خیال‌پردازی دربارهٔ خاورمیانه‌ای نو

از فارن افرز، نوشته: مارک لینچ 
   (عکس: پسربچهٔ فلسطینی در محل حملهٔ شبانهٔ اسرائیل به غزه – اکتبر ۲۰۲۵)

نظم منطقه‌ای خاورمیانه با سرعت در حال دگرگونی است، اما نه آن‌گونه که بسیاری از مقام‌های اسرائیلی و آمریکایی گمان می‌کنند. تلاش دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، برای پایان دادن به جنگ غزه موجب آزادی همهٔ گروگان‌های زندهٔ اسرائیلی و نیز توقفی از کشتار و ویرانی بی‌وقفه‌ای شد که بر این سرزمین سایه افکنده بود. این دستاورد امیدها را برای یک دگرگونی گسترده‌تر در منطقه برانگیخت، هرچند آیندهٔ پس از آتش‌بس اولیه همچنان بسیار نامعلوم است. خود ترامپ از «طلوع صلح در خاورمیانه» سخن می‌گوید. اگر توافق او مانع اخراج فلسطینیان از غزه و الحاق کرانهٔ باختری شود، بسیاری از دولت‌های عربی ممکن است بار دیگر مایل باشند موضوع عادی‌سازی روابط با اسرائیل را بررسی کنند. در واقع، اسرائیلی‌ها فشار رهبران عرب بر حماس برای پذیرش توافق ترامپ را نشانه‌ای دانستند که عادی‌سازی ممکن است دوباره مطرح شود.

اما حتی اگر توافق غزه پابرجا بماند، این دورهٔ همگرایی آمریکا و اسرائیل دوام نخواهد داشت. باور اشتباه اسرائیل مبنی بر اینکه این کشور به برتری راهبردی دائمی بر دشمنانش رسیده است، تقریباً به‌طور قطع آن را به اتخاذ اقدامات تحریک‌آمیزتر سوق خواهد داد؛ اقداماتی که مستقیماً اهداف کاخ سفید را به چالش می‌کشد. کشورهای خلیج فارس که اسرائیل رؤیای پیوند با آن‌ها را در سر دارد، تردید دارند که اسرائیل بتواند یا بخواهد منافع اساسی آن‌ها را حفظ کند. آن‌ها اکنون کمتر نگران مواجهه با ایران هستند—و کمتر قانع شده‌اند که راه رسیدن به واشنگتن از تل‌آویو می‌گذرد. افزون بر این، اسرائیل به‌نظر نمی‌رسد میزان نزدیکی ترامپ به کشورهای خلیج فارس را درک کرده باشد.

تفکر آرزومندانه سراسر دولت و نهاد امنیت ملی اسرائیل را فراگرفته است. پس از حملات حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل رشته‌ای از حملات هوایی و مداخلات در سراسر منطقه را آغاز کرد که نه تنها حماس، بلکه کل محور تحت رهبری ایران را هدف گرفت. این کشور بارها از خطوط قرمزی که سال‌ها جنگ سایه‌ای منطقه را تعریف می‌کرد، عبور کرد و رهبرانی را که پیش‌تر «دست‌نیافتنی» به‌شمار می‌رفتند، کشت: حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله، با بمبی عظیم در مرکز بیروت؛ اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس، در یک پایگاه امن ایرانی؛ چندین فرماندهٔ ارشد نظامی ایران در سوریه؛ و نخست‌وزیر حوثی‌های یمن. بمباران تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران، تحقق آرزوی دیرینهٔ اسرائیل برای ضربه زدن به قلب بزرگ‌ترین دشمنش بود.

با این حال، حمله‌ای در خلیج فارس نقطهٔ عطفی غیرمنتظره بود. تلاش تکان‌دهندهٔ اسرائیل برای ترور رهبران حماس که در سپتامبر برای مذاکرات تحت میانجی‌گری آمریکا در دوحه گرد آمده بودند، نشانگر تشدیدی چشمگیر در تلاش این کشور برای بازسازی خاورمیانه به‌وسیلهٔ قدرت هوایی بود. چنین اقدامی تنها از سوی رهبرانی انجام می‌شود که کاملاً به مصونیت خود از پیامدها باور دارند. اما ترامپ این‌بار تصمیم گرفت که اسرائیل از حد گذشته است. تصویر ماندگار ترامپِ اخم‌کرده که نتانیاهو را در حال خواندن عذرخواهی از پیش نوشته‌شده برای امیر قطر مشاهده می‌کند، نمادی از لحظهٔ ژئوپلیتیکی در حال تغییر بود که به آتش‌بس اولیه در غزه انجامید.

مشخص نیست که ناراحتی ترامپ از اسرائیل، فراتر از آتش‌بس کنونی به تغییرات معناداری منجر شود. با استناد به حملات ادعایی حماس در جنوب غزه، ارتش اسرائیل این هفته دوباره بمباران بخش‌هایی از این سرزمین را آغاز کرده است. برای اسرائیل بسیار بهتر خواهد بود که از لبهٔ پرتگاه عقب‌نشینی کند و از فرصت آتش‌بس برای کاستن از ماجراجویی نظامی و حرکت به سوی نوعی نظم منطقه‌ای پایدار بهره گیرد—نظمی که تنها از طریق گام‌های جدی به سوی تشکیل یک دولت فلسطینی ممکن است. نبرد طولانی‌مدت کاستی‌های اسرائیل را آشکار کرده است: دفاع موشکی‌اش امنیت کامل فراهم نمی‌کند، اقتصادش توان جنگ بی‌پایان را ندارد، سیاست داخلی‌اش پس از دورهٔ طولانی بحران در غزه دچار آشفتگی است و ارتش آن همچنان به‌شدت به ایالات متحده وابسته است. ویرانی غزه جایگاه اسرائیل در جهان را نابود کرده و این کشور را روزبه‌روز منزوی‌تر کرده است.

اسرائیل نمی‌تواند با بمباران، خاورمیانه را به نظمی تازه و باثبات تبدیل کند. رهبری منطقه‌ای بیش از برتری نظامی صرف می‌طلبد؛ نیازمند حدی از پذیرش و همکاری دیگر قدرت‌های منطقه است. اما هیچ کشوری در خاورمیانه خواستار رهبری اسرائیل نیست و همه اکنون از قدرت مهارنشدهٔ آن بیم دارند. برخی در واشنگتن از چشم‌انداز اسرائیلی مهارنشده که دشمنان آمریکا را در هم می‌کوبد، خوشحال‌اند. اما باید مراقب باشند چه آرزویی می‌کنند. منافع اسرائیل با منافع آمریکا یکسان نیست—و اسرائیل چک‌هایی می‌نویسد که شاید آمریکا نخواهد یا نتواند آن‌ها را پاس کند.

نظم گذشته و آینده

تلاش اسرائیل برای بازسازی منطقه بسیار فراتر از چیزی پیش رفته که بسیاری تصور می‌کردند، اما این تلاش برخلاف جریان‌های نیرومند منطقه‌ای است. نظم منطقه‌ای خاورمیانه در ۳۵ سال گذشته به‌طور چشمگیری پایدار بوده است. در پسِ آشوب، خشونت و بی‌ثباتی ظاهراً پایان‌ناپذیر، ساختار بنیادی سیاست منطقه تنها در چند مقطع امکان تغییر یافت—که هیچ‌یک پایدار نماند. این ساختار شامل یک برتری ناپایدار، ناخوشایند و عمدتاً نامطلوب آمریکا در سطح بین‌المللی، و تقسیم قوی منطقه به دو بلوک رقیب است؛ تقسیم‌بندی‌ای که تنها گاه‌به‌گاه به رسمیت شناخته می‌شود.

این نظم منطقه‌ای با برتری جهانی آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت. در دوران جنگ سرد، کشورهای منطقه می‌توانستند میان دو ابرقدرت بازی کنند و واشنگتن و مسکو نیز نگران از دست دادن متحدان و نیروهای نیابتی ارزشمند خود بودند. اما پس از ۱۹۹۱، همهٔ راه‌ها به واشنگتن می‌رسید. پرسش اصلی این شد که کدام کشورها «درون» این نظم قرار دارند و کدام «بیرون». کشورهای درون—اسرائیل و بیشتر دولت‌های عربی—از تضمین‌های امنیتی، دسترسی به نهادهای بین‌المللی و حمایت دیپلماتیک برخوردار شدند. کشورهای بیرون—ایران، عراق، لیبی و سوریه—با تحریم‌های فلج‌کننده، بمباران‌های مکرر، عملیات‌های مخفی و شیطانی‌سازی دائمی روبه‌رو شدند. طبیعی بود که لیبی و سوریه بخش زیادی از دههٔ ۹۰ و اوایل دههٔ ۲۰۰۰ را صرف تلاش برای بازگشت به آغوش واشنگتن کنند.

برتری آمریکا که پس از فاجعهٔ جنگ عراق و بحران مالی ۲۰۰۸ تضعیف شده، دیگر آهنین‌گونهٔ گذشته نیست. اما چندقطبی شدن نیز هنوز دور از دسترس است. روسیه تنها یک متحد در منطقه داشت—رژیم تضعیف‌شدهٔ بشار اسد در سوریه. اکنون، پس از برکناری اسد در ۲۰۲۴، هیچ متحدی ندارد. چین با وجود رشد اقتصادی شتابان و توافق‌های راهبردی گسترده با قدرت‌های منطقه، هیچ چالش جدی‌ای برای نظم منطقه‌ای تحت رهبری آمریکا ایجاد نکرده است. پکن در موضوع غزه عمدتاً غایب بود و تنها بمباران‌های اسرائیل و آمریکا در ایران را محکوم کرد. چین تنها یک پایگاه دریایی کوچک—در جیبوتی—در منطقه دارد که برای مقابله با دزدی دریایی در خلیج عدن استفاده می‌شود و در جریان محاصرهٔ دریای سرخ توسط حوثی‌ها اقدامی نکرد.
در حال حاضر، چین به نظر می‌رسد که از «سواری مجانی» بر چتر امنیتی آمریکا در خلیج فارس راضی است، با آنکه به نفت و گاز خاورمیانه وابسته است. و هرچند کشورهای منطقه در تلاش‌اند روابط خود را متنوع کنند و از آمریکا امتیازهای بیشتری بگیرند، هیچ گزینهٔ جایگزینی برای برتری آمریکا هنوز پدیدار نشده است.

اسرائیل نمی‌تواند با بمباران، خاورمیانه را به نظمی تازه و باثبات تبدیل کند

از سال ۱۹۹۱، کشورهای خاورمیانه در چارچوب یک نظم منطقه‌ای دوقطبیِ کارکردی به‌خوبی جا افتاده‌اند؛ نظمی که یک بلوک تحت رهبری آمریکا به شمول اسرائیل، بیشتر دولت‌های عربی و ترکیه را در برابر ایران و شرکای منطقه‌ای‌اش قرار می‌دهد. رهبران خلیج فارس با رویکرد معاملاتی ترامپ و علاقهٔ او به توافق‌هایی که دولت‌های ثروتمند نفتی به‌سادگی می‌توانند ارائه دهند، احساس راحتی می‌کنند. «توافق‌های ابراهیم» که به درخواست ترامپ در سال ۲۰۲۰ چند کشور عربی روابط خود را با اسرائیل عادی کردند، چیزی بیش از ظاهر ماجرا را تغییر نداد؛ زیرا بسیاری از آن دولت‌ها پیش‌تر نیز در برابر ایران روابط راهبردی پنهان یا آشکار با اسرائیل داشتند.

این نظم تحت رهبری آمریکا به طرز قابل‌توجهی مقاوم بوده است. فروپاشی روند صلح فلسطین–اسرائیل در سال ۲۰۰۱ و انتفاضهٔ دومِ خونین، آن را به معنای واقعی مختل نکرد. حملات ۱۱ سپتامبر، تهاجم فاجعه‌بار به عراق، یا پیگیری سیاست‌های به‌شدت نامحبوب به نام «جنگ جهانی علیه ترور» نیز چنین نکرد. این فجایع البته موقعیت بلوک ایران را تقویت کردند؛ بلوکی که طی دهه‌ها به‌طور بی‌امان در حال صعود بود، چرا که متحدانش در بغداد، بیروت و صنعا به موقعیت‌های مسلط رسیدند؛ رژیم اسد در دمشق به قدرت چسبید؛ و حماس و حزب‌الله زرادخانه‌های گسترده‌ای از موشک‌ها و توانمندی‌های نظامی دیگر ایجاد کردند.

در دوران آشفتگی بزرگ پس از خیزش‌های عربی ۲۰۱۱، این دوقطبی به چیزی شبیه یک سه‌قطبی تبدیل شد. «محور مقاومت» ایران عمدتاً یکپارچه باقی ماند، اما تهدیدها و فرصت‌های ناشی از آن تحولات بزرگ، رقابت ویرانگری را در چندین جبههٔ منطقه‌ای به راه انداخت و در عمل ائتلاف تحت رهبری آمریکا را به دو بخش تقسیم کرد: قطر و ترکیه در یک طرف، عربستان سعودی و امارات در طرف دیگر، و واشنگتن که ناامیدانه تلاش می‌کرد آن‌ها را در مسیر اهداف مشترک نگه دارد. محاصرهٔ قطر توسط امارات و عربستان از ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ تلاش‌ها برای حفظ یک جبههٔ واحد علیه ایران را به‌شدت مختل کرد. اما این نزاع نامعقول زمانی‌که جو بایدن به قدرت رسید به‌سرعت حل‌وفصل شد، و همهٔ طرف‌ها با وجود شکست تلاش وسواس‌گونهٔ دولت بایدن برای رسیدن به توافق عادی‌سازی اسرائیل–عربستان، دوباره به نظم سنتی بازگشتند.

اما پس از جنگ غزه، رژیم‌های عرب دوباره به مسئلهٔ فلسطین توجه نشان داده‌اند. این دولت‌ها همواره از موج تازه‌ای از قیام‌های مردمی بیم داشته‌اند و به‌شدت مراقب جرقه‌هایی هستند که می‌تواند اعتراضات جدید را شعله‌ور سازد. اکنون رهبران منطقه کاملاً آگاه‌اند که خشم عمومی نسبت به پاک‌سازی قومی و ویرانی غزه تا چه اندازه عمیق است. بازاعلام «ابتکار صلح عربی» از سوی عربستان سعودی—که صلح با اسرائیل را به ایجاد یک دولت فلسطینی مشروط می‌کند—نشان‌دهندهٔ قدرت این تغییر است. این تغییر در مفاد آتش‌بس غزه نیز بازتاب یافت؛ آتش‌بسی که اخراج فلسطینی‌ها و الحاق این سرزمین را منتفی کرد—شرایطی که بیش از آنکه با خواسته‌های اسرائیل هماهنگ باشد، با ترجیحات کشورهای خلیج سازگار بود. 

لحظهٔ ازدست‌رفتهٔ اسرائیل

با این حال، رهبران اسرائیل این چرخش را نادیده گرفته‌اند. آن‌ها به‌جای آن بر این متمرکز شده‌اند که چگونه کارزار اسرائیل علیه ایران و متحدانش، توازن قدرت منطقه را برهم زده است. قطع سرِ رهبری حزب‌الله و نابودی بخش زیادی از زرادخانهٔ موشکی آن، یکی از دارایی‌های کلیدی نظامی ایران را از میان برد. سقوط رژیم اسد مسیر آسان ایران برای بازسازی متحد لبنانی‌اش را گرفت، در حالی که اسرائیل به‌طور سیستماتیک زرادخانهٔ سوریه را نابود کرد، دارایی‌های ایران را در آن کشور هدف قرار داد، و عملاً ادعای حاکمیت بر بخش بزرگی از جنوب سوریه را مطرح کرد.

تحلیلگران و مقام‌های امنیت ملی اسرائیل باور دارند که هر مرحله از تشدید درگیری، صرفاً ثابت کرده است که نگرانی‌های منتقدان «اغراق‌آمیز» بوده است. آن‌ها اکنون اصرار دارند که اشتباه‌شان پیش از ۷ اکتبر این بود که اجازه دادند تهدیدها بدون برخورد قاطعانه رشد کنند—بدون توجه به هزینهٔ آن. قمار آن‌ها این است که نظم می‌تواند با زور و از طریق قدرت هوایی تحمیل شود و رهبران عرب یا آن‌قدر هراسان یا آن‌قدر ضعیف‌اند که هرگز جرئت پاسخ‌گویی ندارند. اسرائیل به‌نظر می‌رسد قانع شده که ملاحظات هنجاری اهمیت چندانی ندارند: مشروعیت، بنا بر رفتار اسرائیل، صرفاً از لولهٔ تفنگ پیروی می‌کند. رهبران عرب ممکن است گله کنند، اما در نهایت از خط تعیین‌شده توسط هژمون منطقه‌ای پیروی خواهند کرد. اسرائیل همیشه واقع‌گراترین قدرت منطقه‌ای بوده است—ترجیح‌دهندهٔ منطقه‌ای که در آن زور تعیین‌کنندهٔ حق است؛ هیچ دولت خودخواهی منافع خود را برای فلسطینی‌ها فدا نمی‌کند؛ حقوق بین‌الملل الزام‌آور نیست؛ و قدرت نظامی حرف آخر را می‌زند.

اما برتری نظامی اسرائیل و همراهی ناراضیانهٔ دولت‌های عرب نظم پایداری نخواهد ساخت. تحکیم رهبری منطقه‌ای اسرائیل مستلزم آن بود که دولت‌های عرب یا حسِ هدف مشترک یا حسِ تهدید مشترکی با اسرائیل داشته باشند. اسرائیل هر دو را تضعیف کرده است. ویرانی غزه و حرکت به‌سوی الحاق کرانهٔ باختری، هرگونه تظاهر اسرائیل به اینکه مسیر راه‌حلی عادلانه برای مسئلهٔ فلسطین را باز می‌گذارد، از میان برده است. حتی پیش از آنکه حملات اسرائیل توان نظامی منطقه‌ای ایران را نابود کند، عربستان و کشورهای خلیج در مسیر آشتی با جمهوری اسلامی حرکت می‌کردند. پس از حمله به دوحه (و پیش از آن، تهدیدهای اسرائیل به اخراج میلیون‌ها فلسطینی به مصر و اردن)، اکنون اسرائیل همان‌قدر تهدیدی برای رژیم‌های عربی است که ایرانِ تضعیف‌شده. و کشورهای عرب حاضر نخواهند بود هم‌پیمانی ناخوشایند با اسرائیل را بپذیرند اگر تهدید ایران دیگر خواب را از چشمانشان نرباید.

قدرت مهارنشده و جاه‌طلبی بی‌حد، به تراژدی می‌انجامد. اسرائیل نشان داده که تمایلی به برداشتن گام‌های معنادار برای ساختن حسِ هدف مشترکی که بتواند موفقیت نظامی‌اش را به رهبری منطقه‌ای تبدیل کند ندارد. جامعهٔ اسرائیل همچنان درگیر آسیب‌های ناشی از حملهٔ ۷ اکتبر است. اکثریت بزرگی از مردم اسرائیل محکومیت بین‌المللیِ جنایات جنگی این کشور در غزه را رد می‌کنند؛ بسیاری اساساً گزارش‌های مربوط به قحطی و تلفات عظیم غیرنظامیان را باور ندارند. نتانیاهو نیز بیش از آنکه نگران انتقادهای جهانی یا احیای طرح‌های دولت فلسطینی باشد—که برای شرکای ائتلافی راست‌افراطی‌اش غیرقابل‌قبول است—درگیر حفظ دولت شکنندهٔ خود است. آتش‌بس غزه فرصتی برای تغییر مسیر فراهم کرد، اما درگیری‌های ادامه‌دار، ممانعت از ورود کمک‌های انسانی، و تشدید خشونت شهرک‌نشینان در کرانهٔ باختری نویدبخش آینده‌ای بهتر نیست.

رژیم‌های عرب دوباره به مسئلهٔ فلسطین علاقه‌مند شده‌اند

این مشکل وقتی بدتر می‌شود که اسرائیل تصویری اغراق‌آمیز از قدرت نظامی خود نیز دارد. با وجود حملات برق‌آسای جسورانه و برتری هوایی روشن، ارتش اسرائیل توان اشغال و نگهداری سرزمینی فراتر از اراضی فلسطینی و سوری را که ۵۵ سال پیش تصرف کرد، ندارد. اسرائیل نشان داده که می‌تواند بسیاری از اهداف تاکتیکی خود را با ترورها و بمباران‌های دوربرد پیش ببرد. اما نشان نداده که بتواند به اهداف استراتژیک خود دست یابد: حماس همچنان قدرتمندترین نیروی غزه است؛ حزب‌الله با وجود تحمل خسارات سنگین، از خلع سلاح امتناع می‌کند؛ و کارزار ۱۲روزهٔ گسترده علیه ایران نه برنامهٔ هسته‌ای آن کشور را متوقف کرد و نه به ایرانی‌ها انگیزه داد که علیه جمهوری اسلامی قیام کنند.

برتری نظامی اسرائیل واقعی است، اما مشروط. اسرائیل تنها با کمک آمریکا و تأمین دوبارهٔ مهمات توانست جنگ غزه را ادامه دهد. سامانهٔ گنبد آهنین آن در برابر موشک‌های ایران، پیش از توقف جنگ توسط آمریکا، نزدیک بود از رهگیر خالی شود. درخواست‌های اضطراری اسرائیل از واشنگتن در دو سال گذشته نشان می‌دهد که این کشور تا چه اندازه به ایالات متحده وابسته است. قدرت‌های منطقه‌ای بی‌شک به این آسیب‌پذیری احتمالی در یک جنگ طولانی‌مدت توجه کرده‌اند.

نتانیاهو دهه‌هاست سیاست آمریکا را بازی می‌کند و دلیلی دارد که گمان کند نفوذ اسرائیل بر سیاست واشنگتن با وجود تنش‌های فعلی همچنان پابرجا خواهد ماند. اما چراغ‌های هشدار باید روشن باشند. آغوش تمام‌قد نتانیاهو برای جمهوری‌خواهان و رفتار اسرائیل در غزه، اجماعی را که پیش‌تر میان هر دو حزب آمریکا در حمایت از اسرائیل وجود داشت، به‌شدت فرسایش داده است. اکثریت دموکرات‌ها امروز بیشتر با فلسطینیان احساس همدردی می‌کنند تا با اسرائیلی‌ها، و سیاستمداران دموکرات کمک نظامی به اسرائیل را زیر سؤال می‌برند. جمهوری‌خواهان همچنان از اسرائیل حمایت می‌کنند، اما ناسیونالیست‌های جریان «اول آمریکا» کمتر مایل‌اند منافع کشورشان را فدای اسرائیل کنند. ترامپ مسن‌تر، غیرقابل پیش‌بینی و بی‌ثبات شده و روابط شخصی و مالی مهمی با رژیم‌های خلیج دارد؛ جانشینان احتمالی جمهوری‌خواه او از جمله معاونش ونس، تعهد ویژه‌ای نسبت به اسرائیل ندارند. بدون "چک سفید" از سوی آمریکا، برتری اسرائیل ممکن است بسیار سریع‌تر از آنچه کسی انتظار دارد فروپاشد.   

اسرائیل شاید خود را هژمون جدید منطقه ببیند، اما در واقع خود را کمتر ضروری و کمتر مفید کرده است. پس از حمله به قطر، رهبران دولت‌های خلیج بعید است همچنان همهٔ سامانه‌های پدافندی خود را به‌سوی ایران و یمن نگه دارند. شاید آنان نابودی غزه به‌دست اسرائیل را تحمل کرده باشند، اما حالا اسرائیل خود به تهدیدی برای امنیتشان تبدیل شده است. اینکه اسرائیل تاکنون بهای جدی برای گسترش‌طلبی نظامی یا ویرانی غزه نپرداخته، این تصور را در آن کشور تقویت کرده که هرگز نخواهد پرداخت. اما این تصور همان‌قدر گمراه‌کننده است که باور اسرائیل در سال ۱۹۷۳ مبنی بر اینکه پس از پیروزی چشمگیر سال ۱۹۶۷، هیچ کشور عربی هرگز جرئت حمله نخواهد داشت—یا تصورش پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ که حماس برای همیشه تحت کنترل باقی خواهد ماند.

* مارک لینچ استاد علوم سیاسی و امور بین‌الملل در دانشگاه جورج واشنگتن و نویسندهٔ خاورمیانهٔ آمریکا: ویرانی یک منطقه است.

https://www.foreignaffairs.com/middle-east/fantasy-new-middle-east?s=ED…


Source URL: https://www.bepish.org/node/12996