رفتن به محتوای اصلی

زنان سرودی می خوانند در باد!

زنان سرودی می خوانند در باد!

حرکت آرامش را می شناسم و مکث روی پای راستش ،که راه رفتن را اندکی سخت می کند .با بقچه ای که زیر چادر دارد .می دانم در آن بقچه چه نهاده است، چند عددی نان، همراه سیب زمینی وتعداد زیادی پا و جگر مرغ .نان وسیب زمینی را از مغازه های سر کوچه خریده است. پاو جگر مرغ را از محل کارش، در هتل بیمه می آورد سال هاست به سختی در هتل بیمه رختشوئی می کند از صبح اول وقت، تا دمدمه های غروب، نان آور چهار فرزند خویش است .هرگز کولن در خانه اش را نمی بندد و سفره کم رمقش، میتواند پذیرای هر مهمان باشد .درخت زرد آلوی خانه سهم تمام یچه های کوچه است .سال ها از آن روز های کودکی می گذرد و من تصویر اورا با خنده ای که همیشه بر کنج لب داشت به روشنی به خاطر دارم.
کنار بستر پدر و برادرش نشسته است پدر آقا عبدالله بیمار است و برادر بنا آقا حبیب از دار بست افتاده و فلج شده است او منیر خانم سا لهاست کار می کند. در تمام عزا و عروسی ها چای می دهد ، به خانه ها دعوت عروسی می برد،حال سرگرم برق انداختن، به سینی ها وزیر استکان های برنجی بساط چائی است .به مهربانی نگاهی می کند سیگاری گوشه لب مینهد روشنش می کند و بر کنج لب برادر می نهد. اکنون تنها صدای او مانده ،که در کوچه های شهر می پیچدو خبر عروسی می دهد. کوچه هائی در رویا! دیر وقتی است، که او همراه صدای بمش رفته است.
صدائی دیگر می شنوم. صدای کوبیدن دف فرش بافی، بر تار پود فرش. زنی به تنهائی، در خلوت زیر زمینی، سرگرم بافتن فرش است. دیر گاهی است که بخشی از چرخ زندگی را با این کار می چرخاند. به آرامی زیر لب شعری را زمزمه می کند:
"یل اسر قوم سورولور
دنیا باشا دورولور
قربانون اولوم آرزو
یولوم بوردن آیرولور.
باد ها می وزند
شن ها جا به جا می گردند
فدای تو گردم ای آرزو
که این جا راهم از تو جا می شود ."
صدا می پیچد، در زمان جاری می گردد، و با صدائی رسا تر، در یک ساحتمان آجری، در یک سلول تنگ، در گوشه ای از زندان زنجان، با صدای زنی زخمی که از زندان اوین به این جا آورده اند، زنی که شرف شهر من ،کشور من، وتمام زنان آزاده جهان است در هم می آمیزد "
زده شعله در چمن
در شب وطن خون ارغوان ها
تو ای بانگ شور افکن ،
تا سحربزن ،شعله تا کران ها
که در خون خستگان ،دل شکستگان، آرمیده طوفان."
زنی باچشمانی درخشان اما پر غرور " که پلنگان برای نوشیدن رویا به کنارش می آیند" می خواند! نامش نرگس محمدی است. زنی که هیچ ستم و منکری را بر نمی تابد! و تمام قد در برابر حکومت استبدادی ولایت مداران می ایستد .تازیانه می خورد ، می افتد اما باز بر می خیزد و ترانه ای دیگر می خواند.
ترانه ای که با جان شیفته قرته العین در هم می پیچد. زنی که با دستمال خونینی، که جلادانش بر گلوی او فرو کردند می خواند.
" دیگر ننشیند شیخ بر مسند تزویر
دیگر نشود مسجد دکان تقدس
ببریده شود رشته تحت الحنک از دم
نه شیخ به جا ماند نه رزق وتدلیس
آزاده شود دنیا از اوهام و خرافات
آسوده شود خلق ز تخیل و توسوس"
زنانی که سیمای رنج ، کار ، مسئولیت ، فداکاری و آزادگی هستند .هر زمان که بیادشان می آورم رشته هایی نامرئ از مهر ، امید و پایداری دورم را احاطه میکند و توان ایستادگیم می بخشد! روزتان گرامی باد!

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید