمبر، ۲۰۰۱، ص ۹۱). اما اگر این موضوع به کنار گذاشته شود، زمانی که سیمون دو بووار کتاب جنس دوم را منتشر نمود ، کامو اعلام بیزاری خود را از آن اعلام نمود و گفت این کتاب مردان فرانسوی را تحقیر می‌کند. دوبووار در پاسخ گفت که کامو به جز یک پاسخ جنسیتی حتی به وجود اختلاف‌نظر اعتراف ننمود. (گلوگ، ۲۰۱۹، ص ۸۹)

سخن پایانی

بررسی اختلاف کامو-سارتر چه کمکی به ما می‌کند؟

اول، مواضع سیاسی و نقطه‌نظرهای ایدئولوژیکی کامو متأثر از تجربه شخصی خود به عنوان یک مهاجر مقیم الجزایر بود. او گاه تحت تاثیر جبر زمانه مجبور به انتخاب‌هایی شد که مایل به آن نبود، از جمله مشارکت در جبهه مقاومت در فرانسه. این به معنی آن نیست که عوامل دیگر تاثیرگذار نیستند. افراد در خلاء زندگی نمی‌کنند و روح زمانه بر رفتار و کردار فرد تأثیر می‌گذارد. مسلماً همه از یک حادثه معین و یا شیوه زندگی نتایج یکسانی نمی‌گیرند (چنانچه بسیاری از مهاجرین اروپایی در الجزایر نظرات رفرمیستی کامو را نپذیرفتند) اما این فقط تاکیدی است بر اهمیت تجربیات فردی و گروهی و نتایجی که از این تجربیات گرفته می‌شود.

در ایران انقلابیون پس از کودتای ۲۸ مرداد و شکست چپ، در پی پاسخگویی به این نکته کلیدی بودند که چرا و چطور شکست خوردند. نقطه آغاز برای بسیاری -اما نه همه - نه کوبا، نه چین و نه ویتنام بود. نقطه آغاز ایران بود. مسلماً حوادث کوبا، و جنگ‌های ازادی‌بخش منطقه بر شکل تاکتیک‌های مبارزه تأثیر زیادی داشتند اما شیوه مبارزه بخشی از هویت فدائیان بود و نه همه ان. شکل‌گیری فدائیان پاسخی بود به شکست دهه سی و چهل. ان به خاطر مختصاتش در خانواده جنبش ۶۸ قرار گرفت. در دنیای مدرن هیچ جنبشی بی‌تاثیر از عوامل جهانی نیست اما عامل خارجی نمی‌تواند ویژگی‌های جنبش فدایی را توضیح دهد. فدائیان با تحلیل از شرایط ایران و درس‌اموزی از دیگر جنبش‌های مشابه تصمیم به آغاز مبارزه مسلحانه گرفتند. شکست جنبش ملی شدن نفت به معنی پایان راه مسالمت‌امیز مبارزه بود. برخی هنوز این نکته را درنیافته‌اند و باید آن را به طور جداگانه مورد بحث قرار داد.

پس از انقلاب ۵۷ و پیروزی طرفداران ولایت فقیه، چپگرایان دوباره در پی پاسخ به پرسش چرا شکست خوردیم برامدند. بسیاری به این نتیجه رسیدند که باید خط بطلانی بر راه انقلابی نهند. برخی تا آنجا پیش رفته‌اند که دفاع کامل از اصلاحات ارضی شاه را تنها مشی درست نیروهای چپ در دهه چهل تلقی می‌کنند. مسلماً همه چپگرایان از شکست انقلاب نتیجه واحدی نمی‌گیرند اما این تجربه علت اصلی بسیاری از خط‌ مشی‌های کنونی است.

دوم، استفاده از حربه خشونت چه در مورد کامو و چه سارتر و چه در مورد صمد بهرنگی/فدائیان بی‌پایه و اساس است. همان‌طور که نشان داده شد کامو مخالف خشونت نبود- او مسلماً طرفدار صلح بود اما خشونت را در بسیاری موارد جایز می‌شمرد. سارتر مانند بسیاری از چپگرایان منشاء بسیاری از اختلافات را در نابرابری‌های ساختاری می‌دید. او از خشونت ستمدیدگان بر علیه ستمگران حمایت می‌کرد. در دوران مبارزه ضداستعماری سارتر از جنبش‌های ازادی‌بخش طرفداری نمود در صورتی که کامو در پی حفظ وضع موجود بود. سارتر در دهه ۵۰ و ۶۰ وقت زیادی را صرف حمایت از این جنبش‌ها کرد-گاه چیزهایی نوشت که نباید می‌نوشت اما او از این نظر کارنامه روشنی دارد. ( سارتر در رابطه با مسأله فلسطین دچار تناقص بود و موضع روشنی نداشت، چیزی که موجب خشم اعراب گشت. )

تا جایی که این قلم می‌داند در ایران نیز هیچکدام از مخالفین امروز فدائیان پاسیفیست نیستند. در زمان شروع مبارزه مسلحانه نیز صدای مخالفی وجود نداشت. برخی از طرفداران خلیل ملکی خود طرفدار مبارزه مسلحانه بودند، سازمان انقلابی حزب توده در پی تکرار انقلاب چین در ایران بود. حزب توده که ظاهراً مخالف مبارزه مسلحانه بود، در دهه ۴۰ کتاب جنگ چریکی چه‌گوارا را از رادیو پیک ایران پخش می‌کرد. حتی اگر نیروی سیاسی وجود داشت که مخالف جنگ مسلحانه بود از موضع خشونت‌پرهیزی نبود بلکه به خاطر نتایج احتمالی آن بود.

سوم، همیشه بین اهداف و پیامدهای یک انقلاب یا جنبش بزرگ اصلاحی تفاوت زیادی وجود دارد. راحت‌ترین کار انداختن کم‌کاری یا گناهان خود بر گردن رفتگان است. امروز برخی از مورخین مانند پل جانسون حتی گناه جنایات پل پوت را به گردن سارتر می‌اندازند. چرا که سارتر مقدمه‌ای بر کتاب دوزخیان روی زمین فرانس فانون نوشت-البته سارتر در این مقدمه جملاتی را بکار برد که با افکار خود او در تقابل بود- و این کتاب در کامبوج خوانندگانی داشت. جالب آنکه پل جانسون کسی است که نشان افتخار آزادی را از دست «رهبر ازادگان جهان» جرج دابلیو بوش گرفت.

از نظر سارتر آزادی بشر دقیقاً به معنای آن است که در تاریخ هیچ نتیجه از پیش تعیین شده‌ای وجود ندارد. او در سال ۱۹۴۶ در مقاله «اگزیستانسیالیسم نوشت: «فردا، پس از مرگ من، ممکن است برخی تصمیم بگیرند که فاشیسم ایجاد کنند و برخی ممکن است ترسو و یا ضعیف باشند و به آن‌ها اجازه چنین کاری را بدهند. اگر چنین شد، فاشیسم حقیقت انسان خواهد بود و چقدر بدتر برای ما» (بیرچال، ۲۰۲۰).

اینکه در ایران یک رژیم متحجر قدرت را قبضه کرد، نتیجه شکست نیروهای مترقی بود و نه آنچه که بهرنگی در ماهی سیاه کوچولو نوشته بود.

چهارم، انسان‌گرایی و اعتقاد به مبارزه طبقاتی دو مقوله متضاد نیستند. کامو بر عکس سارتر، مبارزه طبقاتی را رد می‌کرد و آن را «یک خیال باطل» می‌پنداشت. او که به نوعی پوچی‌گرایی اعتقاد داشت ، درست مانند قهرمان بیگانه از خود و مادرش شروع می‌کرد. مشارکت در جنگ دوم جهانی به او مفهوم همبستگی را آموخت اما او همیشه در تناقض تئوری پوچی و طغیان باقی ماند. درست به خاطر این تناقض مجبور شد در میان طغیان و انقلاب معلق بزند و تئوری‌هایی را به هم ببافد که هیچ‌کس آن‌ها را نپذیرد. تئوری‌های او نه دیروز طرفدار داشت و نه امروز. تنها تئوری پر طرفدار او «عیش» است، آنچه امروز در تئوری «شادمانی» خود را نشان می‌دهد که گاه تا مرز خود شیفتگی پیش می‌رود. چنین تئوری ربطی به انسان‌گرایی ندارد. آن فقط طرفدار حفظ وضع موجود با همه پلشتی‌هایش است. تئوری محافظه‌کارانه‌ای که هر تغییر رادیکالی را نادرست تلقی می‌کند. بسیاری اگزیستانسیالیسم را یک تئوری اومانیستی می‌دانند. تئوری مبارزه طبقاتی درست از این جهت که از نظر اخلاقی سرمایه‌دار را خطاکار نمی‌داند، بلکه تکیه بر ساختارهای اجتماعی-اقتصادی می‌کند، انسانی است.

پنجم، یکی از انتقادات سارتر به کامو انتقاد به جنبش‌ها و احزاب از بیرون بود. از نظر سارتر فرد باید حق انتقاد را کسب کند و گرنه انتقاداتش به یک موعظه اخلاقی تنزل می‌یابد. او در پاسخ خود به کامو نوشت «برای آنکه حق تاثیرگذاری بر کسانی که در حال مبارزه هستند را کسب نمود باید ابتدا در مبارزات آن‌ها شرکت کرد، یعنی ابتدا به ساکن بسیاری از چیزها را به امید تغییر آن‌ها بپذیرید...اما وقتی که یک نفر فقط در مبارزات کنونی، دوئل احمقانه دو هیولای فرومایه را ببیند، من معتقدم که آن فرد ما را دیگر رها کرده است. او به گوشه خلوت خود رفته و اخم کرده است.« (ارونسون، ۲۰۰۴، ص ۱۱۷ )

این موضوع به کرات در جنبش چپ ایران دیده شده و می‌شود. فقط کافی است به اعتراض‌هایی که اخیراً صورت گرفته است نگاه شود. چه پندها و نصیحت‌هایی که در مورد هر اقدام آن‌ها که نشده است.

ششم، در زندگی لحظاتی وجود دارند که فرد باید جانب یک طرف را بگیرد، کامو مایل به چنین کاری نبود اما المانی‌ها او را مجبور به چنین کاری کردند. انقلاب ایران، بسیاری از رفرمیست‌ها را مجبور به انتخاب کردند. مسلماً چنین لحظاتی را نمی‌توان و نباید به همه پدیده‌ها تعمیم داد اما کتمان وجود چنین لحظات مهمی، مانند سر خود را زیر برف کردن کبک است. میانه‌داری در چنین لحظات مهمی به معنی به گوشه خزیدن است. کامو در جریان استقلال الجزایر دست به چنین کاری زد و نتوانست تأثیری بر روند حوادث بگذارد. البته او پس از ۴۰ سال به خاطر همین موضع محبوبیتی دوباره یافت، اما باید به خاطر آورد که او درست به خاطر آنکه هیچ تأثیری در جریان مبارزه استقلال نداشت، به خاطر بی تأثیر بودنش محبوب شده است.

هفتم، مسلماً سارتر در موارد معینی دچار اشتباه شد، او می‌توانست شعله آتش را کمی پایین آورد، فرمول‌بندی‌های خود را کمی معتدل‌تر نماید، بدون آنکه صحنه مبارزه را ترک کند و گوشه عزلت گیرد. او چند بار تغییر موضع داد، این تغییر مواضع گاه خالی از اشکال نبود. جنبش چریکی نیز دچار خطاهای گوناگونی شد که خود یحث جداگانه‌ای می‌طلبد. آنچه مسلم است در گذشته به خشونت نمادین کمتر توجه شده است، اما این بخشی از تاریخ ادبیات همه کشورهاست. ادبیات دهه چهل ایران بازتاب‌دهنده شیوه زندگی مردم در آن زمان بود. با سانسور آن فقط رابطه نسل‌ها قطع می‌شود.

هشتم، در نحوه برخورد با مبارزه ضداستعماری، انقلاب، رفرم، خشونت در دوران پس از جنگ دوم جهانی با دوران پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود تفاوت‌های زیادی به چشم می‌خورد. پس از چرخش زبانی، بر اهمیت خشونت نمادین تأکید بیشتری شد، خشونت ساختاری کم و بیش به فراموشی سپرده شد و امروز خشونت فیزیکی ستمگران و ستمکشان در بهترین حالت بایستی به یک اندازه محکوم شود. مسلماً تحولات سده گذشته باعث تغییرات مهمی در درک اکثر چپگرایان از خشونت و رابطه هدف و وسیله شده است. نادیده گرفتن جنایاتی که توسط دولتهای استالینیستی صورت گرفته است، خیانت به همه انقلابیون گذشته و اهداف انسانی و انقلابی آن‌ها می‌باشد. اما این به معنی پذیرش تعریف ناقص خشونت از سوی طبقات بورژوایی نیست، تئوری که بر اساس آن گناه هر خشونتی بر گردن ستمدیدگان طغیان‌گر قرار دارد، حتی به هنگام دفاع از خود. تلاش انقلابیون باید در جهت محدود کردن خشونت تا حداکثر ممکن باشد. به عبارت دیگر امیزه‌ای از سارتر و کامو، تلاش برای تغییرات رادیکال (سارتر) در عین محدود کردن خشونت (کامو).

به صرف عادلانه بودن اهداف نمی‌توان خشونت را تحت هر شرایطی مجاز شمرد. خشونت را همیشه باید چون یک ماده مشکل‌زا در نظر گرفت. بنا به گفته والتر بنیامین، خشونت را باید مستقل از هدف بررسی کرد. همیشه استفاده از خشونت، یک پرسش باز است. به عبارتی، از پیش نمی‌توان استفاده از خشونت را به صرف داشتن یک هدف انقلابی، درست ارزیابی نمود. مشروعیت اخلاقی خشونت را باید در هر عملی به دقت و جدا از هدف - هر چقدر عادلانه - مورد برسی قرار داد، زیرا از نظر سیاسی (یا نظامی) همیشه شرایطی وجود دارند که هر اقدام کریهی می‌تواند مصلحت‌آمیز جلوه نماید. شاید شکنجه یک اسیر جنگی یا زندانی سیاسی به خاطر دست یافتن به اطلاعات «ذی‌قیمت» کاملاً منطقی باشد ولی آیا چنین کاری جایز است؟

اخلاق شورش ازادی‌خواهی به ما می‌گوید که تأمل در مورد خشونت برای چپ لازم وضروری است. فقط تکیه بر خشونت ساختاری کافی نیست و اگر چپ بخواهد در حد توان خود از گسترش خشونت در جامعه چه قبل و چه بعد از آزادی تأثیر گذار باشد باید بتواند این تفکر را در میان طرفداران خود گسترش دهد. هدف سوسیالیست‌ها برای گذار از استثمار، ستم و از خودبیگانگی این است که تا حد ممکن از خشونت پرهیز شود اما آن‌ها حق استفاده از حداقل خشونت را در شرایط کاملاً ضروری برای خود محفوظ نگه می‌دارند.

 

منابع

  • ویکیپدیا
  • امیر پرویز پویان، چند نوشته و ترجمه از امیر پرویز پویان
  • منصور یاقوتی، ۱۳۷۹ ، صمد و کودکی جنبش، پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان، شماره ۲۲
  • منصور یاقوتی، ۱۳۹۶، باید نقد صمد بهرنگی را آغاز کرد، ایلنا، شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶ )
  • ریچارد کمبر، ۲۰۰۱، فلسفه کامو، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نو
  • آلبر کامو، ۱۳۲۸ ، بیگانه، ترجمه علی‌اضغر خبره‌زاده، کانون معرفت
  • ژان پل سارتر، ۱۳۲۸ ، توضیح بیگانه، بیگانه، ترجمه علی‌اضغر خبره‌زاده، کانون معرفت
  • ت. ز. لوین، از سقراط تا سارتر، ترجمه پرویز بابایی، انتشارات نگاه
  • صمد بهرنگی، مجموعه آثار
  • البر کامو، ۱۳۹۲،طاعون، ترجمه حسین دهخدا، نشر روزگار
  • Ali Rahnema, 2020, Call To Arms; One World Academic
  • Albert Gloag, 2019, Albert Camus, Oxford University Press
  • Albert Gloag, 2020, The Clonial Contradictions of Albert Camus, www.jacobinmag.com
  • Ian Birchall, 2020, The outrageous Optimism of Jean-Paul Sartre, www.jacobinmag.com
  • Ian Birchall, 2004, Sartre against Stalinism,Berghanbooks
  • Ronald Aronson, 2004, Camus and Sartre, University of Chicago Press

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید