«بُرد – بُرد» در ایران، فقط میسر به وداع با «اسلام حکومتی» است!
۱) سلام و آرزو
حسب وظیفه، نامه به شما جناب تاج زاده محبوسِ جسورِ ولایت فقیه را با درود میآغازم و برایتان رهایی از سالها حبس و زجر، و بازیابی تندرستی از پیامدهای ناگوار جسمی و روحی زندان را آرزو دارم. مایهی تاسف دیرینه است که شما همچنان زندانی جمهوری اسلامی هستید. گرچه از این نیز چونان بسیارانی خرسندم که بر حقانیت مخالفت خود با کانون اصلی دمکراسیستیزی و مسبب اصلی هستیسوزیهای کشور ایستادهاید و اندیشهی سیاسی خود را مدام به ژرفا میبرید. هر ایرانیِ مردمدوستی که به دنبال ایران دمکراتیک باشد و در اندیشهی نجات کشور از قید جمهوری اسلامی است، احساس مسئولیت ملی شما در برونرفت مردم ایران از وضعیت خطیر حال حاضر را ارج مینهد.
۲) چرا گفتگو و مخصوصاً با تلاشگرانی چون شما مهم و ضروری است؟
من، اعلام مواضع و برخوردهای شما و نیز بیانیهها، نامهها و رهجوییهایتان را طی سه دههی گذشته پیگیر بودهام. این نیز بدان دلیل که هم بودن در ریل سیاست را به انجام گفتگو میان دلسوزان حال و فردای این سرزمین میدانم و هم شما را به انسان سیاستساز مدام در حال تحول فکری شناختهام. این نامه، سومین نامهی سرگشادهای است که خطاب به جنابعالی مینویسم. اولی را ۱۵ سال پیش در ۲۸ خرداد ۱۳۸۹ زیر سرنام «آغاز به نقد تان بس ستودنی است؛ اصل مساله اما، ولایت فقیه است!» نوشتم. دومی هم به حدود دهسال قبل برمیگردد که در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ با عنوان «بدهکاری بوروکراتیک یا استنتاجی از فکر و روش؟» انتشار یافت. موضوع مرکزی این نامهها، تحسین و تنقید همزمان نوع مواجههی شما بود با خامنهای ولی فقیه و نگاه به «اصل ولایت فقیه».
حرف پانزده سال قبل شما راجع به آقای خامنهای در گلایه از او خلاصه میشد. اینکه چرا ولایتگری را به شیوهی سلف خود آیت الله خمینی اعمال نمیکند و اقتداء به سنت وی ندارد؟ ده سال قبل نیز به دنبال تجدید نظرهایی که در نگاه قبلی خود کردید، با استفاده و الهام از ایدهی اپوزیسیونالی مبنی بر ضرورت تحولات ساختاری قدرت در کشور، پشت تز تغییرات ساختاری را گرفتید که خود گامی رو به پیش بود. اگرچه این تحول هنوز محصور در برداشتی بود که بنا به آن: ولایت فقیه سرجایش بماند، فقط مشروط به تحت کنترل بودن آن، کنار گذاشته شدن مادام العمری ولی فقیه و فروکاهی اختیارات نامحدود او. اکنون اما خوشبختانه، شما با تعمیق نگرشهای قبلیتان، گام در آستانهی رد قطعی ولایت خامنهای و حتی لغو نهاد ولایت گذاشتهاید، ولو هنوز هم نه با پای سفت در این فرارفتن فکری.
موضوع نامه امروز نیز باز به دیدگاه شما در موضوع ولی فقیه و به نوع راهبُردی برمیگردد که در برابر این نهاد پیشنهاد دارید. اما برای آن که بتوان در این نامه، فرایند واکاوی اندیشه و پیشنهاد سیاسی شما را در منطق پیوستهای ادامه داد، مرور بر تحولات فکری دیروزتان که بازتاب در فرازهایی از نامههای اول و دوم من دارد، غیرمفید نیست.
۳) تاملی چند بر دیدگاه آن زمان شما در نامهی نقادانهی اول.
در آن نامه با تقدیر از نوشتهتان با سرنام «پدر، مادر، ما باز هم متهمیم!» که طی مرخصی از زندان منتشر کردید، چنین آورده بودم: «خوشحالی من، همانند بسیاری چون من، بیشتر از این واقعیت است که تاج زاده را نه فقط آزاد از زندان ولایت فقیه بلکه در حال رهایی از محبس برخی پندارهای مطلوب ولایت فقیه مییابد... آزاداندیشی، مادر آزادی است» و نیز «عبورتان از برخی خطوط ممنوعهی سی ساله و خط قرمزهای حاکمیت فقاهتی» جای تحسین دارد.
از آنجا هم که همزمان با انتشار آن بیانیه، از طریق «پایگاه اطلاع رسانی نوروز» خواستار نظر دیگران نسبت به اندیشیدههای مندرج در همان نوشتار «پدر، مادر، ما باز هم متهمیم!» شده بودید، در نخستین نامه منتقدانهام خطاب به شما نوشتم: «حرف فعلاً و عمدتاً بر سر موضوع کلیدی [ولایت فقیه] است که اگر نتوان گفت شما در نوشتهتان آن را دور زدهاید ولی ... به آن فقط هم در پانوشت نوشتارتان اشاره دارید و اشارهای نیز مبهم!».
نقد من بر نگاهتان از این جهت بود که چرا ولایت فقیه را فقط در ولایتگرایی و پاره رفتارهای خامنهای مورد مذمت دانستهاید و نه در خود میراث آیتالله خمینی که هنوز هم زیر سحر «کلام رهایبخش پائیزی» ۵۷ او، آن را چنین وصف میکنید: «ولایت فقیهی که امام میگفت: تصورش موجب تصدیق آن است... [زیرا] در عین دفاع کلامی از ولایت فقیه، آن را از بحث حوزوی به حوزه عمومی زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو کشاند و اصل "ولایت فقیه" با اصل حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش که اساس "دولت- ملت"های مدرن محسوب میشود، همسو و همآهنگ شد»!
در آن نامه به تصریح نوشتم که: «استبداد و انسداد، گرایش درونی و منطقی سیستم ولایت است و اصل مساله، همانا ولایت فقیه و ساز و کارهای ذاتی آن» و از شما پرسیدم: «آیا ساختار [ولایی] و مبتنی بر ارادهی یک فرد، میتوانسته و یا میتواند جز استبداد و انسداد دمافزون حاصل دیگری داشته باشد؟» و آیا «آقای خامنهای به دلیل دچار بودنش به "بیماری توطئه" است که کارش به اینجا کشیده؟ ... یا که اگر "تغییر رفتار" دهد و به ولی فقیه نرم و کم اختیار بدل بشود، استبداد کنونی ایران چاره خواهد شد؟».
شما در آن زمان هنوز از سر حُسن نیت نالازم، امید به «تغییر رفتار» ولایت داشتید که ناگزیر شدم خاطرنشان بشوم: «صحبت امروز جامعهی ما، نه دیگر فکر خام مشروطهکردن ولایت فقیه، بلکه رودررویی قطعی امر آزادی شهروندی است با ولایت فقیه، و مضمون اصلی مبارزهی سیاسی در ایران امروز هم، نه چیزی جز گذر از ولایت فقیه».
۴) اما در نامهی دوم به شما
در آن نامه هم نوشتم که: «نامهی نقادانه اخیرتان پیرامون تفکر و استدلال حاکم بر نگاه دو رسانهی "جوان" و "فارس" - این سخنگویان نظامی و امنیتی سپاه پاسداران - را دیدم ... خوشحال شدم و متاسف... خوشحال بخاطر اینکه، زیر یوغ و زنجیر استبداد و با شجاعتی بیشتر در اندیشیدن،... مشخصاً بر موضوع بازگشایی پروندهی عملکرد جمهوری اسلامی بخاطر ارتکاب جنایات دههی شصت و مخصوصاً آن کشتار هولناک زندانیان ایستادهاید که "نظام" در تابستان ۶۷ راه انداخت؛ این صیقلیابی باز بیشتر وجدان شهروندی شما، نشانهی نضج بیشتر نگاهتان در موضوع حقوقی شهروندی کشور است و همین که شما بر تفاوت "حقوق" و "حقانیت" [این "حقانیت" البته به زعم خودتان] تصریح دارید، خود قدم بزرگی است. اما متاسف هم هستم از این که، باز شما آقای تاج زاده را ... در سیر و سیاحت فضای مقایسه بین "دههی طلایی" ۶۰ به رهبری آقای خمینی ولی فقیه اول با دههی چهارم استبداد ولایی به زعامت آقای خامنهای میبینم. آیا ماندن بر چنین توهماتی جای دریغ ندارد و نباید به عملکرد ترمزهای درونی در ذهنیتتان افسوس خورد؟»!
از آنجا که ذهن کاوشگر آن زمان شما هنوز هم رهایی از این وسوسهی فکری نداشت که گویا میتوان بر ولایت فقیه اراده مردمی دمید، در آن نامه نوشتم که: «مسئله این است که نمیتوان هم حکومت ولایی داشت و هم از ولی فقیه خواست که تابع اراده مردم باشد!». بلاخره هم در پایان نامه، این پرسش را از شما کردم که: «راستی نقطه عزیمت شما چیست و دغدغهتان کدام؟ آیا نجات "رهبر" از مخمصه و رهایی نظام از شکاف دولت - ملت، یا رهایی جمهوریت از استبداد ولایی؟» و البته نیز با ابراز این امید آرزومندانه که: «انتخاب شما جمهوری بدون ولایت باشد».
مسلماً هنوز باید مدتی میگذشت تا فرایند زُدایش رسوبات نوستالوژیک ولایتباور از ذهنتان تسریع بشود. به دیگر سخن، از یک سو تحرکات مردمی در کشور از پتانسیل «زیر پوست شهر» بیرون زده و رونما شوند و خیزشهای مردمی دی ۹۶ و آبان ۹۸ و به ویژه جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی» ۱۴۰۱ سر برآورند و از سوی دیگر هم، کاوشگری فکری صادقانه خودتان عمق و ارتفاع بیشتری بیابد.
۵) حالا در این نامهی سوم به شما
۵-۱) در تائید کلیت ارزیابی شما از اوضاع
آقای تاجزاده!
منشور اخیرتان حاوی ارزیابیهای دقیق از موقعیت سیاسی حاضر است. دربرگیرندهی گزارههایی اندیشیده در تبیین اوضاع جامعه و حکومت و بیانگر شجاعت در ابراز استنباطها و استنتاجات؛ اینها همه دست مریزاد دارد. شما با درسآموزیهایی از عمر سیاسیتان که امیدوارم درازتر باد، نشان میدهید که در ژرفش اندیشه، ایستایی را برنمیتابید، از وجدان فرمان میبرید و در پی پژوهش حقایق هستید. نوشتارتان از این نظر آن اندازه غنامند است که حتی پرسشهای نقادانه مطرح نسبت به مفادهایی از نوشته و مخصوصاً مرتبط با پیشنهادتان که در ادامه به آن خواهم پرداخت، نتواند مانع از این شود که منشور تنظیمیتان از سنجیدهترین مانیفستها توسط منتقدین جمهوریاسلامیتبار به شمار آید.
اول از همه جای مسرت دارد که نوشتهتان، فقط محدود به رشته انتقادات از رفتارهای خامنهای ولی فقیه نمانده، بلکه اعلام صریح رفوزگی مطلق او در همهی سیاستهایش است. حتی در شکل البته کمتر صریح، ابراز نظرتان در مورد سترونی و مشرف به موت بودن سیستم ولایت فقیه در آنجایی که متاثر از مقاومت جانانهی جامعهی مدنی علیه تحمیلات ولایی نظام، به درستی مینویسید: «هنگامی که نتوان احکام فقهی را الزامی کرد، استمرار ولایت "فقیه" دلیل ندارد».
مقصر دانستن و متهم کردن ولی فقیه خامنهای در کشاندن کشور به این فلاکت و مخاطرات کنونی و آن هم به نام و نشان روشن، خصلت نمای این مانیفست و ممیزهی شاخص آن با مواضع تا چندی پیش شماست. گرچه در سپهر سیاسی شما را از مدتی پیش به مدافع «اصلاحات ساختاری» میشناسد، اکنون ولی با گذر از این مفهوم کلی، تصریح بر ناگزیری عمل «جراحی» دارید و نیز در این شکل که: «حتی جراحی نیز ممکن است به نتیجه مطلوب نرسد و بیمار ازدست برود، اما [کشور] انتخاب دیگری ندارد». این تلقی از وضعیت گرچه چیز تازهای نزد اپوزیسیون نیست، اما از سوی شما تازگی دارد و لذا بایستهی خوشامد شنیدن شما بخاطر نزدیک شدنتان به جبههی «جراحی» و تحولی چنین مهم.
آقای تاج زاده!
تحلیل شما از نسبت جامعه با ولی فقیه و موقعیت کنونی خامنهای دقیق است آنجا که میگویید او «نه میتواند، نه میگذارد» و «نه شجاعت سرکشیدن جام زهر را دارد، نه شهامت استعفادادن را». این استنتاجهایتان هم که: «آنچه ولیفقیه میخواهد اکثریت ملت نمیخواهد و برعکس»، و «تحولات ژرف و گسترده در جامعه» منجر به «مقاومت مدنی و گاه نافرمانی مدنی» و موجب «عقب راندن رژیم» همانا نشانگر «گذر زمان به زیان نظام ولایت فقیه » است، اعتباری وثیق دارند. بخصوص استعارهتان از «لکنت زبان رهبر» بجاست که در اصل تاکید بر خالی بودن دست او از کمترین «دستاورد»هاست و نشانگر «ممکن نبودن» «ترسیم افق روشن برای او» تا بتواند با آن حتی «جمعیت ده درصدی حزباللهیها» را امید دهد. تصویر شما از «رهبر»ی تا این سان «گرفتار در بنبست و برزخ» و متحمل «شکست گفتمانی» که «سخن گفتن و اخذ تصمیمهای راهبردی [را] برایش مشکل» کرده است واقعی است. اگرچه واقعیتر میبود هرگاه مینوشتید نه فقط «مشکل» برای خامنهای، بلکه حتی ناممکن برای نظام. تفاوت ظریفی که، در ادامه خواهم گفت چرا این دو فرمولبندی ره به دو برداشت مشخص از لحظه میبرند و لذا سر از دو سیاست در میآورند؟
۲-۵) بر راه پیشنهادی شما مبنی بر «جراحی» درنگ بورزیم.
به گمانم میپذیرید که آوردههای چکیدهوار من از مانیفست تفصیلی شما، در وجه تحلیل وضعیت و تصویر از موقعیت کفایت بکند تا خواننده درونمایهی تحلیلتان را دریابد و آن را اگر هم رسام تمامنمای واقعیت نداند حداقل برداشتی واقع بینانه از واقعیت صحنه بشناسد. موضوع اصلی اما نتیجهگیری از تحلیل برای سیاست کردن است. شما مبتنی بر تحلیل خود از اوضاع به سناریوهایی میپردازید تا سرانجام به راه حل پیشنهادیتان برسید که نقد من نیز متمرکز بر اینست.
در این رابطه، شما اول به درستی و بحق از سناریو قطرهچکانی اصلاحات «ذیل منویات رهبر» توسط دولت پزشکیان به عنوان «یک تجربه شکستخورده» یاد میکنید که بگفتهی درست خودتان، پروژهی مبنی بر «انجام اصلاحات تاکتیکی»، « نه فقط رافع معضلات تلنبارشده نیست، بلکه بر دامنه و ژرفای بحرانها میافزاید». بعد هم سراغ سناریو «سرنگونی» میروید و آن را، هم غیر عملی و هم دارای عوارض برای کشور معرفی میکنید و خطاب به طرفداران آن «در یک کلام» انذارشان میدهید که: «از شیوههای مدنی و خشونتپرهیز تغییر پشتیبانی کنید تا...» وضعیت ناروشن در کشور پدید نیاید و «حکومت بهطور کامل در اختیار راست فاشیست قرار نگیرد».
بدین ترتیب شما به پیشنهاد خود مبنی بر «جراحی» مسالمتآمیز میرسید، اما با تشریحی که از نحوه عمل در رسیدن به آن ارائه میدهید «جراحی»تان باز سر از «تغییرات ساختاری» مدنظر قبلیتان در میآورد! البته اینبار در فرمولاسیون «گذار به روش مشروطه» و با این گزارهبندی خوشبینانه که: «تفهیم [این موضوع] به رهبری که گرچه عقبنشینی او هزینه سنگینی برای وی و حامیانش دارد، اما [پذیرش] عقبنشینی داوطلبانه و تسلیمِ حقِ تعیینِ سرنوشتِ ملت شدن»، «به خیر خود او و همگان است» تا تحول سیاسی در کشور شکل «بُرد – بُرد» به خود گیرد. «بُرد – بُرد»ی که، در آن «همه از جبهه پایداری تا پادشاهیخواهان از نظم جدید سود خواهند برد».
در نقد این دیدگاه راهبُردی بدواً لازم میدانم که گذرا به قیاس نادرست زمان مشروطه و اکنون جمهوری اسلامی صورت گرفته توسط جنابعالی بپردازم تا یادآور شوم که چرا چنین خوانشی از تاریخ، با ارزیابی تحلیلیتان از ولایت و خامنهای ولی فقیه همخوانی ندارد.
۳-۵) در تناظر با کدام فاز از «مشروطیت» قرار داریم؟
فکر کنم هم نظر باشیم که در شرایط اواخر سلطنت ناصرالدین شاه صاحب قران نیستیم. همانگونه که خودتان هم نوشتهاید ولایت فقیه در اکنونش حالتی آچمز دارد و مواجه با بحران در تصمیمگیری و دقیقتر بی تصمیمیهاست: نه میتواند تغییر ریل دهد و نه میگذارد دیگران او را خوراک تدبیر بخورانند. چنین وضعیتی طبعاً پایدار نمیماند ولی این هم نیست که نیاز به میرزا رضا کرمانی باشد؛ جنبش اجتماعی - سیاسی کار خود در زمین زدن خامنهای را خواهد کرد!
وضعیت حاضر، نه واپسین دورهی «ناصری» است و نه خلاف تصور شما لحظهی «عدل مظفری»، که دو بُردار بستنشینیِ مردم عدالتخواه در پائین و وجود کسانی چون صدراعظم مشیرالدوله در بالا، برایند دستخط تشکیل مجلس به امضای شاه بیمار از دل بیرون دهد. قبول هم دارید که خامنهای از نظر ۸۰ درصد جامعهی امروز ایران، مسبب اصلی وخامت اوضاع کنونی کشور است و «رهبر»ی که به دست خود نظام متبوعش را محروم از وجود هر نوع مشیرالدولهی کرده است. از رفسنجانی مانندی که ده سال قبل «بی بصیرت» شد و در استخر درگذشت، خبری نیست.
ما اکنون نه مواجه با مظفر میرزای بیمار، بلکه با محمد علی شاه قلدر هار مواجهیم که « نه میتواند و نه میگذارد». درگیر پرخاشگری «توطئهگر» هستیم که چشم به لیاخوفهای پوتینی و « سربازان امام زمانی» خودی دوخته است. این تبیین، یعنی باید دندان طمع تعامل با خامنهای ولی فقیه را کشید و دور انداخت. این یعنی، در زمانهی متناظر «مقاومت تبریز مشروطه خواه» در شکل غیرمسلحانه قرار داریم و لذا نیازمند تمرکز تمام قد بر مبارزه با نظام ولایی. معاملهی جامعه با خامنهای اگر هم زمانی احتمال ضعیف عملیشدن داشت که اصلاحطلبان آن را سوزاندند، حالا دیگر خیال محض است. پس باید توهم را کنار گذاشت و تمرکز بر مخالفت با ولایت داشت و در انتظار درگذشت او هم نماند.
آقای تاج زاده!
صدور دستخط از خامنهای، منتفی است و لذا همچنان میبایست بر جنبشهای اجتماعی - سیاسی ایستاد، با تمام قوا برای هماهنگیهای وسیع در اپوزیسیون کوشید و با افقنمایی رفراندوم برای تغییر قانون اساسی ولایی، محاصرهی مدنی برج و باروی ولایت فقیه را پی گرفت تا به خلع آن از قدرت رسید. از همینجا هم است که میگویم وقتی پای ترجمهی تحلیل اوضاع به رویکرد میدانی در میام میآید دو سیاست سربرمیآورد: یکی نشستن در انتظار به راه آوردن ولی فقیه و «تغییر رفتار» او با رشته «تغییرات ساختاری» و دیگری در دستور دانستن لغو ولایت فقیه بمثابهی سنگ پایهی جمهوری اسلامی و استقرار حکومتی سکولار دمکرات به جای آن.
۴-۵) روش خردمندانه، هدف اما ناهمخوان با آن!
تکرار میکنم که پیشنهاد شما از سر دلسوزی است و به ویژه که شرط اصلی موفقیت رویکرد خودتان را هم در موجودیت جنبش مدنی نیرومند با هدف دستیابی به دمکراسی برمیشمرید. تصریحتان بر پرهیز از خشونت و برخورد حذفی است که جای تائید دارد و انگشت نهادنتان بر رواداری و وسعت نظر در صفوف نیروی خواهان برونرفت از این وضعیت هستیسوز نیز، طبعاً بجا و لازم. ایدههایی که پیش از این و از سالها قبل توسط سکولار دمکراتهایی مطرح شده و مدام دامنه گرفته و همچنان نیز پیگیری میشود. با اینهمه، هر بازتولید آن توسط شما و یا هر جریان و شخص دیگری بمنظور گذار از جمهوری اسلامی، موجب خوشحالی است و جای استقبال دارد.
نیز موکد بدارم که من و شما و خیل دیگر بر این هستیم که در تعامل ملی مبنا را باید بر پذیرش واقعیت حق حیات سیاسی همگان گذاشت. پس سر این هم اختلافی نداریم که در گذار مسالمت آمیز از ولایت، نمیتوان ملاحظات از جمله قشر روحانیت و نیرویی مانند سپاه پاسداران و پایورانی از این نظام و یا نظام پیشین را در نظر نگرفت. خلع ید از روحانیت حکومتی به سرکردگی ولی فقیه، نافی پذیرش حق روحانیت در کادر نگهبانی از دین و دیانت نیست. در مورد سپاه هم، برنامهی جنبش بر ادغام آن در ارتش ملی است و امر رسیدگی حقوقی به جرائم خلافکاران صفوف آن نه شامل هر فرد از سپاه. چنین رویهای، عیناً و ایضاً معتبر در مورد انواع گروههای اجتماعی، جریانات سیاسی و هر نهادی است در خدمت گذار امن کشور از جمهوری اسلامی؛ اینها اما، به شرط شفافیت در گذر از جمهوری اسلامی و سپردن ولایت به موزهی تاریخ. بنابراین، بهرهگیری از شکاف در بالا آری، اما حساب روی «تغییر رفتار» راس نظام خیر!
۶) پاره مسکوت ماندنهای معنیدار و فرمولبندیهای گَل و گُشاد در این مانیفست
از آنجا که هر استراتژی برای نیل به هدف استراتژیک است و هدف نباید گُنگ و همراه با «لکنت زبان» باشد، نوشتار شما آقای تاجزاده هم پرسشهایی را پیش میکشد که یا مسکوت گذاشته شدهاند و یا آلوده به تناقضهایی که، از آنها نتوان گذشت. پرسشهایی اشارهوار در زیر، که ربط با نگاه و سیاست پیشنهادی شما دارند.
ـ آبشخور تعلل شما در امر نیازین حذف ولایت فقیه چیست؟ آیا نمیخواهید این واقعیت اکنون دیگر خلیده در عمق وجودتان را در بیانی روشن بر زبان برانید؟ ملاحظاتتان کدامست؟ متصف کردن «ولایت فقیه» کنونی به «ولایت زوری»، آیا بخاطر زورگو نشاندادن خامنهای است یا بر این پندار هستید که ولایت غیرزوری هم میشود یافت؟
- به درستی می نویسید که «مردم میتوانند ... با مقاومت مدنی و با کمترین تلفات و ضایعات و بیشترین ابتکارات و صدالبته با پایداری، «اسلام آمرانه» و «ولایت زوری» را از میدان بهدر کنند، حکومت روحانیون را برچینند و به نظام ولایت فقیه پایان دهند». عالی. اما چرا بر همان آمار مطرح از زبان باهنر پابرجا نمیمانید تا مستند به رقم ۸۰ درصد ناراضی از این حکومت دینی، بجای «می توانند» فعل «می خواهند» را بیاورید؟ مگر خود همین را نمیخواهید؟
- در دو جا از این مانیفست، بر نفی «اسلام آمرانه و زوری» انگشت نهادهاید. استفاده از به کارگیری این اصطلاح آیا فقط جنبهی توصیفی از حکومت ولایی دارد یا مبین این که «اسلام حکومتی» در معنای «رحمانی»اش پذیرفته است؟ چرا که مینویسید: «اسلام حکومتی بهمعنای "اسلام آمرانه و زوری" جاذبه و قدرت بسیجکنندگی خود را از دست داده است». آیا «اسلام حکومتی» در نوع دیگر، هنوز هم شانس بسیج در این سکولارترین جامعهی خاورمیانه دارد؟
- به درستی از زبان جامعه میگوئید که:«به نظر میرسد کف خواستههای ملی، حذف ولایت فقیه از قانون اساسی و خاتمهدادن به حکومت فقها و روحانیون است که تجربه تلخ و شکستخورده حاکمیت کلیسا در قرون وسطا را در جهان معاصر زنده کرده است». این آوردهی شما همان سکولاریسم است و اینکه، جامعه سکولاریسم میخواهد. سئوال اما اینست که بیان این واقعیت چرا نه از طرف خودتان و چرا در بیانیهی ۱۲ صفحهای کلمهای از «سکولاریسم» نیاید؟
- بلاخره هم این فرمول کشدار «اصلاح/ تغییر قانون اساسی» شما یعنی چه؟! گرچه مکانیسم تغییر قانون اساسی را به درستی چنین توضیح دادهاید که: «اصلاح/تغییر قانون اساسی مطابق نظر «ملت بالفعل» یعنی همین مردم کوچه و بازار، براساس حق مسلم تعیین سرنوشت کشور بهدست هر نسل. سقف اصلاحات/تغییرات قانون اساسی را نمایندگان برگزیده ملت در مجلس مؤسسان تعیین خواهند کرد و آنها را به همهپرسی خواهند گذاشت.» اما سئوال از شخص شما سیاستساز اینست که خود خودتان این قانون اساسی دینبنیاد و ولایتمحور را میخواهید «تغییر» دهید یا «اصلاح»؟
در پایان دست شما را به دوستی میفشارم، در آرزوی رهایی شما از زندان ولایت هستم، بر تداوم گفتگوی فیمابین تاکید و تصریح دارم و در انتظار پاسخ شما الزاماً هم نه مراودهای حتی در عمل به این چند پرسش پایانی میمانم.
بهزاد کریمی
۲۹ آبان ۱۴۰۴ برابر با ۲۰ نوامبر ۲۰۲۵