پرِ سیمرغ

او دلش میخواست برگردد به نوجوانی و دوباره جور دیگری زندگی کند. یک خیزش در حال پیشرویست؛ پیآمدی که آرامآرام در حال کنارزدن «پوسته»ی جامعه است. این پوسته لایه به لایه خود را کنار میزند. روشن است که این روشنگری و شکُفتگی با بازدارندگانی روبهرو میشود، زیرا سیستم حاکم خوشش نمیآید و میخواهد نظم موجود را نگاهدارد. جنینی در حال شکلگیریاست و روزی این قشر و غشا را خواهد شکافت. نشانههای این شکافتن حالا دیگر قابل رویت است. حتی در خلوت و اندیشه همهی آنانی که به اصطلاح استخوان خُرد کردهاند...
موضوع برای این برآمدگان بسیار ساده و بدون پیچیدگیست... میتوانند ساده فکر کنند و خیلی ساده زندگی. خواستههای روشنی دارند. در فرهنگ، سیاست و روابط اجتماعی مدام در حال ستیزیجویی و کشمکش با انواع مصلحتها نیستند. ساده میبینند و حوصله پیچیدگیهای بیشتر را هم ندارند، نبرد شان هم ساده است... شمشیری دو دَم...هم میزنند و هم میخورند. و این یک «ستیز» است. یک «نبرد»
آنان ما را به این سفرمیبرند... اگر حاکمان روی خوش به این سفر نشان دهند و خود را به این تجربهی وجودی بسپارند؛ هریک در جای درست قرار خواهندگرفت. هرچند این اندیشه بعید به نظر میرسد.
این سفریست که انسان به «اکنون» خود نگاه میکند. «آینده» برای آنها با «اکنون» تعریف میشود. معلوم است که آنها نمیتوانند و از توانشان خارج است که برای ما گشایندهی راه یا مسیر باشند یا برایمان جایگزین بسازند. آنها آمدهاند تا اگر گوش شنوایی بود نگاه خودشان را توضیح دهند. همچون پر سوم سیمرغ* ... راز سر به مُهری که فردوسی** قرنهاست آن را پنهان کرده...
فردوسی با هوشِ تاریخی و جامعه شناساش پیشبینی روزهای تیرهگون میهنش را نموده بود. او در تعبیری عاشقانه و رازآلود صبح امیدِ رهایی بخش از تیرهبختی ایرانیان در هر دورهای از این تاریخ را درصدفی مکتوم قرار دادهاست... اینک پر سیمرغ در بوته خیزش این روزهای ایران است...
*.در شاهنامهی فردوسی روایت عجیبی وجود دارد:
داستان از این قرار است که وقتی زال میخواهد از سیمرغ خداحافظی و او را ترک کند؛ سیمرغ سه پَر از پَرهای خود را به او می دهد و میگوید: «هر وقت در تنگنا و تیره روزی قرار گرفتی پرها را به آتش بکش تا من ظاهر شوم و به یاریات بشتابم.»
سالها میگذرد رودابه همسرِ زال، رستم را آبستن میشود و ناتوان از وضع حمل در بستر مرگ میافتد، زال هراسان اولین پر سیمرغ را به آتش میکشد. سیمرغ به یاری همسر و فرزند او میآید و از مرگ میرهاندشان. زال در اواخر عمر و قبل از مرگش دو پر دیگر را به رستم میدهد تا در تنگنا آنها را به آتش بکشد. سالها میگذرد و رستم در جنگ با پهلوانی به نام اسفندیار دچار زخمهای فراوان میشود و مستاصل از شکست او، پر دوم را به آتش میکشد. سیمرغ آشکار میگردد، رستم را درمان میکند و راز شکست اسفندیار را بر ملا مینماید و تهمتن را پیروز...
در هیچ جای شاهنامه نشان وخبری از پر سوم نیست. سرنوشت پر سوم در پردهی معماست. حتی هنگامی که رستم در هفت خوان در نبرد دیو سیاه و سپید گرفتار میگردد و یا در رزم اول از سهراب شکست میخورد پر سوم را به آتش نمیکشد. یا هنگامی که در چاه شغاد نابرادر به تیرهای زهرگون گرفتار میآید، کشته میشود ولی پر سوم را به آتش نمیکشد. چه چیز با ارزش تر از جاناش که مرگ را میپذیرد ولی پر سوم را نگاه میدارد؟ چرا؟ رستم پر سوم را به چه کسی سپردهاست؟ پر سوم باید به دست چه کسی برسد؟ و در چه زمانی به آتش کشیده شود؟ ادبیات اساطیری ایران شعلهگاهِ دیرندهای از اشارات و کنایهها و نشانههای ژرف و رازآلود است.اشاراتی که خاستگاهاش همان تجسمِ آمال و آرزوهای ساکنان فلات ایران میباشد...
**ابوالقاسم فردوسی طوسی (۳۲۹ – ۴۱۶ هجری قمری) شاعر حماسهسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن گویند...