رفتن به محتوای اصلی

پرسش و پاسخ هائی پیرامون بحران چپ و چگونگی برون رفت از آن*

پرسش و پاسخ هائی پیرامون بحران چپ و چگونگی برون رفت از آن*

ارزیابی از نقاط قوت و ضعف و جایگاه و نقش احزاب و سازمانهای چپ و کمونیست و انقلابی در اپوزیسیون ایران، یک گام اساسی و ضروری در پیشروی و غلبه بر موانع و انحرافات جنبش کارگری و کمونیستی و چپ می‌باشد. این ارزیابی بایستی نقادانه، از سر راستی و صراحت انجام گیرد. بنابراین بایستی هیچ گونه حسابگری و ملاحظه کاری و سازش در آن راه نیابد. پرسش های زیر که فقط بر بخشی از این ارزیابی بسیار پردامنه و وقفه ناپذیر تأکید کرده، با همین دیدگاه تنظیم گردیده است.

یکم: مهم ترین نقاط قوت و جایگاه و نقش این تشکل ها در جنبش کارگری و اوضاع سیاسی کنونی و آینده ایران چیست؟

پاسخ: اگر منظور از این گروه‌ها و تشکل‌ها و احزاب و سازمان های خارج از کشور باشد، واقعیت آن است که آن ها گرچه عموما به شکل منفرد و یا در ائتلاف های محدود به صدوربیانیه و یا با آکسیون های کوچک به افشای رژیم و حمایت از کارگران و ... پرداخته اند، اما این تلاش ها و ابرازوجودها به لحاظ تاثیرگذاری کم دامنه و محدودبوده است و به هیچ وجه در قیاس با ابعادبحران و تحولات امروزی جهان و از جمله بحران ایران تناسب رضایت بخشی نداشته و قادر به مرئی شدن چپ در مقیاس بزرگ نشده است. سوای بحران نظری و سیاسی که چپ در کل جهان پس از فروپاشی بلوک «سوسیالیسم دولتی» هنوزهم در گیرآن است و بهرحال پی آمدهای منفی خود را داشته است و هم چنین بدلیل گسست مزمن و فقدان پیوندمتقابل و ارگانیگ بین آن ها و جنبش ها، اما عامل مضاعف و مشخصی که چپ ایران از آن رنج می‌برد بیش از همه از پراکندگی و شقه شقه شدن بدور از منطق آن ها سرچشمه می‌گیرد. آن ها خویشتن را در حصارهای خودساخته ای زندانی کرده اند که طبعا تا مادامی‌که این روند ادامه داشته باشد، انتظاری جزاین نمی‌رود. باین دلایل بحران چپ یک واقعیت انکارناپذیراست، اما مساله مهم تر یافتن راهی برای غلبه برآن است.

اما از سوی دیگر هم نباید فراموش کرد که گستره و کلیت چپ معادل این جریان‌ها نبوده و چپ در داخل کشور وضع بهتری دارد. آنها با قرارداشتن در میدان عمل و در تعامل نسبی با جنبش های اجتماعی اعم از کارگران و معلمان و دانشجویان و زنان و ... و بهره گیری از تجربه‌های پیشین، علیرغم جان سختی بقایای گرایشات سکتاریستی و انفرادمنشانه، بخصوص با ورودنسل تازه ای به جنبش در مجموع در حال فاصله گرفتن از وضعیت گذشته و در حال رویش هستند که حتی موجب نگرانی رژیم و جریانات نو لبیرال ها هم شده است. بطوری که آنها به فکرمقابله نظری و غیرنظری با برآمدچپ افتاده اند. خصوصی سازی و بازارآزاد و سیاست های معطوف به آن مانیفست و اس و اساس گفتمان آن ها را تشکیل می‌دهد و حال آن که نضج و شکوفائی چپ و گفتمان چپ در جنبش های کارگری و معلمان و دانشجویان و بازنشستگان و ... با سویه‌های ضدسرمایه داری (از جمله علیه خصوصی سازی و در دفاع از آموزش رایگان و علیه کالاسازی مناسبات اجتماعی...) خواب آن ها را آشفته کرده است. به عنوان مثال برخی رسانه های نزدیک به آن ها مثل روزنامه دنیای اقتصاد و... چرائی رشدمجددچپ را به بحث گذاشته اند و در عین حال بعضا هم به رژیم جهت تشدیدفشاربه آن ها گرا می‌دهند. گرچه که رژیم خود از مدت‌ها پیش خطر واقعیت بالیدن چپ را دریافته و بر فشارخود به جنبش های مستقل کارگران و دانشجویان و معلمان و همه جریان های ترقی خواه و ... افزوده است.

دوم: مهمترین ضعف ها و اشکالات و انحرافات را که به نظر شما باعث عدم کارایی و ایفای نقش انقلابی مورد انتظار و یا نسبی آنها در جنبش کارگری و عرصه عمومی‌سیاست ایران شده چیست؟

پاسخ: اشارتاً بگویم که کنش‌ری چپ بُعد بین‌المللی هم دارد و نباید آن را فقط معطوف به ایران دانست. امروزه به ویژه بدون یک رویکردمنطقه ای و جهانی نمی‌توان صرفا در محدوده کشوری حرکت کرد.

همانطور که آمد دامنه چپ فراتر از معنای تنگ گروه های شناخته شده و شناسنامه دار است و در داخل ایران هم حضوری رشدیابنده دارد. اما تا آن جا که به این بخش از حریان ها و سازمان های چپ بر می‌گردد، آن ها بدلیل همان زندانی کردن خود در حصارهای فرقه ای از کنشگری درخور بازمانده اند.

در همین رابطه من برداشتن دوگام زیر را برای پیشروی و رؤیت پذیرکردن چپ لازم می‌بینم:

اول مبادرت به اتحادعمل و اقدام مشترک و سراسری حول دفاع از مطالبات و مبارزات جنبش‌های اجتماعی و طبقاتی هم اکنون موجود (هم در ایران و هم در جهان ) که به معنی اولویت دادن به منافع جنبش در برابر تنگ نظری ها و منافع فرقه ای است. دوم نشان دادن بلوغ گفتگو و تبادل نظر با هم حول مسائل و پروبلماتیک های عملی و نظری جنبش (هم داخل و هم جهانی). واقعیت آن است که چپ هنوز به فهم اهمیت گفتگو در معنای واقعی خود برای تبادل نظر و اهمیت خردجمعی و تجربه خود نائل نشده است. «گفتگو» در نزدآن ها معادل اثبات حقانیت پیشینی است که گویا هر فرقه ای آن را در اختیار و انحصارخود دارد و با سودای کسب اعمال هژمونی. در حالی که خروجی یک دیالوگ سازنده همواره بیش از عناصرپیشینی و برای دست یابی به افق های تازه است. در این نوع گفتگوها تبادل اندیشه و نظر و تجربه (اشتراک گذاری خرد) و روشن کردن دایره اشتراکات و اختلافات موجود، و احیانا فراهم کردن بسترتازه ای برای اقدام مشترک حول توافقات و فراتر از همه، طرح پرسش های واقعی از بغرنجی های واقعی که جواب های آسان و حاضر و آماده ای برای آن ها وجود ندارد. پرسش گری برای آن ها جایگاه چندانی ندارد و حال آن که این پرسش ها و پرسشگری هستند که راه را برای پاسخ های تازه به سؤالات باز می‌کنند. ضرورت شکل گیری اصل گفتگوی سازنده به عنوان اهرمی‌حیاتی برای پیشروی بویژه در زمانه ما با طغیان پیچیدگی ها و پرسش ها، اهمیت راهبردی دارد بخصوص با در نظرگفتن واقعیت های زیر:

نخست واقعیت تکثرچپ.

وجودانکارناپذیرگرایش‌های متعدد که این تکثر با سمت و سوی انفجارآگاهی بیشتر هم می‌شود. دوم دوره انتقالی و بحرانی که جهان ما در پی تجربه های شکست خورده قرن بیستم و تحولات ساختاری سرمایه داری و بحران بزرگی که در آن بسر می‌برد. گذاری که در آن بسیاری از پیش فرض های تجربه شده گذشته اعم از نظری و نوع سازمان یابی های سنتی و تعاریف اهداف رهائی زیرسؤال رفته اند و درحال حاضرهم پاسخ های حاضر و آماده و مورداجماع برای آن ها وجود ندارد. سوم آن که بویژه چپ ایران تکه پاره و شقه و شقه است که حتی شامل گرایش های واحدهم می‌شود. از همین رو در دوره چهل ساله حاکمیت رژیم اسلامی‌در مجموع بیلان قابل قبولی ندارد. و بألاخره بدان دلیل که هیچ کس بطورپیشینی حامل حقیقت ناب نیست و تنها با مشارکت در پراتیک اجتماعی زنده و تبادل اندیشه است که می‌توان به درکی نسبتا واقعی از وضعیت نائل آمد. از همین رو گفتگو و دست یابی به بلوغ گفتگو خود فی نفسه هدف است و در کنارپراتیک مرتبط با جنبش ها به عنوان دو بازوی یک راهبردعمومی‌بشمار می‌روند. این گفتکوها یعنی با صدای بلند فکر و صحبت کردن، که مخاطبش هم خودچپ است و هم گشودن دریچه ای بسوی تعامل متقابل با جنبش ها و در حقیقت غلبه بر این دوگانگی نهادی شده. اجرای این دو شرط بظاهرسهل می‌نمایند، اما با اصابت به دیواره های سخت فرقه گرائی و رسوبات نهادی شده گذشته (کلیشه شدن‌ها) ممتنع اند. به همه این دلایل در وضعیت کنونی پراکندگی، مسأله اصلی یافتن بسترپیشروی است و نه پیش نهادن باورها و برنامه ها و انگاره های اخص هرجریان. اجزاء پراکنده چپ اگر نخواهد که بطورکامل از چرخه مبارزه واقعی حذف شود باید قبل از همه به زدن نقبی برای ایجادبستر پیشروی بیاندیشد. بستری که حتی داشته ها و باورها نیز برای مطرح شدن و آزمون پذیری ادعاهای خود به آن نیازدارند. چرا که در شرایط کنونی بیرون از چرخه مبارزه زنده و واقعی قرارگرفته اند. البته هیچ کس و هیچ جریانی ملزم به کنارگذاشتن باور و نظراخص خویش تا زمانی که آنها را درست می‌داند نیست و چنین خواستی نه عقلانی است و نه شدنی. بلکه مسأله اساسی حذر از پیش شرط قراردادن آن‌ها در برابرشکل دهی یک کنشگری مؤثراست که شرط لازم و حیاتی وجودداشتن و مهمتر از آن به آزمون گذاشتن ادعاهاست.

سوم: آیا رهبری پیروزمندانه طبقه کارگر در انقلاب آینده در گرو وجودیک حزب کمونیست واحد و سراسری است؟ آیا کارگران بایستی الزاماً در یک حزب متشکل شوند؟ رابطه حزب کارگری و کمونیستی با حکومت و دولت شوراها در آینده سیاسی کشور چیست؟ آیا دولت شورایی، یک دولت و حاکمیت حزبی است؟.

پاسخ: این پرسش از همان مسائلی است که این نوشته سعی می‌کند نشان دهد پیش شرط گذاشتن آن ها و یا مفروض انگاری آن برای دیگرانی که هم نظرنیستند، مانع خروج چپ از ورطه پراکندگی و شقه شقه شدن های تهی از معنا و فرقه ای است و نیاز و ضرورت آفریدن سکو و بستری ممکن و مشترک با وجودهمه اختلافات را به محاق می‌برد. درحقیقت تمرکزبر همین نوع نظرات و برنامه های برآمده از آن ها است که موجب پراکندگی نهادی شده تاکنونی است و لاجرم طرحشان نقض غرض. مثلا برای گرایشی مقوله دولت سوسیالیستی و کارگری و یا دولت شورائی یک پارادوکس است و با اندیشه اصلی کمونیسم که پژمرده ساختن دولت از اصول آن است قابل جمع نیست و به باوراو از محک آزمونهای متعددی هم گذشته است، اما برای گرایش دیگری آن یک اصل است و مسیری جزآن برای پیشروی به سوسیالیسم متصورنیست. همه این ها-چگونگی حرکت به سوی سوسیالیسم- محل مناقشه است و برهمین اساسا هم نمی‌تواند مبنای باور و عمل و پیشروی برای همه گرایش ها باشد... بنابراین اگر هدف جمع کردن چپ با گرایش های متکثر باشد و نه جمع کردن حول یک گرایش، منطقا باید به فکریافتن نقطه عزیمت دیگری بود.

من نوعی ممکن است در موردهرکدام از این دست مسائل نظرمخالف و یا موافق داشته باشم که برای هرکداممان محترم است و اعتباراجتماعی آن هم در همین اندازه است. از همین رو وقتی پای سخن یک چپ گسترده و متکثر به لحاظ گرایشی و تشکیلاتی، و فراتر از آن پاره پاره شده و نیز منفردین وسیع چپ، به میان آید تنها دوشرط فوق برای گشودن بن بست و شکل دادن به بستری برای پیشروی بکار خواهدآمد که فی نفسه هم با باورها و اصول اخص هیچ جریانی تقابل و ضدیت ذاتی ندارد. چرا که اقدام مشترک و هماهنگ شده و اصل گفتگو نه فقط با اصول هیچ جریانی مغایرت نداشته بلکه هرعقل سلیمی‌آن را می‌پذیرد. آن چه که فی الواقع سداست همانا رسوبات و گرایش های فرقه ای و تنگ نظری های ناشی از آن است.

چهارم: آیا جنبش خودانگیخته و غیر حزبی در میان کارگران و متحدان وی، می‌تواند مستقیماً به آلترناتیوشورایی و دولت انقلابی زحمتکشان نائل گردد؟ رابط جنبش خودانگیخته در میان کارگران و جنبش های اجتماعی دیگر با مقوله سازمان حزبی و تشکیلات چیست؟ و چگونه باید باشد؟

پاسخ: از این که امروزه مرزهای جنبش خودانگیخته و عنصرآگاه دیگربه شکل گذشته نیست و کم نیستند کارگران تحصیل کرده (مثل اسماعیل بخشی ها و رضاشهابی ها .... ) بگذریم، در حقیقت آن مسأله به نهادی کردن (جدائی) ساختارباصطلاح لایه های نخبگان و پیشروان از «طبقه» و جنبش آن برمی‌گردد. وقتی از واقعیت چپ متکثر (و فراتر از آن چپ تکه پاره شده حول خرده اختلافات که مشمول گرایش های واحد هم می‌شود ) چه در مقیاس جهانی و چه مشخصا در ایران صحبت می‌کنیم، و از ضرورت همگرائی و اتحادعمل آنها حول اشتراکات و اهداف و مطالبات معین و موردتوافق، آنگاه منطقا باید بپذیریم که بکارگیری مفاهیمی‌چون کارگران به عنوان مرکزی که دیگرمزدوحقوق بگیران به عنوان «متحدان وی» شناخته می‌شوند (و باید به آن ملحق شوند)، یا پیش نهادن آلترناتیوشورایی، یا معنا و مفهوم و شمول مقوله کارگر درعصرسرمایه داری تؤسعه یافته و جهانی شده و یا مقولاتی چون دولت انقلابی زحمتکشان و دولت سوسیالیستی و کارگری و.... و یا اصل و جایگاه و معنای حزبیت و بطورکلی اشکال سنتی (و هرمی) سازمان یابی و... همه و همه اینها امروزه محل مناقشه هستند که در تجربیات قرن بیستم همگی در معرض راستی آزمائی قرارگرفتند و موردنقدو بازبینی هستند. بنابراین وقتی امروزه از اتحادچپ به عنوان یک کلیت صحت می‌شود پیرامون آن ها بهیچ وجه نظرواحدی وجود ندارد.

همانطور که اشاره شد دولت و سوسیالیسم در نزدیک گرایش روبه گسترش، یک ناسازه است و مانعته الجمع. اولی سازوکارسرمایه و جامعه طبقاتی-هرمی‌است و جهت کنترل جامعه و حفظ نظم سرمایه داری توسط اقلیتی برخوردار. گرچه چپ نمی‌تواند به دولت به عنوان ماشین بورژوائی و نقش آن در جامعه بی تفاوت باشد اما سودای تصرف و دست بدست شدنش اساسا تغییری در ماهیت آن ایجاد نمی‌کند و موجب استحاله مدعیان سوسیالیسم هم می‌شود. با این همه حول همه این مسائل مناقشه هست. پس همانطور که قبلا اشاره کردم باید نقطه شروع و پیشروی را در جای دیگری قرارداد و کوشید که از طریق بحث و دیالوگ باز و خلاق به شیوه ای دموکراتیک و برابرحقوق ضمن طرح تمایزها واختلافات بر نقاط مشترک هم درنگ کرد و آن را هم چون چاپای مشترکی برای جلوتر رفتن مورداستفاده قرارداد.

امروزه توهم در اختیارداشتن حقیقت مطلق (تحت عناوینی چون عنصرآگاه و عنصرنا آگاه و خودبخودی) دیگر موردپذیرش نیست و البته ایجادفاصله نهادی بین آن‌ها (باصطلاح عنصرآگاه و ناآگاه) با اصل رهائی منافات دارد. جوامع امروزین با عطف به تجربه های گذشته و دستاوردهای بشر و امکانات ارتباطی و تولدیک جامعه پیچیده مجازی مکمل جامعه واقعی و در پیوندمتقابل و تنگاتنگ با آن، واردفازجدیدی از بلوغ شده است؛ بطوری که امروز دیگر کارگران و زحمتکشان و بخش های دیگر جامعه حاضر نیستند مثل گذشته حق بازنمائی و زمام امور و نمایندگی خود را به این آسانی ها بدست نخبگان بسپارند. آن ها دیگر به شکل سنتی نماینده پذیر نیستند. از قدیم گفته اند انسان زنده وصی و وکیل نمی‌خواهد و آن ها امروزه بدرجاتی این گفته نغز را معنا می‌بخشند. بهمین دلیل امروزه خود در کسوت سوژه و عامل کنشگری می‌کنند یا بهتراست بگوئیم در چنین فرایندی خود را می‌سازند و متحقق می‌کنند. علاوه برآن امروزه اهرم های اصلی تغییر و کشنگری به شکل بیواسطه اساسا خودجنبش های اجتماعی هستند و احزاب و پیشقراولان برعکس گذشته در زیرچتر و درون آن ها به کنشگری می‌پردازند. تن پوش های سنتی دیگر براندام جوامع رشد یافته بشرامروز تنگ است. بهمین دلیل رابطه کیفیتا دیگری بین این احزاب و جنبش ها برقرار شده و می‌شود. نمونه اش مثلا جلیقه زردها هستند که با همه تلاش دولت مکرون برای نماینده پذیرکردنشان به دام نیفتادند و حاضرنشدند به اشکال سنتی خود را سازمان بدهند. واقعیت آن است که سازوکار ها و ساختارهای کهن و از جمله احزاب، دیگر آن جایگاه و اعتبارپیشین را ندارند و نخواهند داشت و آن هائی که هنوزهم در رؤیاهای گذشته بسر می‌برند، دچاربحران هویت و بحران وجودی هستند. آن ها تنها در صورتی که در اشکال نوین سازمان یابی و اساسا به شکل افقی سازمان یابند و از گفتمان و ساختارهای هرمی‌و سلسه مراتبی فاصله بگیرند می‌توانند به تعامل و کنشگری خلاق نظری و عملی با جنبش ها به پردازند و به اندازه توان خود در تقویت اخگرسوزان خودرهائی بکوشند. آن ها به عنوان مدافعان رهائی باید در همین راستا خود را تجدید سازمان کنند و تجربیات و داشته های مثبت خود را در این راستا بکارگیرند و البته رسوبات کهن را به تاریخ بسپارند. بهتراست که دلبستگی به آن گونه سیستم های مبتنی بر سلسه مراتب و رهبری را بهمان صاحبان و خالقان آن یعنی بوژوازی و سلطه گران واگذارکنیم. آن ها به عنوان اقلیتی که بدنبال اعمال سلطه براکثریت جامعه هستند به چنین ساختارها و اهرم های منتاظر با جهان هرمی–طبقاتی نیازدارند [جهان طبقاتی به ناگزیرجهان هرمی‌است]. امروزه رهائی شامل گسست و رهايی از این گونه سلسه مراتب هم هست.

خلاصه آن که امروزه رابطه احزاب و جنبش های طبقاتی به شکل معنادار و ژرفی دگرگون شده و رابطه ها نباید به بازتولیدسلسه مراتب و سلطه اقلیتی نخبه بیانجامد

پنجم: مضمون انقلاب پیش رو برای سرنگونی جمهوری اسلامی‌و استقرارحکومت انقلابی، در چه شاخصه ها، هدف ها، مطالبات و محورهایی خواهد بود؟ رابطه دموکراسی، آزادی و برابری با مفهوم سوسیالیسم در این انقلاب به چه صورتی می‌باشد؟ به طور کلی پیروزی انقلاب آینده به چه معناست؟

پاسخ: اگر نخواهیم به پاسخ های کلیشه شده و تکراری دل به بندیم، فی الواقع پاسخ باین سؤال به دلیل گذشته مرتبط با آن و در حالی که هنوز به فرجام نرسیده است، بسی دشوار خواهدبود. بفرض اگر چپ (نه فقط در ایران بلکه در سطح جهان) پاسخ های روشن و حاضر و آماده ای برای آن ها می‌داشت، جهان کنونی به این شکل نبود. آن نوع ادعا و برنامه نویسی ها برای دیگران و جامعه ۸۰ میلیونی که امروزه بویژه در چپ ایران توسط جریان های هرچه کم شمارتری با توهم نمایندگی ‌(خودخوانده) برای خودقائل هستند، به یک مضحکه واقعی تبدیل شده است و این همان مغاکی است که چندین دهه است انرژی چپ را در خود فرو می‌بلعد. هیچ چیز مضحک تر از این نیست که عده ای کوچک به نشینند و به نیابت از جامعه و بشر و آینده برای آن ها برنامه به نویسند و آن را سندهویت و منازعه خودکنند!. چیزی باید وجودداشته باشد که برسرآن منازعه و ادعای هژمونی بشود، باید آبی برای شنا وجودداشته باشد که .... اما در غیاب آن، همه مشغول تراشیدن سرخود و یا رقبای خود هستند. باین ترتیب آن ها با این نوع نسخه پیچی ها، قیم مآبی خود را در بالاترین سطح به نمایش می‌گذارند. تهیه برنامه برای جامعه در غیاب خودکارگران و زحمتکشان، آئینه تمام عیارنگاه و نگرش آن ها به جامعه آرمانی و موردنظرشان است. فی الواقع آنها می‌بایست بجای آن در حد واندازه خودشان و به عنوان بخش کوچکی از یک جریان بزرگ و پراکنده برای کنشگری خودشان برنامه عمل می‌نوشتند. و نه آنکه هویت برنامه نویسی برای کارگران و زحمتکشان را به هویت و بنیادخود تبدیل کنند.

با این همه در پاسخ به پرسش در سایه نقدهای گذشته می‌توان فرضیات و پیشنهاداتی را به بحث گذاشت:

انقلاب اساسا به معنای درهم شکستن ساختارهای قدرت صلب و مسلط توسط کارگران و زحمتکشان و مشارکت مردمان یک جامعه در شرایطی که موجب فلاکت و سرکوب بوده و بهرقیمت مانع پیشروی جامعه است. در چنین شرایطی کنشگری و حضورمسقیم به میدان آمدن اکثریت بزرگ جامعه هم چون مبنع اصلی قدرت و عاملان و سوژه های نقش آفرین برای درهم شکستن ساختارهای قدرت سدکننده از مهمترین ویژگی آن است. اما بنظر می‌رسد که امروزه شکل دادن به یک دولت گذارترازنوین و (منفی) اجتماعی در دوره انتقال، به معنای کنشگری و اعمال فشار از بیرون سیستم و بیرون از قدرت به دولت و طبقه حاکم، توسط همه بخش های تحت استثمار و جنبش های اجتماعی-طبقاتی، می‌تواند هدف مقدم باشد. تقویت وجه اجتماعی این دولت ( در برابرتضعیف وجه طبقاتی آن ) با تکیه بر فشار از بیرون برسیستم ( درتمایزبا تجربه شکست خورده فشاردرون سیستمی‌با مشارکت در قدرت) توسط کارگران و زحمتکشان و سایرجنبش های اجتماعی به معنی پژمرده کردن نهاددولت بسودخودگردانی جامعه از یکسو و بکارگرفتن آن علیه طبقات دارا از سوی دیگراست. در این رویکرد کنشگری فعال در متن جامعه به جای کنشگری معطوف به دولت وجه مکمل و موازی کنشگری برای شکل دادن به مناسبات بدیل غیرکالائی و غیرسرمایه دارانه، نقشه راه و هدف اصلی را تشکیل می‌دهد.

 

ششم: نقش، وظیفه و تکلیف مقدم و اساسی کمونیست های خارج کشور-سازمانی و غیر سازمانی و منفرد- در حال حاضر چیست؟ حمایت از جنبش کارگری؟ اتحاد عمل؟ افشاگری؟  و …

در پاسخ توجه به چندنکته زیر کمک کننده است:

نخست آن که سوای شکل و نوع و سطح کنشگری، نفس کنشگری هیچ جریانی قائم و وابسته به غیر و بیرون از خودنیست و نباید باشد. بلکه این مبارزه و کنشگری قبل از هرچیز از تقابل هرفرد و جریانی علیه استثمار و مناسبات قدرت سرچشمه می‌گیرد که سیستم حاکم آن را نمایندگی می‌کند و همین واقعیت مبنای مشترک همبستگی متقابل جنبش های طبقاتی-اجتماعی بشمار می‌رود. و عواملی چون داخل و خارج بودن و ... و یا منفرد و سازمانی بودن فرع برآن است و در اصل و ماهیت کنشگری ضدسیستمی‌مگر در شیوه و شکل و نوع کنشگری بی تأثیراست.

با عطف به نکات فوق در پاسخ به سؤال بالا می‌توان گفت که کمونیست ها و نیروهای ترقی خواه و ضدسیستم در خارج از کشور براساس همان ضدیت با سیستم بهره کشی و مناسبات قدرت ( از جمله استبدادی ) به کنشگری می‌پردازند. آنها اصالتا خود بخشی از جنبش ضدسرمایه داری هستند و در این راستا تفکیک داخل و خارج هم نمی‌تواند اصالتی داشته باشد. طبیعی است که از همین منظر دفاع قاطع و همبستگی آن ها با مبارزات و جنبش های ضداستبدادی و ضدسرمایه داری از جمله افشاگری-داخل و خارج- بخش مهمی‌از کنشگری آنها را تشکیل می‌دهد. بویژه در شرایطی که سرکوب گسترده داخلی مانع از پژواک صدای جنبش مردمی‌و مستقل می‌گردد، بازتاب دادن این صدا در مقیاس جهانی از اهمیت ویژه ای برخورداراست. اگر این جریان های پراکنده و منفرد از چهاردیواری های تنگ و محدودخود ساخته بیرون بیایند و خود را به کنشگری در محدوده های میکرو دلخوش نکنند، می‌توانند با هم افزائی خود مشارکت فعال و سازنده و مکملی در مبارزات عملی و تولیدنظر و گفتمان یابی جنبش داخل کشور و نیز در صحنه بین المللی داشته باشند؛ چه با پژواک دادن به صدای داخل و چه در مقابله با گفتمان های بورژوائی و دل بسته به قدرت های بزرگ که دارای صدای بلندتری هستند.

برای ایفاء چنین نقشی آن ها باید بتوانند خود را در مسیرتازه ای جهت نوسازی و بازافرینی برای برون شد از نکبت پراکندگی و تفرقه چهل سال حاکمیت رژیم ارتجاعی برآیند. وقتی ضرورت خروج از پراکندگی مطرح می‌شود منظور به هیچ وجه نمی‌تواند ادغام و یکی شدن باشد. بازگشت به گذشته نه ممکن است و نه راهگشا. برعکس باید بتوان به وساطت یک میانجی واقعی والهام بخش، اگر که وجودداشته باشد، گرایشات و کثرت های منفرد و جداجدا را علیرغم گونه گونی و مواضع اخصشان به یک هم افزائی و کنشگری در حوزه های معینی ترغیب کرد و با ایجادمازادی از این طریق در خلاف فرایندنهادینه شده چهل سال تجزیه و پراکندگی به حرکت در آمد؛ آنگاه توانسته ایم که ریل و بستری برای پیشروی بوجودبیاوریم. چنین میانجی بایدعینی به یکسان مشترک و الهام بخش باشد که البته تنها می‌تواند بیرون از خودآن ها باشد تا بتواند آن ها را کنارهم قراردهد. در واقع هیچ میانجی درونی از میان فرقه ها نمی‌توان بیرون کشید که خصلت فرافرقه ای داشته باشد و بازتولیدکننده همان فرقه گرائی نباشد.

هفتم - چیست آن عنصرعینی که توان میانجی شدن داشته باشد؟

این عنصرعینی چیزی جز یک جنبش واقعی که بر زمین زندگی جاری است و امید ها و افق هائی بر می‌انگیزد نیست. در تجربه کنفدراسیون دانشجویان و ایرانیان خارج از کشور در زمان شاه که در یک برهه تجربه موفقی بود و توانست در زمان خود یک جنبش مهم در خارج کشور را در همبستگی با جنبش داخل علیه استبداد سازمان بدهد، از جهاتی درس آموزاست. چنان که می‌دانیم گرایش ها و گروه ها و جریان های بشدت متفاوت و حتی متضاد و منشعب از هم توانستند درکنارهم در گستره وسیعی (در اروپا و آمریکا و ...) به اقدام و عمل مشترک مبادرت کنند.

اکنون در ایران ما شاهدشکل گیری زیرساخت و خشت پایه های یک جنبش بالقوه سراسری، جنبشی از جنبش ها، مرکب از واحدها و هسته ای اولیه ولی مهمی‌از کارگران ـ معلمان و بازنشستگان و دانشجویان و ... و نهادها و تشکل ها و شبکه های مربوط به آن ها هستیم که در عروجی تازه در ماه مه امسال هم به لحاظ گفتمانی ( با سویه های ضدسرمایه داری) و هم با حضورمیدانی بوده ایم. با طرح کیفیتا نوینی از مطالبات فراگیربخش های گوناگون اعم از اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و با فراخوانی برای حضورخیابانی که با دستگیری ده ها نفرهمراه شده است. طبیعی است که چنین سرمایه و دستاوردی نه فقط محصول سالها مبارزه و زندان رفتن و ... است بلکه در پی خیزش دیماه و در ادامه آن در قامت جدیدی عروج پیدا کرده است.

از همین رو تا آنجا که به جنبش داخل برمی‌گردد، علیرغم سرکوب گسترده شاهدشکل گیری شالوده و خشت پایه های یک جنبش متکثرهستیم. در خت در کنارآب می‌روید. چپ در حمایت از این جنبش اختلافی ندارد و می‌تواند در جهت پایان دادن به گسیختگی مزمن خود، حول همین میانجی بکر و پیشرو رزمنده که تا حدی مطالبات خود را نیز مطرح ساخته است به ترمیم صفوف پراکنده خود همت گمارد و حول دفاع همه جانبه از آن فارغ از تعلقات گروهی و ایدئولوژیک و بدور از داعیه های هژمونی طلبانه، سکوئی برای پیشروی داشته باشد. به وساطت چنین بستری چپ می‌تواند بتدریج خود را تجدیدسازمان بدهد و از چرخ پنجم به بخشی فعال و کنشگر از جنبش پیشرو و ضدسرمایه داری تبدیل شود. بازهم باید تکرارکرد که احترام به تکثر و اجتناب از هژمونی طلبی و از تقابل قراردادن منافع خود (فرقه ای ) با چنین فرایندی، شرط لازم و و بدیهی برون شد از پراکندگی است. باین ترتیب ما دوسطح از حضور را داریم:

از یکسو حضوراخص هرجریان و یا جریان های نزدیک به هم، و از سوی دیگر بستری برای حضورهمه جریان ها. طبعا او در سطح اول تا زمانی که به حقانیت گرایش اخص خود باوردارد آن را دنبال می‌کند؛ اما آن چه که مقتضیات امروز از ما می‌طلبد اجتناب از سرریزکردن آن به سطح دوم و در فضای بزرگتر است.

جریانات چپ اعم از کانون ها و نهادها و انواع تشکل های غیرحزبی و یا منفرد و نیز سازمان ها در خارج کشور در طی چهل سال فعالیت خود هرکدام دارای تجربه ها و امکانات و ارتباطاتی هستند که فی نفسه مهم است اما وقتی آن ها در بستریک میانجی عمومی‌به هم متصل می‌شوند، با قرارگرفتن در سکوی جدید کیفیتی تازه بوجود می‌آورند. و همانطور که اشاره شد مسأله گرهی لحظه کنونی یک میانجی واقعی و عینی است که اکنون نه فقط در حال شدن است بلکه حتی این بخش چپ در خارج از کشور می‌تواند با کنشگری آگاهانه و مسئولانه خود به شکوفاشدن این اخگرسوزان در زیرامواج سهمگین سرکوب و بحران فزاینده کشور یاری رساند.

بنابراین بطورخلاصه: اتحادعمل و اقدام و ایجادسکوهای گفتگو برای تقویت خودیابی و پیوند و دفاع و تعامل با جنبش های داخل و البته به موازات آن با جنبش های ضدسرمایه داری در جهان، نقدترین کاری است که چپ می‌تواند برای برون شد از سترونی نهادینه شده خود از آن ها بهره گیرد و افق تازه ای را بروی خود بگشاید. طبیعی است چنین رویکردی تا آن جا که به ایجاد و گستره سطح جدید مربوط می‌شود از مواضع اخص هرجریان و هرنظری از جمله نظراتی که من از آن دفاع می‌کنم، به یک اندازه مستقل می‌ماند وهدف ایجاد یک فضای اقدام و عمل برای گرایشات چپ و ترقی خواه را در مدنظر دارد.

 

هشتم: آیا ناگفته ای مانده است؟

در این نوشته بنا به مقتضای پرسش ها سوای آن چه که برای برون شد از پراکندگی مطرح شد به ناگزیر به بخشی از آن ها از منظررویکردموردنظرخود پاسخ های فشرده داده ام که طبعا با نگاه انتقادی همراه است. تفصیل بیشتر آن ها در این نوشته مقدور نبود،‌ از همین رو خوانندگان گرامی - در صورت تمایل - می‌توانند به دو مقاله زیر مراجعه کنند.

-------------------------------

جنبش های جدید حامل چه پارادایمی‌هستند؟

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2012/05/80.html

جنبش های اجتماعی-طبقاتی، شیفت پارادایم دولت های اجتماعی ترازنوین، و ابداع سیاست نوین!

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2018/12/blog-post_19.html#more

*- پرسش ها توسط سایت گزارشگران انجام شده است

http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=38143&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=ea9145d0b53982976e56fa68ec68b531

دیدگاه‌ها

مجید

من موافق نیستم که ازداخل مثل قبل نخبگان حمایت نمیشوند اول شرایط جو شدیدا پلیسی دوم همیشه ملت آرمانی دارد حتی دربهترین شرایط آن وظیفه پیشرو هست که نیازجامعه رادرک کندونماینده آن باشدمقاطع تاریخی وتحول سازرابررسی کنید همیشه پیشروازنیازتاریخی ملت عاجزبوده البته شرایط ویژه ایران رانبایدازنظردورداشت نفت خیلی راحت ملت را به خواب میبرداول انقلاب مهم عرضه نبود ازرژیم حمایت میکردید به هرجا که میخواستید می رسیدید کما اینکه رسیدندظرف چپ بود سفره را دید بسیجی شد

د., 24.06.2019 - 15:12 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید