رفتن به محتوای اصلی

زندانی

زندانی

انگار در قفسی تنگ گرفتار آمده‌ام و دیوانه وار در تلاش جستجوی هوایی برای تنفس دوباره بر دیواره های سخت این قفس بال می کوبیدم. تا آنکه این شعر در دلم جوانه زد: روزنه ای برای پرواز.

حاجتم به نوشتن این شعر پرواز به سوی مکانی امن و آزاد بود.

زندانی

 

گلوله ای در تاریک شلیک شد

قلبم از نیش شبگردی کور مجروح شد

آه

چه اندوهگین است فروافتادن آخرین برگ پائیزی

تو باید باشی

آن سرانگشتی

که بزداید اشکی

از گوشه چشمی

 

من یقیین دارم روزی کسی این خار را

از پای تو خواهد کشید

گرچه در زنجیر باشد

 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید