رحمان

من هنوز طنین صدای تو را 
به یاد میاورم
ضربانِ تند قلبم را-
در جانپناهِ صَخره و چای و...خرما
گُل داده بود گونه هایت
زمان چه زود بر ما گذشت
و ما...بسانِ مسافری 
درجاده ای بی انتها
همیشه در راه هستیم

تو می گفتی۰۰(در زمستانی سردخواهم آمد،
کنارِ گرمخانهِ دلت،
از معصومیتِ گل سرخ
و چشمانِ نگرانِ باغ خواهیم گفت)
نمی دانستم 
تندبادهایِ زمستان
تازیانه های بی رحمی 
برگُرده های ما
زخمهای عمیق می نشاند
نمی دانستیم
عبور ازگردنه هایِ سخت ونفسگیرِ- بیداد
تو از درونِ روحت
زخمی خواهی برداشت
که از پوستینِ شعرم خواهد گذشت

می بینم...در آن چهرهِِ شکفته 
غبارِی از رنج نشسته
نگاه می کنم به آینه
و خودم را در تو بازمی یابم
دلم می گیرد،
از آنچه که بر ما گذشته
حسرتی که بردلمان مانده
دلم می گیرد
از دیدنِ باغِ سوخته 
ازخرمنگاههای...خشگیده
و کشتگاهایی که درآتش، شعله ورند

و...غروبِ پرندگانِ مهاجر
که درحسرتِ بازگشت به خانه
بال وُ پر شان را بستند
آتشی در وجودم شعله می کشد 

نگاه کن- سرمایِ استخوان سوزِ زمستان
از تنم بیرون نرفته
و من ترنم آوایِ تو را می شناسم
عطر باغهای وطنم را
از آن چشمانِ روشنِ بیدار
هنوز نورِ امید می بارد.

رحمان- ا    ۲۶ / ۹ / ۱۴۰۴
 


Source URL: https://www.bepish.org/node/13149