رفتن به محتوای اصلی

"با کشورم چه رفته است؟"

"با کشورم چه رفته است؟"

"در بدر تر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی بر آن نمی روید.
ای تیزخرمان!
لنگی پای من
از ناهمواری راه شما بود!"

احمد شاملو

خود سوزی یا بهتر است بگوئیم خودکشی سحر خدایاری یکبار دیگراین سوال را در ابعادی وسیع و در بین اکثریت مردم مطرح کرد. چرا این همه عصیان؟ این همه خود کشی؟ آن هم در هول انگیز ترین و دشوار ترین نوع خود کشی در بین نسل جوان!
افکار عمومی در بهت و همدلی با دختری که در اعتراض به حاکمیت، در اعتراض به حقوق پایمال شده انسانی خود و در اعتراض به دستگیری وزندانی که چندین شب آن را تجربه کرده و قرار بر تداوم شش ماهه آن بود! خود را به آتش کشید، تهیج شده است.
در جامعه بی‌حس و کرخت شده ما، این آتش‌زدن بر خود از جمله موارد نادری است که شعله بر وجدان اجتماعی انداخته و این سوال بزرگ را پیش روی همگان نهاده است: دلیل این همه خودکشی بین جوانان چیست؟
چه اندوه عمیق، چه نیازهای بر آورده نشده، چه فشار‌های سنگین اجتماعی وجود تازه بر بالیده با هزاران آرزو و تمنا‌ی فرزندان ما راچنین در هم ‌‌می‌‌فشارد، که به آخرین راه حل احساسی بر آمده از دل خشم وعصیان دست می‌یازند و دست به خود کشی و خود سوزی می‌زنند؟
سایه کدام بختک بر بالای سر جوانان ما گشوده شده که این چنین ناامید، سر خورده و بی چشم انداز در تنهائی خود در جامعه‌ای که اورا نمی‌بیند، درکش نمی‌کند ، از حداقل حقوق ساده وانسانیش محروم ‌‌می‌نماید و به انزوا یش ‌‌می‌کشاند! دندان خشم بر جگرفسرده می‌فشارد و تن به مرگ ‌‌می‌سپارد.
مرگی که اورا از ‌‌این همه درد رهائی ‌‌می‌بخشد.
تمامی این خود کشی‌ها اعتراض است! درد است! در هم شکستن غرور جوانی، در هم شکستن دنیائی آرزوست! توجه دادن است به من و توو طلبیدن یاریست !
جوانی سرازیر شدن دنیائی رویا، خواسته همراه با قدرت است که بر مینای رشد فیزیکی و شکفتن توانائی‌های معین در درون نوجوانان که پا به جوانی ‌‌می‌گذارند شکوفه ‌‌می‌زند و سرشارشان ‌‌می‌سازد. آن چنان که فکر ‌‌می‌کنند قادر به شکافتن سقف فلک هستند. هیچ اراده ن‌‌می‌تواند مانع از این شکافتن ودر انداختن طرح نو وادامه راه آن‌ها شود و آن‌ها را از رفتن بازدارد.
این همه باوربه خود! این همه شور! بزرگترین و زیبا ترین هدیه زندگی است که در مقطعی ازحیات به انسان داده ‌‌می‌شود.
جامعه انسانی باز و دموکراتیک، سازمان یافته بر اساس خرد و هم رأیی و تعامل و پاسخ گو به نیاز جوانان، تلاش ‌‌می‌کند این دوره زمانی را دریابد و آن را به بهترین نحوی در راستای شادی بخشیدن به دنیای جوانی وایجاد فضائی باب طبع جوانان سازمان دهد.
جامعه‌‌ای پرشور بنا کند آمیخته با روح جوانی و شادابی . دنیائی بسازد که انرژی، خلاقیت و سازندگی متعهدانه جوانان در آن شکوفا گردد و حیات اجتماعی سعادت مندانه تداوم وگسترش یابد. چرا که انسان به خصوص جوانان به اعتبار چشم انداز‌های شادی بخش و امید آفرین است که نیرو ‌‌می‌گیرند و تلاش ‌‌می‌نمایند.
هر اندازه که این چشم انداز‌ها روشن و قابل حصول باشند و تداوم یابند میل به حرک و میل به ساختن بیشتر و بیشر ‌‌می‌گردد و بازتاب‌های آن شرطی شده و به کاراکتر فردی و اجتماعی بدل ‌‌می‌گردد.
متقابلا به هر میزان که این چشم اندازها مبهم و خالی از عنصر شادی بخش باشدمیل به حرکت کمتر و کمتر شده، بارتاب‌های آن منفی گردیده و روح یاس وناامیدی بر انسان و جامعه حاکم ‌‌می‌گردد.
حیات خاکستری ‌‌می‌شود، غنچه لبخند ‌‌می‌میرد. میل به زندگی و حرکت کاهش ‌‌می‌یابد و نا امیدی، بی تفاوتی نسبت به زندگی وجامعه دامن ‌‌می‌گسترد. میل به ایفای نقش اجتماعی عقب ‌‌می‌رود جای آن افسردگی، نهیلیسم، اعتیاد، جنایت، فساد و خودکشی پُر ‌‌می‌سازد. فاجعه‌‌ای که امروز حکومت فاسد و عقب مانده جمهوری اسلامی برای جامعه ایران علی الخصوص جوانان رقم زده و ‌‌می‌‌زند.

خود سوزی سحر خدایاری نشانه بزرگ و دردآور عملکرد چهل ساله این حکومت و محرومیتی است که بر نسل جوان امروز در ایران تحمیل ‌‌می‌گردد.
سالانه بالغ بر پنج هزار نفرعمدتا جوان درایران خود کشی می‌کنند. خود سوزی در میان زنان به عنوان شکلی از اعتراض و رساندن پیام خود نسبت به ستم واجحافی که در حقشان ‌‌می‌شود نقش باز تری دارد.
رقم فاجعه بار پنج میلیون هشتصد هزار معتاد اکثریت جوان و متاسفانه نو جوان.
رقم بیست وپنج در صدی بیکاری بین جوانان "آنجه که بطور رسمی گفته ‌‌‌‌می‌‌شود!
افزایش فحشا در بین زنان ودختران جوان تا جائی که نرخ آن به سیزده سال رسیده است؛ لبریز بودن زندان‌ها از زندانیان که عمده آن شامل جوانان ‌‌می‌گردد. افزایش نگران کننده میزان افسردگی که رابطه تنگاتنگ با میزان فقر ، بی کاری و بی چشم اندازی نا امید کننده دارد جامعه جوان ایران را در وضعیت خطر ناکی قرار داده است.

سرکوب، تحدید آزادی‌های فردی و اجتماعی، دامن زدن به جنگ طلبی در منطقه همراه باچهل سال شعارمداوم و تحریک کننده مرگ بر اسرائیل مرگ برامریکا جامعه آفت زده ایران را به پرتگاهی عمیق ترسوق می‌دهد. نوشتم عمیق تر چرا که از نخستین روز این حکومت ! مردم این سرزمین از تمامی جهات سقوطی آزاد و ویران گر را تجربه ‌‌می‌‌کنند. سقوطی که هر روز مارا به عمق دره وحشتناکی به نام حکومت اسلامی ‌‌می‌‌کشاند.

زندگی درسایه چنین حکومتی دردی است جان گاه!سپردن اختیارخود به آن جانکاه تر!
ولی فقیه در چهار چوب خود خواهی ، تفکر ارتجاعی و ایدولوژیک خویش بخشی از جوانان هیئتی و مذهبی را به کسوت آتش به اختیاران در ‌‌می‌‌آورد و به آن‌ها قدرت ‌‌می‌‌بخشد واجازه ‌‌می‌‌دهد که تحت عنوان امر به معروف ونهی از منکر زندگی اکثریت جوانان را زیز نگاه عقب مانده خود بگیرند.
نگاهی که شامل هیچ آقازاده و آخوند زاذه دزد، فاسد، عیاش و بی همه جیز نمی‌‌شود. آتش آن‌ها گشوده بر سمت اکثریت جوانانی است که تن به حکومت و قوانین آن نمی‌‌سپارند. جوانانی که ‌‌می‌‌خواهند در سیمای جوان امروز و مدرن آگاه به حقوق خود و مشتاق درجهت یک زندگی آسوده و آزاد در صخنه زندگی ظاهر شوند.

دستگاه اطلاعاتی و قضائی حکومت در حمایت از این جانیان کوچک آتش به اختیار تمام قد به حمابت ایستاده و با دستگیری ، شکنجه ودادن حکم‌های سنگین خاک در چشم مردم ‌‌می‌‌پاشد. کاری که با سحر خدایاری کرد.
مبارزه‌‌ای نا برابر در جریان است. کم نیستند کسانی مانند نسرین ستوده‌ها ،آنیتا دائمی‌ها، آرش صادقی‌ها و ستار بهشتی‌ها ویاکسانی مانند بیانیه دهندگان چهار ده نفره که مقابل حاکم مستبد ‌‌می‌‌ایستند و خواهان بر کناریش ‌‌می‌‌شوند وهر پی آمدی را به جان ‌‌می‌‌خرند.

در این میان دخترکی ریز نقش تحصیل کرده که به حقوق فردی و اجتماعی خود آگاه است، تنها به خاطر دوست داشتن یک تیم فوتبالی و رفتن به استادیوم که حق ساده هر انسانی است دستگیر و زندانی ‌‌می‌‌گردد. او نسرین ستوده نیست! او نرگس محمدی یا آنتا دائمی نیست. جوانی است به شدت حساس با هزار زخم اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی برتن.
دخترکی ترس خورده که تنها به خاطر تلاش جهت رفتن به استادیوم آزادی توسط نیروهای انتظامی دستگیر وزندانی گردیده و شمشیر داموکلس زندان همچنان بر بالای سر اورا تعقیب ‌‌می‌‌کند.

سرانجام در خشمی فرو خورده ازسال‌هاتحقیر وبی حقوقی و فشارعصبی !عصیان گرانه بدین شیوه بر نظام حاکم ‌‌می‌‌تازد. تنها چیزی که برایش ممکن است. خود رابه آنش ‌‌می‌‌کشد.
حال هر اسمی که بر او بنهید، بیمار و روانیش بخوانید! چیزی از اصل مسئله کم نمی‌‌کند. او در چالش بااستبداد ،حاکمیت مستبد را رسواتر و افکار عمومی ایران وجهان را به آنچه که در ایران ‌‌می‌‌گذرد حساس‌تر و همدلانه‌تر نمود. موجی از تنفر و اعتراض به قوانین متحجر حکومتی را بر انگیخت.
چه کسانی؟
چه عواملی؟
کدام ساختاری؟
او را دچار چنین جنونی ساختند؟ که جان بر آنش نهد تا روح خود خلاص کند.
او در مبارزه با استبداد حاکم این شیوه را انتخاب کرد. تسلیم نشدن وجان باختن ولو برای خواسته‌‌ای کوچک که حق او و قدرت او بود.
آتش بر جان زد باشد که شر زه‌‌ای از آن بر دل‌های سرد گشته ما در زمستان حکومت اسلامی بیفتد و پیامی روشن به همه ما برساند.
خاموش ننشینید!
جوابم دهید! به کدامین گناه؟ تا کی باید در آنش خود بسوزم ؟
بنگرید برمن!
بنگرید برجوانان این سرزمین: "با کشورم چه رفته است؟"

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید