فاجعه ملی و یاد دو عزیز جانفدا

ماه شهریور یادآور فاجعهای است که هزاران خانواده را در مرگ عزیزانشان داغدار کرد و جنبش آزادیخواهی و عدالتخواهی نیز بخاطر از دست دادن شایستهترین فرزندان میهن به سوگ نشست؛ بدیهی است که همه ما با بعضی از این جانفدایان فاجعه ملی سال 67 به انحای گوناگون آشنا بودهایم و داغ آنها را بر دل داریم و هر کدام از بعضی از این جانفدایان خاطرات بسیاری داریم. از میان صدها جانباخته که میشناختم، یادها و خاطرات دو عزیز برایم فراموش ناشدنی هستند؛ زین العابدین کاظمی همکلاس و دوست ورزشیام و پسرعمویم رئوف بلدی. در این سالگرد فاجعه ملی یادی میکنم از این دو عزیزم با تصاویری که در کنار آنها دارم.
زین العابدین کاظمی در سال 1320 در لنگرود بدنیا آمد و پس از اتمام دوره دبیرستان به سپاهی دانش اعزام شد و سپس بعنوان آموزگار باستخدام آموزش و پرورش در آمد. در سال 46 در رشته علوم اجتماعی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و همواره از فعالان جنبش دانشجویی بود در سال 51 در ارتباط با یک گروه چپ که بیشتر دانشجویان دانشسرایعالی بودند، دستگیر شد. و در بازجوئی، مقاومت سرسختانهای از خود نشان داد و هدایت، شکنجه گر معروف ساواک نتوانست او را به اعتراف مجبور کند و از این رو خیلی از رفقا از دستگیری مصون ماندند. در سال 53 از زندان آزاد شد و از آموزش و پرورش اخراج گردید. در سالهای 56 و 57 با آغاز جنبش آزادیخواهی باتوجه به محبوبیتی که در میان آموزگاران و دبیران ناحیه آموزشی که زمانی در آن به تدریس مشغول بود، داشت و با توجه به توانایی در امر سازماندهی، به سازماندهی آموزگاران و دبیران پرداخت. کاظمی پس از انقلاب به سازمان فدایی پیوست و با نام مستعار عبدی به فعالیت پرداخت و در انتخابات مجلس خبرگان از طرف سازمان بعنوان کاندیدای شهر لنگرود انتخاب شد و علیرغم تمام تقلبات، آرای قابل توجهی کسب کرد. در سال 47 که وارد دانشگاه شدم بخاطر هم رشته بودن تحصیلی و فعالیت در رشته کشتی خیلی زود باهم آشنا شدیم. کاظمی کتابها و جزوههای ممنوعه را در اختیار من میگذاشت و از تجربیاتش در دوران سپاهی دانش و همچنین مشاهدات خود را از فقر و فلاکت روستائیان برای من بازگو میکرد. در سفرهای ورزشی همیشه هم اتاق بودیم. در نوروز 48 که برای مسابقه به اصفهان رفته بودیم ورزشکاران را برای گلباران تندیس رضاشاه فراخواندند و من مردد بودم که بروم یا نه، که من را از رفتن بازداشت و بعد از سوی مسئول اردو مورد بازخواست قرار گرفتیم. کاظمی به هنگام انشعاب سازمان به جریان 16 آذر پیوست و در تابستان 64 دستگیر و پس از تحمل شکنجه های توانفرسا به 10 سال زندان محکوم شد و سرانجام در فاجعه ملی سر بدار شد.
خاطره خصلتهای نیکوی او جاودانه خواهد ماند.
رئوف بلدی، پسر عموی هنرمندم درسال ۱۳۲۹ در کرمانشاه بدنیا آمد؛ از همان دوران کودکی از روحیه حساس و عاطفی برخوردار بود و به هنر نقاشی علاقه زیادی داشت. برای ادامه تحصیل در رشته نقاشی به ایتالیا رفت. در ایتالیا با فعالان کنفدراسیون دانشجویان آشنا شد و به هواداران حزب توده ایران پیوست. در سال 56 به ایران بازگشت و در مدارس کرمانشاه به آموزش نقاشی پرداخت و هر روز پس از فراغت از تدریس به نقاشی میپرداخت. مضمون نقاشیهای او بیشتر از زندگی مردم بویژه تهیدستان بود و همچنین تابلوهایی نیز از زنده یادان مصدق و صمدبهرنگی رسم کرده بود. رئوف در سال 60 از آموزش و پرورش اخراج شد و درسال 63 در ارتباط باحزب توده ایران دستگیر شد و پس از 18 ماه آزاد شد و بار دیگر در سال 65 دستگیر و از زندان کرمانشاه به زندان گوهر دشت منتقل گردید. در سال 67 که فتوای قتل عام زندانیان از سوی خمینی صادر شد رئوف آخرین تابلویش را به تصویر کشید و با نه گفتن به دژخیمان، بر آستان جانان جان نهاد. تابلوهای رئوف نشانگر احساس والای انسانی و عشق عمیق او به تودههای گرسنه و پابرهنه بود یاد و خاطره مهربانی و صمیمیت او را هرگز فراموش نخواهم کرد.