رفتن به محتوای اصلی

اگر شاعر بودم!

اگر شاعر بودم!

 

اگر شاعر بودم

با قلم نویسی ساده

شعری با نام آن زن سلاخی شده

از آن خون ریخته در پارک کودکان سنندج

بااشک پهنان آن گم شده فرزند [ مادر

بر در و دیوار شهر حک می کردم

‌٭٭٭

اگر شاعر بودم

با قلم نویس ساده

شعری از درد

بر صعب العبور ترین کوه

از رنج آن کولبران بی باک

یخ زده در دشت های سرفراز فتح

که با درد غلتیدند درخون

پرت شدند از کوه

منجمد در صخره های دور

هم پیمان با مرگ

در گذرگاه های تنگ و تاریک شب

‌حک می کردم

٭٭٭

اگر شاعر بودم

با قلم نویس ساده

شعری از شرم

با تلخترین واژه ها

در وصف معماران خدا می نوشتم

تا زخمهای کهنه

با درد های بی انتها

که در پس کوچه های شهر

بانگاهی به دختران گل فروش خیابانی

کودکان گم شده در میان زباله ها

در انتقام این همه بی حرمتیها!

بر تاق هر ستون از تالارهای

آغشته به خون شهر حک می کردم

٭٭٭

اگر شاعر بودم

با قلم نویس ساده

قلبم را با نان گرم از سفره عیانی

و ذهنم را با قوانین پوچ بردگی

وجودم را با مماشات

یا تن دادن به فاحشگی

و وجدانم را نه با ننگ

بلکه در جنگ با کتابهای بیگانه از شعور

با دروغهای بر گرفته از جعل تاریخ

با بتهای ساخته شده ازخدایان واهی

بدور از جنگ در نبرد قلم

دفن می کردم

ٓ ٭٭٭

ای کاش شاعر بودم

با قلم نویس ساده

رقص لطافتها را

به میدانهای زمخت شهر می بردم

با خط بطلان بر بردگی!

تا مطربان را انعام

کودکان را به شادمانی

و معلمین اخلاق را به نظافت شهر

قاضیان را به کاشتن گل

کلاس قضاوت را تعطیل

دفتر اتهام را بایگانی

وچوبهای دار را می شکستم ا

 

گل سپیده را بعنوان زیباترین گل بر مناره فتح

و بخشی را بعنوان فاتح سعادت

بر بلندترین دیوار حک می کردم ...

حک می کردم

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید