از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم (10)

این جا پست خانه و تلفنخانه مرکزی مسکو است. با خیل وسیعی از ملیتهای مختلف کره ای، کوبایی، ویتنامی، فلسطینی، اتیوپیایی، عراقی، افغانستانی و دهها ملیت دیگر که روزانه مقابل آن جمع میشوند و روز را به شب میآورند.
آنها روزی در چاار چوب رابطه انترناسونالیستی به این کشور آمدند و اکنون با فروریختن" اتحاد جماهیر شوروی" جایی برای ماندن وجایی برای بر گشتن ندارند. به کجا برگردند؟
دانشگاهها پولی شده اند. تعدادی از آنها که دانشجو بودند وکمک تحصیلی دریافت میکردند ناگزیر از ترک تحصیل و در جستجوی لقمه ای نان.
خوابگاهها پر شده از آوراگان افغانستانی، گرجی، چچن، آذری، تلنبار شده در اطاقها؛ که شب سر بر بالین مینهند و صبحهنگام با کفشی، پیراهنی، ژتون تلفنی برای فروش، صف بسته در مقابل پست خانه مرکزی. چیزی میخرند یا میفروشند، آخرین خبرها را میگیرند، با چهرههای فراری تازه از راه رسیده از وطن آشنا میگردند یاد یار و دیار میکنند، آهی میکشند وبا حسرتی بر دل شب سر بر بالین مینهند.
افغانها وسیع ترین فراریان این جمع هستند؛ از هر رده و مقامی را میتوان دید از صاحب منصبان ارتش تا مقامات حزبی.
تعداد وسیعی هر روز مسیربین پست خانه تا دفتر سازمان ملل بخش پناهندگان را طی میکنند، سر وگوشی آب میدهند و برمیگردند.
تعدادی دنبال قاچاقچیان انسانند که آنها به غرب برسانند. شغل پر در آمد سالهای اخیر! شبکه جدیدی که مقامات دولتی تا افراد مرز بانی را شامل میشود. پول خوبی میگیرند و از مرز عبورت میدهند. مرزی که به اصطلاح میگفتند پرنده قادر به عبور از فراز آن نیست! حال بسته به پولی که میدهی زودتر و مطمئن تر میروی، یا این که صبر میکنی.
اکثریت مصمم به رفتن به غرب اند. به هر قیمت که شده. از گلویشان میزنند، قرض میکنند تا ازجهنمیکه گرفتار شده اند بگریزند. یک افسر افغانستانی میگوید: "زندگی آرام خود را داشتیم در کرملین نشستند، تصمیم گرفتند افغانستان را هم مانند اروپای شرقی تحت الحمایه خود کنند. ارتش سرخ که به افغانستان رسید از فردایش بدبختی ما هم شروع شد. بیچاره ارتشیهای روس هم قربانی شدند. تعدادی از افسران آنها هم صنفیهای من در مکتب نظامیبودند من در مکتب نظامی مسکو درس خوانده ام. بسیار آدمهای خوب وانسان بودند . اما سیاست حزب کمونیست بر بادشان داد. دهها هزار سرباز، منصب دار و افسر روس غریب در افغانستان کشته شدند.
من سخت دلم برایشان میسوزد. پدر سیاست بسوزد که همه ما را خانه خراب کرد. حال دیگر افغانستانی نمانده است. سرزمینی تقسیم شده بین با داران امریکایی، پاکستانی که از "گلبدین" و" ربانی" گرفته تا "احمد شاه مسعود" جملگی حمایه شده توسط کشوری و حالا هم جنگ قدرت. ملت هم مثل بز مسابقه بز کشی از دست این گروه به دست آن گروه زیر پایشان خرد ونابود میشود. دیگر هیچوقت افغانستان به صلح و آرامش نخواهد رسید و این وطن وطن نخواهد شد.
ملت بیچاره، غریب و آواره. ما هم ناگزیر از جلای وطن شدیم. آمدیم این جا که لااقل لسانشان را میفهمیم .اما اینها خودشان هم گرفتارند، برخی از این کله خرابهای روس هر روز مزاحممان میشوند، عذابمان میدهند .ما هم چشم ودهانمان به این سازمان ملل متحد است. ببینم خدا چه میکند.
پلیسها و نظامیانی که در افغانستان بوده اند اندکی هوای ما را دارند. خودشان زخم خورده همان جنگ لعنتی هستند. جنگی که خیلیها میگویند یکی از دلایل اصلی فرو پاشی شوروی بود .من نمیدانم ! اما میدانم که این جنگ لطمه زیادی به اینها زد. پای امریکاییها، انگلیسیها را به منطقه باز کرد، پول وانرژی زیادی از روسها گرفت." گل محمد افسر توپخانه
بیاد میآورم مصاحبه ام را با مادر هراتی که همسر ودو پسرش را که اعضای حزب دموکراتیک افغانستان بودند از دست داده وخود به صف سازمان زنان پیوسته بود. گفت ؟پسرم "من به خاطر صلح حاضرم از خون عزیزانم بگذرم این سرزمین به صلح نیاز دارد نه به جنگ وبرادر کشی! "
عیناً گفته او را نوشتم وبرای ادیت فرستادم . تا درروزنامه حقیقت انقلاب ثور نشرشود. ساعتی بعد گفتند "اوکولف" مشاور روس روزنامه منتظر تو است. مردی بلند قد،سفیدرو، جدی، تیپیک روس. وارد اطاق که شدم قیافه بر افروخته و سگرمههای درهمش خبر از اتفاق ناگواری میداد . با عصبانیت چیزی گفت که مترجمش ترجمه کرد "آیا شمامخالف سیاستهای حزبید؟ به چه دلیل نوشته اید که اگر صلح شود از خون کشته شدگان به دست ضد انقلاب میگذرید؟ "
گفتم "من عیناً گفتههای مادر هراتی را منعکس کردم به نظرم این نظرمردم است!"
برافروخته تر گفت "این جا روزنامه حزب است و شما مبلغ نظریات حزب، مردم بسیار چیزها میگویند. باید تا آخرین نفر ضدانقلاب از بین برده شوند و حزب به تمامیحاکم شود؛ دیگر نبینم این گونه نوشتهها را! "
مصاحبه با حذف این گفته مادر هراتی چاپ شد.
حال سالها از آن روز میگذرد. هنوز افغانستان در آتش جنگ میسوزد. هنوز مردم در میانه آتش وخون قربانی سیاستهای احزابی میشوند که میخواهند حاکمیت خود تثبیت کنند. فرقی نمیکند حزب کمونیست اتحادجماهیر شوروی باشند، یاحزب جمهوری خواه و یا دمکرات امریکا و یا جمهوری اسلامیایران. آن چه که برای قدرتمندان مهم نیست نظر مردم است و سر نوشت آنها!
از افغانستانی دیگری که دو جفت کفش ورزشی به دست گرفته و دنبال مشتری است میپرسم "برادر گذرانت چگونه است؟"
سری تکان میدهد کفشها را بالا میآورد: "بستگی به این دارد که چقدر کفش بفروشم. کفشها را از حاجی که کمیآن طرفتر انبار دارد میگیرم میآورم میفروشم و در صد میگیرم. بیشتر از دو عدد نمیشود پلیس میگیرد. دو عدد، دو عدد میآورم میفروشم بر میگردم دو جفت دیگر میآورم . این پدرلعنتها از خودشان نمیپرسند آخر ما چطور گذران کنیم؟ کمکهای سازمان ملل بسیار ناچیز است. خود روسها همدست با آنها بخش زیادی را آن بالا میخورند. چه کنیم غریبی است. کل عائله این جاهستند در نوبت سازمان ملل. طفلها به مکتب نمیروند. سندی نداریم همین کاغذی که سازمان ملل داده .تازه بسیاری این را هم ندارند و قاچاقی زندگی میکنند .آواره در سرتا سر اتحاد شوروی سابق. از "چچنستان" تا" سالا کامنسکی" تا ,"امسک"و آرخانگلسک"
هر شب اخبار وتصاویر تلویزیون را از افغانستان میبینیم ومیشنویم وجگر خون میگردیم. همه شب در خانه ما گریه است وزاری.همه جا غرق در جنگ وخونریزی است .ارمنیها با آذریها در جنگند، " چچنها" و" آبخازها" با روسها،
وقتی وضعیت بوسنی - هرزگوین را میبینم باز خدا را شکر میکنم. طوری شده که هرکس وضع دیگری را میبیند میگوید خدا را شکر وضع ما بهتر است!
« گویا تیره بختان از تیره بختان تسلی میگیرند.»
این چه سرنوشتی است که بشر دچار شده؟ بوسنی گرفتار"میلوشویچ"و ما افغانها گرفتار جهادیهای پدر نالت "لعنت" شما رفقای ایرانی بدتر از ما گرفتار آخوندها! هیچ چیز مثل آوراگی سخت نیست! به خصوص برای ما افغانها که همیشه عادت کرده بودیم به صورت فامیل بزرگ زندگی کنیم. امروز نه خبر از مادر داریم، نه برادر و نه از دوست و آشنا ! هر کس آواره به کشوری بسیاری پاکستان رفته اند، بسیاری ایران. هر جا که توانستند و ما هم این جا."
صحبتهای یک حزبی افغان.
عمارت ارک شاهی درمقابل چشمانم جان میگیرد. قصری که روزی محمد ظاهر شاه ساکن آن بود و روزی دیگر ببرک کارمل رهبر حزب دموکراتیک افغانستان ساکن در آن.
روزی که "بیرک کارمل" به مناسبت پنج سالگی انتشارنشریه" حقیقت انقلاب ثور"هییت تحریریه روزنامه را به حضور پذیرفته بود.
در جلسه رو به من کرده وپرسید "به نظر شما دوستی ما با اتحاد جماهیر شوروی تاکتیکی است؟ یا استراتژیک ؟"
من بلافاصله جواب دادم "استراتژیک رفیق کارمل! "
انگشت اشاره را بالا آورد تکان داد وگفت "نی، نی رفیق غلط کردی! دوستی ما نه تاکتیکی و نه استرا تژیکی است ، دوستی ما جاودانه است! میفهمید جاودانه !چرا که استراتژی هم روزی تمام میشود. اما جاودانه همیشه جاودانه است !"
حال سالها از آن روز که من غرق شادی ورویای دوستی جاودان بودم میگذرد.
روزی که به خاطر تلاش صادقانه در روزنامه از دست رهبر حزب" ببرک کارمل" مدال "صداقت "گرفتم واز شادی آن تمام روز در میان ابرها گشتم.
زمان به سرعت سپری شد.بهار وتابستان جوانی جای خود به خزان وزمستان زود رس پیری داد! با لرزشی بردست وخاری که در سوک آرزوهای بریاد رفته انسانی برجگر خلیده است. خاری که زورمندان جهان بر قلبهای آزاد مینشانند."
به راستی جاودانه گان را چه پیش آمد ؟جاودانگی را چه شد"
پادشاه شرقی تاریخ نویسان را گفت تمام تاریخ جهان در یک سطر بنویسید وبیاورید!"
تاریخ نویسان نوشتند "تاریخ جهان تاریخ انسانهایی است که به دنیا آمدند ، رنج کشیدند ورفتند !" در آستانه رستاخیز - امیرحسین آریان پور
ادامه دارد